1404/10/03
بسم الله الرحمن الرحیم
تنبیه دوم استصحاب در کلام مرحوم آخوند (ره) و بیان اشکالات مرحوم خویی (ره)/ اصل استصحاب /اصول عملیّه

موضوع: اصول عملیّه / اصل استصحاب / تنبیه دوم استصحاب در کلام مرحوم آخوند (ره) و بیان اشکالات مرحوم خویی (ره)
جایگاه یقین وجدانی و تعبدی در استصحاب و مبنای عقلایی آن
تنبيه دوم را كه مرحوم آخوند اجمالاً در اين رابطه بيان كردند كه در استصحاب آيا يقين معتبر است؟ يقين وجداني بايد حتماً باشد يا صرف احراز يقين؟ اگر چيزي جاي يقين وجداني را گرفت، اين اركان استصحاب به هر حال شكل ميگيرد. و مرحوم آيتالله خويي هم با تفصيلي كه بيان فرمودند و ما هم به نوعي عرض كرديم، به بيان مرحوم آخوند اشكال گرفتند و خودشان يك بياني در اينجا فرمودند. كه طبق آن بيان كه مسلك ديگر است فرمودند كه هم ميتواند امارات جايگزين يقين بشود، يقين وجداني بشود و هم فيالجمله اصول، نه همه موارد.
بررسی مفاد روایات استصحاب و تمایز تنبیهات
حالا ما بايد بررسي كنيم كه مفاد روايات استصحاب چيست. قطعاً يقين و شك در اينجا معتبر است. فرق بين اين حالا تنبيه دوم و تنبيه سوم اين است؛ در تنبيه سوم، عمدتاً محور روي متيقن است كه متيقن چند قسم است. در تنبيه اول و دوم، روي يقين است كه مقصود از يقين به هر حال چيست. كه با تنبيه دوم، بيشتر اين مسئله به هر حال تبيين ميشود. اينجا قطعاً يقين منطقي مقصود نيست؛ يقيني كه عرف نسبت به امور دارند. اين نكته اول.
تلازم یقین و متيقن و مرآتیت یقین
نكته دوم، يقين بدون متيقن كه قطعاً تحقق ندارد؛ شك هم به همين صورت. خب اين كه ما به يقين اعتنا ميكنيم در حالاتمان به لحاظ اين است كه اين طريق به واقع است. به يقين توجه داريم يا به شك، منتها نه به جهت خود اين حالات مجرداً از آن متعلقشان. لذا به يقين كه اعتنا ميشود به جهت آن متيقنش است و رسيدن به آن متيقن است. اين را بايد توجه داشته باشيم. كه فرمودند اگر يك چنين موردي بود بايد ادامه داد: «لا تنقض». اين نهي به اين مرآتيت نسبت به متعلقش، به متيقنش هست. بله به خود يقين توجه شده، منتها نه به صورت مستقل از متيقن.
تحلیل روش عقلا و تطبیق با شرع
غرضم تحليل اين امور است كه ماها به اينها چطوري توجه ميكنيم و روش عقلا در ترتيب اثر بر اين حالات به چه صورت است و شرع مقدس هم طبق همين روند عقلا اين احكامش را دارد. عرض ما اين است. كه عمدتاً در اين... عمدتاً مسائل بايد به صورت منطقي ما پيش بياييم و روايات را هم به همان صورت ما معنا بكنيم. از اين جهت...
پرسش درباره ماهیت قاعده (عقلی یا عقلایی)
پرسش: روايت را هم «لا تنقض اليقين بالشك»، [نامفهوم] اشاره به ... ميكند يا فاسد را تعبداً ...
پاسخ: اين اشاره به قاعده عقلايي دارد نه عقلي. به هر حال عقلا در امورشان -قبلاً هم عرض كرديم- جز آن امور بسيار مهم كه يك وقتي شك كنند ميروند تفحص ميكنند، در نوع امور، مسئله اجراي متيقن را عمل ميكنند. كه عرض شد مسئله استصحاب، يك امر عقلايي است.
• ايشان هم نظرشون [نامفهوم] فقط اشكال ...
