1404/07/05
بسم الله الرحمن الرحیم
ابوبکر بغدادی و ابی دلف/سفرای مذموم /مدعیان دروغین
موضوع: مدعیان دروغین/سفرای مذموم /ابوبکر بغدادی و ابی دلف
این متن توسط هوش مصنوعی پیادهسازی و سپس توسط انسان برای مستندسازی و تطبیق با فایل صوتی استاد، بازبینی و تأیید شده است.
متن رسمی: بحث درباره مدعیان دروغین بابیت
فصل اول: مقدمات بحث از مرحوم شیخ طوسی
بحث راجع به مدعیان بابیت میباشد. مرحوم شیخ طوسی فصلی را تحت عنوان "الوکلاء المذمومین الذین ادعوا البابیة"[1] افتتاح نموده است. این افراد ادعا نمودهاند که باب امام زمان (علیه السلام) هستند، نه اینکه وکیل باشند.
لیست این افراد ارائه گردید و راجع به چند نفر از ایشان بحث صورت گرفت، از جمله: شریعی، نمیری، کرخی، ابوطاهر، حلاج، ابن ابی العزاقر، شلمغانی. بحث و بررسی نشان داد که این افراد اصولاً وکیل نبودهاند بلکه ادعای وکالت نمودهاند. عبارات مربوطه نیز نقل گردید.
فصل دوم: معرفی ابوبکر بغدادی و ابودلف
در ادامه به دو نفر دیگر رسیدیم که ایشان نیز ادعای بابیت نمودهاند:
الف) ابوبکر بغدادی
این شخص برادرزاده (فرزند برادر) سفیر دوم بوده است.
ب) ابودلف
شخص دیگری که مورد بررسی قرار گرفته است.
مقداری راجع به این دو شخصیت بحث صورت گرفت. مراجعه به کتب رجالی انجام شد تا مطالب مربوط به ایشان استخراج گردد.
فصل سوم: نقل از ابن قولویه درباره ابودلف
بیان ابن قولویه (استاد شیخ مفید)
نسبت به ابودلف، آقای ابن قولویه که استاد شیخ مفید میباشند، میفرمایند:
"أما أبو دلف الکاتب"[2] - جمعی از کسانی که ادعای نیابت نمودهاند، توقیعات ایشان مورد رد واقع شد. برخی از آنها توسط بزرگان مورد رد قرار گرفتند. ابودلف یکی از این مدعیان است و ابوبکر بغدادی نیز از جمله کسانی است که ابن قولویه و دیگران قاطعانه در برابرشان ایستادگی نمودند.
درباره ابودلف: "لا حاطه الله" - خداوند لعنتش نماید. "کان ملحداً" - ملحد بوده است. "ثم صار مفوضاً" - سپس مفوض گردید.
مقایسه با شمر بن ذی الجوشن
یادآور یکس از قاتلان امام حسین (علیه السلام) است -
شبث بن ربعی شخصیتی متناقض و متلون داشت. در یک زمان نامهای برای امام حسین (علیه السلام) مینوشت و در زمان دیگر در لشکر ابن زیاد علیه ایشان قرار میگرفت. در دورهای با مختار همراه بود و سپس علیه او موضعگیری نمود. همچنین در زمان امام علی (علیه السلام) نیز حضور داشت.
ادامه توصیف ابودلف
ابودلف در مراحل مختلف انحراف قرار داشت: ابتدا ملحد بود، سپس به غلو گرایید، آنگاه دچار جنون گردید و در نهایت به مفوضه پیوست.
مفوضه یعنی چیست؟ کسانی که معتقدند خداوند متعال امور خلقت را به برخی افراد تفویض نموده است. این عقیده بدین معناست که خداوند از امور کنارهگیری نموده و کار خلقت و رزقرسانی را به دیگران واگذار نموده است.
بقیه کارها با چند نفر است؟ شما آقا! کار خالقیت با شماست، رازقیت با شماست، حیات با شماست، موت و حیات با شماست؟!
سپس میفرماید: "و ما عرفناه قط" - ما او را شناختیم. "إِذَا حَضَرَ فِي مَشْهَدٍ إِلَّا اسْتُخِفَّ بِهِ وَ لَا عَرَفَتْهُ الشِّيعَةُ" - او را در مجالس به تمسخر میگرفتند. برای مسخره سازی به او توجه مینمودند و مطالب طنزآمیز به او گفته میشد.
"و عرفته الشیعة إلا مدة یسیرة" - شیعیان با اعتقادات و اخلاقیات او مدت کوتاهی آشنا شدند و سپس حقیقت او آشکار گردید.
