99/08/06
بسم الله الرحمن الرحیم
جریانات آذربایجان قبل از ظهور امام زمان
موضوع: جریانات آذربایجان قبل از ظهور امام زمان
بازگشت عباسیان به قدرت قبل از ظهور
بحث ما راجع به حوادث آذربایجان بود، روایت دوم در این زمینه را بررسی کردیم، روایت کعب بود که به معصوم منتهی نمیشد، متن روایت را خواندیم و عرض کردیم که در متن نکاتی هست که جای تأمل و بحث است، یکی مسئلۀ شباهت امام عصر علیهالسلام به حضرت عیسی علیهالسلام که این در هیچ روایتی نمیباشد، یکی مسئلۀ درگیری ولد عباس که شاهد بحث ما هم بود که یکی از علائم ظهور امام عصر علیهالسلام درگیری بنی العباس با ارمینیه و آذربایجان است، این روایت شاهد بحث ما بود الا اینکه در اینجا نیامده که دو کشور ارمنستان و جمهوری آذربایجان با همدیگر درگیر میشوند بلکه یک قدرت ثالثی با اینها میجنگد و این قدرت ثالث بنی العباس هستند و لازمه این حرف این است که حکومت بنی العباس دوباره روی کار خواهند آمد یا اینکه بگوئیم این قضیهای مربوط به گذشته است. یعنی یا باید بگوئیم که این روایت اشاره به قبل دارد و یکی از علامات ظهور است ولی لازم نیست که علامات مقارن با خود ظهور باشد یا ملتزم بشویم به بازگشت بنی العباس قبل از ظهور که گویا بعضی میخواهند این مطلب را بپذیرند و به آن ملتزم بشوند و این مؤلف معاصر روایاتی را در این زمینه نقل میکند گویا ایشان میخواهد حاکمیت مجدد بنی العباس را بپذیرد لذا عنوانهایی را مطرح میکند و روایاتی را هم در ذیل آن نقل میکند.
هلاک العباسیین علی ید السفیانی: سفیانی در آخر الزمان و نه ماه قبل از ظهور امام عصر علیهالسلام است، اینکه عباسیها به دست سفیانی هلاک میشوند معنای آن این هست که اینها روی کار هستند که به دست سفیانی هلاک میشوند. ایشان روایاتی را نقل میکند، یکی از روایات از کنز العمال است، کرارا گفتیم که کنز العمال خودش مدرک نیست بلکه مدرک میدهد.
3. و روي عن عليّ علیهالسلام أنّه قال: تكون مدينة بين الفرات و دجلة، يكون فيها ملك بني العباس و هي الزوراء، يكون فيها حرب مفظعة، تسبى فيها النّساء، و يذبح فيها الرّجال كما تذبح الغنم.[1]
«از امام علی علیهالسلام روایت شده که فرمودند: شهری بین فرات و دجله ساخته میشود، که در آن حکومت بنی العباس میباشد و آن شهر زوراء است، در آن جنگی شدید میباشد، که در آن زنان به اسارت برده شوند، و در آن مردان ذبح شوند همانطور که گوسفند را ذبح کنند.»
این روایت ربطی به حکومت مجدد عباسیون ندارد، شاید این روایت اشاره داشته باشد به همان قضیه هلاکو خان که عامه برای انتقام از خواجه طوسی خیلی قضیه را بزرگ میکنند البته جنایت بود اما مقصر خود حکومت و خود علمای عامه بودند که با آنها همکاری کردند، هر چه هست این روایت مربوط به عودت عباسیون نیست.
4. عن أبي حرب بن أبي الأسود الدؤلي، عن أبيه قالا: قال عليّ بن أبي طالب علیهالسلام سمعت حبيبي محمّدا صلیالله علیه و آله يقول: سيكون لبني عمّي مدينة من قبل المشرق، بين دجلة و دجيل و قطربل و الصّراة، يشيّد فيها بالخشب و الآجرّ و الجصّ و الذّهب، يسكنها شرار خلق الله، و جبابرة أمّتي، أما إنّ هلاكها على يد السّفيانيّ، كأنّي بها و الله قد صارت خاوية على عروشها.[2]
ابی حرب بن ابی الأسود دؤلی از پدرش نقل کرد: «علی بن ابی طالب علیهالسلام فرمود: شنیدم حبیبم محمد صلیالله علیه و آله میفرمود: به زودی برای فرزندان عموی من شهری در جانب مشرق بین دجله و دجیل و قطربل و صراة میباشد، این شهر با چوب، آجر، گچ و طلا ساخته شده، بدترین خلق خداوند و ظالمین از امتم در آن ساکن میشوند، امّا هلاکت آنان به دست سفیانی است، گویا این شهر را میبینم، به خدا قسم، شهر ویرانهای شود.»
