« فهرست دروس
درس خارج اصول استاد مرتضی ترابی

1402/07/24

بسم الله الرحمن الرحیم

بررسی قیام اصول عملیه مقام القطع/أحكام القطع /الأمارات

 

موضوع: الأمارات/أحكام القطع /بررسی قیام اصول عملیه مقام القطع

 

بحث در قیام اصول عملیه در مقام قطع موضوعی بود آیا اصول عملیه قائم مقام قطع موضوعی می شود یا نه؟ مرحوم آخوند نظرش این شد که اصول عملیه غیر محرزه اصلا قائم مقام قطع نمی شود حتی قائم مقام قطع طریقی محض هم نمی شود تا چه رسد به قطع موضوعی. قائم مقام هیچگونه قطعی نمی شود اصول عملیه غیر محرزه. چون اصلا نظری به واقع نداره این قائم مقامی را دنبالش نیست جانشینی را این دنبالش نیست. این دنبال این است که الآن وظیفه ات این هست فعلا وظیفه ی خارجی و عملی شما این هست نه این که میخواهد بگوید که این منجز واقع یعنی قائم مقام قطع بشود در منجزیت. منجزیت واقع اثر واقعی را به فعلی مشخص کند منجز کند محقق کند چنین خصوصیتی ندارد. قطع خصوصیتش چی بود از نظر عقل؟ از نظر عقل این بود که یک واقع داریم و آن واقع هم فعلی هست یک واقع فعلی هست یعنی فرض کنید که یک خمری هست مثلا یک حکمی هست شارع همان حکمش را هم میخواهد و مقید به هیچ قطعی غیر قطعی هم نکرده فقط آن اثر منجز نبود اثر بود ولی منجز نبود یعنی چون ما جهل داشتیم منجز نبود اثر فعلی آن واقع منجز نبود باز چی منجز می شد با قطع منجز می شد. پس قطع نظر به واقع دارد واقع را چون برای ما روشن میکند آن را منجز میکند آن واقع را برای من منجز میکند آن اثری که داشت ولی در اصول عملی غیر محرزه اصلا به دنبال اینکه به واقع ما را برساند چنین ادعایی ندارد چنین خصوصیتی ندارد تا اینکه بگوییم این منجز هست و در منجزیت جایگزین قطع هست اصلا چنین خصوصیت و امتیازی ندارد. این اصول عملی غیر محرزه پس این قطعا قائم مقام نیست حتی قائم مقام قطع طریقی محض هم نیست واقع را بر ما منجز نمیکند بله عذر هست دیگه برای اینکه اصول عملیه عذر هستند.

