1404/06/29
بسم الله الرحمن الرحیم
شخصیت حسین بن روح/مصداقی از مذمومین /بررسی ملازمه وکالت با عدالت
موضوع: بررسی ملازمه وکالت با عدالت/مصداقی از مذمومین /شخصیت حسین بن روح
این متن توسط هوش مصنوعی پیادهسازی و سپس توسط انسان برای مستندسازی و تطبیق با فایل صوتی استاد، بازبینی و تأیید شده است.
وکالت در عصر غیبت صغری
بحثی که ما از اواخر سال گذشته آغاز کردیم، بحث «وکالتها» و «وکلا» بود؛ که آیا امام عصر (روحی فداه) غیر از این چهار سفیر، وکلای دیگر، مقطعی و موضعی، برای یک مسئله خاص یا شهر خاصی داشتند یا نداشتند؟ و گفتیم بله، داشتند و اسم چند نفر را بردیم و تحقیق هم کردیم.
بعد به اینجا منتهی شدیم که مرحوم آقای خویی (رحمه الله) یک ادعایی، یک فرمایشی فرمودند که همین، ما را وادار کرد که بیشتر ورود کنیم. ایشان در مقدمه کتاب شریف «معجم رجال الحدیث»، در بحث اینکه آیا «وکالت، وثاقت است؟»، «وکالت، عدالت است یا نه؟»، ایشان میفرمایند نه دلالت بر وثاقت [دارد]، نه عدالت. چون شیخ طوسی، «مذمومین از وکلا» را نقل کرده است. ظاهرش این است که «با قید وکالت، با قید مذمومیت» این بوده و وکیل شده است. این را ما ناچار شدیم بحث کنیم که آیا واقعاً امام (علیه السلام) وکلای مذموم داشته، وکلای منحرف داشته، یا اصلاً وکیل نبودهاند، ادعای وکالت شده؟ خودش ادعای وکالت کرده، اما وکیل نبوده. یا وکیل بوده، بعد منحرف شده، از وکالت ساقط شده است. این را ما بحث میکنیم.
چند نفر را ما بررسی کردیم که اینها اصلاً وکیل نبودند. اینهایی که مرحوم شیخ طوسی متعرض شده بود؛ گفتیم: شریعی، نمیری، کرخی، ابوطاهر، منصور حلاج، ابن ابیالعزافر است. این چند نفر را ما بحث کردیم که معلوم شد اصلاً اینها وکیل نبودند؛ ادعای وکالت کردهاند، ادعای بابیت کردهاند و منحرف هم شدهاند یا منحرف هم بودهاند.
ابن ابیالعزافر (شلمغانی) و ادعای وکالت
به «ابن ابیالعزافر» رسیدیم. راجع به او مقداری بحث کردیم. این آقا که کنیهاش ابوجعفر است، (همان «شلمغانی» است.) نزد «آل بسطام» یک موقعیتی داشت. حسین بن روح گاهی از او حمایت میکرد، ایشان در بین بنی بسطام، چیزهایی را نسبت میداد، دروغ نسبت میداد و مطالب کفرآمیز مطرح میکرد. لذا حسین بن روح (سفیر سوم) انکار کرد، گفت این حرفها برای من نیست و ابلاغ کرد و به «بنی بسطام» هشدار داد که حرفهایش را نگیرید، اعتنا به او نکنید و از او تبری بجویید.
آقای شلمغانی، شیطنت کرد. گفت علت اینکه حسین بن روح، این مطالب و این موضعگیری را راجع به من کرده، این است که از من تعهد گرفته بود که اسراری را منتشر نکنم و یک اسرار سنگینی نزد من هست که «لَا يَحْتَمِلُهُ إِلَّا مَلَكٌ مُقَرَّبٌ أَوْ نَبِيٌّ مُرْسَلٌ أَوْ مُؤْمِنٌ مُمْتَحَنٌ»[1] . به من گفته بودند که این اسرار منتشر نشود. چون من اینها را گفتم، حسین بن روح با من مشکل پیدا کرد.
