1403/08/29
بسم الله الرحمن الرحیم
آیه أذن/حجية خبر الواحد /الأمارات
موضوع: الأمارات/حجية خبر الواحد /آیه أذن
دلالت آیه مبارکه أذن
از آیاتی که استدلال شده است به آن آیه برای اثبات حجیت خبرواحد آیه مبارک أذن هست. التوبة
﴿وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَّكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَرَحْمَةٌ لِّلَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾ (٦١) آیه کریمه میفرماید و منهم یعنی از منافقین. چون در سوره توبه چندجا منهم می آید که برمیگردد به منافقین. از منافقین کسنی هستند وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ پیامبر صلی الله علیه و آله را اذیت میکنند و میگویند او گوش است قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَّكُمْ بگو که او أذن خیر است. او شنوده خیر هست برای شما. يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ به خدا ایمان دارد و به مومنین ایمان می آورد. که تفسیر شده است که یصدّق الله و یصدّق المومنین. خدا را تصدیق میکند و مومنین را تصدیق میکند. وَرَحْمَةٌ لِّلَّذِينَ آمَنُوا مِنكُمْ وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ.
خلاصه استدلال به آیه
خلاصه استدلال را عرض میکنیم بعد توضیحش را هم ان شاءالله بیان میشود. خلاصه استدلال این است که در این آیه کریمه پیامبر مدح شدند بخاطر اینکه أذن خیر هستند و تصدیق میکنند مومنین را. و این مدح جایی راه دارد که حجت باشد قول آن مومنین. والّا اگر قول آنها حجت نباشد مدحی ندارد کسی که قولش حجت نیست که حرفش را قبول کنیم. اینکه پیامبر حرف مومنین را قبول میکند این آیه کریمه پیامبر را بخاطر آن مدح میکند. این نشانه این است که این کار جایز است بلکه واجب است و ممدوح است. پس از این آیه کریمه میفهمیم که تصدیق مومنین یومن بالله و یومن للمومنین یعنی یصدّق المومنین کاری ممدوح و درست است. و قول مومنین حجت است. از این آیه کریمه استفاده میشود حجیت خبرواحد. و مراد از مومنین این نیست که هیئت جمعی داشته باشند. اینجا مراد عام مجموعی نیست بلکه عام استغراقی است. یعنی به مومنین که میرسد، این مومن و آن مومن و آن مون دیگر، اینها را تصدیق میکند. پس تصدیق مومنین کار درستی است. اگر کار درست باشد این ملازم است با وجوبش. اینجا حسن بالمعنی الاعم ملازم است با وجوبش به عبارت أخری ملازم است با حجیتش. اما اگر نه، این وجوب نداشته باشد حسن هم ندارد و مباح هم نخواهد بود آنوقت حرام خواهد بود استماع به حرفش. پس اینجا اینطوری نیست که بگویید ممکن است حسن داشته باشد ولی واجب نباشد. باب حجیت یک خصوصیتی دارد که حسنش ملازم است با حجیت و وجوب آن استما و اگر حسن ندارد اصلا حرام است استما پس از این آیه کریمه استفاده میشود حجیت خبر واحد.
اما راجع به آیه کریمه اول راجع به تفسیرش چند نکته ای عرض میکنیم.
عرض کردیم که منهم برمیگردد به منافقین و بعد أذن خیر لکم. أذن به معنای گوش است و این اضافه ای که به خیر شده است که أذن خیر است. دو وجه برایش گفته شده است. یکی اینکه این اضافه از قبیل اضافه حقیقی باشد مثل غلام زید، که یک چیزی متعلق به یک چیز دیگر است اضافه میشود. أذنی که مربوط به خیر است. أذن و استماعی که مربوط به خیر است. یک خیری است این استماع مربوط به آن است. اگر اینطوری معنا کنیم معنایش این میشود أذنی که برای خیر استماع میکند همان وحی یعنی. پیامبر اکرم وحی را میگیرد. أذن است برای خیر. خیر مطلق هم وحی را میگیرد از طرف خدا. این یک وجه که اضافه اضافه حقیقیه باشد. وجه دیگر این است که این اضافه از قبیل اضافه موصوف به صفت باشد. الأذن الخیر. الخیر صفت اذن است. مثل اینکه میگوییم زید العادل که اضافه میکنیم زید که موصوف است را به صفت. أذن خیر این أذن موصوف است و خیر صفتش است. أذنی که متصف است به این وصف. أذنی که این أذن بودن خیر است. یعنی همین استماعش برای شما خیر است. همین سماع و استماع که به شما گوش فرا میدهد پیامبر اکرم همین برای شما خوب است. نه اینکه چیز خوبی را گوش میدهد که آن احتمال اول بود که اضافه حقیقیه باشد و خیر را گوش بدهد. آن مراد این است که وحی را میگیرد و به شما میدهد. نه،. این احتمال دوم اضافه موصوف به صفت است. أذنی که متصف به خیر است. یعنی همین گوش دادنش و حرف شما را میپذیرد این أذن خیر است برای شما.
