1404/07/12
بسم الله الرحمن الرحیم
معجزات و کرامات وکلا/ممدوحین وکلا /وکلای امام عصر
موضوع: وکلای امام عصر/ممدوحین وکلا /معجزات و کرامات وکلا
این متن توسط هوش مصنوعی پیادهسازی و سپس توسط انسان برای مستندسازی و تطبیق با فایل صوتی استاد، بازبینی و تأیید شده است.
مقدمه: طرح بحث کرامات و معجزات وکلا
بحث راجع به وکلا بود. مذمومینشان بحث شد و بحث فعلاً در ممدوحینشان است. کراراً عرض کردیم اینگونه نیست که وکیل بوده و مذموم بوده؛ [بلکه] ادعای وکالت کرده است. و الا اگر وکیل است، ممدوح است؛ اگر وکیل است، معتبر است.
اشاره شد که مرحوم شیخ طوسی میفرماید که به دست این وکلا، معجزاتی حاصل و رخ میداد و این معجزات، دلیل بر صحت [امامت] آن کسی است که به او انتمام دارند؛ به اعتبار وجود امام عصر (عج).
(پرسش حضار): ببخشید، میخواهم استفاده کنم ببینم جز وکلای آقا امام کاظم (ع)، کسانی که خدمت امام باشند و وکیل باشند، آنها هم از راه به در [رفتند] یا نه؟
(پاسخ استاد): نه، ببینید، آن چند نفری که برای اختلاس، وکیل بودند، بعد منحرف شدند.
نه، من در واقع میخواهم جواب مرحوم آیتالله العظمی خویی را عرض کنم که فرمودند وکیل بوده و مذموم. من میخواهم بگم این تعبیر درست نیست.
(پرسش): نه، من یک قاعده کلی میگویم.
(پاسخ استاد): ممکن است منحرف شده باشد؛ [وقتی] منحرف شده باشد، دیگر وکیل نیست. ولی این چند نفری که شیخ طوسی نقل میکنند، اصلاً وکیل امام نبودند؛
حضار: میگوید: «ادّعوا».
( پاسخ استاد): من این را میخواهم جواب بدهم.
مرحوم شیخ طوسی که میفرماید به دست این وکلای ممدوح، کراماتی و معجزاتی سر میزد، [این] برای دلیل بودن بر صحتِ اصل است. این کرامات و معجزات، خیلی است. یعنی فرض کنید که بگوییم یکیاش ضعیفالسند است، دوتایش ضعیفالسند است... علم اجمالی پیدا میکنیم به صحت بعضی از آنها. یا تواتر اجمالی است یا تواتر معنوی است. نمیتوانیم بخشی از آن را رد کنیم.
شیخ طوسی بخشی از آن را نقل میفرماید؛ بخشی را مرحوم کلینی در جلد اول کتاب شریف «کافی»، در «باب مولد»، متعدد نقل میکند که وکیلی است و از او معجزه و غیبگویی سر میزند و پیداست مال خودش نیست. [مثلاً به شخصی میگوید:] «به من کفن بده.» [وکیل میگوید:] «حالا نیاز نداری.» تا سال هشتاد [که میشود]، برایش میفرستد. یعنی چه؟ یعنی اینها از غیب است؛ مال خودش نیست. کرامات متعددی را «کافی شریف» نقل میکند.
کرامات و معجزات وکلا: نمونههایی از کتب روایی
اجازه بدهید من به بعضی از اینها اشاره کنم.
