99/08/07
بسم الله الرحمن الرحیم
جریانات آذربایجان قبل از ظهور امام زمان
موضوع: جریانات آذربایجان قبل از ظهور امام زمان
ادامه بررسی سند روایت دوم (احمد بن محمد دینوری):
عرض کردیم که احمد بن محمد دینوری به حسب ظاهر توثیقی ندارد لکن مطلبی راجع به ایشان در کتاب بحار الانوار به استناد کتاب نجوم ابن طاووس نقل شده که این مطلب حکایت از ولایتمداری و ایمان و تعهد او دارد. قضیۀ اطمینان مردم به ایشان بوده و وجوهات را به ایشان دادند و ایشان هم به دنبال حجت خدا بودند تا اینکه موفق شد بعد از تفحص نسبت به حجت خداوند، اموال را به نماینده امام برساند و این مطالب همه دلالت بر اعتبار و وثاقت احمد بن محمد دینوری دارد، قضیه روایتی بود که مرحوم مجلسی در بحار الانوار نقل میکند:
قَالَ فَخَرَجْتُ مِنْ عِنْدِهِ وَ مَضَيْتُ نَحْوَ سُرَّمَنْرَأَى وَ صِرْتُ إِلَى دَارِ ابْنِ الرِّضَا وَ سَأَلْتُ عَنِ الْوَكِيلِ فَذَكَرَ الْبَوَّابُ أَنَّهُ مُشْتَغِلٌ فِي الدَّارِ وَ أَنَّهُ يَخْرُجُ آنِفاً فَقَعَدْتُ عَلَى الْبَابِ أَنْتَظِرُ خُرُوجَهُ فَخَرَجَ بَعْدَ سَاعَةٍ فَقُمْتُ وَ سَلَّمْتُ عَلَيْهِ وَ أَخَذَ بِيَدِي إِلَى بَيْتٍ كَانَ لَهُ وَ سَأَلَنِي عَنْ حَالِي وَ مَا وَرَدْتُ لَهُ فَعَرَّفْتُهُ أَنِّي حَمَلْتُ شَيْئاً مِنَ الْمَالِ مِنْ نَاحِيَةِ الْجَبَلِ وَ أَحْتَاجُ أَنْ أُسَلِّمَهُ بِحُجَّةٍ قَالَ فَقَالَ نَعَمْ ثُمَّ قَدَّمَ إِلَيَّ طَعَاماً وَ قَالَ لِي تَغَدَّ بِهَذَا وَ اسْتَرِحْ فَإِنَّكَ تَعِبْتَ فَإِنَّ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ صَلَاةِ الْأُولَى سَاعَةً فَإِنِّي أَحْمِلُ إِلَيْكَ مَا تُرِيدُ قَالَ فَأَكَلْتُ وَ نِمْتُ فَلَمَّا كَانَ وَقْتُ الصَّلَاةِ نَهَضْتُ وَ صَلَّيْتُ وَ ذَهَبْتُ إِلَى الْمَشْرَعَةِ فَاغْتَسَلْتُ وَ نَضَّرْتُ [وَ] انْصَرَفْتُ إِلَى بَيْتِ الرَّجُلِ وَ سَكَنْتُ إِلَى أَنْ مَضَى مِنَ اللَّيْلِ رُبُعُهُ فَجَاءَنِي بَعْدَ أَنْ مَضَى مِنَ اللَّيْلِ رُبُعُهُ وَ مَعَهُ دَرْجٌ فِيهِ:
بِسْمِ اللَّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِيمِ وَافَى أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الدِّينَوَرِيُّ وَ حَمَلَ سِتَّةَ عَشَرَ أَلْفَ دِينَارٍ فِي كَذَا وَ كَذَا صُرَّةً فِيهَا صُرَّةُ فُلَانِ بْنِ فُلَانٍ كَذَا وَ كَذَا دِينَاراً إِلَى أَنْ عَدَّدَ الصُّرَرَ كُلَّهَا وَ صُرَّةُ فُلَانِ بْنِ فُلَانٍ الذَّرَّاعِ سِتَّةَ عَشَرَ دِينَاراً.
