« فهرست دروس
درس مهدویت استاد نجم‌الدین طبسی

1404/06/30

بسم الله الرحمن الرحیم

انحرافات شلمغانی/حسین بن روح نوبختی /وکلای امام مهدی در عصر غیبت

 

موضوع: وکلای امام مهدی در عصر غیبت/حسین بن روح نوبختی /انحرافات شلمغانی

این متن توسط هوش مصنوعی پیاده‌سازی و سپس توسط انسان برای مستندسازی و تطبیق با فایل صوتی استاد، بازبینی و تأیید شده است.

 

مقدمه: طرح بحث وکلای مذموم در عصر غیبت صغری

عرض شد که بحث، راجع به مذمومین از وکلایی است که ادعا شده وکیل بوده‌اند و استناد هم کرده‌اند به فرمایشات مرحوم شیخ طوسی که عنوان داده بود: «الوکلاء المذمومون». و ما داریم این را بحث می‌کنیم که آیا اصلاً ما وکلای مذموم داشتیم، یا مذمومینی که اصلاً وکیل نبودند و ادعای وکالت کرده‌اند؟ یا بعضی‌هایشان ارتباطی با بعضی از سفرا داشته‌اند و بعد که انحراف و کفر و الحادشان تبیین شد، طرد شده‌اند؟

رسیدیم به شرح حال شلمغانی و مواضع سفیر دوم و سوم نسبت به ایشان را بحث کردیم و هنوز همین را داریم بحث می‌کنیم. در اینجا دو سه نفر هستند که باید شخصیتشان تبیین شود:
۱. سفیر سوم حسین بن روح نوبختی): من مفصل در کتاب «اصحاب امام در عصر غیبت صغری» راجع به حسین بن روح بحث کرده‌ام. اینجا یک اشاره‌ای می‌کنم.
۲. ابوعلی محمد بن همام : باید بحث شود، چون این‌ها شاهد بودند و به انحراف شلمغانی اقرار کرده‌اند.
۳. ابوالحسن محمد بن احمد بن داوود.

شرح حال حسین بن روح نوبختی سفیر سوم

حسین بن روح را عرض کردم که آقای مامقانی در جلد ۲۲ [تنقیح المقال]، صفحه ۶۹، بحث مفصلی نسبت به ایشان دارند. ایشان فراز و نشیب‌هایی داشتند و مشکلاتی برایشان پیش آمد. از سال ۳۰۶ تا سال ۳۱۱، در دوران وزارت حامد بن عباس و دوران عظمت آل فرات، خانه ایشان محل رفت و آمد سران حکومت عباسی بود. شخصیت‌های عباسی با منزل ایشان تردد داشتند. چرا؟

حکومت عباسی، شرق و غرب عالم را در دست داشت. هارونعلیه ما یستحق) به ابرهای باران‌زا نگاه می‌کرد و می‌گفت: «هرجا می‌خواهی ببار، [چرا که] مالیات آن به من برمی‌گردد.» شخصیت‌های عباسی با منزل ایشان [حسین بن روح] تردد و رفت و آمد داشتند. چرا؟ چون حسین بن روح، اخلاقیات خاصی داشت؛ «کان یتمیّز بخصال تمیّزه عن سواه». [یعنی] اخلاقیاتی داشت که او را از دیگران متمایز می‌کرد.

بنی‌فرات، که خودشان طایفه‌ای شیعه و قدرتمند در عراق بودند، او را تجلیل و تعظیم می‌کردند؛ «یجلّونه و یعظّمونه». یک وقت، همین حامد بن عباسوزیر)، بر بنی‌فرات غضب کرد و اموالشان را مصادره نمود. [این امر موجب] درگیری بین حسین بن روح و وزیر شد که چرا با شیعه‌ها این کار را می‌کنی و اموالشان را مصادره می‌کنی؟که البته همین بازی را هم سعودی‌ها سر شیعه‌ها درآوردند. من بعد برایتان اشاره خواهم کرد که با چه بازی‌ای شیعه‌ها را از هستی ساقط کردند).

خلاصه، نتیجه نزاع این شد که حسین بن روح، محکوم به زندان شد؛ از سال ۳۱۱ تا ۳۱۷، یعنی حدود پنج سال، زندان بود؛ به این بهانه‌ که اموالی [از امام] نزد اوست و اتهام اختلاس پول [به او زدند]، که اصلاً ربطی به ایشان نداشت.

