« فهرست دروس
درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

1402/07/30

بسم الله الرحمن الرحیم

اشکالات أخذ علم به حکم در موضوع حکم/أحكام القطع /الأمارات

 

موضوع: الأمارات/أحكام القطع /اشکالات أخذ علم به حکم در موضوع حکم

 

بحث در اخذ علم به حکم در موضوع خود آن حکم بود. علم به حکم را اخذ کنند در موضوع خود آن حکم مثلا بفرماید اذا علمت بحرمه الخمر فیحرم علیک الخمر اگر حرمت خمر را بدانی خمر برای شما حرام هست. اذا علمت بوجوب الصلاه تجب علیک الصلاه، اذا علمت بوجوب الصوم یجب علیک الصوم. علم به حکم را در موضوع خود آن حکم اخذ کنند.

مرحوم آخوند فرمودند که این محال هست این ممکن نیست. ثبوتا اصلا ممکن نیست و چنین قانون گذاری دچار اشکال هست عقل چنین چیزی را اجازه نمی دهد. انسان عاقل چنین جمله ای را چنین انشایی را ایجاد نمی کند که بگوید که اذا علمت بحرمه الخمر فیحرم علیک الخمر،اذا علمت بوجوب الصلاه تجب علیک الصلاه. یعنی وقتی یک قانون را میخواهد جعل بکند هنوز جعل نکرده است میخواهد اولین بار که جعل کند در موضوعش علم به آن حکم را اخذ بکند گفته این ممکن نیست چرا؟ مرحوم آخوند فرمودند برای این که دور لازم می آید. همین اشکال دور را مرحوم علامه حلی هم قبلا در برخی از کتب شان فرمودند. پس بنابراین یکی از محذوراتی که این اخذ علم در موضوع حکم هست این است که مستلزم دور است و هر چیزی که مستلزم دور است محال است که تحقق پیدا بکند. چرا مستلزم دور هست؟ دیروز عرض کردیم برای اینکه وقتی بگوییم اذا علمت بحرمه الخمر یحرم علیک الخمر اینجا حرمت متوقف بر علم بحرمه ت است چون میگوید که یحرم علیک الخمر اذا علمته یا اذا علمت بحرمه الخمر یحرم علیک پس آن یحرم که خبر هست به اصلاح محکوم به هست و حکم هست آن منوط است به وجود محکوم علیه که همان موضوع است که اذا علمت بحرمه الخمر هست و آن متوقف بر موضوع و از آن طرف موضوع چی هست؟ علم بحرمه ت است. پس این هم متوقف بر علم به آن حکم. پس علم هم متوقف است به اینکه حکمی باشد من آن را بدانم پس توقف از طرف حکم هست از طرف علم هم هست میشود دور یا بفرمایید که اشکالش افحش از دور هست. دور آن بود که سه چیز باشد. اولی بر دومی، دومی بر سومی و سومی برگردد دوباره به اولی. ولی اینجا اولی به دومی و دومی هم به اولی منوط هست. این دور هست همان اشکالی که در دور هست اینجا به صورت آشکارتر موجود هست. بگویید که حکم منوط است به علم به حکم و علم به حکم هم که منوط است به حکم پس بنابراین می شود دور. چنین چیزی اصلا محقق نمی شود چنین مطلبی قابل تحقق نیست. پس نمی شود و باطل است. این بیانی بود که برای استحاله ذکر کردند.