این خبر به حسین بن روح رسید. (راجع به حسین بن روح توضیح خواهم داد. شخصیت بسیار بزرگی است). این دفعه، نامهای برای خود «بنی بسطام» نوشت؛ لعن کرد، از خودش تبری جست، یعنی از شلمغانی و از طرفدارانش و کسانی که در تبعیت از او پابرجا هستند.
نامه که منتشر شد، باز یک شیطنت دیگری کرد. (ببینید چگونه شیطان به اینها درس میدهد.) گفت که معنای «لعن» میدانید چیست؟ این لعن، یک ظاهر دارد، یک باطن دارد. لعن، «ابعاد» و دور کردن است. این لعنی که نسبت به من انجام شده، یعنی «خدا تو را از عذاب الهی و از آتش دور نگه دارد». شما متوجه نیستید. الان فهمیدم چه جایگاهی من دارم، چه منزلتی من دارم. افتاد زمین، صورتش را «مَرَّغَ» به خاک سایید و گفت که مریدان من تو را به خدا، من را مخفی کنید، این مقامات من را مخفی کنید.
این قضایا را ام کلثوم نقل میکند. ام کلثوم، دختر بزرگ سفیر دوم است؛ (سفیر دوم، ابوجعفر عَمری (عُمَری)). میگوید که قبلاً «أَخْبَرْتُ الشَّيْخَ أَبَا الْقَاسِمِ [أَنَّ أُمَّ أَبِي جَعْفَرِ بْنِ بِسْطَامَ قَالَتْ لِي يَوْماً وَ قَدْ دَخَلْنَا إِلَيْهَا فَاسْتَقْبَلَتْنِي وَ أَعْظَمَتْنِي وَ زَادَتْ فِي إِعْظَامِي]» یک مطلبی هم، از مادر این [شنیدم]. که من ماوقع را برای سفیر سوم نقل کردم. ام کلثوم میگوید (اینها را برای سفیر سوم نقل میکند): ما یک روزی بر مادرش وارد شدیم، خیلی از من احترام کرد، «حَتَّى انْكَبَّتْ عَلَى رِجْلِي [تُقَبِّلُهَا]». روی پاهایم افتاد و پاهایم را میبوسید. گفتم این کارها را نکن. «فَأَنْكَرْتُ ذَلِكَ وَ قُلْتُ لَهَا مَهْلًا يَا سِتِّي فَإِنَّ هَذَا أَمْرٌ عَظِيمٌ». بلند شد دست من را بوسید. و گفت: «چرا این کار را نکنم؟ تو فاطمه زهرا هستی». (خوب توجه کنید. از چه طریق وارد میشود.) گفتم من فاطمه زهرا هستم؟! فاطمه زهرا چه دورانی بود، من در چه دورانی هستم؟ زهرای اطهر سال یازده به شهادت رسید، الان سال سیصد و ... است. گفت: «تو نمیدانی، من توضیح میدهم. شلمغانی این راز را به من گفته». آدمهای ساده چطور فریب میخورند!
آقای جوانی را نزد ما آوردند. گفت که من ملاقاتهای متعدد با امام زمان دارم. دفترمان، طبقه پایین منزل بود، بعد که نشست. گفت: آقا، اینجا آمده. (شرف من است، عزت من است، که گوشه چشمی به منزل ما [کنند].) گفت: اینجا هم آمده، با شما هم مطالبی صحبت کرده. گفته که من تا یک سال دیگر میآیم.
من در خاطرات نگاه میکردم، 15، 16 سال قبل بود. 16 سال است هنوز نیامده. بعد گفتم همان آقایی که فرمودید اینجا آمده و شما هم گفتید وکیلش هستم، به من هم همانطور دروغ میگویی. خیلی با ایشان بحث کردیم. خواست برود، میخواست مصافحه [کند]، گفتم مصافحه نمیکنم. فقط به شرطی مصافحه میکنم بگویی دروغ گفتم. این، پدرش ناراحت بود، بعضی آمده بودند نگران بودند. گفتم مواظبش باشید که فردا یک دینی درست نکند، یک مذهبی درست نکند. الحمدلله کار کردند و برگشت و الان خدمت میکند.
[مادر شلمغانی] رو میکند به دختر سفیر دوم میگوید تو فاطمه زهرا هستی، میخواهم دست و پایت را ببوسم. [میگوید] من فاطمه هستم؟ (اینها سید هم نیستند.) میگوید: این سرّی بود که شلمغانی به من گفت، و گفت که خیلی هوایش را داشته باش، این فاطمه زهراست. یک رازی به من گفته و گفته کتمان کن. «وَ أَفْزَعُ» من متأسفانه کتمان نکردم و ترس این را دارم که گوشمالی بشوم، چون من افشا کردم، گفتم تو فاطمه زهرا هستی. «وَ أَفْزَعُ إِنْ أَنَا أَذَعْتُهُ عُوقِبْتُ قَالَتْ وَ أَعْطَيْتُهَا مَوْثِقاً». گفتم: مطمئن باش من افشا نمیکنم. «[أَنِّي لَا أَكْشِفُهُ لِأَحَدٍ] وَ اعْتَقَدْتُ فِي نَفْسِي الِاسْتِثْنَاءَ بِالشَّيْخِ [رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ يَعْنِي أَبَا الْقَاسِمِ الْحُسَيْنَ بْنَ رَوْحٍ.]». گفتم من افشا نمیکنم، ولی در دلم گفتم الا برای سفیر سوم، برای او میگویم.
گفت حالا که قول دادی، به تو میگویم. شلمغانی، پسرم به من گفته، که «روح رسول الله به جسم پدرت منتقل شد». دیگر اگر پدر، رسول الله باشد، خودش فاطمه زهرا میشود. شلمغانی به من گفته «[قَالَتْ إِنَّ الشَّيْخَ أَبَا جَعْفَرٍ قَالَ لَنَا] إِنَّ رُوحَ رَسُولِ اللَّهِ ص انْتَقَلَتْ إِلَى أَبِيكِ [يَعْنِي أَبَا جَعْفَرٍ مُحَمَّدَ بْنَ عُثْمَانَ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ]»، او پیامبر اکرم است. «وَ رُوحَ أَمِيرِ الْمُؤْمِنِينَ ع انْتَقَلَتْ إِلَى بَدَنِ الشَّيْخِ أَبِي الْقَاسِمِ الْحُسَيْنِ بْنِ رَوْحٍ»، سفیر سوم. «وَ رُوحَ مَوْلَاتِنَا فَاطِمَةَ ع انْتَقَلَتْ إِلَيْكِ». تو هم فاطمه زهرا هستی. «فَكَيْفَ لَا أُعَظِّمُكِ [يَا سِتَّنَا]».
این ادعای بابیت کرده، بعداً ادعای الوهیت میکند. این کِی سفیر و وکیل امام بود؟ چطور میفرمایید «الوکلاء المذمومون»؟ اصلاً این وکیل نبود!
میگوید که به ایشان گفتم: «[فَقُلْتُ لَهَا] مَهْلًا لَا تَفْعَلِي فَإِنَّ هَذَا كَذِبٌ». آرام باش! تند نرو. این حرفهایی که شلمغانی به تو میزند، همهاش دروغ است. «فَقَالَتْ لِي [هُوَ] سِرٌّ عَظِيمٌ» یک راز بزرگی است «وَ قَدْ أَخَذَ عَلَيْنَا أَنَّنَا لَا نَكْشِفُ هَذَا لِأَحَدٍ»[2] از ما تعهد گرفت، حالا من گفتم، دیگر چه کار کنم؟ ولی به شرطی که تو دیگر برای کسی نقل نکنی. «فَاللَّهَ اللَّهَ فِيَّ لَا يَحِلُّ لِيَ الْعَذَابُ». میترسم عذاب نازل بشود. چون سرّ را فاش کردم. «لَا يَحِلُّ لِيَ الْعَذَابُ وَ يَا سِتِّي فَلَوْ [لَا] أَنَّكِ»، ای دختر سفیر دوم، تو مجبورم کردی. من بنا نبود افشا کنم. «فَلَوْ [لَا] أَنَّكِ حَمَلْتِينِي عَلَى كَشْفِهِ مَا كَشَفْتُهُ لَكِ وَ لَا لِأَحَدٍ غَيْرِكِ.». اصلاً برای تو و برای غیر تو هم کشف نمیکردم.
