1404/01/20
بسم الله الرحمن الرحیم
تاریخچه، تعریف، نکات و نظریات/ منافع ملی/بررسی نظریه های روابط بین الملل

موضوع: بررسی نظریه های روابط بین الملل/ منافع ملی/ تاریخچه، تعریف، نکات و نظریات
بحث راجع به «مفهوم منافع ملی در نظریات بین الملل» بود، یک کلیاتی را عرض کردیم، این مفهوم را باید بیشتر بررسی بکنیم تا إن شاء الله برسیم به بحث هایی که مربوط به فقه هست، این مفهوم زمانی به وجود آمد که معاهده «وستفالی» یا «وستفالیا»[1] را در آلمان بعد از جنگ های سی ساله ای که بین مذاهب مختلف بود امضا کردند، و بنا شد که کلیسا در امور کشور داری کمتر دخالت بکند، و هر کشوری بر اساس مقتضیات و منافع خود کشور تصمیم بگیرد، اساس تشکیل حکومت های فعلی از آن زمان اینطور در دنیا پی ریزی شده و الان هم ادامه دارد، و اصل تجدد و تمدن از آن معاهده شروع شد، از آنجا این منافع ملی پیش آمد و قبلا صحبت منافع ملی مطرح نبود؛ چون اصلا کشورهای ملی مطرح نبود از آن موقع به بعد کشورهای ملی مطرح شد، البته به عنوان فکر و ایده قبل از آن زمان هم مطرح بوده مثلا در نوشته های آقای «ماکیاولی» که حدود صد سال قبل از آن معاهده هست تعبیراتی از قبیل «مصلحتِ مملکت یا منفعتِ مملکت یا عقل مملکت داری» وجود دارد و اینکه چه اقتضائاتی دارد مطرح می کند، پس این تعبیر از قبل بوده، بله به عنوان عمل از «معاهده وستفالیا» شروع شده است که کشورها به دنبال منافع ملی باشند، با اینکه این مفهوم جایگاه مهمی در مسائل بین المللی به خودش اختصاص داده ولی در تعریفش اختلاف هست که این منافع ملی چیست؟
تعریف اول «منافع ملی»
تعریفی که مطرح شده این است که «احتیاجات و خواسته هایی که یک دولت مستقل در رابطه با دول مستقل دیگر دارد»، در آن چهارچوب یک خواسته ها و یک منافعی دارد، آن خواسته ها و اهدافی که در رابطه با کشورهای مختلف در نظر می گیرند آنها را منافع ملی می گویند، و در منافع ملی بر سه نقطه تاکید می شود:
یک: مسئله حفظ موجودیت و بقا، دوم: حفظ قدرت، سوم: ثروت، یعنی اقتصاد و امکانات مادی.
اتفاقا الان هم اگر شما ملاحظه کنید این گرایش جدیدی که در کشورهایی مثل آمریکا و غیر آن ایجاد شده همینطوری است، یعنی روی اقتصاد انگشت گذاشتند و می خواهند اقتصادشان را تقویت بکنند تا حفظ بقا محقق و ثابت شود. پس بنابراین این مفهوم روی سه تا عنوان تاکید می کند و اگر عنوان چهارمی هم اضافه بکنند آن هم حفظ پرستیژ یا موقعیت است، پس روی چهار عنوان خیلی تاکید می کنند:
یک: حفظ بقا که حداقل منفعت ملی است،
دوم: حفظ قدرت و و گسترش آن،
سوم: اقتصاد و ثروت،
و چهارم: حفظ موقعیت و پرستیژ.
اینها آن عناصر اصلی منافع ملی می شود.
تعریف دوم «منافع ملی»
تعریفات دیگری هم در اینجا مطرح هست که اشاره می کنیم البته بعدا باید اینها را توضیح داد، مثلا گفتند:
«منافع ملی آن دسته از اولویت هایی است که تصمیم گیرندگان عالی رتبه یک نظام سیاسی تعریف می کنند»، یعنی اینجا منافع ملی را در اختیار همان تصمیم گیران قرار می دهد که آنها چه خواسته هایی دارند. پس بنابراین همان خواسته ها، ایده ها و افکاری که آن تصمیم گیران دارند مصادیق منافع ملی می شود.