مرحوم اصفهانی فرمودند نه اینجا اشکال دور پیش نمی آید برای اینکه درست هست حکم متوقف است بر علم بر حکم ولی علم بر حکم متوقف بر حکم نیست. علم بر حکم یعنی جزم به حکم یعنی من یقین کنم که یک حکمی هست. جزم من ممکن است واقعا حکمی باشد ممکن است نباشد من جزم کنم. جزم که همیشه مطابق با واقع نیست که شما بگوید این جزمم متوقف است بر وجود حکم. نه ممکن است حکم نباشد ولی این طرف جزم بکند پس حکم متوقف است بر علم ولی علم متوقف بر حکم نیست ممکن است جاهایی ما فکر کردیم که می دانیم ولی واقعا بعدا آن علم ما معلوم شد که علم نبوده است جهل مرکب بوده است پس بنابراین ایشان اینطوری جواب دادند که درست است حکم در این جمله در این جعل در این انشاء متوقف است بر آن موضوع که اذا علمت بالحرمه یا بالوجوب درست است متوقف است دیگر آنجا که توقف هست خود این قانونگذار این را متوقف کرده است. حکم را بر علم بر حکم ولی علم بر حکم متوقف نیست بر وجود آن حکم علم بر حکم بلکه متوقف است بر آن حکمی که در ذهن این آقا هست نه حکمی که در خارج هست. بر معلوم بالذات متوقف است معلوم بالذات هم در ذهن است نه معلوم بالعرض که در خارج است. پس بنابراین معلوم بالعرض که همان حکم است متوقف بر علم است و علم متوقف بر این معلوم بالعرض نیست متوقف بر معلوم بالذات است که توی ذهن است. تو افق ذهن است. با این بیان اشکال دور برطرف میشود. در وجود ذهنی اگه خاطرتان باشد در منظومه و غیر منظومه فرمودند که وجود ذهنی آنهایی که قائلند به وجود ذهنی میگویند که صورت اشیاء به ذهن نمی آید یعنی ماهیت اشیاء به ذهن می آید یعنی عکس نیست علم ما به صورت این نیست که ما بگویم عکس برداری می کنیم نه، واقعا آن چیزی که در ذهن هست ماهیت اشیاء هست. مثل آتشی که توی ذهن ما تصور می کنیم همان ماهیت آتش را تصور می کنیم ماهیت انسان را نه اینکه یک عکسی مثل دستگاه دوربین به ذهن ما منعکس بشود. آنهایی که قائلند به وجود ذهنی قائلند به اینکه ماهیت آن چیزی که توی ذهن هست با ماهیت شیئ خارجی یکی است. آنهایی که قائل نیستند به وجود ذهنی آنها میگویند که نه شبه هست و فلان هست. مثلا شما علم به شبه پیدا می کنید ولذا مرحوم اصفهانی اینجا می فرمایند چی؟ می فرمایند شما علم به طبیعت پیدا می کنید طبیعت همان ماهیت است. پس بنابراین وجود ذهنی را چون فلاسفه قائلند میگویند شما علم به ماهیت آن حکم پیدا می کنید ماهیت غیر از وجود خارجی است. وجود ذهنیش را شما علم پیدا می کنی که همان ماهیت همان طبیعت حکم هست. طبیعت حکم در کجاست؟ در ذهن است. طبیعت مشترک است بین خارج و ذهن. این بیان مرحوم اصفهانی در دفع این دور.