ناقل این قضیه، ام کلثوم، دختر سفیر دوم است. میگوید: «قَالَتِ الْكَبِيرَةُ أُمُّ كُلْثُومٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهَا فَلَمَّا انْصَرَفْتُ مِنْ عِنْدِهَا [دَخَلْتُ إِلَى الشَّيْخِ أَبِي الْقَاسِمِ بْنِ رَوْحٍ رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ]». جدا شدم، خداحافظی کردم. آمدم برای حسین بن روح بازگو کردم که، ببینید چه میگذرد. اینکه با او مدتی رفاقت و ارتباط داشتید، دارد چه کار میکند. «فَأَخْبَرْتُهُ بِالْقِصَّةِ». به حسین بن روح [نقل کردم]. «وَ كَانَ يَثِقُ بِي». به من اعتماد داشت، «وَ يَرْكَنُ إِلَى قَوْلِي». حرفهایم را میپذیرفت. «فَقَالَ لِي»؛ سه تا دستور به تو میدهم:
- «يَا بُنَيَّةُ إِيَّاكِ أَنْ تَمْضِيَ إِلَى هَذِهِ الْمَرْأَةِ بَعْدَ مَا جَرَى مِنْهَا». دیگر حق رفت و آمد نداری. [چون] بعد از این حرفهایی که زده، [اگر] رفت و آمد کنید، میگوید دختر سفیر دوم آمده؛ یعنی به این وسیله، خودش را بزرگ میکند.
- «وَ لَا تَقْبَلِي [لَهَا] رُقْعَةً إِنْ كَاتَبَتْكِ». ممکن است برای تو نامه بفرستد. نامهاش را هم نپذیر. [که بعد میگوید] ما ارتباط نامهای داریم.
- «وَ لَا رَسُولًا إِنْ أَنْفَذَتْهُ [إِلَيْكِ]». اگر واسطهای [فرستاد]، آن را هم نپذیر، راهش نده، با او صحبت نکن. «وَ لَا تَلْقَيْهَا بَعْدَ قَوْلِهَا». دیگر، دیدار به قیامت. هیچ ارتباطی با این نداشته باش.
چون «فَهَذَا كُفْرٌ بِاللَّهِ تَعَالَى وَ إِلْحَادٌ» اینجا یک مطلب خطرناکتر از این میخواهند بگویند. از اینجا شروع کرده. «فَهَذَا كُفْرٌ بِاللَّهِ تَعَالَى وَ إِلْحَادٌ قَدْ أَحْكَمَهُ هَذَا الرَّجُلُ الْمَلْعُونُ فِي قُلُوبِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ» اینها را برای طایفه بنیبسطام القا کرده. این کار را کرده [میخواهد بگوید]، این رسولالله است، این هم امیرالمؤمنین است، این هم فاطمه زهرا. من خدا هستم، میگوید این حرفها را دارد میزند که خودش را مدعی الوهیت [کند]. میگوید: «قَدْ أَحْكَمَهُ هَذَا الرَّجُلُ [الْمَلْعُونُ فِي قُلُوبِ هَؤُلَاءِ الْقَوْمِ لِيَجْعَلَهُ طَرِيقاً إِلَى أَنْ يَقُولَ لَهُمْ]». این حرفها را این ملعون در دل اینها انداخته، این تبلیغات را کرده تا راهی قرار بدهد که بگوید به آنها «بِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَى اتَّحَدَ بِهِ وَ حَلَّ فِيهِ». روح پیامبر در سفیر دوم است، روح امیرالمؤمنین هم در سفیر سوم است، روح فاطمه زهرا هم در بدن توست، و خدا هم در بدن من است! نعوذ بالله! این دنبال این است. «كَمَا يَقُولُ النَّصَارَى فِي الْمَسِيحِ ع وَ يَعْدُو إِلَى قَوْلِ الْحَلَّاجِ [لَعَنَهُ اللَّهُ].». میخواهد دوباره خط حلاج را احیا کند.