این روایت هم ربطی به درگیری سفیانی با عباسیون ندارد، بلکه سفیانی با حکومتی که در آنجا هست درگیر میشود و شهر را خراب میکند.
ما نمیخواهیم همۀ این روایات را بخوانیم زیرا قبلا بازگشت عباسیون را بحث کردیم. اینکه در این روایت بیان شده که بنی العباس با ارمینیه و آذربایجان درگیر میشوند، اولا ربطی به قضایای فعلی ندارد چون این دو کشور با هم درگیر هستند و در این روایت بیان شده که قدرت ثالثی با آنها درگیر میشود، ثانیا ( ولد بنی العباس) یا اشاره به این دارد که عباسیون برمیگردند، که باید بگوئیم که این مطلب دلیل میخواهد که ما مفصل بحث کردیم و بازگشت عباسیون را نفی کردیم یعنی بازگشت حکومت بنی العباس دلیل و مستند روشنی ندارد و یا اینکه این روایت را بر قضایایی که قبلا بوده است، حمل کنیم. از همۀ اینها بگذریم بحث اعتبار سند آن است و سند آن اصلا به معصوم منتهی نمیشود و بر فرض که خود کعب را ثقه بدانیم، سند آن مشکل دارد.
بررسی سند روایت دوم (جریانات آذربایجان):
أَخْبَرَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدِ بْنِ سَعِيدٍ قَالَ حَدَّثَنَا أَحْمَدُ بْنُ مُحَمَّدٍ الدِّينَوَرِيُّ قَالَ حَدَّثَنَا عَلِيُّ بْنُ الْحَسَنِ الْكُوفِيُ قَالَ حَدَّثْتَنَا عَمِيرَةُ بِنْتُ أَوْسٍ قَالَتْ حَدَّثَنِي جَدِّي الْحُصَيْنُ بْنُ عَبْدِ الرَّحْمَنِ عَنْ عَبْدِ اللَّهِ بْنِ ضَمْرَةَ عَنْ كَعْبِ الْأَحْبَارِ أَنَّهُ قَال
ابن عقده: ایشان مشکلی ندارد.
احمد بن محمد دینوری:
مرحوم مامقانی راجع به ایشان میفرماید:
و لم أقف فيه إلّا على قول الشيخ رحمه اللّه في باب من لم يرو عنهم علیهمالسلام.[3]
در مورد ایشان مطلبی نیافتیم مگر فرمایش شیخ که او را در باب کسانی که از ائمه علیهمالسلام روایت نکردند، آورده است.
مرحوم وحید بهبهانی که در توثیق رجال سعۀ مشرب دارند و سعی میکنند از که از چهار چوب توثیق به لفظ ثقه خارج شوند و طرق متعددی را برای توثیق رجال مطرح میکند، میفرماید:
ثمّ إنّ في تعليقة الوحيد قدّس سره أنّه: من المشايخ الذين يروون عن الحسن بن سعيد، فلاحظ ترجمته، و تأمّل.[4]
«ایشان از مشایخ است و از حسن بن سعید روایت نقل میکند پس ترجمه او را ملاحظه کن و تأمل کن.»
مرحوم مامقانی میفرماید:
قلت: قد كنّاه النجاشي رحمه اللّه هناك ب: أبي العبّاس، و يظهر من كلامه نوع تأمّل فيه، حيث عدّ جمعا رووا عن الحسن بن سعيد، و جعل المعتمد بين أصحابنا رواية الأشعري، فإنّ فيه نوع تعريض بالباقين، و منهم الدينوري هذا، و لعلّه إلى ذلك ينظر أمر الوحيد بالتأمّل.[5]
«نجاشی او را با کنیه ابو العباس ذکر کرده است، و از کلام او نوعی تأمل در مورد مترجم ظاهر میشود زیرا جمعی را که از حسن بن سعید روایت کردند را برشمرده و روایات اشعری را مورد اعتماد بین اصحاب قرار داده است که در این نوعی تعریض به بقیه است که از آن جمله دینوری است و شاید امر مرحوم وحید به تأمل به این مطلب نظر دارد.»