• خب حالا اين كه به ذهن ميرسد اين است. ما ببينيم اصلاً تعبد محض است يا اين كه يك ريشه عقلايي دارد. آن هم بايد بررسي كرد كه تعبد محض فرمودند... به هر حال ما در روش عقلا ميبينيم كه در كارهايشان اين روش را دارند. كه اگر علم وجداني پيدا كردند كه قطعاً طبق آن عمل ميكنند. اما اينطور هم نيست كه در همه امور به علم وجداني تكيه بكنند و الا كارها لنگ ميماند.
جایگاه امارات و حجج شرعی در سیره عقلا
در ارتباطات اجتماعي، لذا بعضي از امور را هم جايگزين آن علم وجداني ميدانند مثل خبر ثقه، مثل بينه. اينها را در موارد خودش، هر كدام را در موارد خودش جايگزين علم وجداني قرار ميدهند. و الا خب هيچ... سنگي بر سنگي... خلاصه بند نميشود. و همين را شارع مقدس امضا كرده.
بنابراين آني كه براي ما حجت است در مرحله اول، آن احكام واقعيه است. اين كه روشن است. در احكام واقعيه هم فرمودند ما هم عرض كرديم كه هيچ قيدي ندارد؛ علم، قدرت و امثال اينها. منتها احكام واقعيه در مقام احتجاج و حجيت و فعليت، مقيد ميشود به اين كه ما بايد علم داشته باشيم. حالا اينجا علم وجداني؟ قطعاً اينچنين نيست. ما كجا ميتوانيم در امور علم وجداني داشته باشيم؟ همين مسئله را در قوانين خطابيه هم، خطابات قانونيه هم ما بررسي بكنيم در اجتماعات. خب در يك حكومتي بايد به آن قوانينش عمل كرد. حالا رسيدن به اين قوانين چطوري هست؟ همه آيا دسترسي مستقيم دارند به اين قوانين؟ قطعاً اينچنين نيست. براي عمل كردن به اينها، خب يك راههايي هست يا علم وجداني حالا براي آن عدهاي كه مستقيم. يا امور ديگر كه ازش به امارات تعبير ميشود. لذا اين طريق عقلايي هست براي رسيدن به آن احكام واقعي.
شمول یقین نسبت به علم وجدانی و تعبدی
در استصحاب هم اينچنين است. آن حكم واقعي را محور قرار ميدهد كه اگر شك در آن حكم واقعي خودم پيدا كردم و يقين داشتم به آن، خب حالا اين يقين به آن، اعم است از يقين وجداني... علم وجداني يا علم تعبدي. اگر با يك علم تعبدي من به حكمي يقين داشتم، اينجا صادق است به اين كه اينجا يقين وجود دارد. مخصوصاً اين كه به هر حال انشائيات، عمدتاً به صورت قضيه حقيقيه انشا ميشود.
بنابراين اعتبار استصحاب، از اين نظر هست كه در موطن شك، با اجراي حكم يقين، حكم واقعي را ما داريم احراز ميكنيم. اين را توجه داشته باشيم. اگر چه به هر حال شك درش هست، فرق بين استصحاب و اماره اين است كه اماره در حجيتش عنوان شك نيامده و عنوان عمل به واقع آمده. اما در استصحاب عنوان شك آمده. لذا استصحاب از اصول به حساب آمده و الا ملاك اعتبار استصحاب، همان جنبه نشان دادن حكم واقع است. يعني يك نوع اماريت براي استصحاب هست. اين كه حالا بعضيها اين تعبير را كردند... حقيقت عوض نميشود. موضوعيت دارد يقين و شك. اما جنبه طريقي... اين جنبه طريقي با موضوعيت، معناش اين ميشود كه ما به هر حال آن حكم واقعي را بايد بهش عمل بكنيم. منتها اين يا با علم وجداني هست يا با علم تعبدي هست كه شارع مقدس و عقلا هم آن را پذيرفتهاند به هر حال.