ام کلثوم میگوید: «[قَالَتْ] فَهَجَرْتُ بَنِي بِسْطَامَ» دیگر قطع رابطه کردم. نه فقط با این زن، با کل بنیبسطام. «وَ تَرَكْتُ الْمُضِيَّ إِلَيْهِمْ» دیگر اصلاً آنجا پا نگذاشتم. «وَ لَمْ أَقْبَلْ لَهُمْ عُذْراً» ببخشید و معذرت میخواهم، را دیگر نپذیرفتم. «وَ لَا لَقِيتُ أُمَّهُمْ بَعْدَهَا» بعد از آن، دیگر با آن زن هم دیداری نداشتم.
«وَ شَاعَ فِي بَنِي نَوْبَخْتَ الْحَدِيثُ» [این خبر] که سفیر سوم چنین موضعی گرفته، [منتشر شد]. میگوید نامهها از بنیبسطام شروع شد «فَلَمْ يَبْقَ أَحَدٌ إِلَّا وَ تَقَدَّمَ إِلَيْهِ الشَّيْخُ أَبُو الْقَاسِمِ وَ كَاتَبَهُ» از این طرف، نامههای جناب حسین بن روح شروع شد. هر کسی که میشناخت، سرش به تنش میارزید، نفوذ داشت، برایش نامه نوشت. برای اتمام حجت. «فَلَمْ يَبْقَ أَحَدٌ إِلَّا وَ تَقَدَّمَ إِلَيْهِ الشَّيْخُ أَبُو الْقَاسِمِ وَ كَاتَبَهُ»؛ اطلاعرسانی کرد. «إِلَّا وَ تَقَدَّمَ إِلَيْهِ الشَّيْخُ أَبُو الْقَاسِمِ وَ كَاتَبَهُ بِلَعْنِ أَبِي جَعْفَرٍ الشَّلْمَغَانِيِّ»؛ این ملعون است، «وَ الْبَرَاءَةِ مِنْهُ وَ مِمَّنْ يَتَوَلَّاهُ» از خودش و مریدانش، مقلدینش، از همه من بیزارم. «وَ رَضِيَ بِقَوْلِهِ» کسی که پای صحبتهایش مینشیند، من از همه بیزار هستم. «أَوْ كَلَّمَهُ» یک کلمه کسی با او حرف بزند، باید بایکوت بشود، این باید در جامعه نباشد، فاسد است. «فَضْلًا عَنْ مُوَالاتِهِ» یک کلمه با او حرف بزنی، ملعون هستی، و از تو بیزارم. تا چه برسد به اینکه مریدش باشی، از او تبعیت کنی. این را ایشان گفت.
نامه امام عصر حضرت مهدی صلوات الله و سلامه علیه آمد «ثُمَّ ظَهَرَ التَّوْقِيعُ مِنْ صَاحِبِ الزَّمَانِ ع بِلَعْنِ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ» توقیع هم به عزافر لعن میآورد. همان که سفیر دوم در رقعهاش تأکید کرد همان در نامه امام آمد. «وَ الْبَرَاءَةِ مِنْهُ وَ مِمَّنْ تَابَعَهُ وَ شَايَعَهُ وَ رَضِيَ بِقَوْلِهِ» [کسی که] پای صحبتش مینشیند، تأییدش میکند، از همه من بیزارم. «وَ أَقَامَ عَلَى تَوَلِّيهِ» [و کسی که] ارادت را ادامه بدهد «بَعْدَ الْمَعْرِفَةِ بِهَذَا التَّوْقِيعِ» تا نامه من دستتان نرسیده، ممکن است معذور باشید. ولی بعد از اینکه نامه من (آقا امام عصر (روحی فداه)) دستتان رسید، هر کس تبعیت از او را ادامه بدهد، او هم ملعون است.