بیان دیگری می شود گفت که بگویم آقا اگر در این جمله ای که گفته شده اذا علمت بحرمه الخمر یحرم علیک الخمر یا اذا علمت بوجوب الصلاه یجب علیک الصلاه اگر منظورتان از علم علم مطابق باشد بله آنجا دور پیش می آید برای اینکه آن حکم متوقف است بر علم و علم مطابق هم متوقف است بر وجود خارجی _علم واقعا صحیح یعنی علم مطابق_ اما اگر مرادتان اعم از علم مصیب و غیر مصیب باشد و شامل هر جزمی بشود آن موقع میگوییم حکم متوقف است بر آن جزم چون خودش متوقف کرده دیگر و گفته اذا علمت یحرم حکم متوقف بر جزم اما جزم متوقف بر خارج نیست چون جزم ممکن است مطابق باشد ممکن است مطابق نباشد پس مرحوم اصفهانی شاید بیانشون این باشد. اگر اینطوری بخواهند بیان کنند ما در جواب ممکن است بگوییم که آقا نه مراد اینجا علم مصیب هست نه جهل مرکب. بحث ما در این است که بگوید اذا علمت بوجوب الصلاه یجب علیک الصلاه. یعنی علم مصیب را ما بحث می کنیم نه حالا جهل مرکب را دارد بحث میکند. آن که داخل بحث ما نیست ما میخواهیم بگوییم که آیا متوقف بر علم مصیب بکند این ممکن است یا ممکن نیست؟ اگر علم مصیب باشد کأنّ ایشان هم باید بپذیرند که دور پیش می آید. مرحوم اصفهانی میخواهند بگویند نه حتی اگر علم مصیب هم بگیریم باز دور پیش نمی آید. مرحوم اصفهانی میخواند بگویند که اگر جزم بگیریم که دور پیش نمی آمد دیگر. حتی اگر جزم نگیریم نه، علم مصیب بگیریم واقعا علم باشد نه جهل مرکب باز میخواهند بفرمایند که دور پیش نمی آید. چرا؟ می فرمایند که اگر وقتی گفت اذا علمت بوجوب الصلاه تجب علیک الصلاه وقتی که شما بدانی نماز واجب است نماز بر شما واجب می شود خب آن وجوب متوقف است بر علم به وجوب و علم بر وجوب متوقف است بر علم به وجوبی که آن وجوب تو ذهن است آن معلوم بالذات. آن معلوم بالذات درست است وقتی علم می شود که مطابق خارجی داشته باشد ولی آنجا توقف نیست. آنجا انسان می تواند یک چیزی را که قبلا بود علم پیدا بکند یک چیزی که همزمان هست علم پیدا بکند یک چیزی که آینده هست علم پیدا بکند. حتما اینطور نیست که علم شما باید قبلا آن معلوم شما واقع بشود تا شما علم پیدا بکنید. نه شما ممکن است به آینده هم علم پیدا بکنید پس این حکم متوقف شد بر علم و علم متوقف بر معلوم بالذات است که در افق ذهن هست در افق نفس هست ولی آن معلوم بالذات توقف ندارد بر معلوم بالعرض که در خارج است. توقفی آنجا نیست. آنجا هم نیازمند این است که مطابق باشد ولی مطابقتش اعم از این است که آن مطابقش قبلا باشد یا همزمان باشد یا بعد