می ماند نسبت به اصول عملیه محرزه مثل استصحاب مرحوم آخوند فرمودند اینجا همان مطلبی که در امارات گفتیم همینجا می آیددر امارات گفتیم که امارات جایگزین قطع موضوعی نمی شود به هر چهار قسمش. جایگزین قطع موضوع موضوعی نمی شود قطع موضوعی طریقی باشد وصفی باشد نمی شود. چرا نمی شود در امارات؟ گفتیم برای این که مدلول اعتبار امارات آن دلیل اعتبار امارات مدلولش این است که مؤدا نازل به منزله واقع بشود و نمی شود هم دلیل اعتبار این جهت را برای ما تامین بکند که مؤدا نازل به منزله واقع هم هم زمان لحاظ داشته باشد به خود اماره که این جایگزین خود قطع بشود این دوتا لحاظ قابل جمع نیست در واقع در یک جامع حقیقی ندارد. هم فانی ببیند این اماره را نظرش به مؤدایش باشد و هم فانی نبیند خودش را هم ببیند اینها قابل جمع نیستند و لذا فرمودند که نمیشود دلیل اعتبار هر دو جهت را متکفل بشود می فرمایند همان بیان را ما در اصول عملیه محرزه هم همان بیان را میگوییم و میگوییم که چون دلیل اعتبار اصول عملیه محرزه یا نظرش باید به تنزیل مؤدا باشد یا نظرش به تنزیل خود اصل در جای آن قطع باشد نمی شود هم زمان هر دو لحاظ را با هم جمع بکند لاتنقض الیقین بالشک یکی از این دو لحاظ را به اصطلاح متکفل هست خب این بیان مرحوم آخوند. میگوید همان بیانی که آنجا داشتیم همینجا هم می آید بعد می فرمایند که ما در حاشیه رسائل یک راه حلی گفتیم که بشود این دوتا تنزیل را این دو تا لحاظ را یک نوعی جمع کرد خلاصه آن بیانی که در حاشیه رسائل فرمودند در کفایه هم نقل می کنند آن هم این است که بگوییم که وقتی دلیل اعتبار اصل محرز آمد مؤدا را تنزیل کرد منزله واقع بالدلاله الالتزامیه دلالت می کند که خود آن اصل عملی را هم تنزیل کرده منزلت قطع مؤدای اصل عملی را تنزیل کرده به منزله ی مقطوع خود اصل عملی را هم تنزیل کرده منزله ی قطع وقتی لا تنقض الیقین بالشک معنایش این است که این مشکوک را آن متیقن را نقض نکن با این شکی که برای شما عارض شده همان متیقنی که الآن مشکوکه این را نازل به منزله ی آن متیقن سابقت قرار بده ناظر به مؤدا است یعنی این مؤدایی که الآن داری این طهارت مشکوکه ای که داری این را نازل به منزله ی آن طهارت متیقنه قرار بده تا این طهارت را نازل به منزله آن واقع قرار بده این مقداری که دلالت کرد به دلالت التزامی دلالت می کند که این شکت را هم شکی که حالت سابقه دارد ناظر به منزله ی خود آن یقین قرار بده پس با دلالت التزامیه بگوییم این دوتا لحاظ با هم جمع می شوند لحاظ اول به دلالت مطابقیه لحاظ دوم به دلالت التزامیه بعد فرمودند که بله این بیان هم اشکال دارد لایخلو من تعسف این خالی از اشکال نیست و اشکالش دیگر اشاره نمی کنند. اشکالش هم خب فرمودند که این دور لازم می آیدچرا به خاطر اینکه فرض ما این است که موضوع ما مرکبه از دو جزء از واقع از همان مؤدا و قطع به مؤدا یعنی یک حکمی داریم که موضوعش فقط مؤدا نیست فقط اثبات طهارت نیست بلکه طهارت مقطوعه موضوعش هست فرض فرمایید یک جایی خود طهارت موضوع نیست موضوع طهارت مقطوعه هست طهارتی که قطع داشته باشد پس بنابراین اثبات تنهایی طهارت به درد نمیخورد لغو هست خب اینجا شما می فرمایید که این دلیل لاتنقض الیقین متکفل به دلالت مطابقیه متکفل چی هست این که بگوید که این طهارت مشکوک جایگزین آن طهارت متیقن به مؤدا نظر دارد دیگه دلالت مطابقش به این نظر دارد. بعد می فرمایید که خب این دلالت مطابقی مستلزم دلالت التزامی دارد این شک هم جایگزین یقین پس هر دو جز اثبات شد هم قطعش را اثبات کردیم هم طهارتش را اثبات کردیم الطهارت المقطوعه طهارتش را بالدلالته المطابقیه اثبات کردیم قطعش هم بالدلاله الالتزامیه اثبات کردیم و شک را نازل به منزله قطع کرد. میفرمایند این دور هست. چرا به خاطر این که تنزیل اول که تنزیل مطابقی هست تنزیل مؤدا منزله الواقع این اثر ندارد این وابسته است به این که آن تنزیل دوم آن تنزیل دلالت التزامیه هم بشود و الا این یک جزء فقط اثبات می کند یک جزء که فقط این است که موضوع حکم شرعی نبود شارع بیاید بگوید که من این طهارت مشکوکه را جایگزین طهارت واقعی قرار دادم پس شما الآن طهارت داری خب طهارت که اثری نداشت پس این تنزیل لغو بود این تنزیل وابسته است به چی به آن تنزیلی که به دلالت التزامیه ثابت می شود که باید شک شما هم نازل به منزله ی قطع بشود پس این تنزیل وابسته است به آن تنزیل که دلالت التزامیک خب چون آن دلالت التزامیه هم که وابسته به دلالت مطابقی هست هر دلالت التزامی وابسته به دلالت مطابقی است پس دلالت مطابقی وابسته شد به دلالت التزامی، دلالت التزامی هم طبیعتا وابسته است به دلالت مطابقی میشود دور. این بیانی هست که مرحوم آخوند می فرمایند پس بنابراین از این راه ما نمی توانیم بگوییم این دوتا لحاظها با یک دلیل اعتبار بشود اثبات بکنیم. دلیل اعتبار نمی شود هر دو تا را متکفل بشود. ما عرضی که دیروز داشتیم عرض کردیم که ما مبنا را اصلا قبول نکردیم مبنا این اشکالات از کجا ناشی شد؟ از مبنای این که مفاد ادله اعتبار تنزیل مؤدا است. تنزیل مؤدا یکی از آن مبانی بود که ما بحثش گذشت ما این مبنا راقبول نداریم. ما میگوییم اصلا تنزیل مؤدا نیست بلکه تتمیم کشف است اعتبار علم است لذا آن مبنا را قبول نداریم ولذا این اشکالات شما هم کأنّ سالبه به انتفاء موضوع می شود. مبنایش که رفت دیگر این اشکالات هم میرود کنار بناها هم میرود کنار خب یک جواب دیگری یا دو تا جواب دیگری از این دور داده شده آنها رو هم اشاره بکنیم.