یعنی شیعیان کم نبودند که او را بشناسند. "و عرفته الشیعة إلا مدة یسیرة" - به سرعت برای مردم قضیه کشف شد. "وَ الْجَمَاعَةُ تَتَبَرَّأُ مِنْهُ" - جماعت از او اظهار بیزاری نمودند.
"وَ مِمَّنْ يُومِئُ إِلَيْهِ" - از کسانی که به او اشاره مینمایند و او را به عنوان ایدئولوگ میشناسند. "و ینمّس به" یعنی کلاهبرداری مینمایند، به دروغ چهرهسازی میکنند، این شخص را میسازند به عنوان یک چهره تا مردم از او طرفداری و تبعیت نمایند.
فصل چهارم: نقل از مرحوم آیت الله خویی
نسبت به ابودلف، مرحوم آیت الله خویی در جلد ۱۷ صفحه ۲۶۴ میفرمایند:
هویت ابودلف
نام ایشان محمد بن مظفر است (این نام باید به خاطر سپرده شود).
نقل از نجاشی
روش آقای خویی در کتاب رجال بدین صورت است که ابتدا قبل از ارائه نظر خود، از اقوال قدما شروع مینمایند: از نجاشی، سپس از شیخ طوسی، از کشی، بعد علامه حلی و در نهایت نظر خود را ارائه میدهند یا طرف را تأیید مینمایند یا رد میکنند.
درباره محمد بن مظفر (یعنی ابودلف)، از نجاشی نقل مینمایند:
"محمد بن مظفر أبو دلف الأزدی"[3] - ازدی است. "كان سمع كثيرا ثم اضطرب عقله" - شاگردی بسیار نموده است.
خداوند عاقبت ما را به خیر ختم فرماید. انسان را ببینید... یک شخصی زمانی که امام خمینی (رحمه الله) درس اخلاق میفرمودند، تمایل به احترام شدید داشتم. همان فردی که بعداً به همراهی صدام درآمد و سپس سخنرانیهایی علیه امام انجام داد. همان امامی که خود درس اخلاق میفرمودند، بعداً علیه ایشان سخنرانی نمود.
نخستین بار که درباره راجح بغدادی مطالبی شنیدم، هنوز برای امام حرمت قائل بودند و میگفتند "آقای خمینی". اندکی که حرامخواری بیشتر شد، تعبیر "آقا" را نیز حذف نمودند.
دیگر تعبیر "آقای خمینی" را به کار نمیبردند، بلکه میگفتند "دجال"، "طاغوت جماران"، "دجال جماران". علمش بیش از عقلش بوده است.
ادامه نقل از نجاشی
ابودلف محمد بن مظفر علم فراوانی داشت و نزد استادان متعدد درس آموخته بود. "کان سمع کثیراً" - نزد بسیاری درس خوانده، "روی کثیراً" - روایات زیادی نقل نموده است.
"ثم ضلّ" - سپس گمراه شد.
شاگرد: چون استادان زیادی دیده بود
استاد: (این علت تامه بوده است).
"له کتاب أخبار الشعراء" - کتابی نیز درباره اخبار شعرا دارد.
نقل از شیخ طوسی
"عن شیخه محمد بن محمد بن نعمان" - شیخ طوسی از استاد خود محمد بن محمد بن نعمان (شیخ مفید) نقل مینماید.
"عن المهلبی" (باید ضبط دقیق این نام را بررسی نمود) - از مهلبی نقل میشود:
"سمعت أبا القاسم" (یعنی ) "ابن قولویه یقول: أما أبو دلف الکاتب لاحاه الله کان ملحداً ثم أظهر الغلو ثم جُنّ ثم صار مفوضاً" - ملحد بود، سپس غلو را آشکار ساخت، سپس دیوانه شد، سپس مفوض گردید. هر روز رنگی عوض مینمود.
"و ما عرفناه إلا إذا حضر فی مجلس إلا استُخِفّ به" - و ما او را نشناختیم مگر اینکه هرگاه در مجلسی حاضر میشد، مورد استخفاف واقع میگردید.
این مطالبی است که از مرحوم شیخ طوسی نقل گردید و در حال حاضر مطلب اضافی ندارد.
فصل پنجم: روایت از نوه سفیر دوم
نقل از ابونصر (از نوادگان محمد بن عثمان)
سپس شیخ طوسی روایتی را نقل مینماید از نتیجه (نوه) سفیر دوم - محمد بن عثمان. این شخص از همان ابتدا مشکل داشته و زمینه انحراف در او وجود داشته است.