باشد. ولذا توقفی در کار نیست. مرحوم اصفهانی اشکال را عمیق تر میکند میگوید حتی علم مصیب هم بگیرید باز اشکال دور اینجا مطرح نخواهد بود. آن چیزی که هست این است که حکم بر علم متوقف است _علم به حکمی که در افق نفس هست_ بله آن علم به حکمی که در افق نفس هست آن بخواهد جهل مرکب نباشد علم باشد مطابق میخواهد ولی توقف در مطابق ندارد توقف بر آن وجود خارجی حکم ندارد با آن باید مطابقت داشته باشد حالا همزمان باشند آن جلوتر باشد این جلوتر این فرق نمیکند. و لذا دور حتی در این فرض هم حتی وقتی که ما علمم بگیریم دفع شد. عرض بنده این است که ایشان می فرمایند که علم مطابق یعنی علم واقعا علم این توقف ندارد بر آن وجود خارجی حکم معلوم بالذات توقف ندارد بر وجود خارجی حکم که در خارج باشد معلوم بالعرض در خارج باشد، بله باشد اما جلوتر یا عقب تر. توقفی نیست باید باشد ولی توقفی نیست و لذا ایشان شاهد می گیرند که میتواند همزمان باشد میتواند جلوتر باشد میتواند بعد باشد. عرض می کنیم که این که شما می فرمایید می تواند جلوتر یا دیرتر باشد این اثبات نمی کند که توقف ندارد. توقف طبعی دارد یعنی طبیعتا آن باید باشد ولو در ظرف خودش باید باش. تقدم طبعی دارد نه تقدم زمانی ایشان گفتند تقدم زمانی ندارد تقدم زمانی یک مطلب است تقدم طبعی هم یک مطلب است. این علم ما نسبت به آن واقعه یک تاخر طبعی دارد علم نتیجه آن واقع هست. حالا واقع میخواهد الان باشد قبلا باشد یا آینده باشد باید در ظرف خودش او باشد تا این حاصل بشود او یک تقدم طبعی دارد پس بنابراین این بیان مرحوم اصفهانی را که آمدند گفتند حتی شما علم مصیب هم بگیرید دور نیست برای این که معلوم بالذات توقف ندارد و فقط نیازمند وجود او هست بله نیازمند توقف نیست عرض می کنیم نه توقف دارد و این که شما فرمودید که می تواند این علم ما جلوتر باشد او متاخر باشد این به معنا این است که تقدم زمانی و تاخر زمانی در میان نیست اما تقدم طبعی را شما نمیتوانید بفرمایید نیست. قطعا او هست که این علم را به دنبال می آورد نه اینکه علم ما او را ایجاد می کنند او هست که علم را به دنبال می آورد پس بنابراین با این بیانی که عرض شد اگر شما علم را به معنای علم مصیب بگیرید دور پیش می آید. حکم متوقف است بر علم و علم متوقف بر آن معلوم بالذات است و معلوم بالذات هم متوقف است بر آن معلوم بالعرض یعنی معلوم بالعرض در رتبه ی مقدم نسبت به آن معلوم بالذاتی است که در ذهن ما هست. فارغ از زمان پس با این بیان باز اشکال دور ظاهرا برگشت و زنده شد.