عرض کردیم تعریفات دیگری هم وجود دارد.
نکته مهم
نکته ای که در اینجا مطرح هست این است که این جهانی سازی که در دنیا مطرح شده یا این شرکت های بین المللی و ارتباطاتی که در دنیا ایجاد شده یا این موسسات بین المللی که الان در دنیا فعالیت می کنند، اینها چه تاثیری بر مفهوم «منافع ملی» گذاشته است؟
بعضی ها به دنبال این نظر هستند که با جهانی سازی که الان در میدان ها و زمینه های مختلف شروع شده دیگر منافع ملی کم کم آن ارزش و جایگاه خودش را از دست داده است، مثلا فرض بفرمایید اقتصادی که در اختیار شرکت های چند ملیتی هست چون مربوط به یک کشور و یک جای خاصی نیست دیگر منافع ملی آن کشور حساب نمی شود، یا مسائلی که مربوط به کل جهان است مثل مسئله تغییرات آب هوایی یا آلودگی در طبیعت که در دنیا مطرح است و مربوط به یک کشور نیست؛ چون این موارد حقوق بشریت است و کل بشر را تهدید می کند، یا فرض کنید ویروس هایی که مثل کرونا در سطح دنیا منتشر می شوند دیگر یک مسئله ملی نیستند بلکه مسئله جهانی وبین المللی هستند، و همچنین مسئله سلاح های کشتار جمعی این هم فراتر از یک مسئله ملی هست، و مسائلی از این قبیل مثل تروریسم و ... .
قیل: اینها مجموعا مسائلی هستند که با گسترش ارتباطات و کمتر شدن کنترل بر مرزها و امثال اینها ممکن است کسی بگوید که اینها باعث می شود که منافع ملی دیگر آن ارزش و اهمیت خودش را از دست بدهد و مسائل جهانی جای این «منافع ملی» را بگیرد!
قول مختار
ما منکر تاثیر مسائل جهانی بر مسئله «منافع ملی نیستیم» ولی عرض می کنیم که عمدتا آن جهان سازی که در دنیا مطرح است الان به معنای جهان سازی مکاتب کشورهای غالب و قاهر هست، یعنی آمریکا می خواهد آن فرهنگ، ارزش ها و تصمیمات خودش را در هر جهتی بر دنیا حاکم بکند، در اقتصاد در فرهنگ در سیاست در همه چیز، و لذا جهانی سازی که الان هست به معنای جهانی سازی منافع ملی یک کشور بر همه کشورها است نه به معنای جهانی سازی ارزش های انسانی که بگوییم ارزش های انسانی مشترکی وجد دارد و آنها می خواهند جهانی سازی بشود و منافع ملی و شخصی کشورشان کنار می رود و می گویند آقا میدان می دهیم تا این ارزش های جهانی بیاید وسط و به اینها اهمیت بدهیم! اینطوری نیست، الان عمدتا حتی در مسائل بین المللی، شرکت های چند ملیتی و هلدینگ های جهانی در مسائل اقتصادی، حتی در مسائل تغییرات آب و هوایی و مسائلی از این قبیل، آنها به دنبال این نیستند که یک سیاست انسانی بر جهان حاکم باشد بلکه می خواهند سیاست، فرهنگ، نفوذ، قدرت و منفعت ملی خودشان را گسترش بدهند، و لذا این باعث می شود که آن منافع ملی از رنگ نیفتد؛ چون این کار عکس العمل ایجاد می کند و کشورهای دیگر هم می خواهند موجودیت و فرهنگ خودشان را حفظ بکنند، پس جهانی سازی وقتی می توانست منافع ملی کشورها را کم ارزش و کم اهمیت بکند که واقعا جهانی سازی به معنای واقعی بود، یعنی ارزش های مشترک انسانی به میدان می آمد و مشکلات مشترک انسانی مورد بحث قرار می گرفت آن موقع می گفتیم منافع ملی یا مطرح نمی شود چون اینها اولویت دارند و منافع فرا ملی هستند، ولی آنهایی که از دریچه منافع ملی یک کشور، جهانی سازی را دنبال می کنند طبعا منافع ملی کمرنگ نمی شود بلکه پررنگ هم می شود؛ چون آنها از راه همین جهانی سازی در حال تعرض به منافع ملی کشورها هستند.