یک جواب داده شده از این دور گفتن آقا این اشکال شما وقتی وارد است که خود مؤدا اثری نداشته باشد مؤدا جزء الموضوع باشه بله اگر مؤدا جزءالموضوع بود این اشکال شما پیش می آید و فرض این است که مؤدا در بعضی از جاها خودش مستقلا اثر دارد همه جا اینطور نیست که طهارت جزءالموضوع باشد یک جاهایی هست که طهارت خودش اصلا خود طهارت موضوع است نه طهارت مقطوعه. پس بنابراین تنزیل اول لغو نیست که شما می فرمایید آقا تنزیل اول وابسته است به تنزیل دوم چرا لغو نیست به لحاظ مواردی که خود مؤدا موضوع هست قطع در آن جزءالموضوع نیست. مؤدا جزء الموضوع نیست که طرف دیگرش هم قطع باشد. نه خود مؤدا به تنهایی را شارع موضوع حکم قرار داده اصلا. اغلب احکام همینطوری هست دیگر ذات موضوعات موضوع حکم هستند پس تنزیل اول وابسته به تنزیل دوم نیست بله تنزیل دوم وابسته به تنزیل اول هست با این بیان خواستند بگویند که دور دفع می شود ولی ظاهرا این بیان اشکال دارد یعنی این بیانی که در جواب دور داده شده این بیان اشکال دارد اشکالش این است که اگر شما فرض بفرمایید که یک جاهایی هست که خود مؤدا به تنهایی اثر دارد تا نیاز به اون تنزیل دوم نداشته باشد اگر این را بفرمایید خب آن وقت دلالت التزامی میره کنار چون فرض این هست که شما می خواهید از راه دلالت التزامی بگویید که چون این اثر ندارد پس ما می فهمیم که آن تنزیل دومم شده چون این به تنهایی اثر نداشت دلالت التزامی پیدا می شد دلالت التزامی به این وابسته بود که این جزء الموضوع باشد ولی اگر شما آمدید گفتید نه این یک جاهایی هست که تمام آن موضوع هست خب دلالت التزامی تان خراب میشود. پس اگر شما بخواهید بگویید که این تنزیل این مؤدا به لحاظ مواردی هست که این مؤدا جزء آن موضوع نیست قطع همراهش نیست اگر این باشد خب این تنزیل شد دیگه دلالت التزامی تآن میرود کنار چون دلالت التزامی از اینجا پیدا می شد که این به تنهایی اثر ندارد پس می فهمیم که آن تنزیل دوم هم شده خب اگر اثر داشته باشد دیگه آن دلالت التزامی پیش نمی آیدملازمه پیش نمی آید.

شاگرد:...

استاد: پس آن بیانی که ایشان برای حل مشکل بر اساس آن مبنا پیش آوردن مشکل را حل نمی کند یک جواب دیگر مرحوم آقا ضیاء عراقی دارند در نهایه الافکار ایشان می فرمایند این که شما می فرمایید تنزیل اول وابسته است به تنزیل دوم که به دلالت التزامی آن می فهمید و می فرمایید که خب این تنزیل اول تنزیل مؤداست این اثر ندارد این وابسته است به این که آن تنزیل دوم هم بشود از آن طرف آن تنزیل دوم چون دلالت التزامی است وابسته به این هست پس این وابسته به دلالت التزامی شد دلالت مطابقی دلالت التزامی هم که طبعا وابسته به دلالت مطابقی هست میشود دور. ایشان جواب میدهد که در تنزیل اول وابستگی نیست درست است که تنزیل دوم چون دلالت التزامی است وابسته به دلالت مطابقی هست آن از آن طرف ترتب هست ولی از این طرفی که بگوییم این تنزیل اول یعنی تنزیل مؤدا وابسته است به تنزیل دوم نه به آن وابسته نیست چرا برای اینکه وقتی وابسته می شود که ثمره در تنزیل باید فعلی باشد اگر بگویید ثمره در هر تنزیلی باید فعلی باشه طبعا این تنزیل اول وابسته میشود به تنزیل دوم ولی ما ثمره فعلی را میخواهیم ثمره تعلیقی میخواهیم مگوییم هر جایی که ولو ثمره فعلی نیست ولی ما می دانیم اگر این تنزیل را انجام بدهیم به دنبالش یک تنزیل دیگری خواهد آمد که بعدا یک ثمره ای پیدا خواهد شد معلقا به آن تنزیل دوم یک ثمره ای پیدا خواهد شد نه این که الآن ثمره داشته باشد پس ما ثمره ی فعلی بخواهیم بله، ثمره ی فعلی وابسته می شد به آن تنزیل دوم آن هم که وابسته است میشود دور ولی ما ثمره ی فعلی در تنزیل نمیخواهیم. همین مقدار می دانیم که ما یک کاری را شروع کردیم یک حرکتی را شروع کردیم که آن به یک نتیجه ای خواهد انجامید که بعد از اینکه به آنجا انجامید ثمره پیدا خواهد شد تنزیل ما اثر خواهد کرد خب همین مقدار می فرمایند کافی است برای اینکه این تنزیل صحیح باشد و لذا دور هم دفع می شود تنزیل اول وابسته به تنزیل دوم نیست بالفعل وابسته نیست چون ثمره نمیخواهد که ثمره ی فعلی نمیخواهد. پس با این بیان ایشان دفع اشکال دور می فرمایند مرحوم آقا ضیای عراقی. ولی عرض کردیم اگر بخواهیم از این اشکالات و از این تحلیلات نجات پیدا کنیم بهترش همین است که در مبنا ما اشکال بکنیم و مبنا بحثش فی الجمله گذشت و ما نتوانستیم آن مبنایی که فرمودند در اعتبار امارات آن را بپذیریم و لذا این اشکالات سالبه به انتفاء موضوع هست مبنا نداره اصلا با مبنای خود آخوند که این اشکالات رو مطرح میکند با مبنای خودش هم سازگار نیست چون مبنای خودش در اعتبار امارات جعل منجزیت است نه جعل مؤدا هست. این اشکالات بنابر جعل مؤدا وارد می شود. خب این می شود مبنای مرحوم آخوند و اشکالی که بر آن وارد هست. یعنی نظر مرحوم آخوند در جایگزینی اصول به جای قطع که ایشان در اصول غیر محرزه که اصلا قبول نکردند در اصول محرزه هم جایگزینی قطع جای طریقی محض را قبول کردند طریقی محض را مثل امارات و به جای موضوعی طریقی و موضوعی به اقسامه را قبول نکردند به جهت همان اشکال دور.