بیان دومی که برای استحاله مطرح شده است بیان مرحوم نایینی هست. مرحوم نائینی آمدند به جای دور از راه تقدم الشیئ علی نفسه پیش آمدند فرمودند که اگر حکم متوقف بر علم به خود این حکم باشد اگر حکم متوقف باشد بر علم به خود این حکم لازمه اش تقدم الشیئ علی نفسه هست. به چه بیان؟ ایشان فرمودند که قضایایی که از طرف قانونگذار صادر می شود به دو نوع هست گاهی قضایا خارجیه هست یعنی موضوع در خارج هست مثلا اکرم من فی العسکر هرکه در اردوگاه هست بهش اکرام کن. این قضیه خارجی هست دیگر یعنی همان موجودین را در نظر میگیرد. این خارج از بحث ما هست بحث ما در قضای حقیقیه هست. اگر آنجا باشد که روشنتر است. آنجا هم موضوع باید قبلا باشد قضیه خارجیه که باشد آنجا قطعا موضوع باید تقدم داشته باشد فعلا ما جایی را بحث می کنیم که نه قضیه قضیه حقیقیه هست میگوید لله علی الناس حج البیت من استطاع الیه سبیلا هرکه مستطیع بشود. در حین قانونگذاری لازم نیست که مستطیع الان باشد ممکن است بعدا بشود ولی با این جمله آن وجوب حج را متوقف کرد بر وجود مستطیع. ایشان فرمایند این قضیه حقیقیه است یعنی قضیه شرطیه است. معلق کرده مشروط را که حکم است بر شرط که تحقق آن استطاعت است. می فرمایند تقریبا همه احکام در شرع به همین منوال هست. بالاخره در موضوعش یک مکلفی اخذ شده یک شرایطی اخذ شده دخول وقت اخذ شده مثلا نصاب اخذ شده در باب زکات یک موضوعاتی اخذ شده دیگر. هرچی هست همه این موضوعات به صورت فرضی هست یعنی به صورت قضیه حقیقیه است. اگر مکلفی بود عاقل بود برایش نماز واجب هست اما هست یا نیست فعلا کار نداریم. پس همه قضایای شرعیه که از طرف شارع صادر می شود تقریبا همه اش به همین صورت است. قضایا به صورت قضایای حقیقیه است برگشت قضایای حقیقیه هم به قضیه شرطیه است یعنی اگر این موضوع محقق شد حکم هم محقق می شود این بیان مرحوم نائینی در قضایای حقیقیه. حالا که ایشان فرمودند قضیای حقیقیه اینطوری هست میفرمایند می آییم در ما نحن فیه. در ما نحن فیه میگوید که اذا علمت بوجوب الصلاه یجب علیک الصلاه. وجوب نماز را به صورت قضیه حقیقیه بر چی مترتب کرد؟ به صورت قضیه حقیقیه بر وجوب آن شرط مترتب کرد. شرط چی هست؟ علم به وجوب. میگوید فرض می کنیم اگر یک روزی علم به وجوب صلاه پیدا کردید به صورت فرضی، آن موقع وجوب گریبان گیر شما خواهد بود آن موقع وجوب بر آن مترتب خواهد شد فرض می کنیم اگر یک وقت علم به وجود حکم پیدا کردید آن موقع وجوب را من جعل کردم وجوب مترتب بر آن خواهد شد. حالا که فرض شد ایشان می آیند روی فرض بحث میکنند. میگویند این فرض خیلی نیست بلکه این فرض مطابق با واقع هست فرض اینطور نیست که بگوید که حالا مثلا یک خیالاتی توی ذهنش هست نه فرض مطابق واقع هست. یعنی فرضی هست که باید در واقع بشود این فرض را پیاده کرد و می فرمایند اگر فرض را شما بخواهید در خارج پیاده بکنید معنایش این است که علم پیدا بکند به وجوب. علم پیدا کند به وجوب فرض می کنیم علم به وجوب را فرض می کنیم که این آقا علم به وجوب پیدا بکند وجوبی که میخواهد جعل بشود پس این وجوب متوقف است بر فرض وجوب یعنی اگر وجوبی را فرض کردید وجوب من می آید. پس معنایش این است که باید یک وجوبی باشد تا این وجوب بیاید میشود همان اشکال تقدم الشیئ علی نفسه میگوید آقا این وجوب من کی می آید؟ میگوید اصلا این وجوب من نمی آید. _ قضیه حقیقیه است قضیه شرطیه است_ وقتی می آید که شما بتوانید فرض وجوب بکنید فرض وجوب معنایش این است که وجوب باید آنجا بشود آنجا محقق بشود کنار بایستد تا این وجوب بیاید پس معنایش این است که این وجوب عند تحقق الوجوب است. باید قبل از خودش باشد تا وجوب باشد.