ابونصر که از نوادگان یا خواهرزادگان محمد بن عثمان سمری است، میگوید:
"إن أبا دلف بن مظفر الکاتب کان فی ابتداء أمره مخمّساً" - ابودلف بن مظفر کاتب در ابتدای امرش مخمّس بود.
توضیح فرقه مخمسه
مخمّس یعنی چیست؟
"کان فی ابتداء أمره مخمّساً مشوهرا بذلک" [4] - عقاید و فرق را بررسی نمایید. در معجم الفرق الإسلامیة نگاه کنید که میگوید: این فرقه از غلات است که میگویند "إن الخمسة" - مخمسه یعنی پنج نفر. خداوند عز و جل کار را به این پنج نفر واگذار نموده است. استغفرالله، یعنی خود کنارهگیری نموده و امور را تفویض کرده است.
این پنج نفر چه کسانی هستند؟ "إن الخمسة: سلمان، أبوذر، مقداد، عمار، عمرو بن أمیة" - سلمان، ابوذر، مقداد، عمار و عمرو بن امیه.
"هم الموکّلون" - ببینید چه خبر بوده است! این افراد موکل هستند. "موکّلون من قِبَل الرب" - از جانب پروردگار موکل شدهاند. به چه چیزی؟ شما رازق باشید، شما خالق باشید، شما بمیرانید، شما کاری انجام دهید؟! خداوند کناره گرفته و کاری انجام نمیدهد.
"موکّلون من قِبَل الرب" - موکل به چه چیزی؟ "بإدارة مصالح العالَم" - خداوند به این افراد واگذار نموده و خود کاری انجام نمیدهد.
"و سلمان رئیسهم" - و سلمان رئیس آنهاست و اسم او فیض بوده است.
[سؤال] رئیسهم؟
[پاسخ] اسم داشت. مرده را زنده مینمود. قضایا و کرامات او معروف است.
اما آیا این نبود که خود سلمان درگذشت و امیرالمؤمنین (علیه السلام) به تجهیز او پرداخت؟! این همان عقیده مخمّسه است.
در پاورقی کتاب غیبت شیخ طوسی صفحه ۴۱۴ نگاه نمایید. این مطلب از آقای خویی نقل میگردد.
[سؤال] صفحه چند است؟
[پاسخ] از ابونصر در کتاب آقای طوسی صفحه ۴۱۴.
شیخ طوسی که از یکی از نوادگان سفیر دوم نقل مینماید، میفرماید این شخص یعنی ابودلف "کان فی ابتداء أمره مخمّساً".[5]
معلوم شد مخمّس یعنی چیست. حتی هماکنون زمانی که برخی از تونس یا مغرب عربی میآیند و میخواهند سوگند یاد کنند، میگویند: "و الخمس".
[سؤال] "و الخمس" یعنی قسم به...؟
[پاسخ] پنج تن. یعنی هماکنون نیز برخی از این افراد هستند.
ادامه بیان ابونصر
میفرماید این شخص ابودلف در ابتدای امر مخمّس بود. "مشهور بذلک" - به این عقیده معروف بود و "فی تربیته" - در تربیتش این تفکر وجود داشت. اینگونه تربیت شده بود، یعنی زمینه در او موجود بوده است.
"و تلمیذهم و صنیعتهم" [6] - شاگرد آنها بود، دستپرورده آنها بود و خروجی آنها محسوب میشد. "و كان الكرخيون مخمسة لا يشك في ذلك أحد من الشيعة" - داییهای او مخمّسه کرخی بودند و اینگونه عقیده داشتند.
"لا شک فی ذلک أحد من الشیعة" - شیعیان شک نداشتند که او عقیده منحرف دارد.
"و قد کان أبو دلف یقول ذلک و یُعرَف به" - ابودلف میگفت و به این عقیده اعتراف داشت که من همین هستم، خمسی هستم.
"و یقول" - و میگفت (این را از کجا داریم؟):
"نقلني سيدنا الشيخ الصالح- (قدس الله روحه) و نور ضريحه- عن مذهب أبي جعفر الكرخي، إلى المذهب الصحيح"
میگوید: من اعتقاد دیگری داشتم. استاد من از ابوبکر بغدادی که ظالّ و مُضِلّ است چقدر تجلیل مینماید! میگوید: من عقیده دیگری داشتم و شیخ صالح که قبرش پر از نور باشد، چه کسی مرا از مذهب ابوجعفر کرخی آورد به مذهب صحیح؟ یعنی به مخمّسه. چه کسی بوده است؟ ابوبکر بغدادی.
[سوال] یعنی ابوجعفر کرخی خود مخمّس نبوده است؟
[پاسخ] خود کرخی نه، نبود.