مطلب دیگری در آیه قابل توجه است یومن بالله و یومن للمومنین. دو بار کلمه یومن تکرار شده است. در یکی با باء متعدی شده است و در یکی با لام متعدی شده است. احتما داده شده است که این لام لام منفعت باشد. یومن بالله یعنی به خدا ایمان می آورد و خدا راتصدیق میکند و باور دارد. اما یومن للمومنین یعنی ایمان می آورد و میپذیرد حرف مومنین را که این به نفع مومنین است. فلذا نفرمود یومن بالمومنین بلکه فرمود یومن للمومنین. یعنی اینکه پیامبر اکرم حرف مردم را که قبول میکنند و تصدیق میکنند این به نفع مومنین است. این احتمالی است که مرحوم شیخ انصاری و دیگران هم مطرح کردند. ولی این احتمال را فرمودند که قابل قبول نیست. برای اینکه در آیات دیگر ما یومن داریم که با لام متعدی شده است. مثلا میفرماید: فما ءامن لموسی الّا ذریّه من قومه. با لام متعدی شده است. معنایش این نیست که به نفع موسی علیه اسلام بوده است. یعنی حرف های موسی علیه السلام را قبول کرده است. پس اینکه با لام متعدی شده است این به معنای نفع نیست. یومن گاهی با لام متعدی میشود و گاهی با باء متعدی میشود. فرق شان در این است که اگر با باء متعدی شد آن موقع یعنی ایمان به ذات. به آن ذات که خدای متعال است ایمان آورده است. اگر با لام متعدی شده یعنی به قول آن طرف ایمان آورده است. فلذا این آیه کریمه میفرماید فما ءامن لموسی یعنی به قول و تبلیغ موسی ایمان آوردند. اینجا لام باز هم ایمان است ولی اگر آنچیزی که باید به آن ایمان بیاورند اگر قول باشد با لام می آید و اگر ذات باشد با باء می آید. این هم از این جهت که این لام را لام نفع نمیگیریم. این احتمالی که مطرح شده است درباره لام ظاهرا درست نیست.
شأن نزول آیه
نکته دیگری که در این آیه مطرح است سبب نزول است. سبب نزول در حدیثی که در از علی بن ابراهیم در تفسیر علی بن ابراهیم قمی هست اینطوری است: ﴿وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَّكُمْ﴾ ظاهرا از امام حسن عسکری علیه السلام نقل میکند که: کان سبب نزولها أنّ عبدالله بن نفیل کان منافقا شخص منافقی به نام عبدالله بن نفیل می آمد پیش پیامبر و وحی را که میشنید و مطالب پیغبر را میشنید میرفت نزد منافقین و سخن پینی و نمامی میکرد. وحی آمد و که این شخص نمامی دارد میکند. پیامبر اکرم او را فرا خواند و گفت که وحی آمده که مشا نمامی میکنی. او گفت نه، قسم خورد که نه، من این کار را نمیکنم. پیامبر این را پذیرفتند. بعد این شخص آمد پیش منافقین و گفت که خدا به پیامبر گفت که من نمامی میکنم و او میپذیرد و منم میگویم منم نمامی نمیکنم حرف من را هم میپذیرد. این أذن است. فلذا این آیه کریمه نازل شد در حق این عبدالله بن نفیل. حدیث را میخوانیم. وَ قَوْلُهُ وَ مِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ فَإِنَّهُ كَانَ سَبَبُ نُزُولِهَا- أَنَّ عَبْدَ اللَّهِ بْنَ نُفَيْلٍ كَانَ مُنَافِقاً- وَ كَانَ يَقْعُدُ لِرَسُولِ اللَّهِ ص فَيَسْمَعُ كَلَامَهُ- وَ يَنْقُلُهُ إِلَى الْمُنَافِقِينَ وَ يَنُمُّ عَلَيْهِ، فَنَزَلَ جَبْرَئِيلُ عَلَى رَسُولِ اللَّهِ ص فَقَالَ يَا مُحَمَّدُ إِنَّ رَجُلًا مِنَ الْمُنَافِقِينَ يَنُمُّ عَلَيْكَ- وَ يَنْقُلُ حَدِيثَكَ إِلَى الْمُنَافِقِينَ، فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص مَنْ هُوَ فَقَالَ الرَّجُلُ الْأَسْوَدُ الْكَثِيرُ شَعْرُ الرَّأْسِ- يَنْظُرُ بِعَيْنَيْنِ كَأَنَّهُمَا قِدْرَانِ- وَ يَنْطِقُ بِلِسَانِ شَيْطَانٍ، فَدَعَاهُ رَسُولُ اللَّهِ ص فَأَخْبَرَهُ- فَحَلَفَ أَنَّهُ لَمْ يَفْعَلْ- فَقَالَ رَسُولُ اللَّهِ ص قَدْ قَبِلْتُ مِنْكَ فَلَا تَقْعُدْ- فَرَجَعَ إِلَى أَصْحَابِهِ فَقَالَ إِنَّ مُحَمَّداً أُذُنٌ- أَخْبَرَهُ اللَّهُ أَنِّي أَنُمُّ عَلَيْهِ وَ أَنْقُلُ أَخْبَارَهُ- فَقَبِلَ وَ أَخْبَرْتُهُ أَنِّي لَمْ أَفْعَلْ ذَلِكَ فَقَبِلَ- فَأَنْزَلَ اللَّهُ عَلَى نَبِيِّهِ «وَ مِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَ يَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ- يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ» أَيْ يُصَدِّقُ اللَّهَ فِيمَا يَقُولُ لَهُ- وَ يُصَدِّقُكَ فِيمَا تَعْتَذِرُ إِلَيْهِ فِي الظَّاهِرِ- وَ لَا يُصَدِّقُكَ فِي الْبَاطِنِ- وَ قَوْلُهُ «وَ يُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ» يَعْنِي الْمُقِرِّينَ بِالْإِيمَانِ مِنْ غَيْرِ اعْتِقَادٍ[1] مراد از یومن للمومنین مومن حقیقی نیست بلکه مراد مومنی است که در ظاهر ایمان دارد. شأن نزول هم در این روایت شریف اینطوری نازل شده است.
یک حدیثی راجع به این آیه هست و صحیحه هم هست که راجع به فرزند امام جعفر صادق علیه السام اسماعیل هست. آن حدیث هم روشن کننده معنای آیه میتواند باشد. چون امام در این حدیث به آیه کریمه استشهاد کردند. باید آن حدیث را هم بخوانیم. محمد بن یعقوب عن علی بن ابراهیم عن ابیه عن ابن ابی عمیر عن حماد بن عیسی عن حریز سند از بزرگان هستند. پدر علی بن ابراهیم از اجلاء است گرچه توثیق خاص ندارد. كانت لإِسماعيل بن أبي عبد الله عليهالسلام دنانير ، وأراد رجل من قريش أن يخرج إلى اليمن ، فقال إسماعيل : يا أبه إنّ فلاناً يريد الخروج إلى اليمن وعندي كذا وكذا دينار ، أفترى أن أدفعها إليه يبتاع لي بها بضاعة من اليمن ؟ فقال أبو عبد الله عليهالسلام : يا بنيّ أما بلغك أنّه يشرب الخمر ؟ فقال إسماعيل : هكذا يقول الناس ، فقال : يا بنيّ لا تفعل ، فعصىٰ إسماعيل أباه ودفع إليه دنانيره ، فاستهلكها ولم يأته بشيء منها ، فخرج إسماعيل ، وقضى أنّ أبا عبد الله عليهالسلام حجّ وحجّ إسماعيل تلك السنة ، فجعل يطوف بالبيت ويقول : « اللّهم أجرني واخلف عليّ » فلحقه أبو عبد الله عليهالسلام فهمزه بيده من خلفه وقال له : مه ، يا بني ، فلا والله مالك على الله هذا ولا لك أن يأجرك ولا يخلف عليك ، قد بلغك أنّه يشرب الخمر فائتمنته فقال إسماعيل: يا أبه اني لم أره يشرب الخمر إنما سمعت الناس يقولون فقال يا بني ان الله عز وجل يقول في كتابه: " يؤمن بالله ويؤمن للمؤمنين " يقول: يصدق الله ويصدق للمؤمنين فإذا شهد عندك المؤمنون فصدقهم، ولا تأتمن شارب الخمر إن الله عز وجل يقول في كتابه: " ولا تؤتوا السفهاء أموالكم " فأي سفيه أسفه من شارب الخمر؟ ان شارب الخمر لا يزوج إذا خطب، ولا يشفع إذا شفع، ولا يؤتمن على أمانة، فمن ائتمنه على أمانة فاستهلكها لم يكن للذي ائتمنه على الله أن يأجره ولا يحلف عليه. [2] فرزند امام صادق علیه السلام مقداری پول داشت و یک نفر از قریش می خواست برود یمن برای تجارت. اسماعیل گفت پدر فلانی از قریش میخواهد برود یمن و من مقداری دینار دارم. به او بدهم تا برای من یک کالایی بخرد از یمن حالا یا برای تجارت یا غیر تجارت. بضاعه معمولا برای کالای تجارتی میگویند. امام صادق علیه السلام فرمود آیا به تو خبر نرسیده که او مشروب میخورد. اسماعیل عرض کرد بله مردم اینطور میگویند. حضرت فرمود اینکار را نکن و پولت را به او نده. اسماعیل اطاعت نکرد و قبول نکرد حرف پدر را و دینارها را به او داد. _ الآن اسماعیلیه خیلی فرقه مهمی هستند در دنیا. در نجف و کربلا هم میبینیم. سفید پوش هستند. بهره یک فرقه ای از اسماعلیه هستند. دست باز نماز میخوانند و می آیند کربلا و نجف برای زیارت ولی مهر نمیگذارند. ظاهرا ضریح امام حسین را هم از قدیم آنها درست میکردند که افتخاری برای خودشان باشد. اسماعیلی ها اتباع حضرت اسماعیل فرزند امام صادق صلوات الله و سلامه علیه است. خیلی ها فکر میکردند این بعد از امام امام میشود. که خداوند تقدیرش این نبود و این در حیات امام صادق علیه السلام از دنیا رفت. ولی گفتند که جنازه اش را که در بقیع در آوردند یک عده ای شیعه شدند از کارگرها که دیدند بدنش با گذشت زمان زیادی هیچ خراب نشده است. میخواستند بقیع را یک مقدارش را توسعه بدهند و دیوار کشی کنند. این را قبرش را درآوردند و بردند داخل دیدند که جنازه سالم است_ اسماعیل دینارها را داد به شخص قریشی و آن قریشی هم همه را از بین برد. و چیزی نیاورد با خودش. اسماعیل که از شهر بیرون رفت و اتفاقا امام جعفر صادق هم به حج آمدند و اسماعیل هم همان سال به حج آمد. و اسماعیل طواف میکرد و میگفت خدایا به من ثواب بده بخاطر این بلایی که سر من آمد و جایگزینش کن. امام جعفر صادق علیه السلام از پشت او را گرفت و گفت ای پسرم تو بر خدا یک حجتی نداری که بگویی من بخاطر این این کار را انجام دادم. و بر خدا هم نیست که به شما ثواب بدهد و پولت هم جایگزین نمیشود. زیرا تو شنیدی که شرب خمر میکند و پولت را به او دادی. اسماعیل عرض کرد ای پدر من ندیدم که او خمر بخورد و شنیدم که مردم اینطور میگویند. امام تفسیر میفرماید یومن باالله و یومن للمومنین به اینکه باید تصدیق میکردی مومنین را.... شارب خمر خواستگاری آمد به او دختر نمیدن. و اگر واسطه شد آن واسطه گری اش قبول نمیشود. و امانت به او سپرده نمیشود.الخ. این یک حدیث شریف. حالا این حدیث را بعدا باید جواب بدهیم. یکی از اشکالات راجع به همین که این حدیث را چطور بیان کنیم.