شاگرد:...

استاد: ایشان کلمه فرض علم را می آورد. میگوید علم را در موضوع آورده ایشان هر چیزی که در موضوع می آورد برمیگرداند به فرض و شرط قضیه تعلیقیه، قضیه حقیقیه. قضیه حقیقیه. ایشان میگویند برگشتش به قضیه شرطیه است پس باید بگویم که این وجوب من در صورتی که فرض علم به وجوبباشد می آید. فرض علم بوجوب یعنی فرض وجوب. چون علم به وجوب جایی هست که وجوبی باشد دیگر. پس باید فرض کنیم این وجوب من نمی آید مگر اینکه یک فرض وجوبی بشود. فرض وجوب فرض انیاب اغوالی نه، بلکه فرض واقعی. فرض واقعی برای این است که باید یک وجوبی محقق بشود تا این وجوب بیاید. عبارت مرحوم نائینی برای بیان استحاله از راه تقدم الشیئ علی نفسه. لو أخذ العلم بالحكم قيدا للموضوع في مرحلة الإنشاء يلزم تقدّم الشّي‌ء على نفسه، و ذلك لأنّه لا بدّ من فرض وجوده بما انّه مرآة لخارجه قبل وجود نفسه، إذ الإنشاءات الشّرعيّة انّما تكون على نهج القضايا الحقيقيّة الّتي هي المعتبرة في العلوم، و ليست من القضايا العقليّة الّتي لا موطن لها إلّا العقل، و لا من أنياب الأغوال الّتي تكون مجرّد فرض لا واقعيّة لها أصلا، بل الإنشاءات الشّرعيّة انّما هي عبارة عن جعل الأحكام على موضوعاتها المقدّرة وجوداتها، و هذا الجعل انّما يكون قبل وجود الموضوعات في الخارج، و عند وجودها تصير تلك الأحكام فعليّة. [1] می فرمایند اگر علم به حکم قید موضوع باشد در مرحله جعل حکم بگوید من این حکم را جعل می کنم کی جعل می کنم وقتی که علم به حکم باشد. اشکال دور را ایشان دیگر نمیگوید. میگوید تقدم الشیئ علی نفسه. در هر قضیه حقیقیه باید یک فرض وجوب موضوع بشود آن هم فرض وجودی که مرآت خارجه یعنی انیاب اغوال نیست. باید قبل از اینکه خودش باشد یک فرض وجود برای این بتوانی بکنی. انشاء احکام جعل حکم است بر موضوعاتش که مقدره هست یعنی تقدیر شده فرض شده وجودش باید بتوانیم فرض بکنیم. مثلا هنوز مستطیع نشده جعلش می کند البته هنوز موضوعات در خارج نشده فرض وجود مستطیع را می کند حکم را جعل می کند و وقتی مستطیع هم شد و پیدا شد در خارج میشه فعلی انشائش وابسته ست به فرض ولی می فرمایند اینجا شما نمیتونید فرضش بکنید چون فرض خودش قبل از خودش میشه همان انیاب اغوال. فرض شیئ قبل از خودش چرا قبل از خودش میگوییم؟ برای اینکه هنوز حکمش را وابسته به این کرده است و جعلش را وابسته به این کرده جعل خودش با فرض وجود خودش در آن مرحله جعل می شود تقدم الشیئ علی نفسه. اگر فرض بشود که علم به این جعل اخذ شده قید موضوع در آن مقام جعل پس باید بتواند تصور بکند که این موضوع قابل تحقق است این علم قابل تحقق هست. فرض ما این است که از وجود موضوع این است که خود این انشاء باید باشد این را بداند پس باید همین انشا بخواهد محقق بشود باید فرض وجود این انشاء بشود تا این انشاء محقق بشود. پس ما باید بتوانیم همین انشاء را قبل از انشاء بتوانیم تصور کنیم به طوری که خارج را نشان بدهد حالا که نمی شود این قبل از وجودش بشود این را تصور کرد به طوری که خارج را نشان بدهد چون فرض این است که آن تصور وابسته به همین انشای ما هست این بیان شان هست. مرحوم اصفهانی آمدند از این جواب دادند

شاگرد:....

استاد: فرضتون مطابقه یا غیر مطابقه؟ اگر مطابق هست یعنی انیاب اغوال هست آن را که کار نداریم ولی اگر فرضتان مرآت هست یعنی کاشفه یعنی واقعیت دارد پس باید این فرضتون یک واقعیتی داشته باشد دیگر. حالا این که واقعیتش وابسته به این است که همین میخواهد محمول است.

شاگرد:....

استاد: عرض میکنم شما می فرمایید وجود را فرض می کنید قبل از وجوب. درست است؟ عرض میکنم وجود اینجا دوتا شیء هست. هر دوتاش هم وجوب هستن هر دوتاش وجوب هست.ن وجود وجوب و وجود وجوب انشایی. وجود وجوبی که در طرف موضوع هست وجود که فرضی است و وجود وجوبی که در طرف محمول هست. آن وجود وجوبی که در طرف محمول هست شما خودتان وابسته کردید به وجود وجوبی که در مرحله ی موضوع هست خودتان وابسته کردید و آن بخواهد از خیال بودن از وحم بودن در بیاید باید واقعیت داشته باشد پس باید واقعیتش را شما بتونید به اصطلاح مقرر بکنید واقعیت شیئ را قبل از این که بهش واقعیت بدهید. قبل از این که واقعیت بدید باید یک واقعیتی برایش فرض کنید تا این واقعیت در سایه ی آن واقعیت این واقعیت دوم حاصل بشود. این هم می شد همان تقدم شیئ علی نفسه.