جنون و فساد مذهب ابودلف
سپس شیخ طوسی میفرماید:
"ثم قال الشيخ: «و جنون أبي دلف و حكايات فساد مذهبه، أكثر من أن تحصى، فلا نطول بذكرها الكتاب هاهنا"
یعنی این شخص تیپ عجیبی بود. هم اعتقادات عجیب داشت و هم دیوانگی داشت. میفرماید: کتاب را مفصل نمیکنیم به ذکر این اراجیف این شخص.
این مطالب در سفرای مذمومین نقل میگردد.
فصل ششم: بررسی ابوبکر بغدادی
سپس مرحوم آیت الله خویی میفرمایند: "أقول" - یک مطلب دیگر نیز اضافه مینمایم.
هویت ابوبکر بغدادی
میفرمایند که ابوبکر بغدادی کیست؟ "أبو بكر البغدادي هو محمد بن أحمد بن عثمان المتقدم" که قبلاً راجع به او بحث صورت گرفت.
این شخص چه کسی است؟ "و من الذین ادّعوا البابیه فی زمن الغیبة" - از کسانی است که در دوران غیبت ادعا نمود که سفیر امام است.
اهمیت موضع علمای شیعه
اکنون مواضع علمای ما نسبت به مدعیان سفارت خاصه را ببینید. وکالت عامه مانند همه مراجع که خداوند سایهشان را مستدام فرماید، خدا حفظشان نماید، این بزرگواران وکلای عام هستند.
اما اگر کسی امروز ادعای وکالت خاص نماید و بگوید من سفیر پنجم هستم، حرفهای من حرفهای امام است، نعوذ بالله، این افراد از مذهب خارج هستند.
واقعهای معاصر
به یاد دارم زمانی در یکی از شهرستانها شخصی ادعا نموده بود و تبلیغ میکرد که شاگردی دارم که ۲۵ مرتبه با امام زمان (علیه السلام) ملاقات نموده است. اگر شاگرد شما ۲۵ بار ملاقات نموده، شما خود سفیر و دعامالحضور هستید! این معنایش همین است.
باور کرده بود. با استاد خود هماهنگی نمودم، گاهی تلفنی نیم ساعت با ایشان مذاکره میکردم و میپرسیدم چه اقدامی صورت گیرد؟ فرمودند: این نیز دکانی است که باید بسته شود و باید جمع گردد.
گفتم آبروی طرف در خطر نیست؟ فرمودند: نه. و خداوند عنایت فرمود و به سرعت جمع شد و آبرویی نیز حفظ گردید.
حفظ آبروی مهدی آل محمد (اللهم صل علی محمد و آل محمد) و حفظ آبروی شیعه مهمتر از حفظ آبروی فردی است که خود این کار را نموده است .
در اینجا برخی این اعتقادات و حرفها را مطرح نمودند و علمای ما در برابرشان ایستادگی کردند.
ادامه نقل از آیت الله خویی
قضیه ابودلف را که به نقل آقای خویی تاکنون نقل نمودم، شامل: یک نقل از نجاشی بود، یک نقل (دو نقل) از شیخ طوسی، و اکنون "أقول" - نقل آقای خویی.
میفرمایند: اینکه میگوید به برکت شیخ ما هدایت شدم، یعنی به وسیله ابوبکر بغدادی که خواهیم رسید، او مرید بود. ابودلف اعتقاد به ابوبکر بغدادی داشت "و یعتبره باباً" - او را باب میدانست نسبت به چه کسی؟ نسبت به ابوبکر بغدادی، میگفت این باب است، این وکیل است، این سفیر است!
روایت محمد بن عیاش
"و ذکره محمد بن عیاش" - محمد بن عیاش این مطلب را نقل نموده است.
محمد بن عیاش (باید در کتاب رجال آقای ربانی نگاهی شود و ببینیم ایشان چه کسی است) میگوید:
"اجتمعتُ یوماً مع أبی دلف" - روزی با ابودلف در یک جلسه حضور یافتم. "فأخذنا فی ذکر أبی بکر البغدادی" - حرف ابوبکر بغدادی به میان آمد.
"فقال لی" به من گفت: "تعلم من أين كان فضل سيدنا الشيخ ((قدس الله روحه)) على أبي القاسم الحسين بن روح، و على غيره؟" - از کجا فهمیدم که این بغدادی چه مقامی دارد؟ این را به چه کسی میگوید؟ به عیاش.
من از کجا فهمیدم که این از حسین بن روح بالاتر است؟ مقامات حسین بن روح کجا و این کجا! میگوید این از او بالاتر است!