شاهد من این کلمه است: در این مدتی که آقای حسین بن روح زندان بود، «وکّل الشلمغانی و جعله بینه و بین الشیعة سفیراً و واسطة»[1] [قبل از آن] شلمغانی را وکیل [خود] کرده و او را بین خود و شیعه، سفیر و واسطه قرار داده بود.

بعد، در همان زندان، «بلغه انحراف الشلمغاني » خبر انحراف شلمغانی به او رسید. [شلمغانی] ادعای [حلول] روح رسول الله در سفیر دوم، روح امیرالمؤمنین در سفیر سوم و روح فاطمه زهرا در دختر سفیر دوم را کرد. بعد هم ادعای الوهیت کرد.

« فصدر من الناحية المقدسة توقيعا إلى السجن بلعنه و التبري منه.»
پس، از ناحیه مقدسه، از جانب آقا امام عصرعج)، توقیعی در لعن و تبری از او صادر شد و به زندان رسید«فشهّر أمره و صرف الناس عنه.» [حسین بن روح] امر او را آشکار کرد و مردم را از او دور نمود و گفت: «آقا، این گمراه است».

« لمّا نجى من الحبس جلس في داره» وقتی حسین بن روح از حبس نجات پیدا کرد، در خانه‌اش بیرونی باز کرد « فقصدته الشيعة من كل مكان في حوائجهم الدينية» و شیعیان از هر مکانی برای حوائج دینی خود، قصد او را می‌کردند. و چون جمعی از بنی‌نوبخت هنوز قدرت و مناصب داشتند، دیگر کسی نتوانست برای او مزاحمتی ایجاد کند و دوباره او را محکوم به زندان کند.

«فكانت داره محطّا لأركان بغداد و أعيانها،»[2] سران کشور و لشکر برای دیدن ایشان می‌آمدند

«فكان الأعيان و الوزراء و الكتّاب المخلوعين عن العمل يجتمعون عنده فيقضي حوائجهم،» اعیان، وزراء و کاتبانی که از کار برکنار شده بودند، به خانه ایشان می‌آمدند و او حوائج آن‌ها را برآورده می‌کرد. «و منهم:أبو علي بن مقلة لمّا تصدّى محمّد بن رائق شئون الدولة و الخلافة أمر بمصادرة جميع ما يملكه ابن مقلة » از جمله ابن مقله که همه اموالش را مصادره کرده بودند، نزد حسین بن روح آمد و درخواست کمک کرد. [حسین بن روح] وساطت کرد « فأصلح بينهما» و امر او اصلاح شد و بعضی از اموالش را برگرداندند.

و جالب این است«و ظهور المعجزات من الإمام عليه السلام على يده،» یعنی کارهایی که معمولی نبود، [انجام می‌شد]. پیدا بود که ارتباط با امام است «و كان المترجم في قمّة العزّ و الجلالة » این آقا در قله عزت و جلال بود. زندان تأثیر منفی نکرد، بلکه به عکس، اثر مثبت گذاشت. «بحيث كان خليفة الوقت يثني عليه» خودِ خلیفه، او را مدح می‌کرد «و الناس يلتفّون حوله من المؤالف و المخالف.» مردم دور او بودند. چرا؟ «لرزانة عقله،و شدة اتصاله بمولاه الحجّة بن الحسن عليه أفضل الصلاة و السلام»

پاسخ استاد) : و [همچنین] ظهور معجزات از امام بر دستان او. [مثلاً کسی می‌گفت:] «آقا می‌خواهم به مکه بروم.» [ایشان می‌فرمود:] «امسال نرو.» [آن شخص] اصرار کرد. [ایشان فرمود:] «پس با آخرین کاروان برو.» بعد، قضیه قرامطه [پیش آمد]. اگر زودتر رفته بودند، کشته شده بودند. این حرف‌ها، اصلش از کیست؟ از آقا امام زمانعج) است که بر دستان او جاری شده است.

پرسش حضار : ببخشید، الان حسین بن روح ارتباط زیادی با آقا امام زمان داشت و دارای عقل زیادی بود. همین‌جا نمی‌شود تناقض؟ اینجا می‌گوید خیلی ارتباط نزدیک و تنگی با آقا امام زمان دارد و همه کارهایش زیر نظر حضرت است؛ از طرفی می‌آید یک جانشینی مثل شلمغانی برای خودش انتخاب می‌کند...
پاسخ استاد : [شلمغانی در آن زمان] منحرف نبود.