قَالَ فَوَسْوَسَ إِلَيَّ الشَّيْطَانُ فَقُلْتُ إِنَّ سَيِّدِي أَعْلَمُ بِهَذَا مِنِّي فَمَا زِلْتُ أَقْرَأُ ذِكْرَهُ صُرَّةً صُرَّةً وَ ذِكْرَ صَاحِبِهَا حَتَّى أَتَيْتُ عَلَيْهَا عِنْدَ آخِرِهَا ثُمَّ ذَكَرَ قَدْ حُمِلَ مِنْ قَرْمِيسِينَ مِنْ عِنْدِ أَحْمَدَ بْنِ الْحَسَنِ الْمَادَرَائِيِّ أَخِي الصَّوَّافِ كِيسٌ فِيهِ أَلْفُ دِينَارٍ وَ كَذَا وَ كَذَا تَخْتاً مِنَ الثِّيَابِ مِنْهَا ثَوْبُ فُلَانٍ وَ ثَوْبٌ لَوْنُهُ كَذَا حَتَّى نَسَبَ الثِّيَابَ إِلَى آخِرِهَا بِأَنْسَابِهَا وَ أَلْوَانِهَا قَالَ فَحَمِدْتُ اللَّهَ وَ شَكَرْتُهُ عَلَى مَا مَنَّ بِهِ عَلَيَّ مِنْ إِزَالَةِ الشَّكِّ عَنْ قَلْبِي فَأَمَرَ بِتَسْلِيمٍ جَمِيعِ مَا حَمَلْتُ إِلَى حَيْثُ يَأْمُرُنِي أَبُو جَعْفَرٍ الْعَمْرِيُّ قَالَ فَانْصَرَفْتُ إِلَى بَغْدَادَ وَ صِرْتُ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ الْعَمْرِيِّ قَالَ وَ كَانَ خُرُوجِي وَ انْصِرَافِي فِي ثَلَاثَةِ أَيَّامٍ قَالَ فَلَمَّا بَصُرَ بِي أَبُو جَعْفَرٍ رحمهالله قَالَ لِمَ لَمْ تَخْرُجْ فَقُلْتُ يَا سَيِّدِي مِنْ سُرَّمَنْرَأَى انْصَرَفْتُ قَالَ فَأَنَا أُحَدِّثُ أَبَا جَعْفَرٍ بِهَذَا إِذْ وَرَدَتْ رُقْعَةٌ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ الْعَمْرِيِّ مِنْ مَوْلَانَا صَاحِبِ الْأَمْرِ صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ وَ مَعَهَا دَرْجٌ مِثْلُ الدَّرْجِ الَّذِي كَانَ مَعِي فِيهِ ذِكْرُ الْمَالِ وَ الثِّيَابِ وَ أَمَرَ أَنْ يُسَلَّمَ جَمِيعُ ذَلِكَ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ جَعْفَرٍ الْقَطَّانِ الْقُمِّيِّ فَلَبِسَ أَبُو جَعْفَرٍ الْعَمْرِيُّ ثِيَابَهُ وَ قَالَ لِي احْمِلْ مَا مَعَكَ إِلَى مَنْزِلِ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ جَعْفَرٍ الْقَطَّانِ الْقُمِّيِّ قَالَ فَحَمَلْتُ الْمَالَ وَ الثِّيَابَ إِلَى مَنْزِلِ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ جَعْفَرٍ الْقَطَّانِ وَ سَلَّمْتُهَا إِلَيْهِ وَ خَرَجْتُ إِلَى الْحَجِّ فَلَمَّا رَجَعْتُ إِلَى دِينَوَرَ اجْتَمَعَ عِنْدِي النَّاسُ فَأَخْرَجْتُ الدَّرْجَ الَّذِي أَخْرَجَهُ وَكِيلُ مَوْلَانَا صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهِ إِلَيَّ وَ قَرَأْتُهُ عَلَى الْقَوْمِ فَلَمَّا سَمِعَ بِذِكْرِ الصُّرَّةِ بِاسْمِ الذَّرَّاعِ سَقَطَ مَغْشِيّاً عَلَيْهِ وَ مَا زِلْنَا نُعَلِّلُهُ حَتَّى أَفَاقَ فَلَمَّا أَفَاقَ سَجَدَ شُكْراً لِلَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ قَالَ الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِي مَنَّ عَلَيْنَا بِالْهِدَايَةِ الْآنَ عَلِمْتُ أَنَّ الْأَرْضَ لَا تَخْلُو مِنْ حُجَّةٍ هَذِهِ الصُّرَّةُ دَفَعَهَا وَ اللَّهِ إِلَيَّ هَذَا الذَّرَّاعُ لَمْ يَقِفْ عَلَى ذَلِكَ إِلَّا اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ قَالَ فَخَرَجْتُ وَ لَقِيتُ بَعْدَ ذَلِكَ أَبَا الْحَسَنِ الْمَادَرَائِيَّ وَ عَرَّفْتُهُ الْخَبَرَ وَ قَرَأْتُ عَلَيْهِ الدَّرْجَ فَقَالَ يَا سُبْحَانَ اللَّهِ مَا شَكَكْتُ فِي شَيْءٍ فَلَا تَشُكَّ فِي أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَا يُخْلِي أَرْضَهُ مِنْ حُجَّتِهِ. [1]
ابى عباس مىگويد:
«از نزد او (ابوجعفر عمری) بيرون آمدم و راه سامرا را پيش گرفتم و به خانه امام عسكرى علیهالسلام رفتم و سراغ آن نماينده را گرفتم. دربان گفت كه هماكنون مشغول كارى است و به زودى بيرون خواهد آمد. كنار در، به انتظار نشستم؛ پس از لحظهاى بيرون آمد. برخاستم و به او سلام گفتم. دست مرا گرفت و به خانهاش برد و دليل آمدنم را پرسيد. به او گفتم كه مالى را از ناحيه جبل با خود آوردهام و مىخواهم آن را به حجت تقديم نمايم. گفت: باشد. سپس طعامى برايم آورد و به من گفت: از اين غذا بخور و استراحت كن كه خسته هستى و تا وقت نماز فرصتى است، و من آنچه را مىخواهى برايت خواهم آورد.