شاکرد:...

استاد: همان دیگر، میخواهیم اشکال را دفع کنیم برگردیم به همان جواب اشکال که مرحوم نائینی دادند گفتند که نگاه اینجا به خود قطع هست به خود اماره است این رو میخواهد ببیند جایگزین کند به جای آن قطع و لذا چون این را نگاه کرد یعنی آن نگاه جاعل را ما نیاز داریم نه نگاه قاطع را. نگاه جاعل نگاهی هست که مفهوم را در نظر می گیرد اصلا به مصداق کار ندارد این مسائلی که جمع بین دوتا لحاظ نمی شود این در مصداق این مشکلات پیش می آید مصداق قطع بله مصداق قطع یا حالت آلی دارد یا حالت استقلالی دارد ولی مفهوم قطع نه آن کسی که میخواهد قانون جعل بکند با مفهوم قطع کار دارد مفهوم قطع را در نظر میگیرد و آن عنوان قطع را در نظر میگیرد حالا به چه جهتی به جهت کاشفیتش یا منجزیتش که مرحوم آخوند می گفتند یا هر دو جهت را در نظر میگیرد هم فرض بفرمایید منجزیت هم خود آن قطع و گفتیم همه اینها متصوره یعنی آن اشکال را اگر از آن راه دفن کردیم ظاهرا اشکال دفن می شود.

شاگرد:...