[سؤال] ابودلف یا...؟
[پاسخ] ابودلف به او میگوید. میدانم از کجا فهمیدم که ابوبکر بغدادی از سفیر سوم بالاتر است؟
"قلتُ له: ما أعرف" - گفتم: نمیدانم از کجا فهمیدید؟
"قال: لأن أبا جعفر محمد بن عثمان قدم اسمه على اسمه في وصيته" - گفت: چون سفیر دوم در نامهای که نوشت، ابتدا اسم او را برد و سپس اسم خود را. این باید چقدر شخصیت داشته باشد!
پس چون از این سفرا بالاتر است، سفیر دوم که از سفیر سوم بالاتر است، او نیز اسم بغدادی را مقدم نموده، پس این شخص (ابوبکر بغدادی) به چه کسی تمسک مینماید؟
نقض استدلال ابودلف
سپس میگوید: گفتم (محمد بن عیاش): خوب نقض میکنم. اگر اینگونه باشد، پس منصور دوانیقی از امام کاظم (علیه السلام) افضل است؟!
[سؤال] چگونه، دوانیقی...؟
[پاسخ] گفت: چگونه؟ گفت: چون امام صادق (علیه السلام) در وصیتش ابتدا اسم منصور را برده و سپس اسم امام کاظم (علیه السلام) را: "إن الأوصیاء من بعدی" - اوصیاء پس از من این پنج نفرند، یکیشان منصور است و بعد امام کاظم (علیه السلام). مگر این تقدم اسم برای نقض خوب نبود؟
[سؤال] سوره نمل؟
[پاسخ] بله، وصیت به منصور دوانیقی.
از مولانا ابی الحسن - میگوید چرا؟
"قال: قلتُ له: صدقتَ، قدّم اسمه فی الوصیة" - گفتم: راست گفتی، اسم او را در وصیت مقدم داشته است، ابتدا اسم منصور را برده و سپس اسم امام کاظم (علیه السلام) را.
کارآیی جواب نقضی
جوابهای نقضی بسیار کارساز است. من مدتی است که اولاً از جوابهای دفاعی فاصله میگیرم، ثانیاً از جوابهای حلّی را برای بعد میگذارم و جوابهای نقضی را مطرح مینمایم.
مشاهده نمودید که جواب نقضی به او داد و او گیر کرد. در جواب چه به او گفت؟ گفت: "أنت تتعصب" - تو بسیار متعصب هستی، چشم دشمنی. تو دشمن هستی با سیدنا (ابوبکر بغدادی)، تعصب داری.
" فقال لي: أنت تتعصب على سيدنا و تعاديه- گفتم: من متعصبم؟ تو با او دشمنی مینمایی، نمیتوان با تو حرف زد.
"فقلتُ له: من متعصّبم؟" - گفتم: چه کسی متعصب است؟
"فقلت: و الخلق كلهم تعادي أبا بكر البغدادي، و تتعصب عليه غيرك وحدك، و كدنا نتقاتل و نأخذ بالأزياق" - گفت: تنها تو نیستی، بلکه خلق بسیاری هستند و شیعه دشمنی مینمایند (یادتان باشد "تتبرأ" را گفت). این همه متعصب هستند.
- گفتم: فقط تویی! اکنون نمیخواهم از بحث بیرون بیایم، فقط تو هستی که سنگ او را به سینه میزنی، همه آنها نیز متعب هستند
میگوید بسیار ناراحت شد و خواستیم دست به یقه شویم و کتککاری صورت گیرد. "و کدنا نتقاتل و ناخذ بالازیاق" –ازیاق چیست؟، یقه.
مشاهده نمودید، این حرف حسابی نیست، حالش نمیشود، باید کتک بزند!
یادآوری برخورد امام حسین (علیه السلام) با مروان
یاد مروان و برخورد امام با او افتادم. روی کرد به امام حسین (علیه السلام) که: "لولا فاطمة" - اگر مادرتان فاطمه (علیها السلام) نبود، شما خودتان کسی نیستید، فضیلتی ندارید.
اکنون امام به این شخص چه پاسخی دهد؟ عمامهاش را انداخت، گردنش را کشید تا به حد مرگ رسید، افتاد و بیهوش شد. در احتجاج نگاه نمایید، این آمده است.
این چه پاسخی دهد؟ این فرد از او پاسخ نیست، او مشکلی ریشهای دارد. افتاده بود و بیهوش بود، امام سخنرانی نمودند. در احتجاج نگاه کنید، هرچند کم آمده است. من تفصیلیاش را یافتم.
فرمودند: مردم زیر این آسمان و کره زمین، امروز از من و برادرم امام حسن (علیه السلام) افضل ندارید. سپس شروع نمودند به نقل فضائل خود، برادرشان، این خاندان.