اینها را شیخ طوسی نقل میکند. بعد میفرماید «و له حكايات قبيحة»[3] (آقای شیخ طوسی همینها بس بود، چیز دیگری برایش نگذاشتی.) میگوید «و له حكايات قبيحة و أمور فظيعة» رسواییهایی دارد. «ننزه كتابنا عن ذكرها ذكرها» کتابمان را پاک میکنیم؛ کتاب ما پاکتر و طاهرتر از این است که آن قضایا را نقل کنیم.
حضار: «لا نُنَجِّسُ مجلِسَنا بذکر آل أبی سفیان».
استاد: بله، من در چند مورد دیدم. اول بحث امیرالمؤمنین را شروع میکنیم.
در جریان صفین، خیلی به آتشبس و مذاکره اصرار داشتند، عمرو عاص پشت سر قضیه بود. تحمیل کردند. «تا دیروز، امیر شما بودم، الان مأمور (تابع)». بعد قرار شد قرارداد را بنویسند. قرارداد بین «امیرالمؤمنین علی بن ابی طالب». [گفتند] ما اگر شما را قبول داشتیم که درگیر نمیشدیم. باید این کلمه را حذف کنید. آقا فرمود: «الله اکبر!». قضیه حدیبیه شروع شد. آنجا هم پیامبر نوشت «رسول الله»، مشرکین گفتند اگر قبولت داشتیم که درگیر نمیشدیم، باید حذف کنی. که پیامبر خودشان حذف کردند. عمرو عاصِ نجس، ناراحت شد. گفت «ومثل هَذَا أن نشبه بالكفار ونحن مؤمنون!»[4] تو کِی اسلام آوردی؟ بعد گفت دیگر من «لا يجمع بيني وبينك مجلس أبدا بعد هَذَا الْيَوْم» با تو جلسه نخواهم داشت. فرمود: گم شو. «وإني لأرجو أن يطهر اللَّه عَزَّ وَجَلَّ مجلسي مِنْكَ ومن أشباهك». خدا را شاکرم که جلسه من از امثال توی نجس پاک شده است. برو بیرون، حضور نداشته باش. چه کار کرده بود! آقای تستری میفرماید که جنگ صفین، شروع و پایانش به توطئه این بود. من صفین را گفتم و نوشتم، چند دفعه مطالعه کردم. الان هم بخوانم گریه میکنم. اوج اقتدار، اما با ایشان چه کار کردند!
خلاصه، اینجا ایشان میفرماید: کتاب خودم را نمیخواهم [آلوده کنم]، میخواهم پاک نگه دارم. لذا حرفهایشان را نمیآورم. چند جای کتاب مامقانی هم دیدم که میفرماید نمیخواهم نجس کنم این صفحات کتاب را از بردن نام فلانی، فلانی، فلانی. یا مرحوم مجلسی میفرماید چرا کتابتان را به اسم فلانی نجس کردید؟ اسمهایی را [نام] میبرد.
شلمغانی بالاخره کشته شد. میگوید: «أنه لما أظهر لعنه أبو القاسم [بن روح رضي الله عنه]»[5] ، ابوالقاسم که سفیر سوم است، وقتی که آن بیانیهاش علیه او صادر شد، «و اشتهر أمره»، دیگر معروف شد که این ملعون است، مطرود است، قائل به حلول است، قائل به خدایی خودش است «و تبرأ منه و أمر جميع الشيعة بذلك» وقتی که سفیر سوم به شیعهها دستور داد که از او بیزاری بجویند، «لم يمكنه التلبيس» دیگر، راه فرار نداشت. «فقال في مجلس حافل فيه رؤساء الشيعة» وارد مجلسی شد که بزرگان شیعه آنجا نشسته بودند. اظهار مظلومنمایی [کرد]. «و كل يحكي عن الشيخ أبي القاسم» جلسه سنگینی بود، رؤسای شیعه بودند، همه محور حرفشان، صحبتهای حسین بن روح بود. «لعنه و البراءة منه» رو کرد به ایشان گفت: «أجمعوا بيني و بينه» بگویید بیاید که ما جلسه دو نفری با هم داشته باشیم. «أجمعوا بيني و بينه [حتى آخذ يده و يأخذ بيدي]» دستش را بگیرم، دست من را بگیرد، مباهله کنیم. «فإن لم تنزل عليه نار من السماء تحرقه» من مطمئن هستم! (دو، سه نفر را هم آماده کرده بود که او را آتش بزنند)، «و إلا فجميع ما قاله في حق» اگر او را آتش زد، خب پس من حق هستم؛ اگر آتش نزد، همه حرفهایش درست است. «و رقي ذلك إلى الراضي [لأنه كان ذلك في دار ابن مقلة]» این قضیه را در دار ابن مقله، از مسئولین عباسی، گفته بود. «فأمر بالقبض عليه» سریع دستگیرش کنید! «و قتله» دستگیرش کنید و سریع تمامش کنید. «فقُتِلَ و استراحت الشیعة منه».