اگر یک روزی در منافع بشری به طور کلی _مثل آن دوره ای که برای ظهور حضرت مهدی «عجل الله تعالی فرجه الشریف» در نظر گرفته می شود_ آن مفاهیم اصلی انسانی از قبیل «عدالت» مد نظر باشد _چون شعار اول حاکمیت حضرت مهدی «صلوات الله علیه» عدل است، در احادیث به این مطلب بسیار تصریح شده است به عنوان نمونه حدیث مفصلی است که پیامبر (ص) فرمود:
«وَ الَّذِي نَفْسِي بِيَدِهِ مَهْدِيُّ هَذِهِ الْأُمَّةِ الَّذِي يَمْلَأُ الْأَرْضَ قِسْطاً وَ عَدْلًا كَمَا مُلِئَتْ جَوْراً وَ ظُلْماً؛ الحدیث».[2]
قسط و عدل یک فرهنگ، ایده و ارزش مشترکی هست برای همه ی انسانها از هر مذهب و مکتبی که باشد_، اگر اینطوری باشد بله می گوییم: چرا ناسیو نالیستی، منطقه ای و محدود فکر بکنیم؟ بیایید جهانی فکر بکنیم.
ولی عرض می کنیم: الان که چنین چیزی مطرح نیست، الان از دریجه ی منافع ملی می خواهند جهانی سازی بکنند نه جهانی سازی حقیقی، اگر آن نوع جهانی سازی واقعی مطرح بود بله منافع ملی کمرنگ می شد و ارزش خودش را کم کم از دست می داد؛ چون حرفی برای گفتند نداشت، و هر جا ارزش های انسانی باشد ناسیونالیسم کنار می رود؛ چون ناسیونالیسم و منافع ملی یک فکر خیلی مترقی نیست، وقتی آن فکر مترقی نباشد این جایگزین می شد که می گویند: من باید باشم، ملت من باید باشد، نژاد باید باشد.
ولی اگر آن نباشد نه، فرض فرمایید که بعد از انقلاب حضرت امام «رضوان الله علیه» نظرش همان مسائل اسلامی بود و مسائل اسلامی هم فوق مسائل ملی است؛ و لذا یک وقت خاطرمان هست که ایشان فرمودند: اصلا نگوییم «خلیج فارس»، بگوییم «خلیج اسلام»، بعدا بزرگان دولت رفتند گفتند: آقا این صلاح ما نیست، باید خلیج فارس باشد، یعنی ایشان اینقدر وسعت نظر داشتند که در افق بالاتر فکر می کردند، چون افق بالاتر بود اصلا در ایران مسئله قومیت مسئله اول نشد با اینکه یک مدت خلا قدرت بود ولی این خلا قدرت باعث نشد که در مناطق مختلف سو استفاده بشود، چرا؟ چونکه مردم دیدند در ایران اصلا فارس، عرب، ترک و ... مطرح نیست، بلکه دنبال ارزش های بالایی هستند، فلذا اصلا باعث نشد که یک عکس العمل پیش بیاید، اگر به عنوان برتری یک قوم خاصی قیام می شد طبعا عکس العمل های خیلی حادی پیش می آمد، چنانکه در برخی از کشورها این مسائل هست، پس اینکه گفتند خیلی از مسائل ملی در سطح جهانی مطرح هستند اینها باعث نمی شود که مفهوم «منافع ملی» ارزش خودش را از دست بدهد، چرا؟ چون این جهانی سازی بر اساس منافع ملی و شخصی یک کشور صورت می گیرد نه بر اساس آن ارزش های فطریِ انسانی که واقعا نقطه مشترک انسان ها هست.