۱. قضیه مرداس و اموال امانتی:
«کافی شریف» از حسن بن علی علوی نقل میکند « أَوْدَعَ الْمَجْرُوحُ مِرْدَاسَ بْنَ عَلِيٍّ مَالًا- لِلنَّاحِيَةِ وَ كَانَ عِنْدَ مِرْدَاسٍ مَالٌ لِتَمِيمِ بْنِ حَنْظَلَةَ فَوَرَدَ عَلَى مِرْدَاسٍ أَنْفِذْ مَالَ تَمِيمٍ مَعَ مَا أَوْدَعَكَ الشِّيرَازِيُّ..»[1] شخصی به نام مجروح، پولی را به عنوان وجوه، به مرداس داد تا به امام عصر (عج) برساند. «و کان عند مرداس مال لتمیم بن حنظلة.» و نزد خودِ مرداس، مقداری وجوه از کس دیگری بود. هنوز اقدام نکرده بود، نامهای از وکیل رسید به مرداس: « أَنْفِذْ مَالَ تَمِيمٍ مَعَ مَا أَوْدَعَكَ الشِّيرَازِيُّ » آن دو پول را برای ما بفرست. این روایت فقط در کافی شریف نقل شده است.
قضیه ابن ابی حلیس و زیارت نیمه شعبان:
این را «کمال الدین» و «خرائج و جرائح» قطب راوندی نقل میکنند.
(پرسش حضار): برای کیست «خرائج»؟
(پاسخ استاد): قطب راوندی. شخصیت بزرگی است و کتابش هم مرسل نیست؛ در مقدمهاش میگوید از کجا نقل میکند. آقای شیخ حسین بن عبدالوهاب، از علمای قرن پنجم، کتابی دارد به نام «عیون المعجزات»؛ آن هم این را نقل میکند. پس ببینید، این روایتی که الان میخواهم نقل کنم، اولش «کمال الدین» است. ما بعد، اسم «هدایة الکبری» را بردیم، اعتبارش آنقدر نیست. ولی «عیون المعجزات» که قرن پنجمی است، «خرائج»، «اثبات الهداة»، «مدینة المعاجز» مرحوم بحرانی و «بحارالانوار» در دو جا، [این را] نقل میکنند.
روایت این است. ابن ابی حلیس، ابوالقاسم، میگوید: «کنت أزور [الحسین] فی النصف من شعبان.»[2]
(پرسش حضار): «مدینة المعاجز» بحرانی؟
(پاسخ استاد): من چه گفتم؟
(پرسش حضار): شبر.
(پاسخ استاد): بله، سبق لسان است. «مدینة المعاجز» بحرانی، دیگر «أظهر من الشمس» است. و این را بدانید، گاهی سبق لسان میشود. مگر استادمان در درس نفرمودند مرحوم [ابن زهره] در «غنیه»...
(پرسش حضار): مرحوم ابیالمکارم در «غنیه».
(پاسخ استاد): والد من، به نقل از اعاظم نجف که شاگرد ایشان بودند، میفرمود بحث صوم داشتند، فرمود که: «الصوم واجب بالأدلة الأربعة: أما الکتاب، فلقوله تعالی: صوموا تصحوا.» [در حالی که این] آیه قرآن نیست. بالاخره سبق لسان، از اعاظم نجف اشرف هم [سر میزند]. دلیل بر این است که عصمت، برای افراد خاصی است. حال، این کتاب شریف، شکی نیست که از مرحوم بحرانی است.
بگذریم. مرحوم صاحب «کمال الدین»...
(پرسش حضار): از «معجم» میخوانم، صفحه چند؟
(پاسخ استاد): «معجم»، جلد ۶، صفحه ۳۰۱. «کمال الدین» از پدرش، از سعد بن عبدالله اشعری، از ابوالقاسم ابن ابی حلیس نقل میکند. (یادتان باشد، در روایت، یک ابوالقاسم دیگر هم هست، اما این نیست). میگوید ابن ابی حلیس میگوید: «کنت أزور الحسین (علیه السلام) فی النصف من شعبان.» از قدیم، روش این بود که نیمه شعبان به زیارت امام حسین (ع) میرفتند. «فلما کان فی سنة من السنین...» یک سالی، قبل از شعبان وارد سامرا شدم و تصمیم گرفتم که امسال زیارت نروم. «فلما دخل شعبان...» ماه شعبان که وارد شد، دلم پر زد. «فقلت: لا أدع الزیارة التی کنت أزورها.» گفتم عادتم را ترک نمیکنم. «فخرجت زائراً.»
