« فهرست دروس
درس خارج اصول استاد سید محمد واعظ موسوی

1404/08/21

بسم الله الرحمن الرحیم

بررسی تقریب مرحوم شیخ در رابطه با قاعده "عدم نقض یقین به شک"

موضوع: بررسی تقریب مرحوم شیخ در رابطه با قاعده "عدم نقض یقین به شک"

به نظر می رسید که دو اشکال بر فرمایش شیخ اعظم ره وارد است:

اشکال اول: واژه "نقض" ضد واژه "إبرام" است که برای دلالت بر معنای إتقان و استحکام وضع شده است (مثل بنای مبرم، ساختمان یا ریسمان مبرم) بنابراین، لفظ "نقض" به معنای درهم شکستن چیزی که از قوت و استحکام برخوردار است، خواهد بود و از آنجا که در عبارت "لاتنقض الیقین ابداً بالشک" نقض به خود یقین مستند شده لازم است حفظ ظاهر کرده و تصرفی در یقین انجام ندهد و آن را به معنای متیقن نگریم بلکه به نظر امام علیه السلام در این تعبیر عبارت از نقض خود یقین است؛ زیرا خود یقین، حالت نفسامی است که از استحکام برخوردار است (بر خلاف و هم شک و ظن که دارای تزلزل هستند حتی در ظن که احتمال طرف مقابل ولو به نحو ضعیف داده می شود ولی یقین دارای ثبات و قرار است) لذا یقین از قابلیت استناد نقض به آن، برخوردار است و چنین استنادی صحیح و به جاست، خواه متعلق یقین از اموری باشد که قابلیت بقاء و استمرار داشته باشد مثل طهارت، ملکیت و زوجیت و... و خواه متعلق یقین از اموری باشد که قابلیت استمرار و بقاء نداشته باشد مثل: "انتقض یقینی باشتعال السراج" یعنی یقینی که به روشنائی چراغ داشتم با شک در بقای آن نقض شد با اینکه از موارد شک در مقتضی است.

الفاظ متعددی وجود دارند که در دلالت بر معنای ابرام و استحکام، نظیر واژه "یقین" هستند مثل بیعت، میثاق، عهد، قسم و... مثلاً خود بیعت امر مبرم و مستحکم است و در مفهوم آن، این امر نهفته است، با قطع نظر از این که طرف بیعت چه کسی باشد همینطور در عهد و میثاق با صرف نظر از اینکه چه کسی طرف عهد و میثاق باشد و یا قسم بر چه امری خورده شود، لذا استناد نقیض به خود این الفاظ صحیح است و در آیات متعددی از قرآن، واژه "نقض" به عهد و میثاق اسناد داده است مثل: ﴿وَأَوْفُواْ بِعَهْدِ اللّهِ إِذَا عَاهَدتُّمْ وَلاَ تَنقُضُواْ الأَيْمَانَ بَعْدَ تَوْكِيدِهَا...﴾[1] و چون با خدا پیمان بستید به پیمان خود و ما کنید و سوگندهای خود را پس از محکم کردن آنها نشکنید) و یا مثل آیه شریفه: ﴿فَبِمَا نَقْضِهِم مِّيثَاقَهُمْ لَعنَّاهُمْ...﴾[2] پس آنها را به خاطر پیمان شکنی‌شان لعنت کردیم.

نتیجه: لفظ "نقض" در معنای خودش که ضد ابرام است شده و از لفظ "یقین" نیز خود وصف یقین اراده شده نه متیقن و یا آثار متیقن، و نوبت به اراده معنای مجازی نمی رسد تا سخن از اقرب المجازات به میان آید، پس اساس تفصیل شیخ اعظم ره باطل شد.

اشکال دوم: تقریبی که از سوی شیخ اعظم ره ارائه شده بر خلاف ظاهر روایت است؛ زیرا لفظ شک در عبارت "ولاینقض الیقین ابداً بالشک" وارد شده است و روشن است که لفظ "شک" در همان معنای خودش که یک حالت نفسانی تساوی طرفین است استعمال شده؛ زیرا نمی توان معنای مشکوک "متعلق شک" را از آن اراده نمود؛ چرا که ناقلیت "مشکوک بما هو مشکوک" جای بحث نیست یعنی مشکوک بما هو مشکوک نمی خواهد ناقض باشد بلکه شک می خواهد عنوان ناقضیت داشته باشد لذا داعیی وجود ندارد که دو لفظ "یقین و شک" با وجود اینکه در ردیف هم ذکر شده اند از نظر مراد استعمالی متفاوت باشند به طوری که لفظ "یقین" در معنای متیقن یا آثار متیقن استعمال شود ولی لفظ "شک" در معنای خودش استعمال شود نه در معنای مشکوک البته چیزی که باعث شده مرحوم شیخ لفظ "یقین" را به معنای خودش در نظر نگیرد بلکه آن را به معنای متیقن یا آثار متیقن بداند این است که از این لفظ، یقین طریقی اراده شده که به معنای کاشف است نه یقینی که عنوان وصف است، در حالی که حتی اگر لفظ "یقین" به عنوان یقین طرقی هم در نظر گرفته شود خودش در عبارت "لاتنقض الیقین ابداً بالشک" موضوع برای "لاینقض" قرار گرفته است و معنا ندارد که آن را به معنای متیقن بگیریم کما اینکه وقتی در مباحث قطع گفته می شود: "القطع حجةٌ" با اینکه آنچه به عنوان حجت مطرح است، قطع طریقی است نه قطع موضوعی، ولی آنچه در این قضیه، محمول بر آن حمل شده (یعنی حجیت که عبارت از منجریت و معذریت است) نقس قطه است نه یقین؛ زیرا تردیدی نیست که منجزیت یا معذرین از اثار خود قطه است یعنی در جمله "القطع حجةٌ" که مراد از آن عبارت از "القطع الطریقی حجةٌ" است قطع موصوعیت دارد نه این که قطع طریقی، طریقیت داشته باشد.

بنابراین، اگرچه مقصود از لفظ "القطع" در جمله "القطع حجةٌ" قطع طریقی است ولی در این جمله نمی توان قطع طریقی را برداشته و به جای آن لفظ "المقطوع" را قرار داد و گفت: "المقطوع حجةٌ" چرا که لفظ "قطع" در چنین جمل ای به معنای "مقطوع" نیست بلکه به معنای خودش است که در مقابل مقطوع است فلذا جمله "المقطوع حجةٌ" غلط است، برای اینکه مقطوع، متصف به منجر یا معذوریت نمی شود بلکه این امور از آثار خود قطع هستند مثل اینکه در جمله "المقطوع حجةٌ" به اعتبار اینکه مراد از "قطع" عبارت از قطع طریقی است نمی توان "متیقن" را به جای قطع و به عنوان موضوع قضیه قرار داد و گفت: "وجوب صلوة الصبح حجةٌ".

 


logo