حالا حرفهای دیگری که میزد، عجیب بود. ابوبکر، علی بن ابیطالب را تعیین کرده! کلمه «قیامکننده» که میگوییم، منظور ابلیس است! اصلاً خودشان میخواهند با پرورش دادن ضد، شخصیتشان مشخص بشود.
میخواهم راجع به حسین بن روح [بگویم]. اینکه در برابرش ایستاد و توطئهاش را نقش بر آب کرد. این مهم است. حسین بن روح، آبرویی برایش نگذاشت.
شخصیت حسین بن روح
واقعاً باید در برابر بدعت ایستاد. خدا امام خمینی را رحمت کند. «کشف الأسرار» را دیدید. (من یک دفعه قبل از انقلاب، ۴۷، ۴۸ سال قبل خواندم. یک دفعه هم اخیراً خواندم. بالاخره تنظیم دیگری شده و من سفارش میکنم مطالعهاش کنید.) چطور ایشان در برابر بدعتی که 80 سال قبل، در قم بنا بود راه بیفتد (جریان وهابیت و لیبرالی و کذا و کذا راه بیفتد)، چطور ایشان ایستاد و چطور موضع گرفت. سر مار را قطع کرد. ببینید ایشان چه «غیرت دینی» در برابر انحراف داشت.حسین بن روح هم اینطوری بود. حسین بن روح یک موقعیت خاصی در عراق، در بغداد داشت.
مرحوم آقای مامقانی در جلد ۲۲، بحثی راجع به ایشان دارد. یک شخصیت کمنظیری بود. «من أبواب الحجّة المنتظر»[6] . (چقدر مامقانی مؤدب است) «ـ عجّل اللّه تعالى فرجه، و جعلنا من كلّ مكروه فداه ـ» بلا به جان ما بخورد، حضرت مهدی ما سلامت باشد. میگوید ایشان از «ابواب» امام زمان است «[المشهورين] في زمان غيبته الصغرى». بحثی ایشان مطرح میکند، بعد میفرماید که بروید به مرحوم مجلسی مراجعه کنید. «و قد استوفى في باب أحوال السفراء الذين كانوا في زمان الغيبة الصغرى [وسائط بين الشيعة و بين القائم عليه السلام من أوائل المجلّد الثالث عشر من بحار الأنوار الأخبار الواردة في ترجمة الرجل،]»[7] . اینهایی که واسطه بین امام عصر و بین شیعه بودند، مرحوم مجلسی مفصل در «بحار» آورده است. راجع به ایشان هم مفصل بحث کرده است. «و لبّها» من خلاصه میکنم، تفصیلش را آنجا مراجعه کنید.
«أنّ أبا القاسم الحسين ابن روح رضي اللّه عنه كان وكيلا» قبل از اینکه وکیل و سفیر امام عصر بشود، وکیل سفیر دوم بود. «كان وكيلا لأبي جعفر محمّد بن عثمان العمري رضي اللّه عنه سنين كثيرة،»[8] سالها وکیل ایشان بود. «ينظر له في أملاكه» در ممتلکات و غیرمنقولاتش وکالت داشت. «و يلقى بأسراره الرؤساء من الشيعة،» اسراری که داشت، به ایشان میگفت. «و كان خصّيصا به، حتى أنّه كان [يحدّثه بما يجري بينه و بين جواريه لقربه منه و انسه.]» داخل خانهاش هم برایش میگفت. اینقدر به حسین بن روح اعتقاد داشت و قبولش داشت. «و كان يدفع إليه» شهریه هم به او میداد. «في كلّ شهر ثلاثين دينارا رزقا له،» این شهریه من به تو «غير ما يصل إليه من الوزراء و الرؤساء من الشيعة، [مثل آل الفرات.]».