« كُنْتُ إِذَا وَرَدْتُ الْعَسْكَرَ أَعْلَمْتُهُمْ بِرُقْعَةٍ أَوْ بِرِسَالَةٍ.» روشم این بود که هر وقت وارد سامرا میشدم، به آنها (سفرا) خبر میدادم. « فَلَمَّا كَانَ فِي هَذِهِ الدَّفْعَةِ قُلْتُ لِأَبِي الْقَاسِمِ الْحَسَنِ بْنِ أَحْمَدَ الْوَكِيلِ لَا تُعْلِمْهُمْ بِقُدُومِي فَإِنِّي أُرِيدُ أَنْ أَجْعَلَهَا زَوْرَةً خَالِصَةً.» این دفعه، به وکیل گفتم: «نمیخواهد بگویی من آمدهام؛ میخواهم زیارت، خالص باشد.» این مطلب در دوران غیبت صغری است.
« قَالَ فَجَاءَنِي أَبُو الْقَاسِمِ وَ هُوَ يَتَبَسَّمُ وَ قَالَ بُعِثَ إِلَيَّ بِهَذَيْنِ الدِّينَارَيْنِ وَ قِيلَ لِي ادْفَعْهُمَا إِلَى الْحُلَيْسِيِّ وَ قُلْ لَهُ مَنْ كَانَ فِي حَاجَةِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ كَانَ اللَّهُ فِي حَاجَتِهِ.»
[وکیل] لبخند زد و گفت: «[امام] دو دینار برایم فرستاده و فرموده این را به حلیسی بده و به او بگو: تا زمانی که در [انجام] کارهای خدا هستی، خدا هم در [انجام] کارهای توست.»
[ابن ابی حلیس میگوید:] اصلاً من به کسی نگفته بودم. این ابوالقاسم وکیل آمد و گفت: «آقا، این هم دو دینار مال کربلاست، برو کربلا.»
بعد میگوید: چند روزی که آنجا بودم، مریض شدم.
(پرسش حضار): در احادیث دیگر اینجوری دیدید تا الان؟
(پاسخ استاد): نمیدانم، مراجعه نکردم.
(پرسش حضار): کسی از آقایان [این روایت را دیده]؟
(پاسخ استاد): من این را کراراً از مرحوم والد شنیده بودم، ولی نمیدانستم که این از مهدی آل محمد (ص) است.
(پرسش حضار): یک شبیه ش را ایشان خواندند، ولی خب چیز دیگری بود.
(پاسخ استاد): حال، این را من ندیده بودم، ولی زیاد شنیده بودم. در «امالی» طوسی هم آمده است، اما با اختلاف.
(پرسش حضار): «من کان فی حاجة أخیه المؤمن... کان الله فی حاجته.» در امالی طوسی هم هست
(پاسخ استاد): بله. یعنی همین دو دیناری که برایت فرستادهاند، [نشانه این است که] زیر نظر من هستی دیگر.
[ابن ابی حلیس ادامه میدهد:] « قَالَ وَ اعْتَلَلْتُ بِسُرَّمَنْرَأَى عِلَّةً شَدِيدَةً أَشْفَقْتُ مِنْهَا فَأَطْلَيْتُ [فَظَلِلْتُ] مُسْتَعِدّاً لِلْمَوْتِ فَبَعَثَ إِلَيَّ بُسْتُوقَةً فِيهَا بَنَفْسَجِينٌ وَ أُمِرْتُ بِأَخْذِهِ فَمَا فَرَغْتُ حَتَّى أَفَقْتُ مِنْ عِلَّتِي وَ الْحَمْدُ لِلَّهِ رَبِّ الْعالَمِينَ.»
چند روزی که آنجا بودم، کسالت پیدا کردم و به شدت بیمار شدم. خوف مرگ داشتم و خیلی به هم ریختم. آماده شدم که دیگر من [زائر] کربلایی نیستم و همینجا فوت میشوم. ناگهان برای من ظرفی سفالی فرستاده شد که در آن دو گل بنفشه بود. تا آن را مصرف کردم، از بیماریم بهبودی یافتم.