نقد یقین تقدیری و تأکید بر حجیت فعلی
پس ادله استصحاب، ناظر به اين است كه ما همانطور كه فرمودند، بايد حجت داشته باشيم بر چيزي در زمان شك. قبلش حجت داريم اين را اجرا بكن. عرض ما از اين تحليل اين است كه ملاك حركت كردن انسان در كارها، همان توجه به واقع است. ميخواهد آن واقع را حتيالامكان، بهش ملتزم بشود منتها رسيدن به واقع، يك وقت با علم وجداني است خب نوعاً در كارهاي فردي، انسان اين علم وجداني را پيدا ميكند. اما در كارهاي اجتماعي كه با ديگران مرتبط است اين علم وجداني نسبت به كارهاي ديگران اصلاً براي انسان نوعاً پيدا نميشود كه اين عملش صحيح است يا نيست و امثال اينها. يا به علم رسيدن ما، به علم رسيدن نسبت به احكام، اين هم به هر حال هميشه به صورت علم وجداني نيست. ولو اين كه انسان، بخواهد عمل فردي انجام بدهد، بخواهد يك خطاب قانوني را بهش ملتزم بشود ناچار است كه به خبر ثقه يا امثال اينها عمل بكند.
بنابراين به نظر ميرسد كه همين فرمايش مرحوم آقاي خويي... و اگر فرمايش مرحوم آخوند به اين معنا برگردد كه از ادله، ما اين كه فرمود «لا تنقض بل انقضه بيقين آخر» آن حجت را اعم از حجت وجداني و حجت تعبدي استفاده بكنيم خب اين مورد پذيرش ... اگر مثلاً چيز ديگري... يا حالا تعبير تقديري و اينها كردند اين يك مقدار رهزن است. اين يقين تقديري ما معنا ندارد. يقين تقديري اين توجيه اين است كه ما علم وجداني را شرط بدانيم در استصحاب. كه در اينجا كه به صورت اماره آمده اين متيقن براي من ثابت شده اينطور ميگوييم كه اگر من خودم دسترسي داشتم علم وجداني پيدا ميكردم. اين خيلي به هر حال به نظر ميرسد كه تعبير، تعبير دقيقي نباشد. نه ديگر... حالا لازم نيست كه ما تقديرش بكنيم. اين براي من حجت است. اين را بايد بهش عمل بكنم. اين را عقلا و شارع، جايگزين علم وجداني كردند.
مثال تعارض علم اجمالی با بینه
لذا فرمود اگر علم وجداني است يا علم تعبدي ديگري بر ضد آن علم تعبدي آمد، شما -انقضه- مثل اين كه بينه آمد كه گفت اين علم اجمالي شما حالا يك طرفش از مسير علم خارج است. خب آنجا قبلاً علم اجمالي داشتم تنجز آمد عقلا ميگويند اينجا بايد اجتناب بكنيم از دو طرف كه مقترن النجاسه است. حالا بينه آمد... اين تنجز عوض شد خلاصهاش. آن علم اجمالي، تا جايي كه علم اجمالي هست آن تنجز را دارد اما الآن آن علم اجمالي، ديگر نيست. علم تفصيلي هست و علم تفصيلي تعبدي. باشد كه بدوي. بنابراين علم تفصيلي تعبدي را عقلا جاي علم تفصيلي وجداني ميدانند. غرض ما اين است كه هر دو را شامل ميشود اين تعبير «لا تنقض اليقين بالشك» عام است؛ هم يقين وجداني را ميگيرد هم يقين تعبدي را.
پرسش و پاسخ: یقین به حجت و تعبد عقلایی
پرسش: اين كه شما فرموديد يقين را به حجت شرعي تبديل ميكند ...
پاسخ: حجت. بله ديگر. كه شارع مقدس آن را معتبر كرده. كه يكيش علم وجداني است كه اين به صورت طبيعي است، يكيش هم آن امور به هر حال عقلايي است كه پايش به نوعي به تعبد برميگردد. و تعبد عقلايي و تعبد شرعي. ما گاهي ميگوييم تعبد نوعاً ميخورد به شرع. نه. عقلا هم در كارهايشان اين تعبديات را دارند. ميگويد من اگر اين كار را نكنم اصلاً كارم لنگ ميماند. طبقش عمل ميكنند حالا اگر هم خطا شد ميرود جبرانش ميكند. و نوعاً هم حالا به خطا نميرود. بله غرض اين است كه در علم وجداني هم اينچنين است. اينطور نيست كه در علم وجداني صد درصد همه علوم ما مطابق با واقع باشد و اينها.
• اين يعني يقين به حجيت؟
• يقين به متيقن. كه اين متيقن بر شما ثابت است حكمش را بايد انجام بدهي.
• ما اين كلمه يقين سر چيزي كه داراي حجيت باشد لزوماً نميآوريم.