پس از اینکه از همه اقرار گرفتند که افضل از شما دو نفر را بر کره زمین یافت نمیشود، فرمودند: اکنون که این اقرار کردید، من میگویم به این مضمون: دشمنتر از این شخص نسبت به خدا و رسول من سراغ ندارم.
ما افضلیم، این دشمن است، او حالش نیست، او را باید کتک زد، باید خفهاش نمود. این دیگر تا عمر دارد از این حرفها نزند.
اکنون اینجا بحث با ابودلف را یافتید؟ دیگر لازم نیست. من آدرس احتجاج را ارائه میدهم و مفصل آن را... من پیدایش کردم.
[تأیید] بله.
مفصلاش را... احمد، نوشتهاند باید نگاه نمایم. کتاب مرحوم عمادزاده چه کسی است؟ در اصفهان بود.
[سؤال] عماد اصفهانی؟
[پاسخ] عمادزاده.
[سؤال] عمادزاده اصفهانی؟
[پاسخ] عمادزاده.
[سؤال] آن تاریخها؟
[پاسخ] آن، آفرین، من مفصلاش را آنجا مشاهده نمودم.
[سؤال] تاریخ امام حسین (علیه السلام) دارد؟
[پاسخ] بله، تاریخ امام حسین (علیه السلام). این حرف الان نیست، حرف سی سال قبل است، من مشاهده نمودم. اکنون یادم آمد.
"و کدنا نتقاتل" - و نزدیک بود با هم دست به یقه شویم، إلی آخر...
فصل هفتم: بررسی ابوبکر بغدادی از منظر شیخ طوسی
این نسبت به ابودلف بود. آقای شیخ طوسی راجع به ابوبکر بغدادی که مدعی بابیت بود، بحثی دارند. اجازه فرمایید از آقای خویی (رحمه الله) شروع نمایم.
نقل دیگر درباره استدلال ابودلف
[سؤال] حاج آقا، بحث سوره... نقل دیگری هم هست: ﴿"إنه من سلیمان و إنه بسم الله الرحمن الرحیم"﴾[7] - یعنی سلیمان افضل از خداست؟! این نیز یکی از نقلهایی بود که به آن شخص دادید.
چگونه نقض نمود؟ اسم خود را مقدم نموده و اسم خدا را: ﴿"إنه من سلیمان و إنه بسم الله الرحمن الرحیم"﴾ - پس سلیمان افضل از خداست؟! به آن شخص دارند میگویند: افضل نیست.
[تأیید] بله.
نظر آیت الله خویی درباره ابوبکر بغدادی
آقای خویی (رحمه الله) در جلد صفحه ۱۲ میفرمایند که محمد بن احمد بن عثمان ابوبکر بغدادی این چه کسی است؟ "ابن أخی" - پسر برادر سفیر دوم است.
شیخ طوسی در کتاب غیبت "عدّه فی ذکر المذمومین من السفراء"[8] - واقعاً این مطلب را نتوانستم بفهمم. شیخ طوسی او را جزء سفرای مذموم شمرده است.
واقعاً دقت نمایید، آقای خویی چه میفرمایند؟ ایشان را - یعنی ابوبکر بغدادی را - شیخ طوسی "ضمن المذمومین من السفراء" - این عبارت یعنی چه؟
[سؤال] یعنی هم سفیر بوده و هم مذموم؟
[پاسخ] خوب، عبارت این نیست که بفرمایید. کتاب شیخ طوسی در دست من است. "ذکر المذمومین الذین ادعوا السفارة کذباً و افتراءً" - عبارت یکی است. اما میفرمایند که "ذکر المذمومین من السفراء" - یعنی سفرا تقسیمبندی میشوند به مذمومین و ممدوحین؟
[سؤال] ممدوحین نیز از آنها؟
[پاسخ] اینگونه نیست.
[سؤال] اصلاً سفیر نبوده است؟
[پاسخ] اصلاً سفیر نبوده است.
به مرحوم آقای طوسی هم نفرمودهاند "ذکر المذمومین من السفراء"، چه فرمودهاند؟ "ذکر المذمومین الذین ادعوا البابیة"، "ادعوا السفارة کذباً و افتراءً".
من نمیدانم، یعنی شاید من نفهمیدم. بر نفهمی خود تأکید میکنم. خودم نفهمیدم.
شأن مرحوم آقای خویی بسیار از این حرفها بالاتر است که مثل من - طلبهای - به ایشان ایراد بگیرم. باید بگویم که نفهمیدم. شما دقت نمایید، شاید شما متوجه شوید، ما که نفهمیدیم.