استاد: عرض کردیم طبق مبنای ایشان اشکال وارد نیست چون همان بیان نگاه جاعل که گفتیم نگاه شارع که گفتیم برطبق مبنای ایشان هم مشکل را حل میکند انماالاشکال آنجایی پیش می آید که ما تنزیل مؤدا را بگیریم تنزیل مؤدا بگیریم بله آن مشکل پیش می آیداما از تنزیل مؤدا که گذشتیم نگاه ما نگاه جاعل می شود نگاه جاعل شد مشکل حل می شود خب دیدگاه مرحوم آقای خوئی رضوآن الله علیه که قبل از ایشان هم تقریبا این دیدگاه را مرحوم نائینی هم داشتند قبل از ایشان مرحوم شیخ هم همین مبنا را دارند اینها نظرشان چی هست می فرمایند که بله اصول عملیه غیر محرزه که قائم مقام قطع نمی شود حتی قطع طریقی محض، که آن دیگر روشن هست اما اصول عملیه محرزه مثل استصحاب مثل قاعده فراغ مثل ید و موارد از این قبیل اینها که اصول عملیه محرزه هستند اینها قائم مقام هم قطع طریقی محض می شوند هم قطع موضوعی طریقی هم می شوند پس اینجا جدا شدند با مرحوم آخوند جدا شدند مرحوم آخوند می فرمود جایگزین قطع موضوعی طریقی نمی شود ولی مرحوم شیخ، مرحوم نائینی و مرحوم آقای خوئی میگویند: نه اینجا می شود یعنی اگر شما استصحاب داشته باشید استصحاب می تواند جایگزین قطعی باشد که در موضوع حکم شرعی اخذ شده به عنوان طریقیت اخذ شده به عنوان اگر صفت باشه انجا جایگزین نمی شود چون صفت درست نمیکند ولی طریق به عنوان طریق چرا یک قطع طریقی ادعایی درست میکند ادله اعتباره اصول عملی محرزه مثلا فرض فرمایید که فرموده یجوز الإفتاء مع العلم اگر علم داشته باشید مع العلم به حکم شرعی اگر حکم شرعی را شما بدانید افتاء جایزه و الا کسی از سر خود بگوید که یک چیزی مردم پرسیدن فتوی بدهد نعوذبالله این مشکل هست این جایز نیست پس در موضوع جواز افتاء که یک حکم شرعی هست موضوعش چی هست علم به حکم شرعی قطع به حکم شرعی اخذ شده حالا مجتهد قطع ندارد اماره قائم شده باز میتواند فتوا بدهد اماره ندارد اصل عملی قائم شده بر سقوط حکمی باز می تواند فتوی بدهد پس بنابراین نظر مرحوم شیخ و نائینی و آقای خوئی اگر یک جایی در موضوع حکم شرعی فرض فرمایید که به جای قطع اخذ شده و ما قطع نداریم الآن اماره هست اماره نداره واصل عملی هست می تواند آن حکم شرعی هم حکم به ثبوتش بکنیم مثلا فرض فرمایید که مسافر اگر بخواهد نمازش را تمام بخواند باید علم داشته باشد که من ده روز اینجا می مانم خب حالا علم ندارد دو نفر بینه آمدن گفتن شما بنا هست اینجا ده روز بمانید اینجا شما خیالتون راحت باشد قبل از ده روز نمیتوانید شما از اینجا خارج بشوی خب اینجا هم باید جایگزین میشود دیگه یا فرض بفرمایید که حالا یک جاهای اصل عملی با اصل عملی بتواند این را اثبات بکند که من ده روز اینجا می مانم خب اینجاها هم همان حکم قطع ثابت خواهد بود. پس بنابراین البته اینجا تصویر اصل عملیش مشکل هست ولی از راه اماره بتواند احراز کند من ده روز میمانم بله تصویر دارد ولی با اصل عملی تصویر بکنیم که این مثلا الآن خواهد فهمید که طبق اصل عملی من اینجا ده روز می مانم نه این مشکل هست این کانه درست نیست.

شاگرد:...

استاد: آن فایده ندارد بله چون حالت سابق شکسته شده است دیگه آنجا که شما می فرمایید حالت سابق شکسته شده آمده و رفته و دیگه بعدا و استصحاب استقبالی هم اینجا فایده ندارد. پس بنابراین این مثال برای اصل عملی شاید نشود درست کرد یک مثال های دیگری باید پیدا کرد حالا باب افتاء که گفتیم یک مثالی بود باب شهادت را بگویید در باب شهادت فرض بفرماید که علم اخذ شده حالا این آقا این شاهد میخواهد شهادت بدهد بر طبق اصل عملی علم ندارد ولی اصل عملی دارد نمی داند که این ملک مال کی هست الآن شک افتاده ولی میداند که سال گذشته اینجا زید اینجا را خرید سال گذشته مالک بود الآن نمیداند مالک است یا مالک نیست استصحاب میکند فرض کند حالا یدم ندارد زید از دستش خارج شده هر دو نفر هم مدعی هم منکر هر دو ید دارن اینجا مثلا نمیشود از قاعده ید استفاده کرد حالا این آقای شاهد می تواند طبق استصحاب شهادت بدهد بنابر این که بگوییم اصل عملی جایگزین قطع موضوعی طریقی می شود می تواند شهادت بدهد طبق اصل عملی پس یک جاهایی در فقه داریم که این مسئله اثر خواهد داشت آیا اصل عملی جایگزین قطع می شود یا نه عرض کردیم مرحوم شیخ و نائنی و آقای خویی نظرشآن این است که عدله اعتبار اصول چنانکه اثبات می کند این جایگزین قطع طریقی محض هست اثبات می کند این جایگزین قطع موضوع طریقی هم هست.