پس احمد بن محمد دینوری مشکل دارد البته طریق دیگری برای اثبات حسن مترجم وجود دارد، در بحار الانوار از دینوری نقل شده است:
نجم، كتاب النجوم رُوِّينَا بِإِسْنَادِنَا إِلَى الشَّيْخِ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ جَرِيرٍ الطَّبَرِيِّ بِإِسْنَادِهِ يَرْفَعُهُ إِلَى أَحْمَدَ الدِّينَوَرِيِّ السَّرَّاجِ الْمُكَنَّى بِأَبِي الْعَبَّاسِ الْمُلَقَّبِ بِآستاره قَالَ انْصَرَفْتُ مِنْ أَرْدَبِيلَ إِلَى دِينَوَرَ أُرِيدُ أَنْ أَحُجَّ وَ ذَلِكَ بَعْدَ مُضِيِّ أَبِي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ علیهالسلام بِسَنَةٍ أَوْ سَنَتَيْنِ وَ كَانَ النَّاسُ فِي حِيرَةَ فَاسْتَبْشَرَ أَهْلُ دِينَوَرَ بِمُوَافَاتِي وَ اجْتَمَعَ الشِّيعَةُ عِنْدِي فَقَالُوا اجْتَمَعَ عِنْدَنَا سِتَّةَ عَشَرَ أَلْفَ دِينَارٍ مِنْ مَالِ الْمَوَالِي وَ نَحْتَاجُ أَنْ نَحْمِلَهَا مَعَكَ وَ تُسَلِّمَهَا بِحَيْثُ يَجِبُ تَسْلِيمُهَا قَالَ فَقُلْتُ يَا قَوْمِ هَذِهِ حِيرَةُ وَ لَا نَعْرِفُ الْبَابَ فِي هَذَا الْوَقْتِ قَالَ فَقَالُوا إِنَّمَا اخْتَرْنَاكَ لِحَمْلِ هَذَا الْمَالِ لِمَا نَعْرِفُ مِنْ ثِقَتِكَ وَ كَرَمِكَ فَاعْمَلْ عَلَى أَنْ لَا تُخْرِجَهُ مِنْ يَدَيْكَ إِلَّا بِحُجَّةٍ قَالَ فَحُمِلَ إِلَيَّ ذَلِكَ الْمَالُ فِي صُرَرٍ بِاسْمِ رَجُلٍ رَجُلٍ فَحَمَلْتُ ذَلِكَ الْمَالَ وَ خَرَجْتُ فَلَمَّا وَافَيْتُ قَرْمِيسِينَ كَانَ أَحْمَدُ بْنُ الْحَسَنِ بْنِ الْحَسَنِ مُقِيماً بِهَا فَصِرْتُ إِلَيْهِ مُسَلِّماً فَلَمَّا لَقِيَنِي اسْتَبْشَرَ بِي ثُمَّ أَعْطَانِي أَلْفَ دِينَارٍ فِي كِيسٍ وَ تُخُوتَ ثِيَابِ أَلْوَانٍ مُعْكَمَةٍ لَمْ أَعْرِفْ مَا فِيهَا ثُمَّ قَالَ لِي احْمِلْ هَذَا مَعَكَ وَ لَا تُخْرِجْهُ عَنْ يَدِكَ إِلَّا بِحُجَّةٍ قَالَ فَقَبَضْتُ الْمَالَ وَ التُّخُوتَ بِمَا فِيهَا مِنَ الثِّيَابِ فَلَمَّا وَرَدْتُ بَغْدَادَ لَمْ يَكُنْ لِي هِمَّةٌ غَيْرَ الْبَحْثِ عَمَّنْ أُشِيرَ إِلَيْهِ بِالنِّيَابَةِ فَقِيلَ لِي إِنَّ هَاهُنَا رَجُلًا يُعْرَفُ بِالْبَاقَطَانِيِّ يَدَّعِي بِالنِّيَابَةِ وَ آخَرُ يُعْرَفُ بِإِسْحَاقَ الْأَحْمَرِ يَدَّعِي النِّيَابَةَ وَ آخَرُ يُعْرَفُ بِأَبِي جَعْفَرٍ الْعَمْرِيِّ يَدَّعِي بِالنِّيَابَةِ قَالَ فَبَدَأْتُ بِالْبَاقَطَانِيِّ وَ صِرْتُ إِلَيْهِ فَوَجَدْتُهُ شَيْخاً مَهِيباً لَهُ مُرُوءَةٌ ظَاهِرَةٌ وَ فَرَسٌ عَرَبِيٌّ وَ غِلْمَانٌ كَثِيرٌ وَ يَجْتَمِعُ النَّاسُ عِنْدَهُ يَتَنَاظَرُونَ قَالَ فَدَخَلْتُ إِلَيْهِ وَ سَلَّمْتُ عَلَيْهِ فَرَحَّبَ وَ قَرَّبَ وَ سَرَّ وَ بَرَّ قَالَ فَأَطَلْتُ الْقُعُودَ إِلَى أَنْ خَرَجَ أَكْثَرُ النَّاسِ قَالَ فَسَأَلَنِي عَنْ دِينِي فَعَرَّفْتُهُ أَنِّي رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ دِينَوَرَ وَافَيْتُ وَ مَعِي شَيْءٌ مِنَ الْمَالِ أَحْتَاجُ أَنْ أُسَلِّمَهُ فَقَالَ لِي احْمِلْهُ قَالَ فَقُلْتُ أُرِيدُ حُجَّةً قَالَ تَعُودُ إِلَيَّ فِي غَدٍ قَالَ فَعُدْتُ إِلَيْهِ مِنَ الْغَدِ فَلَمْ يَأْتِ بِحُجَّةٍ وَ عُدْتُ إِلَيْهِ فِي الْيَوْمِ الثَّالِثِ فَلَمْ يَأْتِ بِحُجَّةٍ قَالَ فَصِرْتُ إِلَى إِسْحَاقَ الْأَحْمَرِ فَوَجَدْتُهُ شَابّاً نَظِيفاً مَنْزِلُهُ أَكْبَرُ مِنْ مَنْزِلِ الْبَاقَطَانِيِّ وَ فَرَسُهُ وَ لِبَاسُهُ وَ مُرُوءَتُهُ أَسْرَى وَ غِلْمَانُهُ أَكْثَرُ مِنْ غِلْمَانِهِ وَ يَجْتَمِعُ عِنْدَهُ مِنَ النَّاسِ أَكْثَرُ مِمَّا يَجْتَمِعُ عِنْدَ الْبَاقَطَانِيِّ قَالَ فَدَخَلْتُ وَ سَلَّمْتُ فَرَحَّبَ وَ قَرَّبَ قَالَ فَصَبَرْتُ إِلَى أَنْ خَفَّ النَّاسُ قَالَ فَسَأَلَنِي عَنْ حَاجَتِي فَقُلْتُ لَهُ كَمَا قُلْتُ لِلْبَاقَطَانِيِّ وَ عُدْتُ إِلَيْهِ ثَلَاثَةَ أَيَّامٍ فَلَمْ يَأْتِ بِحُجَّةٍ قَالَ فَصِرْتُ إِلَى أَبِي جَعْفَرٍ الْعَمْرِيِّ فَوَجَدْتُهُ شَيْخاً مُتَوَاضِعاً عَلَيْهِ مُبَطَّنَةٌ بَيْضَاءُ قَاعِدٌ عَلَى لِبْدٍ فِي بَيْتٍ صَغِيرٍ لَيْسَ لَهُ غِلْمَانٌ وَ لَا مِنَ الْمُرُوءَةِ وَ الْفَرَسِ مَا وَجَدْتُ لِغَيْرِهِ قَالَ فَسَلَّمْتُ فَرَدَّ الْجَوَابَ وَ أَدْنَانِي وَ بَسَطَ مِنِّي ثُمَّ سَأَلَنِي عَنْ حَالِي فَعَرَّفْتُهُ أَنِّي وَافَيْتُ مِنَ الْجَبَلِ وَ حَمَلْتُ مَالًا قَالَ فَقَالَ إِنْ أَحْبَبْتَ أَنْ يَصِلَ هَذَا الشَّيْءُ إِلَى مَنْ يَجِبُ أَنْ يَصِلَ إِلَيْهِ تَخْرُجُ إِلَى سُرَّمَنْرَأَى وَ تَسْأَلُ دَارَ ابْنِ الرِّضَا وَ عَنْ فُلَانِ بْنِ فُلَانٍ الْوَكِيلِ وَ كَانَتْ دَارُ ابْنِ الرِّضَا عَامِرَةً بِأَهْلِهَا فَإِنَّكَ تَجِدُ هُنَاكَ مَا تُرِيدُ. [6]
ابى عباس دينورى سراج ملقب به آستاره مىگويد:
«يك يا دو سال پس از شهادت حضرت امام عسكرى علیهالسلام براى رفتن به حج، از اردبيل به دينور[7] آمدم در حالى كه مردم (درباره جانشين امام علیهالسلام) در حيرانى بودند. اهل دينور، خبر آمدنم را که شنیدند خوشحال شدند و شيعيان، دورم جمع شدند و گفتند: شانزده هزار دينار نزد ما جمع شده از اموال موالی (دوستداران یا ایرانیان) و مىخواهيم آن را با تو بفرستيم تا به هركس كه مىبايد، بدهى. به آنان گفتم: اكنون، در شرايط حيرت قرار داريم و امامى را كه بايد اموال را به او تقديم نماييم، نمىشناسيم. اما آنان گفتند: با توجه به اعتماد و كرامتى كه در تو سراغ داريم، آنها را ببر و جز با مشاهده دليل و نشانه به كسى مده.[8]