مرحوم اصفهانی همان اشکالی که در دور کردند اینجا هم مطرح کردن گفتن آقا درست است آن حکم آن وجوب متوقف بر فرض وجود بله فرض وجوب ولی فرض وجوب در ذهن. فرض وجوب را شما متعلقش را چرا خارج می گیرید فرض وجوب در ذهن در ذهنی که گفتی مشکل حل می شود. ببین ایشان چه می فرمایند أنّماتعلق العلم به العلم هو الوجود ذهنی وجود ذهنیش را در نظر بگیرید. وجود خارجیش بله، آن اشکال شما پیش می آید. وجود ذهنی این علم به حکم را یا حکم را در نظر می گیریم همان اشکالی که آنجا مطرح کردیم اینجا هم مطرح می کند پس بنابراین مشکل حل می شود خب ما هم همان جوابی که آنجا دادیم عرض می کنیم که این وجود ذهنی مرحوم نائینی که متوجه این مطلب بود فرمود که این وجود ذهنی اگر بخواهد از انیاب و اغوال بودن از خیالات بودن در بیاید باید مطابق داشته باشد و مطابق داشتنش به این است که باید قبل از خودش خودش باید باشد. قبل از خودش باید بتوانی فرض کنی که خودش هست پس این بیان هم بیان مرحوم نائینی هست.

بیان سومی برای استحاله گفته شده: گفتند خلف لازم می آید.

شاگرد:...

استاد: نه دیگر نفس الامرش همان خارج است. اینجا نفس الامر که بدون خارج که نیست اینجا باید همان جعل شارع هست باید جعل شارع باشد یا جعل شارع همان خارج است دیگر یعنی این اعتبار باید شارع باشد دیگر. ما چند مرحله اعتبار نداریم که همین اعتبار همین جعل وجوب. انشایش متوقف است بر علم به انشاء و علم به انشاء هم طبیعتا اگر بخواهد واقعی باشد باید یک انشایی فرض بتوانید بکنید قبل از انشاء. باید بتونید فرض کنید هنوز انشا نیومده یک تصور انشائی باشد حال اینکه تصور انشاء بدون انشاء معنا ندارد تصور انشاء بدون مطابق معنا ندارد میشود همان جهل مرکب مثلا فایده ندارد. تصور انشاء وقتی هست که بتواند انشاء محقق بشود حال این که تحقق انشاء نیازمند خود این انشاء هست پس باید قبل از خودش خودش باشد تا بتوانید تصور بکنید تا این انشاء بر او مترتب بشود.