یک بیانی هم مرحوم نائینی اینجا دارند می فرمایند که قبلا هم شاید یک اشاره ای کردیم می فرمایند هر قطعی سه تا خاصیت دارد در هر قطعی سه تا خاصیت دارد خصوصیت اول قطع این است که یک صفتی هست در نفس صفت خاصه ای هست در نفس دیگه حالت جزم هست خصوصیت دوم این است که حالت ارائه دارد کاشفیت دارد و خصوصیت سوم این است که جری عملی دارد یعنی انسان فهمید فورا طبق قطعش لازم باشه آن حرکت را انجام می دهند وقتی فهمید مثلا یقین کرد به یک چیزی می بینید که قطعا طبق آن عمل میکند دیگر، دقت کردید این سه تا اثر را در اوایل قطع هم بحثش شد پس این سه تا اثر را هر قطعی دارد می فرمایند اثر اول را ادله ی اعتبار متکفل نیست ادله ی اعتبار نمیتواند برای ما صفت درست کند یا آن صفتی که در قطع هست الآن در اماره هم هست نه آن صفت مخصوص قطع هست پس آن را بذارید کنار. می ماند صفت و خاصیت دوم چی بود خاصیت دوم کاشفیت فرمایند در باب امارات ادله ی اعتبار امارات می آید همان کاشفیت قطع را اثبات می کند به اماره میگوید اماره هم همان کاشفیت را دارد از قطع میگوید علم را علم اعتبار می کند ولی از چه جهت از جهت کاشفیت در باب امارات میگوید شما الآن میدانی واقع را لا یحق لأحد من موالینا فی التشکیک فیما یؤدّیه عنّا ثقاتنا حق تشکیک ندارد یعنی میداند دیگر. پس بنابراین بگوییم سیره عقلائیه هم بر این قائم هست در باب امارات به این معناست که همان صفت کاشفیت قطع رامی آیداعطا می کند به اماره اما در باب اصول محرزه چی می فرمایند در باب اصول محرزه صفت سوم را می دهد به آن اصل مثل استصحاب صفت سوم بود چی بود جری عملی میگوید عملا شما بگو که من قطع دارم لا تنقض الیقین بالشک عملا بگو که من همان یقین دارم یعنی بر طبق آن یقینت عمل کن پس آن صفت سوم و آن خاصیت سوم قطع را اعطاء می کند به اصل عملی در اصول محرزه. خب این را که شما می فرمایند، می فرمایند پس بنابراین روشن شد که اگر یک جایی قطع در موضوع حکم واقع شد یا دلیل اعتبار ما دلیل اعتبار امارات هست خب این را نازل به منزله قطع می کند دیگه حال نازل به منزله نگویید اعتبار علم می کند اینجا را علم اعتبار میکند کاشف اعتبار می کند پس بنابراین اثر قطع اینجا بار خواهد بود. یا اصل محرزه که می آید از نظر جری عملی این را قطع می داند میگویند این را قطع کن پس باز آن اثر قطع بر این اصل عملی بار خواهد شد و لذا می فرمایند که اصل عملی به دلیل اعتبارش قائم مقام قطع موضوع طریقی می شود چرا به خاطر اینکه می آید این را نازل به منزله قطع می کند از جهت جری عملی. و نقطه ای که به نظر حقیر رسیده این است که خب شما می فرمایید جایگزین قطع موضوعی طریقی می شود حالا این که میگویید آن خاصیت که دلیل اعتبار اصل دارد از جهت جری عملی هست پس بنابراین باید ببینیم که در موضوع خطابی که قطع جزء الموضوع اخذ شده آیا به عنوان کاشف اخذ شده است یا به عنوان جری عملی اخذ شده اگر به عنوان کاشف اخذ شده که شما فرضتون این است که در اصول عملیه محرزه این جایگزینی انجام می شود از جهت جری عملی پس نمی تواند جایگزین قطع موضوعی که کاشف هست بشود بله اگر یک قطعی بودیم که فقط آن را شارع قطع را اخذ کرده از جهت جری عملی اخذ کرده بله اگر چنین قطعی داشته باشیم در احکام شرعیه که اخذ شده در موضوع به جهت همان که باعث عمل می شود باعثیت دارد محرکیت دارد بله اونجاها درست است. اما اگر شما می فرمایید که نه اخذ شده قطع در موضوع خطاب به عنوان کاشفیت خب این دلیل اصل عملی محرز که اصلا به آن کاشفیت نظر نداشت شما خودتون می فرمایید آن جهت نظر ندارد حالا این نکته ای هست که به نظر رسیده در فرمایش مرحوم نائینی.