(شاگرد): دارویی بالاتر از بنفشه نیست؛ چنین تعبیری من دیدهام.
خب، این را هم دقت کنید. چه کسی به او خبر داد؟ الحسن بن احمد الوکیل. این، یکی از آن مواردی است که آقای طوسی فرمودند وکلا، کرامات و معجزات دارند. و این، شاهد بر این است که اصل، درست است. وقتی میگوید «وکیل امام عصر هستم»، این حرفها، حرفهای خودش نیست؛ حرفهای اصل است.
قضیه ابوسوره قمی و جوان ناشناس در کربلا
باز یک قضیهای را شیخ طوسی در سه جای کتابش میآورد. بعد از شیخ طوسی، «خرائج» همان روایت شیخ طوسی را نقل میکند. بعد، «الثاقب فی المناقب». [نویسنده آن] کیست؟ علی بن حمزه طوسی، از قدمای فقهای ماست. این فقیه بزرگ، کتاب مناقب نوشته است. (و ای کاش ما هم از اینها تبعیت کنیم و هم مناقب را بنویسیم و هم در درسهایمان بگوییم. آنها قیچی میکنند و نمیگویند؛ ما هم که نمیگوییم؛ نتیجه چه میشود؟ مخفی شدن فضائل آل محمد (ص)).
(توضیح استاد): من این کتاب «الثاقب فی المناقب» را از اول تا آخر خواندهام؛ چه مطالب نابی دارد! طرف، فقیه و ملاست. یک بار اشاره کردم از استادم شنیدم که سید ابوالحسن [اصفهانی]، با اینکه طبق مبنایش، استفتائی که برای ایشان آورده بودند و فتوایی که داده بودند، طبق مبنای ایشان بود، ولی امضا نکرد و فرمود: «یک کلمه اضافه کنید: علی الأحوط». گفتند: «چرا؟» فرمود: «چون علی بن حمزه طوسی، نظر غیر از این دارد.»
خلاصه، «الثاقب فی المناقب» هم نقل میکند. «منتخب الانوار المضیئة» نیلی هم نقل میکند. «اثبات الهداة» در سه جا نقل میکند. «تبصرة الولی» سید هاشم بحرانی در سه جا نقل میکند. «مدینة المعاجز» بحرانی در دو جا نقل میکند. «بحارالانوار» در سه جا نقل میکند. یعنی به این روایت، اعتنا شده است. خودِ شیخ طوسی، عرض کردم، در سه جا نقل میکند.
روایت این است. «غیبت طوسی» میفرماید که از ابوسوره نقل میکند. میگوید ابن سوره از پدرش نقل میکند. دقت کنید، میگوید عدهای از پدرم این قصه را نقل کردند. [پدرم] زیدی هم بود. (زیدیها، به امامت امام زمان (عج) اعتراف ندارند خیلیهایشان). ولی این زیدی بود. چه میگوید؟ میگوید: پدر من... یعنی عدهای نقل کردند که پدر من به حائر رفت. «حائر» یعنی کجا؟
(پاسخ حضار): کربلا.
(توضیح استاد): در روایت امام هادی (ع) ببینید. آقا مریض شدند و اشاره کردند که نایبی بگیرید به حائر برود.
(پرسش حضار): نفهمیدند «حائر» یعنی چه.
(پاسخ استاد): خلاصه، [گفتند] نایب بگیرید. بعد یکی گفت: «آقا میگویند کربلا». در شرایط سخت دوران متوکل، بردن اسم کربلا و رفتن به زیارت، سخت بود. آقا منظورشان این بود که یک نفر برود کربلا.
در «کافی شریف» آمده است. راوی به آقا عرض کرد: «آقا، امام حسین هم امام است، شما هم امام هستید؛ چرا کربلا؟» آقا فرمودند: «خداوند بقعههایی را قرار داده است که دعا در آنجا مستجاب است و یکی از آنها کربلاست. و من میخواهم [کسی] برود کربلا و برای شفای من دعا کند.»