سپس آقای خویی میفرمایند که... بعد نیز میفرمایند که "من المذمومین الذین ادعوا البابیة" - این دیگر حرف شیخ طوسی است.
روایت الأبرارودي
سپس جریانی را نقل مینماید از الأبرارودي:
"أنفذنی أبی عبدالرحیم" - پدرم به من مأموریت داد که بروم خدمت سفیر دوم. "و کان بینی و بینه مسألة" - مسئلهای بین من و او وجود داشت.
"فوردتُ مجلسه" - این را چه کسی میگوید؟ ابن رآوردی میگوید. رفتم به مجلس سفیر دوم و شرکت نمودم.
"و فی جماعة" - عدهای نشسته بودند، "من أصحابنا" - شیعیان نشسته بودند، "و هم یتذاکرون شیئاً من الروایات" - راجع به روایاتی بحث مینمودند، "و ما قاله الصادقون علیهم السلام" - و آنچه ائمه صادقین (علیهم السلام) فرمودهاند.
دقت فرمایید، وارد شدم. جلسه چه بود؟ مباحثه بود. ابن رآوردی میگوید: رئیس جلسه چه کسی بود؟ به خانه چه کسی رفتند؟ سفیر دوم.
میگوید همان طور که بحث مینمودند، "أقبل أبو بکر البغدادی" - این شخص وارد شد. یادتان بیاید: پس از جلسه، پس از پایان جلسه، ورود همان شخصی که استاد اخلاق بود و بعد علیه امام چه مواضعی اتخاذ نمود و بعدشم ریزخوار و نانخور صدام شد - برایتان من اشاره خواهم نمود.
خلاصه میگوید که ایشان وارد شد. "أقبل أبو جعفر البغدادی، فلما بصر به أبو جعفر" - یعنی چه کسی؟ سفیر دوم. "قال للجماعة: أمسکوا" - بحث دیگر نکنید، سکوت نمایید.
ابوبکر آمده است، هیچ حرفی نزنید. "فإن هذا الجائي ليس من أصحابكم" - این نفوذی است، هیچ حرفی نزنید.
"و قال الشیخ" - قضیه را نقل مینماید. "من؟ کلّمه" - یزیدی را جستجو نمودند، پیدا نکردند.
میگوید ایشان ادعای وکالت نمود یا وکیل یزیدی شد در بصره. "فبقی فی خدمته" - مدتها در خدمتش بود. "و أموالاً اختلس" - همین ابوبکر بغدادی اموال عظیمی اختلاس نمود.
"فنبّه الیزیدی" - تو چه کار مینمایی؟ این فرد در دفتر گذاشته که به نام تو استفاده مینماید، چه مقدار اموال به جیب زده است؟!
"فقبض علیه" یا "قبض علیه" - او را دستگیر نمود، ابوبکر بغدادی را. "و صادره" - اموالش را مصادره نمود. "و ضربه" - دستش درد نکند، ضربه به فرق سرش زد. "حتی نزل الماء فی عینیه" - تا آنجا که چشمش آب آورد.
"مات أبو بکر ضریراً" - من اضافه میکنم: "ذلیلاً". آن میگوید چه؟ "ضریراً" - یعنی نابینا.
[سؤال] در حالی که نابینا بود به جهنم رسید؟
[پاسخ] کور شد. من میگویم: نه، "مات ذلیلاً" - حقش همین بود.
مرحوم آقای خویی صفحهاش را نیز که گفتم، بیش از این ندارند، ولی خوب همین بس است برای ما که ایشان خودی نبود، نفوذی بود. و در این مسائل سفرای اربعه از مرجع خود حرف نمیزنند، یعنی اشاره امام بیش از این است.
فصل هشتم: نظر ابن قلویه و قاعده کلی
از این کتاب من برایتان نقل مینمایم. نظر آقای ابن قولویه بسیار مهم است و امروز نیز قابلیت دارد.
من ابتدا نظر ایشان را نقل مینمایم. آقای ابن قولویه میفرماید:
"و قد کنا وجّهنا إلی أبی بکر البغدادی"[9] - نامه نوشتیم، با او تماس گرفتیم، چه وقت؟ "لما ادّعی" یا "ادّعی له" - مریدانش ادعا نمودند که ایشان نائب است، سفیر است.
ما آنچه را که بعداً ادعا نمود، ما برای او واسطه فرستادیم، پیام دادیم: تو همچنین حرفی زدی؟ گفتی من نائب امام هستم؟
"فأنکر ذلک" - گفت: نه، من همچنین چیزی نگفتم. "و حلف علیه" - سوگند یاد کرد که همچنین نگفته است. "فقبلنا ذلک منه" - پیش از اینکه منکر شود، قبول نمودیم.