ابى عباس مىگويد: غذا را خوردم و خوابيدم. هنگام نماز برخاستم و نماز گزاردم. سپس به حمام رفتم و غسل نمودم، و به خانه آن مرد بازگشتم و صبر كردم، تا آنكه بخشی شب سپرى شد. در آن هنگام، او در حالى كه همراه خود توقيع مباركى داشت، نزد من آمد. در آن نوشته بود:
به نام خداوند بخشنده مهربان. احمد بن محمد دينورى رسيده، و شانزده هزار دينار در فلان و فلان كيسهها با خود دارد. از آن جمله، كيسهاى است از فلان شخص داراى فلان قدر دينار و كيسهاى از ديگرى (با ذكر نام) داراى فلان قدر دينار است. [تا آنكه تمام كيسهها به آخر رسيد] و كيسهاى از فلان ذراع محتوى شانزده دينار است.
مىگويد: شيطان مرا وسوسه كرد كه آقايم از من به اين (اموال) آگاهتر بودند، و آن اسامى را تا پايانش خواندم. سپس فرموده بودند: و در ميان آنها از قرميسين، از برادر پشم فروشم احمد بن حسن مادرايى، كيسهاى است كه در آن هزار دينار و فلان تعداد لباس است، از آن جمله فلان لباس و لباسى ديگر به فلان رنگ .... تا آنكه تمام لباسها را با ذكر صاحب و رنگهاى آن برشمردند. خداوند را سپاس گفتم، و او را به سبب منّتى كه بر من نهاد و شك مرا برطرف كرد، شكر نمودم.[2]
آنگاه وكيل امام علیهالسلام دستور داد تا همه آنچه را آورده بودم، با خود ببرم.[3] و مطابق فرمايش ابا جعفر عمرى عمل كنم. به نزد ابا جعفر در بغداد رفتم. رفتوآمد من سه روز به طول انجاميد. همينكه نگاه ابا جعفر به من افتاد، گفت: چرا به سامرا نرفتى؟ عرض كردم: سرورم، از سامرا مىآيم.
ابى عباس مىگويد: مشغول گفتوگو با ابا جعفر بودم كه توقيعى از جانب مولايمان علیهالسلام به او رسيد و درون آن مطالبى مانند آنچه همراه من بود درباره بيان صورت اموال و لباسها درج شده بود، و به او فرموده بودند كه همه آنها را به محمد بن قطان قمى تقديم كند. لذا ابا جعفر لباس پوشيد و به من گفت: آنچه را همراه آوردهاى، بردار و به منزل محمد بن قطان بياور. مىگويد: اموال و لباسها را به منزل محمد بن قطان بردم و تقديم او كردم و به قصد حج بيرون آمدم.[4]
پس از آنكه به دينور بازگشتم، مردم گرد من جمع شدند، و من توقيعى را كه وكيل مولايمان علیهالسلام به من داده بود بيرون آوردم و براى آنان خواندم. همينكه به ذكر كيسه منسوب به ذراع رسيد، او غش كرد و افتاد. مراقب او بوديم تا به هوش آيد. همينكه به هوش آمد به سجده افتاد و خداوند را شكر كرد و سپس گفت: سپاس خداوندى را كه بر ما به هدايت منت نهاد. اكنون دانستم كه زمين از حجت حق خالى نمىماند. به خدا اين كيسه را آن ذراع به من داده بود و هيچكس جز خداوند از آن آگاه نبود.
ابى عباس مىگويد: بيرون آمدم و روزى از روزها ابو الحسن مادرايى را ديدم و آن ماجرا را برايش بازگفتم و آن توقيع را برايش خواندم. گفت: سبحان الله! در چيزى شك نكردم، هرگز ترديد مكن كه خداوند عز و جل، زمين را از حجت خالى نمىگرداند.»
از این شواهد حُسن احمد بن محمد دینوری استفاده میشود.
بحث ما راجع به سند روایت کعب بود.
محمد بن قطان قمی:
مرحوم خوئی راجع به ایشان یک بحث مختصری دارند، میفرماید: شیخ گفته است: ایشان وکیل امام است و امام حسن عسکری علیهالسلام را هم درک کرده است، راجع به ایشان در شرح حال احمد بن ابراهیم ابو حامد مراغی بحث شده است. او گفته است: ایشان ثالثی در روی زمین ندارد. آقای مراغی مطالبی نقل میکند و مرحوم خوئی اشکال به حرفهای ایشان میکند.