تعبیر، «حائر» بود. خیلی دور از [ذهن] بود؛ تقیه بود.
(قرائت متن عربی توسط حضار از روی کتاب):
« قال: قال ابو محمد الوهوردي: حدّثني ابو علي محمد بن همام ((رحمه الله)) قال: حدثني محمد الحميري قال: حدثني ابو هاشم الجعفري قال: دخلت على ابي الحسن علي بن محمد (عليه السلام) و هو محموم عليل فقال لي: يا ابا هاشم ابعث رجلا من موالينا الى الحائر يدعو اللّه لي. فخرجت من عنده فاستقبلني علي بن بلال فاعلمته ما قال لي و سألته ان يكون الرجل الذي يخرج.
فقال: السّمع و الطاعة و لكنّني اقول: انّه افضل من الحائر اذ كان بمنزلة من في الحائر و دعاؤه لنفسه أفضل من دعائي له بالحائر، فاعلمته (عليه السلام) ما قال، فقال لي: قل له: كان رسول اللّه (صلّى اللّه عليه و آله) افضل من البيت و الحجر و كان يطوف بالبيت و يستلم الحجر و انّ للّه تعالى بقاعا يحبّ ان يدعى فيها فيستجيب لمن دعاه و الحائر منها..»[3]
اجازه بدهید تکمیل کنم.
میگوید: پدرم به حیره، به کربلا رفت. «...فلما صرت إلی الحائر، فإذا شاب حسن الوجه یصلی.» [4] پدرم میگوید: به حائر رسیدم، جوانی خوشسیما مشغول نماز بود کنار قبر شریف امام حسین (ع). «ثم إنه ودّع و ودّعت...» زیارتش تمام شد، من هم زیارتم تمام شد. آمدیم مشرعه، نزدیک آب. «فقال لی: یا أبا سورة، أین ترید؟ قلت: الکوفة. قال لی: لم لا ترید معی؟... نحن جمیعاً نمضی.» گفت: «کجا میخواهی بروی؟» گفتم: «کوفه». گفت: «چرا با من نمیآیی؟ با هم میرویم.»
«فإذا نحن عند مسجد السهلة. قال لی: هو ذا منزلی، فإن شئت فامض. ثم قال لی: تمر إلی ابن الزراری فتقول له: المال الذی عندک...» به مسجد سهله که رسیدیم، گفت: «این منزل من است. برو نزد ابن زراری و از قول من به او بگو آن مالی که نزد توست، به این شخص بده.» «قل له بعلامة أنه کذا و کذا دیناراً و کذا و کذا درهماً...» و علامتی داد که چقدر دینار و درهم در کیسه است و کجا گذاشته شده. «فقلت له: من أنت؟ قال: أنا ابن الحسن العسکری.»
(صلوات حضار): اللهم صل علی محمد و آل محمد.
(پاسخ استاد): گفتم: «اگر قبول نکرد و از من دلیل خواست، چه بگویم؟» فرمود: «أنا وراءک.» من پشت سرت هستم؛ من از تو حمایت میکنم. تو این را برو منتقل کن، کارت نباشد.
[ابوسوره میگوید:] نزد ابن زراری رفتم. [ابتدا] انکار کرد. گفتم: «آنکه مرا فرستاد، گفت من پشت سرت هستم.»
(دعا): خدایا، این فرمایش را در حق ایران و ایرانیها و رهبری مستجاب بگردان. خدایا، امنیت این کشور را مورد عنایت امام زمان قرار بده و شر دشمن را به خودشان برگردان.
(پاسخ استاد): خلاصه، میگوید این جمله را که گفتم، [ابن زراری] گفت: «لیس بعد هذا شیء... لم یعلم به إلا الله.» این جزئیات را غیر از خدا کسی نمیدانست و مال را به من داد.
از این موارد، متعدد نقل شده است. شیخ طوسی، گاهی به نحو دیگری هم نقل میکند. خودِ ابوسوره است. میگوید: «کنت بالحائر زائراً عشیة عرفة.»[5] شب عرفه را در کربلا درک کرده بود. «فخرجت فَخَرَجْتُ مُتَوَجِّهاً عَلَى طَرِيقِ الْبَرِّ فَلَمَّا انْتَهَيْتُ [إِلَى] الْمُسَنَّاةِ جَلَسْتُ إِلَيْهَا مُسْتَرِيحاً ثُمَّ قُمْتُ أَمْشِي وَ إِذَا رَجُلٌ عَلَى ظَهْرِ الطَّرِيقِ...» در دوران خطرناکی بود؛ زائر را در راه میدیدند، نابودش میکردند. میگوید دیدم آقایی... بعد، خودش به من اشاره کرد که: « فَقَالَ لِي هَلْ لَكَ فِي الرِّفْقَةِ ؟» میخواهی رفیق راه باشیم؟ « فَقُلْتُ نَعَمْ فَمَشَيْنَا مَعاً يُحَدِّثُنِي وَ أُحَدِّثُهُ...» نمیدانم کیست. «... وَ سَأَلَنِي عَنْ حَالِي.» این پولی که فرمود بگیر، بیجهت نبوده است. در راه از من پرسید: «وضعت چطور است؟» «... فَأَعْلَمْتُهُ أَنِّي مُضَيَّقٌ لَا شَيْءَ مَعِي وَ لَا فِي يَدِي فَالْتَفَتَ إِلَيَّ فَقَالَ لِي...» گفتم در سختی به سر میبرم و آهی در بساط ندارم، ولی به کربلا آمدهام. (میدانید، یکی از اسباب گشایش زندگی، زیارت امام حسین (ع) است و یکی از اسباب مرگهای ناگهانی، ترک زیارت حضرت اباعبدالله (ع) است).
(پرسش حضار): ترک به معنای اینکه نمیتواند برود؟
(پاسخ استاد): نه، نه. روایت در کتاب «بیست و پنج مقاله» علامه مجلسی آمده است. آنجا از امام صادق (ع) میفرماید خیلی از کسانی که میمیرند، به مرگ طبیعی نمیمیرند؛ به خاطر ترک زیارت قبر جدم است.
[آن جوان] به من رو کرد و فرمود: «... إِذَا دَخَلْتَ الْكُوفَةَ فَائْتِ [دَارَ] أبا [أَبِي] طَاهِرٍ الزُّرَارِيِّ فَاقْرَعْ عَلَيْهِ بَابَهُ » آدرس به تو میدهم. «... فَإِنَّهُ سَيَخْرُجُ إِلَيْكَ وَ فِي يَدِهِ دَمُ الْأُضْحِيَّةِ...» روز عید قربان بود. فَقُلْ لَهُ يُقَالُ لَكَ أَعْطِ هَذَا الرَّجُلَ الصُّرَّةَ الدَّنَانِيرَ الَّتِي عِنْدَ رِجْلِ السَّرِيرِ.»[6] به او گفته شده: «آن دینارهایی را که زیر پایه تخت است، به این مرد بده.»
« فَتَعَجَّبْتُ مِنْ هَذَا ثُمَّ فَارَقَنِي وَ مَضَى لِوَجْهِهِ لَا أَدْرِي أَيْنَ سَلَكَ.» هنوز او را نشناختم. این را به من گفت و رفت.