"فلما دخل بغداد عاد إلیه" - وارد بغداد شد، دوباره شروع نمود. "فلما دخل بغداد عاد إلیه" - دوباره به حرفهای قبلی خود، روز از نو، روزی از نو.
"و عدل عن الطائفة" - عزیزان، ادعای نیابت نمود، دیگر شیعه نیست. عبارت چیست؟ "عدل عن الطائفة" - یعنی چه؟
[سؤال] خارج شده؟
[پاسخ] خارج شد. "و عدل عن الطائفة و أوصی إلیه" - به همین امر تأکید مینمود.
بعد، اکنون که اینگونه شد، "لم نشکّ أنه علی مذهبه" - اگر تردید داشتید، میگوید: تردید ندارم که این منحرف است. "فلعناه" - ابن قلویه این حرف را میزند، شیخ طوسی این را آورده، از شیخ طوسی نقل میکنیم، شیخ مفید نیز نقل مینماید، مرحوم مجلسی هم از اینها نقل مینماید.
دیگر با کسی تعارف نداریم. شخصی که میگوید من سفیر امام زمان (علیه السلام) هستم، این اصلاً شیعه نیست، این از رده خارج است، به نام شیعه حرف نزند. از این چیزها که میگویند کوفیهها بیندازد بر سر، جای عروات که مشخص باشد به عنوان شیعه نیست.
میگوید: "فلعناه" - لعنش نمودیم. "و بَرِئْنَا مِنْهُ" - از او تبری جستیم. چرا؟
قاعده کلی ابن قولویه
این قاعده کلی است. شیخ ابن قولویه... حوزههای مقدسهای را که میبینید در شرق و غرب عالم، برکت شیخ طوسی است. شیخ طوسی خروجی درس شیخ مفید است. شیخ مفید شاگرد چه کسی است؟
[سؤال] ابن قولویه. شخصیت کمی نیست.
[پاسخ] ساکن کجا بوده است؟ قم کجا بوده است؟ آن موقع...
[پاسخ] اکنون عرض مینمایم.
[گفتگو] گفتهاند که اینجا همانجا...
[پاسخ] بله، تردد نیز داشتم.
دقت فرمایید، "عندنا" - کلی میدهد - شیخ ابن قولویه: "إن کل من ادّعی الأمر بعد السمری" - سمری سفیر چندم است؟
[سؤال] چهارم.
[پاسخ] چهارم. سفرا چهار نفرند. کسی که پس از چهارمی ادعا نماید که من سفیرم، "فهو کافر".
آقا، ابن قولویه حکم به تکفیر مینماید؟ "فهو کافر منمّس ملبّس" - یعنی ملبّس، یعنی کلاهباز، کلاهبردار. "کافر منمّس، ضالّ مُضِلّ" - آن گمراه است. "و بالله التوفیق".
فصل نهم: موضع محمد بن حسن بن ولید قمی
این یک مقداری راجع به ایشان بود. ببینم باز مطلبی هست...
"لما قدم محمد بن الحسن بن الولید القمی" - پیش از پدرش و جماعت بر ابوبکر... شلوغ نموده بود. جو راه انداخته بود.
ابن قولویه پیاش را میگیرد، میپرسد: قضیه چیست؟
ابن ولید که استاد صدوق است، پسرش را میفرستد که بپرسند. "سألوه عن الأمر الذی حُکی فیه النیابة"[10] - تو همچنین چیزی گفتی؟ گفت: نه، من نگفتم.
"قال: لیس إلیّ من هذا شیء" - نه، کجا نیابت و کجا من؟! "و عُرض علیه مال" - آقا، تو که میگویی من نائب هستم، بگیرید مقداری از وجوهات.
گفت: نه. "لیس إلیّ من هذا شیء" - نه، من ادعا نکردم. " لَا ادَّعَيْتُ شَيْئاً مِنْ هَذَا وَ كُنْتُ حَاضِراً لِمُخَاطَبَتِهِ" - مخاطبه او، تا بالاخره انکار و قبول و تا بالاخره تصریح نمود که من سفیرم و حرف میزنم.
آخر را چه کسی زد؟ ابن قولویه که گفت از مذهب خارج است.
فصل دهم: مدعیان معاصر نیابت
این حرف امروز نیز هست. این یمانیها ادعا مینمایند که نیابت خاصه داریم، نائب امام هستیم، نائب خاص هستیم.
این افراد از مذهب خارج نمودهاند. به نام هر مذهبی میخواهند حرف بزنند، بزنند. به نام شیعه حق صحبت ندارند.