 

پرسش حضار: منحرف نبود، [اما] شاید سیاست بوده...
پاسخ استاد : نه، نه. [وقتی] منحرف شد، [طردش] کردند. می‌رسیم، همین را بحث می‌کنیم.
پرسش حضار : این انحرافاتشان از قبل مگر نبود؟
پاسخ استاد : خیر. شلمغانی از فقها بود.

پاسخ استاد : از بزرگان فقها بود. اما گاهی کسی علمش از عقلش زیادتر می‌شود. [کسی] رو می‌کند به قمر بنی‌هاشم روحی فداه) و می‌گوید: «تو از من [بالاتر] نیستی». بعضی‌ها این‌جور هستند؛ وقتی علمشان از عقلشان بالاتر است... [می‌گوید:] «تو کفایه نخوانده‌ای، من کفایه خوانده‌ام».تو رسائل نخوانده‌ای، من رسائل خوانده‌ام. تو در درس آقای خویی شرکت نکرده‌ای، من در درس آقای خویی شرکت کرده‌ام
این، موازنه این است. ولی وقتی عقل کم باشد، همین است. بیچاره! این‌ها را می‌خوانی که به احکام ظنیه برسی؛ بیش از این نیست.
مخصوصاً بحث راجع به شلمغانی است. عرض کردم دو سه نفر هستند که باید قبل از اینکه ادامه بدهم، شرح حالشان را توضیح بدهم. نفر اول، حسین بن روح بود. دو نفر دیگر را هم صحبت می‌کنم، بعد وارد بحث می‌شوم.

خلاصه می‌فرماید: «قد تناقلت كتب المعاجز و الآثار ما جرى على يده من مغيّبات الامور » جلد ششم [بحار] را نگاه کنید، پر است از امور غیبی که علم آن جز نزد امام زمان عج)، نزد کس دیگری نمی‌تواند باشد؛ و آن‌ها بر دست [حسین بن روح] جاری شد، یعنی به اشاره امام عصر بود.

بعد، خلاصه می‌فرماید: «خلاصة القول:إنّ جلالة المترجم و زعامته على الطائفة و شدّة اتصاله بالإمام المنتظر عجّل اللّه فرجه الشريف ممّا تسالم عليه الكل». این مرجع بود، زعیم طایفه بود، مرجع تقلید بوده، زعیم بوده، ارتباط با امام زمان داشته است. همه همین را می‌گویند.

«و قد اعترف بزعامته على الشيعة-رفع اللّه تعالى شأنهم-الذهبي في دول الإسلام:197 في شرح أيام خلافة الراضي» شیعه که جای خود، اهل سنت هم همین را گفته‌اند که این، زعیم شیعه بوده است. ذهبی در کتابی به نام «دول الاسلام»، آنجا می‌گوید: در شرح ایام خلافت «الراضی»: «فاستوزر ابن مقلة،فأحضر الشلمغاني الزنديق و سمع كلامه،فأنكر ادّعاء الربوبيّة،و قال:إن لم تنزل العقوبة بعد ثلاثة-و أكثره بعد تسعة أيام-فاقتلوني، و كان أولا قد دعا إلى الرفض ثم قال بالتناسخ و الحلول و كان يمخرق على الجهلة كدأب الحلاج و أظهر شأنه زعيم الرافضة الحسين بن روح».

شاهد، این کلمه است. چه کسی به او این مقام را داد که بعد منحرف شد؟ می‌گوید: « أظهر شأنه زعيم الرافضة الحسين بن روح ». [ذهبی] چه تعبیری می‌کند؟ «زعیم». آن‌ها هم می‌گویند او شخصیتی کم‌نظیر بود. واقع مطلب، یک وقت بگذارید روی این شخصیت‌ها مطالعه کنید؛ این‌ها چه کسانی هستند.

سابقه سفیر دوم و تبیین جایگاه وکالت

این شخصیت‌هایی که اسمشان برده می‌شود، سابقه داشتند. مثلاً سفیر دوم، اسمشان چه بود؟ محمد بن عثمان. خب، این، قبل از اینکه امام زمان عج) ایشان را وکیل خود قرار بدهند، امام عسکری ع) او را به عنوان وکیل خودشان قرار داده بودند.