ابى عباس مىگويد: هرقسمت از آن مال با اسم صاحبش در كيسهاى قرار داده شد و آنها را برداشتم و بيرون آمدم. وقتى به قرميسين (کرمانشاه) كه محل سكونت احمد بن حسن بود رسيدم، نزد او رفتم و سلام نمودم. هنگامى كه مرا ديد، خوشحال شد و كيسهاى را با هزار دينار همراه پارچهاى رنگارنگ، كه نمىدانستم درون آن چيست، به من داد و گفت: اينها را با خود ببر و غير از امام علیهالسلام، كسى آن را از دستت خارج نسازد.
مىگويد: آن مال و پارچه را به همراه آنچه درون آن بود، از او گرفتم. وقتى كه وارد بغداد شدم، هدفى جز يافتن كسى كه نماينده امام علیهالسلام باشد، نداشتم. به من گفتند كه اينجا شخصى معروف به باقطانى و شخص ديگرى مشهور به اسحاق احمر و نيز ديگرى كه نامش ابا جعفر عمرى است، هستند كه ادعاى نمايندگى امام علیهالسلام را دارند.
ابى عباس مىگويد: از باقطانى شروع كردم و نزدش رفتم و او را ديدم. شيخى بود با دليرى آشكار و اسبهاى عربى و غلامان بسيار كه مردم گرد او جمع شده بودند و گفت وگو مىكردند. بر او وارد شدم و سلام كردم، به من خوشآمد گفت و مرا نزد خود برد و گرامى داشت و با من به گفتوگو نشست. نشستن خود را طولانى كردم تا آنكه بيشتر مردم بيرون رفتند و او از خواسته من پرسيد. برايش توضيح دادم كه از اهل دينور هستم و همراه خود اموالى دارم و مىخواهم آن را تقديم نمايم. گفت: آن را بگذار. من گفتم: دلیل میخواهم. گفت: فردا به نزد من بيا. احمد مىگويد: فردا نزد او بازگشتم، اما نشانى از حجت نبود. روز سوم نيز رفتم، ولى باز هم دلیلی نياورد.[9]
پس از او نزد اسحاق احمر رفتم. جوانى پاكيزه بود كه منزلش از منزل باقطانى بزرگتر، اسبها و البسه و دليرى و غلامانش از او بيشتر، و افراد زيادى دورش حلقه زده بودند. داخل شدم و سلام نمودم، به من خوشآمد گفت و مرا نزد خود برد. صبر كردم تا از جمعيت كاسته شود. سپس از حاجتم سؤال كرد. آنچه را به باقطانى گفته بودم، به او نيز گفتم، و سه روز نزد او رفتم اما حجتی برايم نياورد.
ابى عباس مىگويد: لذا، نزد ابا جعفر عمرى رفتم و او را شيخى متواضع، بر اسبی سفيدرنگ، در خانهاى كوچك كه غلام و كنيز و اسبى، مانند آن دو نفر ديگر نداشت، نشسته بر پشم، يافتم. سلام كردم و جواب مرا داد و مرا نزد خود برد و سنگينى بار و شرمندگىام را زدود.
سپس از حالم پرسيد، به او گفتم كه حامل اموالى هستم. گفت: اگر دوست دارى كه اين اموال به آنكه بايد برسد بايد به سامرا، به خانه ابن الرضا (امام عسكرى) علیهالسلام بروى و فلان وكيل را بجويى، كه آنچه مىخواهى را آنجا خواهى يافت. »[10]