نکته ای از آقای مورگنتا
در مورد منافع ملی آقای مورگنتا که بنیانگذار واقع گرایی هست می گوید: کل تحلیلات ما در سیاست بین الملل مبتنی هست بر منافع ملی که در چارچوب قدرت تعریف می شود، اگر حاکمان یک کشوری در این چارچوب حرکت کردند رفتارهایشان صحیح خواهد بود، پس در نظر آقای مورگنتا معیار همان منافع ملی در چارچوب قدرت هست.
نکته ای از آقای کنت والتز
اما نیو رئالیستها که آقای کنت والتز بزرگشان است اینها واقع گرایان به اصطلاح نو هستند این ها قدرت را به عنوان اینکه محور منافع ملی هست حذف می کنند و به جای قدرت می گویند که بقا و استقرار محوریت دارد، این آقا چون اصلا قائل به آن مسئله سرشت نیست می گوید که آن هرج و مرجی که بر جهان حاکم است باعث می شود که کشورها در سایه ی آن سعی بکنند خودشان را حفظ بکنند، و اساسا دغدغه ی کشورها قدرت نیست حفظ خود هست به جهت آن هرج و مرجی که بر جهان حاکم است، از آن جهت اینها دنبال حفظ موجودیت خود هستند، پس در نظریه آقای مورگنتا محور حفظ قدرت است اما در نظریه آقای والتز بقا هست از این جهت از هم جدا می شوند، پس در آن واقعه گرایی سنتی، «قدرت» هدف اساسی هست، ولی در اینجا قدرت وسیله است.
حالا مطلبی که ما باید در اینجا مطرح بکنیم این است که از نظر اسلامی سه سطح از منافع مطرح است:
اول: منافع ملی،
دوم: منافع اسلامی،
سوم: منافع شیعه.
باید ببینیم که در بین اینها آیا طولیت هست یا عرضیت، و در صورت تزاحم، منافع ملی مقدم است یا منافع اسلامی یا منافع شیعه، اگر تزاحم شد باید چه کار بکنیم؟ باید به منابع مختلف رجوع کرد:
اول: به قرآن کریم و سنت پیامبر اکرم و فرمایشات ائمه اطهار «علیهم السلام»،
دوم: به سیره ی آن بزرگواران،
سوم: اگر بخواهیم در جمهوری اسلامی این بحث را بکنیم باید به قانون اساسی و به عملکردی که بعد از انقلاب رهبران انقلاب داشتند نگه کنیم تا ببینیم آن چیزی که به عنوان منافع ملی یا منافع نظام فهمیده می شود چیست؟ چون ممکن است یک جاهایی آن چیزی که عمل شده را بتوانیم در سایه ی آن اصولی که از قرآن و احادیث به دست آوردیم نقد و اصلاح یا تکمیل بکنیم.
اینها را عرض کردم تا إن شاء الله وارد این بحث اسلامی بشویم یعنی وارد بحث آیات و روایات و سیره ی ائمه اطهار «علیهم السلام»، و إن شاء الله بررسی آن چیزی که در عملکرد جمهوری اسلامی بوده در این زمینه بعد از انقلاب در فرمایشات حضرت امام و همچنین اصول مدون و قانون اساسی، باید چگونه بفهمیم، آیا می شود از آن یک نظریه ای در چارچوب اسلام به دست آورد، که مثلا باید بر طبق آن طی مسیر بشود و احیانا یک جاهایی می شود نقد و اصلاح کرد یا پیشنهاد داد بر اساس آن چارچوب، نظری که از اسلام می فهمیم و آن چیزی که واقع شده هست با آن چیزی که دارد واقع می شود، پس این بحثها از این جهت خیلی بحثهای مهمی هست إن شاء الله که خدا توفیق بدهد این مسائل را بتوانیم به جایی برسانیم.