مرحوم آقای خوئی رضوان الله علیه ایشان همین مطلب را می پذیرند و می فرمایند که ما قائل هستیم هرجا اصل عملی محرز بود به دلیل اعتبارش اثبات می کند که این جایگزین آن قطع موضوعی طریقی می شود و ایشان مثال میزنند قاعده عدم اعتبار شک امام والمأموم مع حفظ الآخر، قاعده عدم اعتبارالشک ممن کثر شکه. اینها همه قواعد محرزه هستند دیگه در همه این موارد ایشان میگوید که ادله اعتبار این جایگزینی را چرا اثبات می کند. بله یک جا را آقای خوئی استثنا میکنند آنجایی که اگر بخواهد این جایگزین جای قطع انجام بگیرد لغویت لازم می آیداخذ قطع لغو بشود ایشان مثلا می فرمایند که در حفظ رکعت اول و دوم حفظ این رکعات علم اخذ شده دیگه انسآن میخواهد نمازش صحیح باشد باید نسبت به اینکه این رکعت اول و دوم هست باید شک نداشته باشه باید علم داشته باشه که نمازش صحیح هست در این موارد ایشان می فرمایند که نمی توانیم بگویم استصحاب جایگزین هست چرا اگر استصحاب جایگزین هست همیشه استصحاب هست پس آن علم میرود کنار پس اخذ کردن علم چه فایده ای خواهد داشت پس یک مواردی هست که اگر شارع بیاید بگوید که آن اصل عملی محرز جایگزین قطع هست لازم می آیدکه آن اخذ قطع در موضوع هیچ مسئله ایی نداشته باشه چون همواره یک استصحابی داریم دیگه استصحاب عدم رکعت بعدی پس بنابراین می شود انجا یک قطعی درست کرد، قطع درست کرد که الآن من شک می کنم رکعت اول یا دومه میگم که اصل این است که من رکعت دوم را اتیان نکردم. رکعت اوله پس قطع پیدا می کنم رکعت من رکعت اول هست. یا در نمازهای سه رکعتی شک می کنم دو هست یا سه خب اصل عدم اتیان به رکعت زائد هست میگم الآن دوم که روشنه پس بنابراین اصل این است که سه را انجام ندادم پس من علم پیدا می کنم که نماز من چند رکعتی الآن دو رکعتی هست. خب اگر بخواهد شارع اینجاها این اصل محرز را جایگزین آن قطع قرار بدهد قطعی که در موضوع أخذ کرده بود، در موضوع أخذ کرده بود دیگه فرموده بود که نمازت وقتی صحیح است که قطع پیدا بکنه به تعداد رکعات اگر بخواهد استصحاب را جایگزین این بکند اصلا اخذ این قطع لغو می شود چون همیشه شما استصحاب دارید دیگه اینجاها می فرمایند ما نمیگوییم که اخذ عملی محرز جایگزین قطعه در چنین مواردی که اگر بخواهیم اعتبار بدیم لغویت اخذ قطع پیش می آیدشما بفرمایید که نه نمیخواهید قطع بکنی همین شک هم داشته باشی اشکال نداره چون اگر می گفت قطع هم نمیخواهی خب استصحاب همه جا هست دیگر با استصحاب درست می کرد پس این که بفرماید استصحاب جایگزین آن اخد قطع را لغو می کند در اینجا نمیگوییم جایگزین نمی شود ببینید عبارتشون را لزم الغای اعتبار القطع رأسا کما فی العلم الماخوذ فی رکعات صلاه المغرب و الصبح والرکعتن الاولیین من الصلوات الرباعیه فإن العلم مأخوذ فیها بنحو الطریقیّه یعنی قطع موضوعی طریقی هست اینجا ولایقوم ممقامه الاستصحاب اینجا را نمیگوییم که دلیل اعتبار استصحاب بیاید جایگزین این نوع قطع بشود با اینکه همه جا میگوییم اینجا نمیگوییم چرا ای استصحاب عدم الاتیآن بالاکثر که شک می کنم بگم که نه زائد را انجام ندادم المعبر عنه بالبناء علی الاقلّ استصحاب عدم اتیآن بکنم و بنابر أقل بگذارم. والوجه فی ذالک چرا اینجا استصحاب نمیتواند جایگزین باشد و الوجه في ذلك: أنّ الاستصحاب جارٍ في جميع موارد الشك المتعلق بركعات صلاة المغرب و الصبح و الاوليين من الصلوات الرباعية، فلو بني على قيام الاستصحاب مقام العلم المأخوذ في الموضوع، لزم أن يكون اعتبار العلم لغواً، و لزم إلغاء الأدلة الدالة على اعتبار العلم.