کیفیت استدلال به آیه
بعد میرسیم به کیفیت استدلال به آیه کریمه.
کیفیت استدلال که قبلا هم اشاره کردیم این است که در آیه کریمه مدح شده است که پیامبر به خاطر اینکه أذن خیر است و مومنین را هم تصدیق میکند. گفته شده است آن مومنی که می آید خبر میدهد اگر قولش حجت نباشد ممکن است گاهی خبر میدهد و خبرش موافق احتیاط است در آنجا خبرش را بپذیریم هیچ عیبی ندارد. مثلا می آید میگوید زید فاسق است و ما هم هیچ منصبی به زید نمیدهیم. اما یک وقت میگوید زید عادل است و ما هم او را امام جماعتش میکنیم و به او ولایت یک منطقه ای را میدهیم. این مدحی ندارد با اینکه زید فاسق بوده است. اگر ما باور کنیم این خبر افراد را که آمدند گفتند که زید عادل است و ما ترتیب اثر دادیم. این مدحی ندارد. گاهی می آیند می گویند که زید شارب الخمر است و زانی است و باید حد بزنیم و قاتل است باید قصاص بشود. اگر همه اینها را همینطوری بپذیریم و اینها را ترتیب اثر بدهیم اصلا مدحی ندارد. پس این منوط است به اینکه قولش حجت باشد. آنجاها که خبر خلاف این بوده است. جاهایی که خلاف احتیاط آمد خبر داد. آنجایی میتوانیم بگوییم این قبول و استماع جایز است و حسن دارد که قول او حجت باشد. اگر قول او حجت نباشد اصلا حسن ندارد. پس بنابراین از این میفهمیم که قول مومن حجت است. عرض میکنیم که این استدلال است.
جواب از استدلال
به این استدلال دوتا جواب دادند. مرحوم شیخ انصاری و مرحوم آخوند هم تبعا للشیخ دوتا جواب دادند.
جواب اول چندان قابل پذیرش نیست. ولی جواب دوم جواب تامّی است.
جواب اول: جواب اول را که مرحوم شیخ میفرماید و مرحوم آخوند هم مطرح کرده است. گفتند این آیه که میگوید أذن خیر است و یومن بالله و یومن للمومنین. پیامبر زود باور بوده است و قطع میکرده است. وقتی قطع میکرده است به قطع خودش عمل میکرد نه به خبر طرف. قطع که حجیت دارد. اصلا خبر واحد که نیاید هم قطع حجت است. از هر طریقی که قطع بیاید حجت است. پس این آیه که میفرماید یومن باالله و یومن للمومنین حکایت دارد از اینکه پیامبر سریع الاعتقاد بوده است به تعبیر شیخ یا سریع القطع بوده است به تعبیر آخوند. فلذا به قطع خودش عمل میکرده است. این جواب البته درست نیست.پیامبر اکرم که میخواهد جامعه بشری را هدایت بکند و رهبری کند اگر زودباور باشد این خیلی نقص بزرگی است برای یک چنین شخصیتی که در آن منصب است. قطعا این جواب قابل پذیرش نیست. جواب دوم جواب صحیحی است. اگر این جواب اول درست باشد حجیت خبر واحد میرود کنار زیرا فرض این است که به قطعش عمل کرد نه به خبر واحد. ولی این جواب اصلا اصل جواب درست نیست.