ببینید، «غیبت طوسی» - که الان کتابش در اختیار من است - روایتی نقل می‌کند از مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ وَ عَلِيُّ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِيَّانِ : « قَالا دَخَلْنَا عَلَى أَبِي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ ع بِسُرَّ مَنْ رَأَى وَ بَيْنَ يَدَيْهِ جَمَاعَةٌ مِنْ أَوْلِيَائِهِ وَ شِيعَتِهِ حَتَّى دَخَلَ عَلَيْهِ بَدْرٌ خَادِمُهُ»[3]
«... فَقَالَ يَا مَوْلَايَ بِالْبَابِ قَوْمٌ شُعْثٌ‌ غُبْرٌ »

«شُعثٌ غُبرٌ» یعنی چه؟ غبارآلود، خاک‌آلود.
از راه دور آمده‌اند. امام فرمودند: « هَؤُلَاءِ نَفَرٌ مِنْ شِيعَتِنَا بِالْيَمَنِ[4] این‌ها جمعی از شیعیان ما در یمن هستند.

حدیث را کامل نمی‌آورد شیخ طوسی؛ کاش کامل می‌آورد. تا آنجا که امام فرمودند:

«إِلَى أَنْ قَالَ الْحَسَنُ ع لِبَدْرٍ فَامْضِ فَائْتِنَا بِعُثْمَانَ بْنِ سَعِيدٍ الْعَمْرِيِّ [امام عسکری به بدر فرمود:] عثمان بن سعید را حاضر کن.

«فَمَا لَبِثْنَا إِلَّا يَسِيراً حَتَّى دَخَلَ عُثْمَانُ فَقَالَ لَهُ سَيِّدُنَا أَبُو مُحَمَّدٍ ع امْضِ يَا عُثْمَانُ فَإِنَّكَ الْوَكِيلُ وَ الثِّقَةُ الْمَأْمُونُ عَلَى مَالِ اللَّهِ»

آقا! این‌ها قبل از اینکه سفیر امام زمان عج) باشند، وکیل چه کسی بودند؟
پاسخ حضار : امام حسن عسکری، امام هادی.
پاسخ استاد : [امام فرمود:] برو، تو مورد وثوق من هستی و امین هستی. بعد فرمودند: «خب، برو». [پرسید:] «کجا بروم؟» [امام فرمود:] این‌ها پول آورده‌اند. چه کسانی؟ یمنی‌ها.خدا موفقشان کند، خدا پیروزشان کند. خداوند عزوجل به دست این‌ها، وهابیت و بانیانشان را ذلیل کند. خلاصه، تو مأموری از طرف من بروی و از این‌ها وجوه را بگیری.

« وَ اقْبِضْ مِنْ هَؤُلَاءِ النَّفَرِ الْيَمَنِيِّينَ مَا حَمَلُوهُ مِنَ الْمَالِ »
از یمن به سامرا آمده‌اند؛ چه آورده‌اند؟ وجوه. با چه وضعی آمده‌اند؟ «شُعثٌ غُبرٌ». سفر، این‌ها را خسته کرده بود. با این وضع، این‌ها آمده‌اند.

«إِلَى أَنْ قَالا ثُمَّ قُلْنَا بِأَجْمَعِنَا يَا سَيِّدَنَا» [راویان می‌گویند:] ما که حاضر بودیم، گفتیم« یا سَيِّدَنَا وَ اللَّهِ إِنَّ عُثْمَانَ لَمِنْ خِيَارِ شِيعَتِكَ»

ما می‌دانستیم عثمان بن سعید از خوب‌های شیعه شماست. الان که این‌گونه فرمودید و او را احضار کردید و بعد فرمودید «وکیل ثقة مأمون»، ایمانمان زیادتر شد «وَ لَقَدْ زِدْتَنَا عِلْماً بِمَوْضِعِهِ مِنْ خِدْمَتِكَ». آگاهی و علم ما را به جایگاه ایشان در خدمت شما زیادتر کردی. الان برایمان روشن‌تر شد که این چه جایگاهی در خدمت شما دارد «وَ إِنَّهُ وَكِيلُكَ وَ ثِقَتُكَ عَلَى مَالِ اللَّهِ تَعَالَى» [که] مورد اطمینان [شماست].
امام فرمودند نَعَمْ. ببینید، محور سؤال راجع به چه کسی بود؟ عثمان بن سعید. درسته؟ امام اضافه کردند و فرمودند : «نَعَمْ وَ اشْهَدُوا عَلَى أَنَّ عُثْمَانَ بْنَ سَعِيدٍ الْعَمْرِيَّ وَكِيلِي وَ أَنَّ ابْنَهُ مُحَمَّداً وَكِيلُ ابْنِي مَهْدِيِّكُمْ»
این جزئیات و این نکات را از روایات دربیاورید. [انتخاب این‌ها] خودسرانه نبوده؛ این‌ها سوابق داشته‌اند. حالا، برگردید به دوران امام هادی ع)؛ باز همین مطلب را می‌بینید نسبت به وکیل اول.