[1] اگر بنا باشد استصحاب اینجا جایگزین باشد پس چرا از اول فرمودید که باید علم داشته باشی به رکعات چون همواره استصحاب هم جایگزین آن شد پس در چنین مواردی که لغویت پیش می آید آنجاها نمیگوییم اما در موارد دیگری که لغویت از اخذ این اصل محرز پیش نمی آید اینطوری نیست که همواره انجا اصل جاری بشود اینجا خصوصیتش این است که همواره اصل جاری هست یعنی هر کسی در هر نمازی به علم نداشته باشه استصحاب دارد دیگه آنجا همیشه اصل محرز همیشه ایستاده آنجا علم نداری پس چی داری اصل محرز داری دیگه اصل این هست که من زائد را اتیآن نکردم آنجا یک اصل محرزی همواره هست در چنین مواردی بیاید علم را اعتبار کند لغو است. اگر اعتبار نمی کرد هم خب این استصحاب اینجا بود دیگر همیشه بود اما مواردی ما میگوییم که اصل محرز قائم مقام قطع می شود که این چنین نباشد که اگر علم نبود همواره استصحاب آنجا حاضر باشد اینطوری نیست که اگر علم نبود همواره استصحاب آنجا حاضر باشد ممکنه استصحاب داشته باشه حالت سابقه داشته باشه ممکنه حالت سابقه نداشته باشد اونجاهاست که میگوییم اصل محرز قائم مقام این علم می شوند و لغویت همیشه نمی آیداز اعتبار علم لغویت پیش نمی آیدچون طوری نیست که اگر علم نبود همواره این استصحاب سر جای خودش جای این باشد که بگوید پس چرا علم را شما اصلا معتبر کردید این به یک نوعی کأنّ بیان اون اشکال شما هم یعنی جواب اشکال شما هم می شود که اگر یک جایی لغویت پیش بیاید از اعتبار این اصل محرز بله آنجاها را نمیگویم اما اگر یک طوری هست که نه ممکنه اصل محرز آنجاها وجود داشته باشد ممکنه وجود نداشته باشد آنجاها بله میگوییم که اصل محرز قائم مقام اون قطع خواهد بود سوالی که جناب آقای دکتر دهقآن فرمودند این بود که خب اگر در موضوع اخذ بشود و بعدا هم شارع بیاید بگوید که ما اماره را حجت قرار داده ایم خب اینجا اخذ قطع در موضوع بلااثر می شود. فرض این است که در موضوع اخذ کرده بعدا آمده ادله امارات هم گفت که جایگزین می شود فرضا در موضوع اخذ نمی کرد بر ذات آن موضوع حکم را بار می کرده نه بر موضوع مقطوع آنجا هم امارات اثبات می کردن آن موضوع را باز حکم بار می شد پس اینکه بیاید در موضوع احذ کند چه اثری دارد چه فایده ای دارد چنین اشکالی ایشان مطرح فرمودند جوابش این است که نه اثر دارد اگر یک جایی در موضوع اخذ کند فرض بفرماید که بگوید خمر المقطوع نجس. اگر این شخص دستش در زمانی که نمی دانست این خمر هست یا خمر نیست فرض بفرمایید اماره هم قائل نشده اگر دستش به این خمر می خورد بعدا می فهمید می گفتیم باید بگوییم که دستش نجس نشده چون جزءالموضوع نبوده است. به خلاف اینکه در موضوع اخذ نشود همین شخص قطع نداشت اماره هم نداشت بعدا فهمید که این خمره او دستش نجس می شود اگر در موضوع اخذ نشود، پس بنابراین اخذ در موضوع عدم اخذ در موضوع اثر دارد شارع اگر بخواهد در موضوع اخذ کند وقتی بار می شود که باید هر دو باشند یا هر دو خودش باشد یا جایگزینش باشد حالا یا قطع باشد یا اماره باشد شما حالتی را فرض کنید که نه قطع هست نه اماره آیا آن حکم آنجا خواهد بود یا نخواهد بود اگر در موضوع اخذ بشود نه آن حکم نخواهد بود چون فرض این است که نه خودش هست نه جایگزینش هست به خلاف اینکه اگر در موضوع اخذ نشود خود ذات الموضوع موضوع حکم قرار داده بشود بله اگر در آن موقع دست شما به اون مایع بخورد بعدا بفهمید باید حکم به نجاست بکنید چون در موضوع که اخذ نشده بود و واقعا هم دست شما به آن مایع خورده بود و لذا از مرحوم صاحب حدائق نقل شده که ایشان میگویند که خمر نجس نیست خمر مقطوع نجس هست یعنی خمری که در زمانی نمیدانی خمره دستت بخورد نجس نمیشود بعدا بفهمید دستم به خمر خورده به شرط اینکه البته خشک شده باشد حالا باشد که خودش الآن هست اما خشک شده می فرمایند نجس نیست چون خمر نجس نیست که مقطوع الخمرین نجس هست. شاگرد:...

استاد: نه ایشان میگویند نجس نیست در ادله نگاه کنید کلمه ی علم آمده قطع آمده ولذا نداریم که الخمر منجس اذا علمت أنّه قذر فقد قذر. در روایت هم آمده است إذا علمت أنّه قذر فقد قذر. اگر بدانی قذر قذر هست. ندانی اون موقع نمی دانستیم نه قذر نیست پس اثر دارد اخذ علم در موضوع عدم اخذش پس خوب بود. بیان آقای خویی را ملاحظه بفرمایید ان شاء الله تکمیلش میکنیم.

 


logo