جواب دوم: جواب دوم میفرمایند که مراد از این ایمان تصدیق که ترتیب اثر باشد نه. همین مقدار تصدیق ظاهری میکردند. یک کسی می آمد پیشش یک مطالبی میگفت. پیامبر فوری به روی او نمیزدند که این اباطیل چی هست؟ این دروغ ها را از کجا آوردی؟ نه، یک حالت تصدیق ظاهری میگرفتند. و این هم آن سعه صدر پیامبر را میرساند. از امام خمینی رضوان الله علیه را مقام معظم رهبری نقل کردند که ایشان اینطوری بودند که مطالب باطل زیادی که کنارش میزدند امام رد نمیکردند. ما بودیم سریع میگفتیم آنجای آن درست و آنجای آن غلط است ولی امام اصلا توجه نمیکردند. ولی یک جایی که باید دخالت بکند حتما دخالت میکرد. یکجایی تشخیص میداد که من باید حتما حرف بزند چه آنها بگویند چه نگویند خود امام آنجا ورود میکرد. این ظرفیت وجودی یک رهبر است تا چه برسد به معصومین. این هم برای این است که پراکنده نشوند. اینها را در ظاهر تصدیق میکرد. آنها هم فکر میکردند پیامبر آنها را قبول کرده است. اما نه اینکه باطنا به آن ترتیب اثر بدهد. اگر این معنا باشد دیگر حجیت خبر واحد را نمیرساند. یعنی تصدیق ظاهری. اگر این باشد این دیگر حجیت خبر واحد را نمیرساند. و اتفاقا غیر از این هم قابل حمل نیست. بگوییم که یکنفری بیاید بگوید زید آدم کشته است یا مرتد شده است. فورا بروند او را به قتل برسانند. این که أذن خیر نشد بلکه این بدبختی آن طرف مخبر عنه را به دنبال دارد. درست است حالا که بخیر این آقا باشد که خبر آورده است که با او یک دشمنی داشت و از شر دشمنش خلاص شده است. ولی خیر برای مومنین نشد. أذن خیر لکم نشد. اگر بخواهیم بگوییم این تصدیق ظاهری نیست بلکه تصدیق حقیقی است اصلا با خود آیه سازگاری ندارد. والدلیل علی ذالک همان روایتی است که راجع به شأن نزول وارد شده بود. اتفاقا در آنجا هم همینطوری بود. پیامبر اکرم وحی خدا را که دریافت کرد فهمید که این عبدالله بن نفیل چیکاره است. اما در ظاهر حرفش را مثلا قبول کرد برای اینکه او طرد نشود. خب پس بنابراین هم شأن نزول و هم محتوای آیه که أذن خیر لکم اینها همه شاهد بر همین تصدیق ظاهری است. و غیر این هم تصور نمیشود. پس این آیه کریمه حجیت خبر واحد را نمیرساند. این را میرساند که شخصی مثل پیامبر اکرم یا کسانی که میخواهند اقتدا کنند به پیامبر اکرم ممکن است بگذرند از خیلی حرفها و اهمیت ندهند. حمل بر صحیح بکنند. و شاهد این آن روایتی است که از امام موسی الکاظم صلوات الله و سلامه علیه هست که اگر چهل نفر بیایند نزد شما شهادت بدهند که فلانی را دیدیم که گناهی را مرتکب شده است. و خود آن طرف بگوید من انجام ندادم. فصدّقه و کذّبهم. این حدیث میفرماید خودش را تصدیق کن و آن چهل نفر مومنی که آمدند گفتند و قسم خوردند که ما دیدیم او اینکار را میکند آن را تکذیب کنید. همین است والّا معنا نداردکه ما چهل نفر را بگذاریم کنار و حرف این آقا را تایید کنیم که این کار را انجام نداده است. منظور این است که در ظاهر شما حرف این آقا را در ظاهر بپذیر و حرف آنها را هم به زمین نزن. چون هم اینها را باید تصدیق کند و هم آنها را تصدیق کند. نه آنها را پیامبر تکذیب میکرد که شما همه دروغگو هستید و در مقابل آنها نمیگفت. یک محامل و توجیهاتی را حمل میکرد که اینها ممکن است گفتند اشتباه کردند یا هرچیزی. میپذیرفت در ظاهر ولی ترتیب اثر نمیداد که به ضرر مخبرعنه تمام بشود. پس با این بیان این آیه کریمه قابل استدلال بر حجیت خبرواحد نخواهد بود. و انما الکلام اشکال میماند راجع به این روایتی که أخیرا خوانده ایم راجع به اسماعیل بن جعفر علیه السلام. که اسماعیل حرف پدر و مومنین را گوش نکرد و دنانیر را داد به مرد قریشی و او هم از بین برد. اما این آیه را خواندند و فرمودند که تو موظف بودی که حرف اینها را تصدیق کنی. اینجا تصدیق، تصدیق عملی است. این را باید چطور جواب بدهیم. تأمل بفرمایید ان شاء الله که این را عرض بکنیم.