پرسش حضار : ولی جسارتاً، این، اشکال را پررنگ‌تر کرد. یعنی وقتی ما می‌گوییم این‌ها وکیل امام حسن عسکریع) و وکیل فرزند ایشان، امام زمانع ج)، هستند، بالاخره باید وقتی جانشین می‌خواهند انتخاب کنند، تحت نظر و امر حضرت انتخاب می‌کردند. وقتی شلمغانی را... مثلاً حضرت می‌توانستند به ایشان بگویند که: «آقا این را انتخاب نکن».
پاسخ استاد: خب، حالا من تکمیل کنم. چشم. ببخشید. اشکالی که ایشان دیدند... امام جعفر صادق ع) هم سه وکیل داشتند که بعداً امام رضاع) [دو نفرشان را] انکار کردند. پس باید به خودِ حضرت امام جعفر صادق ع اشکال کرد مثلاً.
امیرالمؤمنین هم داشتند. پیامبر اکرم هم داشتند. مگر نبی مکرم، ولید بن عقبه فاسق را نفرستادند؟ ﴿ إِن جَاءكُمْ فَاسِقٌ بِنَبَأٍ [5] راجع به همین است. پیامبر او را برای چه فرستادند؟ برای جمع زکات. آمد و به دروغ چه گفت؟ گفت: «این‌ها [زکات] ندادند و منکر شدند»؛ یعنی از دین خارج شده‌اند، پس این‌ها را بکشید.
پرسش حضار: خب، این با مبنای شما نمی‌سازد که وکیل...
پاسخ استاد : یعنی مبنای من با [سنت] پیامبر نمی‌سازد؟ باید مبنای من را مقدم بدارید!
پرسش حضار : وکالت، مساوی است با عدالت و وثاقت.
پاسخ استاد: خب، ما چطور... باز... اجازه بدهید تکمیل کنم.

شرح حال محمد بن احمد بن داوود و نقل اعتقادات شلمغانی

این یک [مطلب] راجع به حسین بن روح مشخص شد. راجع به سفیر دوم، همین مقدار به نظر من بس بود.

راجع به کسی که الان می‌خواهیم اعتقادات انحرافی شلمغانی را از او نقل کنیم، شخصیتش را بدانیم کیست: ابوالحسن محمد بن احمد بن داوود. این [شخص]، اعتقادات شلمغانی را الان بیان می‌کند؛ اعتقادات خطرناک. [از جمله اینکه] قیام‌کننده [بر حق]، همان ابلیس است!
اصلاً نمی‌دانم چند تا جن در بدنش رفته‌اند که این‌جوری حرف می‌زند.): خب، این‌ها حقشان همان کشتن بود. ولی ببینیم چه کسی این‌ها را نقل می‌کند:محمد بن احمد بن داوود.

این کتابی که در اختیار من است، کتاب شریف مرحوم آقای خویی است اعلی الله مقامه). «معجم رجال الحدیث»، راجع به همین محمد بن احمد بن داوود نقل می‌کند. ببینید، در جلد ۱5، صفحه ۳۳۱، [می‌بینید] که افراد معمولی نبوده‌اند که شلمغانی را تکفیر کرده‌اند و او را از جرگه تشیع که هیچ، از جرگه اسلام خارج کرده‌اند.