چند تا وجه دیگری هم در مقام مطرح شده یکی از آن وجوه خلف هست. حالا خلف را هم چون پنج شش تا هست که فردا بتوانیم تمام کنیم این خلف را هم یکی دو دقیقه عرض کنیم. می فرماید که اخذ علم در موضوع معنایش این است که شما فرض می کنید وجود این حکم را قبل از حکم. یعنی باید یک حکمی باشد تا علم به آن ملحق بشود و تعلق علم به آن حکم معنایش این است که خود این جعل شما معنایش این است که باید یک علم به حکمی باشد تا جعل بیاید. از آن طرف هم شما وقتی علم به حکم را به اصطلاح فرض می کنید معنایش این است که حکمی قبلا بوده است این خلف هست یعنی خلف فرض شماست. ببینید علم به آن استاد تبریزی همین وجه را قبول داشتند. ایشان فرمودند که علم به حکمی که شما میگویید این فرض ثبوت آن معلوم هست یعنی فرض می کنید که قبل از علم من یک چیزی هست آنجا با قطع نظر از علم یک معلومی آنجا هست. وقتی علم به حکم فرض می کنید در طرف موضوع هست دیگر، علم به حکم، معنایش این هست که این علم هم نداشته باشم این حکم هست از آن طرف میخواهید بگویید که من این را جعل می کنم عند العلم جعل می کنم معنایش این است که نیست. پس در طرف موضوع که نگاه می کنید معنایش این است که این قبل از علم من این حکم هست العلم بالحکم حکم هست من علم به او دارم. حال اینکه میخواهید این را جعل بکنید علم حکم باشد تا جعل کنید این معنایش این است که نیست. پس این خلف هست. به عبارت دیگر جعل شما معنایش این است که تازه میخواهد بوجود بیاید اذا علمت بوجوب الصلا یجب علیک الصلاه. یجب علیک الصلات که در طرف محمول هست معنایش این است که تا حالا نبوده است الان میخواهد وجود پیدا بکند. حال آنکه در طرف موضوعی که این را متعلق علم قرار داده اید معنایش این است که این قبلا بوده است پس لازم می آید این هم باشد هم نباشد. خلاف فرض شماست یعنی جعله حکمی که معلق بر علم به آن جعل این خلف فرض است. فرض جعل این است که قبلا نبوده است فرض علم این است این قبلا بوده است. این می شود تهافت در فرض و خلف فرض می شود. علم معنایش این هست که قبلا بوده است جعل معنایش این هست که قبلا نبوده است و میخواهد تازه جعل بکند. این خلف فرض هست. این هم اشکالی هست که باز یکی از وجوهی هست که برای آن استدلال کردن برای بطلان اخذ علم در موضوع حکم باز اینجا شما میتونید همان خلف را باز با همان جوابی که مرحوم اصفهانی گفتند باز اینطوری جواب بدهید و بگویید که جعل معنایش این است که نبوده است علم معنایش این است که بوده است نه وجود خارجیش بلکه وجود ذهنیش بوده است. پس بنابراین همه این اشکالات را مرحوم اصفهانی با آن جوابش میخواهد جواب بدهد. حتی اشکال خلف را و لذا ایشان میگوید که لا دور ولا تقدم الشیئ علی نفسه ولا خلف. مرحوم اصفهانی که این جواب را مطرح می کنند میگن همه این اشکالات برطرف می شود یک اشکال دور بود اشکال دوم اشکال تقدم الشیئ علی نفسه بود اشکال سوم اشکال خلف بود و لذا آمدند این اشکال خلف را یک جوری طرح کردند که جواب مرحوم اصفهانی در آنجا دیگه مطرح نباشد. گفتند در پیش قاطع خلف پیش می آید. این آقایی که قاطع هست که قطع می کنند وقتی به او بگویند آقا اذا قطعت یجب علیک الصلاه اذا قطعت بوجوب الصلاه یجب علیک الصلاه این در نظر میگیرد که الان هنوز وجوب صلاتی نیست چون میگوید یجب پس میخواهد وجوب بعدا حادث بشود حال اینکه اذا قطعت بوجوب الصلاه معنایش این است که یک وجوب قبلا هست که من باید آن را قطع پیدا بکنم. پس خلف در نظر قاطع پیش می آید اگر اینطوری گفتیم دیگر این جواب مرحوم اصفهانی دیگه نمیتواند مشکل را حل بکند خلف واقعی را ایشان به آن بیان شان جواب میدهند ولی خلف فی نظر القاطع پیش می آید قطعا دیگر. این آقای قاطع نمیتواند بگوید که بابا این هم هست قبلا هم فرض بکنم این هست تا من علم بهش پیدا بکنم هم فرض کنم نیست میخواهد جعل بکند همین را. پس این اشکال یعنی اشکال خلف فی نظر القاطع بنابراین به این بیانی که عرض کردیم دیگر جوابش با آن جوابی که مرحوم اصفهانی فرمودند نمیشود جواب داد اینها فعلا چهارتا بیان بود برای بیان استحاله اخذ العلم بالحکم فی موضوع ذالک الحکم.

 


logo