« وَ دَخَلْتُ الْكُوفَةَ فَقَصَدْتُ [دَارَ] أَبَا طَاهِرٍ مُحَمَّدِ بْنِ سُلَيْمَانَ الزُّرَارِيِ فَقَرَعْتُ [عَلَيْهِ] بَابَهُ كَمَا قَالَ لِي وَ خَرَجَ إِلَيَّ وَ فِي يَدِهِ دَمُ الْأُضْحِيَّةِ فَقُلْتُ لَهُ يُقَالُ لَكَ أَعْطِ هَذَا الرَّجُلَ الصُّرَّةَ الدَّنَانِيرَ الَّتِي عِنْدَ رِجْلِ السَّرِيرِ...» به خانه زراری آمدم و در را زدم. همانطوری که گفته بود، بیرون آمد در حالی که دستش خونی بود. به او گفتم [آنچه را که شنیده بودم]. « فَقَالَ سَمْعاً وَ طَاعَةً وَ دَخَلَ فَأَخْرَجَ إِلَيَّ الصُّرَّةَ فَسَلَّمَهَا إِلَيَّ فَأَخَذْتُهَا وَ انْصَرَفْتُ.» تصرف تکوینی شد در او. حالا معلوم شد که این حواله برای چه بوده است.
نقل سوم، باز خودِ ابوسوره میگوید: « رَجْتُ إِلَى قَبْرِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع أُرِيدُ يَوْمَ عَرَفَةَ فَعَرَّفْتُ يَوْمَ عَرَفَةَ فَلَمَّا كَانَ وَقْتُ عِشَاءِ الْآخِرِ صَلَّيْتُ وَ قُمْتُ فَابْتَدَأْتُ أَقْرَأُ مِنَ الْحَمْدِ وَ إِذَا شَابٌّ حَسَنُ الْوَجْهِ عَلَيْهِ جُبَّةٌ سَيْفِيٌ فَابْتَدَأَ أَيْضاً مِنَ الْحَمْدِ وَ خَتَمَ قَبْلِي .» رفتم به زیارت آقا. جوانی خوشسیما را دیدم که قرآن میخواند. « فَلَمَّا كَانَ الْغَدَاةُ خَرَجْنَا جَمِيعاً مِنْ بَابِ الْحَائِرِ فَلَمَّا صِرْنَا إِلَى شَاطِئِ الْفُرَاتِ قَالَ لِيَ الشَّابُّ أَنْتَ تُرِيدُ الْكُوفَةَ...» صبح زود بعد از عرفه، حرکت کردیم. آن جوان گفت: «کجا میخواهی بروی؟» «. فَامْضِ فَمَضَيْتُ طَرِيقَ الْفُرَاتِ وَ أَخَذَ الشَّابُّ طَرِيقَ الْبَرِّ..فإذا نحن علی طرف جبل الخندق.» نزدیک کوفه رسیدیم. «قال لی: أنت محتاج و عیالک کثیر.» آن جوان به من گفت: «تو تنگدستی و عیالوار.» « فَامْضِ إِلَى أَبِي طَاهِرٍ الزُّرَارِيِّ فَيَخْرُجُ إِلَيْكَ مِنْ مَنْزِلِهِ وَ فِي يَدِهِ الدَّمُ مِنَ الْأُضْحِيَّةِ فَقُلْ لَهُ شَابٌّ مِنْ صِفَتِهِ كَذَا يَقُولُ لَكَ صُرَّةٌ فِيهَا عِشْرُونَ دِينَاراً جَاءَكَ بِهَا بَعْضُ إِخْوَانِكَ فَخُذْهَا مِنْهُ..»[7]
ببینید، اصل این است: وقتی وکلا جزئیات را میگویند، از اصل گرفتهاند.
نقل چهارم میگوید این آقا [ابوسوره]، «کان أحد مشایخ الزیدیة»؛ شخصیت عادی نبود. میگوید: «... فَقَالَ هَذَا حَقٌّ جَاءَنِي رَجُلٌ شَابٌّ فَتَوَسَّمْتُ فِي وَجْهِهِ سِمَةً فَانْصَرَفَ النَّاسُ كُلُّهُمْ وَ قُلْتُ لَهُ مَنْ أَنْتَ. فَقَالَ أَنَا رَسُولُ الْخَلَفِ ع إِلَى بَعْضِ إِخْوَانِهِ بِبَغْدَادَ.»
مطلب مفصل است. اگر توفیقی بود، بعد اشاره خواهم کرد. سلام خدا بر مهدی صاحب زمان، حجت بن الحسن..