عالم نجاشی — همین آقا، ابوالحسن محمد بن احمد [بن داوود] — نجاشی خودش تقریباً معاصر آن‌ها بوده، در قرن چهارم بود دیگر. این هم قضایای قرن چهارم است. می‌گوید: این آقا، «شیخ هذه الطائفة». «شیخ الطائفه» به هر کس نمی‌گویند. شیخ طوسی می‌شود چه؟
پاسخ حضار: شیخ الطائفه.
پاسخ استاد: شیخ الطائفه، [یعنی] مرجعیت علی‌الاطلاق. می‌گوید ایشان «شیخ الطائفة» بوده.
پرسش حضار: محمد بن احمد؟
پاسخ استاد: بله، راجع به ایشان. « شيخ هذه الطائفة و عالمها»[6] . می‌گوید اگر امروز عالم هست، چه کسی است؟ ایشان است. «و شيخ القميين». قمی‌ها با مدرسه بغداد فرق می‌کردند. قمی‌ها خیلی... یادتان است ؟ سخت‌گیر بودند، مشکل‌پسند بودند. کسی که در دامنش علف نبود، به آن بزغاله این‌جوری می‌کرد که مثلاً در این دامن من علف است که بزغاله بیاید، این را بیرونش کردند. گفتند تو که در حیوان تدلیس می‌کنی، برای ما هم تدلیس می‌کنی. خلاصه، از قم بیرونش کردند. خب، قمی‌ها... یعنی ایشان در قم به عنوان چه بود؟ «شیخ القمیین»، بزرگشان بود. «فی وقته». هر دورانی یک مرجعیتی [داشته]؛ مرجعیت از قدیم بوده. «و فقیههم». فقیه قمی‌ها بود.

بعد می‌فرماید که نجاشی: «لم ير أحدا أحفظ منه و لا أفقه، و لا أعرف بالحديث». حافظ‌تر از او — یعنی احادیث را حفظ کند، با سند حفظ کند، درست حفظ کند — از او حافظ‌تر ما ندیدیم. «و لا أفقه». از او فقیه‌تر ما ندیدیم. «و لا أعرف بالحدیث». آگاهی‌اش به حدیث، به فقه الحدیث، آگاهی‌اش به فقه... ما مثل ایشان در قم ندیده بودیم. «مات [سنة] ۳۶۸». یعنی دوران همین به اصطلاح، غیبت صغری بوده است.

بعد آقای خویی رحمه الله) می‌فهمند که در این تاریخ فوت شده است و «و مات أبو الحسن بن داود سنة ثمان و ستين و ثلاثمائة، و دفن بمقابر قريش».[7] این، کنار آقا امام کاظم روحی فداه) است. آن مقبره، [برای] مردم و مسلمین بوده، ولی با عظمت امام کاظم و امام جواد علیهما السلام)، دیگران تحت‌الشعاع قرار گرفته‌اند.

بعد آقای خویی می‌فرمایند که:

«إن محمد بن أحمد بن داود و إن لم يصرح بتوثيقه، إلا أن ما ذكره النجاشي لا يقصر عن التوثيق، فلا ينبغي الشك في الاعتماد على روايته» ما در کلمات رجالی، کلمه «ثقة» راجع به ایشان نداریم. «، إلا أن ما ذكره النجاشي لا يقصر عن التوثيق [و] النجاشی...». نجاشی نفرمود «ثقة»؛ چه فرمود؟ «شیخ الطائفة»، «شیخ القمیین»، «فقیههم». این‌ها بس نیست؟این‌ها فوق وثاقت است.
آقای خویی که دست‌کم می‌گیرند، می‌فرمایند: این بس است. ولی می‌فرمایند که این‌ها از وثاقت دست‌کمی ندارد. «فلا ينبغي الشك في الاعتماد على روايته».. هرچه نقل کرده، درست است.
خب، این آقایی که الان راجع به آن صحبت کردیم، اسمش چه بود؟ محمد بن احمد.

شیخ طوسی می فرماید: «كَانَ مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ الشَّلْمَغَانِيُّ الْمَعْرُوفُ بِابْنِ أَبِي الْعَزَاقِرِ لَعَنَهُ اللَّهُ يَعْتَقِدُ الْقَوْلَ بِحَمْلِ الضِّدِّ »[8]

ایشان می‌فرماید: که شلمغانی، معروف به ابن ابی‌العزاقر لعنه الله)، قائل به «حمل الضد» بود. معنای «حمل الضد» چیست؟ « وَ مَعْنَاهُ أَنَّهُ لَا يَتَهَيَّأُ إِظْهَارُ فَضِيلَةٍ لِلْوَلِيِّ إِلَّا بِطَعْنِ الضِّدِّ فِيهِ» این است که فضیلت اولیاء را نمی‌توانیم بشناسیم، مگر اینکه یک «ضد»ی پیدا شود و بدگویی بکند. چون این «ضد» که تبلیغات سوء می‌کند — مثلاً شجره ملعونه، مثلاً عباسیین، مثلاً این وهابی‌ها — این‌ها کاری می‌کنند که شنوندگان می‌گویند: «پس ما برویم راجع به این شخصیت مطالعه کنیم.