راجع به ایشان گفتند: «كان رضوان اللّه تعالى عليه من أعقل الناس»[9] و[10] یک. «و أحزم الناس» پشتکارش از همه بالاتر بود. «و أرزنهم» سنگین بود، باوقار بود. این، کم اتفاق میافتد. «أعقل»، بعد «أحزم»، بعد «أرضن». «و كان وجيها عند الخاصة» ببینید امام عصر (روحی فداه) روی چه کسی دست گذاشته، چه کسی را سفیر خودش قرار داده. تا به مسائل تقیهاش برسیم. آنقدر تقیه میکرد که سنیها قبولش داشتند، میگفتند این از ماست.«و كان وجيها عند الخاصة و عند العامة» چرا؟ «لاتخاذه التقية في حياته» در طول عمرش از او نتوانستند یک نقطه ضعفی بگیرند.
من این را کراراً گفتم. خدمت آقای خرسان بودم، به من فرمودند (یک مرد محققی بود): «تمام کتابهای سید مرتضی را زیر و رو کنید، اگر یک لعن پیدا کردید!». یک لعن پیدا نمیکنید. در بغداد بود، دوران عباسیین که نجستر از امویین بودند، دوران سلفیها بود. ریختند کتابخانهاش را، کتابخانه شیخ طوسی را، کتابخانه شیخ مفید را [نابود کنند]، بالاخره باید خودش را، شیعه را نگه دارد. لذا گفت اصلاً کتاب «شافی» او اعتقادات آنها را نابود کرده. آرام حرکت کرده. هیچ لعنی [نیاورده]. اینجا هم همینطور است. میگوید حسین بن روح «لاتخاذه التقية».
بعد میفرماید که «و غيرهم لجاهه و لموضعه»[11] مردم به او پول میدادند، مرجع وجوه بود، قبولش داشتند. «جلالة محلّه عندهم،فحصل في أنفس الشيعة محصّلا جليلا» این بزرگوار، یک جایگاه و محبوبیت خاصی نزد شیعه داشت. چرا؟ «لمعرفتهم باختصاصه إيّاه» سفیر دوم را قبول داشتند، این هم با سفیر دوم ارتباط داشت. لذا خیلی پیش مردم جایگاه داشت. «و توثيقه عندهم، و نشر فضله و دينه» هر کس صحبت حسین بن روح را میکرد، از فضائلش، از دینش، از علمش [میگفت]. «و ما كان يحتمله من هذا الأمر، فتمهّدت له الحال [في طول حياة العمري إلى أن انتهت الوصية إليه بالنصّ عليه]».
من گله دارم از بعضی از این [افرادی] که سفرا را زیر سؤال قرار میدهند؛ استغفرالله! اینها دنیاطلب بودند، دنیاپرست بودند، به دروغ گفتند ما سفیر هستیم. چه کسی میگوید تو راست میگویی؟ چه کسی دارد از تو پشتیبانی میکند که این حرفها را میزنی؟ شما نگاه کنید، در طول تاریخ، نسبت به سفرا هر کس هرچه گفته باشد این یک قلم، نبوده که بگویند اینها خیانت در امانت [کردهاند]. یک نفر هم چنین حرفی را نزده. مگر کسی که در آن دوران با او کاری میکردند، چارهای نداشتند. پول حرام، این اثر را دارد. اگر پدرت ربا نمیخورد، تو در نتیجهاش این حرفها را نمیزدی. خلاصه، هرچه نسبت به اینها [دادند]، نسبت به دین و ایمان و تقوا و تدین و امانتشان، حرفی نزدهاند.