• نه ديگر. آخه يقين با متيقن بايد معنا بكنيد. يقين به اين شيء. يعني چي؟ يعني كه حكمي دارد ديگر. حالا ببينم اين ستون هست... خب چه ربطي به من دارد؟ در حيطه شريعت داريم حرف ميزنيم. در حيطه شريعت اين يقين به متيقن، شك نسبت به مشكوك... احكامي دارد. اينها ملتزم... هي ميگويند حجيت جعل ميشود. نه. كجا جعل ميشود؟ اين خودش لازمهاش است. وقتي كه من دنبال يك وظيفه هستم، خب بايد اين شيء را ببينم كه الان وقتش شده اين را انجام بدهم. اين را تركش بكنم. پس اينها مترتب بر هم ميشود. يقين نسبت به متيقني كه اثر دارد. حالا اثر شرعي دارد. يا اثر ديگري دارد. طبيعي دارد. من بايد بروم حالا غذا بخورم. خب ميروم سراغ غذاي متيقن ديگر. كه آن آثار طبيعي برش مترتب بشود. تفكيك اينها خيلي به نظر ميرسد كه درست نيست. بنابراين وقتي كه بحث تعبد و شريعت مطرح است بايد اين مسائل را برش مترتب بكنيم آن وظايف را مترتب بكنيم. حالا اين وظيفه يا با علم وجداني است نسبت به اين وظيفه. يا به علم تعبدي است نسبت به اين وظيفه گريبانگير ميشود.
پرسش و پاسخ: ظنون معتبره و صدق عنوان یقین
• درست فهميدم يعني ظنون معتبره را اساساً ما ميگوييم يقين است ...
• بله ديگر. شارع مقدس، اين را يقين، معتبر كرده. علاوه بر اين، عقلا هم اين را يقين معتبر كردند. يعني طبقش عمل ميكنند. همانطور كه گفته شد قطع، حجيت ذاتي دارد معناش اين است كه انسان را هُل ميدهد به طرف انجام نسبت به آن مقطوع، ترتيب اثر نسبت به آن مقطوع... اين هم همان است.
پرسش: شما داريد ظنون وقتي معتبر شدند خب بنا بر مبناي مرحوم خويي نميشود تتميم جعلي... خب بعدش يقين شايد بشود گفت ولي آقايون كه همه تتميم جعلي كه نيستند كه آقايون ميگويند ظن را شارع گفته باشد ولو اين كه تخلف هم بكند از واقع... به خاطر نوعيت اصابهاش من اين را حجت ميدانم. اين كه بالاخره يقين نيست علم نيست كاليقين تلقي ميشود ...
پاسخ: باشه... پس اثر برش مترتب ميشود. همين. همين را ما ميخواهيم. حالا تعبير تتميم جعل بكنيم. يا اصطلاحات بياوريم به نظر ميرسد كه لازم نيست ...
• تتميم جعل اصلاً ما نميتوانيم بهش بگوييم يقين. باشد... تعبير ديگري به كار ببريم. بگوييم آقا آن چيزي كه ما در استصحاب نياز داريم حجت سابق است و تمام. اين كه يقين... تعبير حاج آقا تعبير دقيق بود... يقين به حجت چون اون بالاخره يقين كه نيست. واقعاً علم نيست. ظن است. ما هرچه بالا بريم و بياييم پايين، از ظنيت كه خارج نميشود.
• خب اين شارع مقدس يا عقلا اين را گفتند ما اين را يقين ميدانيم. اين را علم ميدانيم. *
• يعني رفتار يقين ميدانيم.
• بله ديگر.
• پس ميشود يقين به حجت ديگر.
• بله ديگر يعني اين مسئله براي شما لازم است كه عمل بكنيم. ما عمل ميكنيم. حالا تعبيرات را عوض كنيم اصل مسئله را عوضش نميكند.
پرسش و پاسخ: دفع شبهه تسلسل در یقین
پرسش: اين را حجت بدانيم دوباره بحث ميرود سر اين كه يقين به حجت از كجا آمد؟ ....
پاسخ: خب نه ديگر.
پرسش: يقين به حجت... اين بحث ميرود سراغ اين كه يقين به حجت از كجا آمد و دوباره همينطوري تسلسل... يقين به يقين از كجا آمد... همينطور ميرود عقب.
پاسخ: نه ديگر اينها در نفس ميآيد ديگر