خوب دقت کنید. پس این طعن‌زنندگان، افضل از «ولیّ» هستند! نتیجه‌گیری کنید: معاویه که در مولا امیرالمؤمنین طعن می‌زد، استغفرالله، از خودِ امیرالمؤمنین بالاتر است!
آن‌هایی که مثلاً... ابوجهل، استغفرالله، از پیامبر [بالاتر است]. این‌جوری می‌شود دیگر.

لِأَنَّهُ يَحْمِلُ سَامِعِي‌ طَعْنِهِ عَلَى طَلَبِ فَضِيلَتِهِ فَإِذَا هُوَ أَفْضَلُ مِنَ الْوَلِيِّ می‌گوید:...فهو أفضل من الولی
این اعتقادات چه کسی است؟ شلمغانی. چه کسی دارد بازگو می‌کند؟ محمد بن احمد که عرض کردم، فقیه قمی‌ها بود.

چرا افضل است؟ چون «إِذْ لَا يَتَهَيَّأُ إِظْهَارُ الْفَضْلِ إِلَّا بِهِ» یعنی من امیرالمؤمنین را با تبلیغاتی که از معاویه سر می‌زند، می‌شناسم. پس معاویه، استغفرالله، زبانم لال، از امیرالمؤمنین [بالاتر است]! نسبت به پیامبر هم همین را بگویید.

بعد می‌گوید: «وَ سَاقُوا الْمَذْهَبَ مِنْ وَقْتِ آدَمَ الْأَوَّلِ إِلَى آدَمَ السَّابِعِ لِأَنَّهُمْ قَالُوا سَبْعُ عَوَالِمَ وَ سَبْعُ أَوَادِمَ » دین جدیدی درست کردند؛ اعتقادات جدیدی درست کردند.... « وَ نَزَلُوا إِلَى مُوسَى وَ فِرْعَوْنَ وَ مُحَمَّدٍ وَ عَلِيٍّ مَعَ أَبِي بَكْرٍ وَ مُعَاوِيَةَ» می‌گوید ابوبکر را پیامبر آورد؛ پیامبر او را نصب کرد تا مقامات خودش مشخص شود! پس ابوبکر از پیامبر بالاتر است! حالا فهمیدیم که این انحرافات اهل سنت از کجا آمده است.

بعد می‌گوید: معاویه هم همین‌طور. و أما علی... خوب دقت کنید به کجا رفتند. اگر این مواضع حسین بن روح نبود که در دهانش زد... دیروز بودید دیگر، [گفتیم] بایکوت شد. [دستور آمد] نامه‌اش را جواب ندهید، در جلسه‌اش نروید، با افرادی که با او در تماس هستند، تماس نداشته باشید. خب، اگر این نبود، این مزخرفات در جامعه ریشه می‌کرد.

الان برایتان تعجب است. شجره ملعونه را این‌ها توجیهش کرده‌اند. الان شما همه اهل فضل هستید، این مطالب برایتان تازگی دارد. این چه می‌گوید؟ این با کدام مبنا می‌سازد؟

بعد می‌گوید: «وَ أَمَّا فِي الضِّدِّ فَقَالَ بَعْضُهُمْ الْوَلِيُّ يَنْصِبُ الضِّدَّ وَ يَحْمِلُهُ عَلَى ذَلِكَ كَمَا قَالَ قَوْمٌ مِنْ أَصْحَابِ الظَّاهِرِ إِنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع نَصَبَ أَبَا بَكْرٍ فِي ذَلِكَ الْمَقَامِ».

همین طرفداران این‌ها —إن علیاً نصب معاویة ،بیخود به معاویه حرف می‌زنید! علی بن ابی‌طالب، معاویه را نصب کرده است! من می‌گویم: بارک الله! برای ما علمی‌اش کردید دیگر!
«كَمَا قَالَ قَوْمٌ مِنْ أَصْحَابِ الظَّاهِرِ إِنَّ عَلِيَّ بْنَ أَبِي طَالِبٍ ع نَصَبَ أَبَا بَكْرٍ فِي ذَلِكَ الْمَقَامِ» علی بن ابی‌طالب او را نصب کرد تا مردم مقام او را [بشناسند].

 


logo