1404/06/22
بسم الله الرحمن الرحیم
بررسی کتاب «الغیبة» شیخ طوسی/دیدگاه آیت الله خویی در باب وکالت /بررسی ملازمه وکالت با عدالت
موضوع: بررسی ملازمه وکالت با عدالت/دیدگاه آیت الله خویی در باب وکالت /بررسی کتاب «الغیبة» شیخ طوسی
این متن توسط هوش مصنوعی پیادهسازی و سپس توسط انسان برای مستندسازی و تطبیق با فایل صوتی استاد، بازبینی و تأیید شده است.
بحث ما در ارتباط با «سفرا» و «وکلا» بود؛ که آیا امام علیه السلام در دوران چهار سفیر ـ البته بین سفیر و وکیل فرق هست؛ وکیل اعم است و سفیر اخص است. وکیل در یک موردی مانند زکوات، صدقات، وقفیات، تحویل اموال و موارد محدودی از مسئولیتها است. اما سفیر، یک منصب، قائممقام و نائب امام در همه مسائل است. به این معنا، همان چهار نفر هستند و پنجمی هم ندارد ـ وکلایی غیر از اینها داشتند یا خیر؟ ولو در امور محدود. ما در جلسات قبل بحث کردیم و اسم بردیم که امام، وکلای متعددی را [داشتند] و به احمد بن اسحاق قمی و عبدالله اشعری رسیدیم.
بررسی واقعه ملاقات سعد بن عبدالله اشعری و مناقشات رجالی پیرامون آن
راجع به آن جریان مفصل و مهم ملاقات سعد بن عبدالله اشعری با امام عصر و امام عسکری علیهماالسلام، اصل ملاقات و مدرکش را مطرح کردیم و به اشکالات رسیدیم.
- مرحوم آیتالله خویی چند تا اشکال به اصل قضیه وارد میکند و رد میکند.
- مرحوم آقای شوشتری در «الأخبار الدخیلة» و در «قاموس» خود اشکال میکنند و اصل قصه را رد میکنند.
- مرحوم آقای صافی اثبات میکند، مناقشه سندی و مناقشه دلالی را، اینها همه را جواب میدهد، رد میکند و اصل قصه را میپذیرد و آنجایی که نیاز به توضیح دارد، توضیح میدهد.
- و ما هم در کتاب «تا ظهور» این را بحث کردیم و جواب دادیم و برخلاف نظر آن عَلَمین، پذیرفتیم؛ یعنی همان نظر مرحوم آقای صافی را پذیرفتیم.
این، سیر بحث بود.
در اینجا، یک مطلبی مرحوم آیتالله خویی رحمة الله علیه نقل میکند که آیا «وکالت»، ملازم با «عدالت» است یا خیر؟ این اساساً خیلی به بحث ما مربوط نیست، ولی چون آن را مطرح کردند و یک اشکال اساسی هم در فرمایش ایشان هست، من ناچار هستم مطرح کنم.
آیا وکالت ملازم با عدالت است؟
بحث ما در این است که آیا وکلای دیگری غیر از این چهار نفر در دوران این وکلا بودند یا خیر؟ ما بحث میکنیم که بله، وکلایی بودهاند؛ موضعی، مقطعی، برای یک منطقه خاصی. اما بحث رجالی و درایهای که مطرح میشود، این است که آیا «وکالت»، ملازم با «عدالت» است؟ این را در کتب رجالی بحث میکنند.
آقای خویی در مقدمه کتاب رجالشان این بحث را مطرح میکنند و به این نتیجه میرسند که هیچ دلالتی بر وثاقت ندارد. و یک ادعای بزرگی این بزرگوار میفرماید که: «شیخ طوسی لیست میدهد از وکلای ضعاف و مذموم؛ وکیل است، اما مذموم است؛ وکیل است، اما مسئله دارد.» این حرف آقای خویی خیلی سنگین است. لذا ما محور بحث را این قرار میدهیم تا برسیم به جریان سعد اشعری.
تقریر دیدگاه آیتالله خویی در باب «وکالت امام»
مرحوم آقای خویی (وقت بگذارید مقدمه رجالی ایشان را مباحثه کنید. مبانی رجالی ایشان در این مقدمه است.) یکی از بحثهایی که مطرح میکند، «توثیقات عامه» است. (عام به معنای اهل سنت نیست، یعنی به نحو عام مثلاً در سند اصحاب اجماع بودند، اصحاب امام صادق، مصاحب معصوم بودن، شیخوخت الاجازه، وقوعش در سند است که گفتند سند صحیح است) یکی از آن، «وکالت امام» است. دیگر به وکالت از امام دوازدهم یا امام اول اختصاص نمیدهد، فرقی نمیکند.
میفرماید که: «فقيل إنه ملازمة للعدالة التي هي فوق الوثاقة»[1] . «گفتند که این وکالت، ملازم عدالت است، از وثاقت بالاتر است.»
بعد ایشان میفرماید که: «الوكالة لا تستلزم العدالة» چرا؟ «و يجوز توكيل الفاسق إجماعا و بلا إشكال.» آیا میتوانیم به فاسق وکالت بدهیم یا حرام است؟ آیا میتوانیم زکات ندهیم؟ خیر، حرام است. میتوانیم نماز نخوانیم؟ خیر، حرام است. میتوانیم فاسق را وکیل قرار بدهیم؟ حرام است؟ میگوید خیر.
بله، «[غاية الأمر أن] العقلاء لا يوكلون في الأمور المالية خارجا [من لا يوثق بأمانته]» عقلا در امور مالی، کسی را که به امانتش وثوق ندارند، وکیل قرار نمیدهند. عقلا وکیل قرار نمیدهند. شما میگویید شرعاً حرام است؟ خیر، شرعاً اشکالی ندارد. یعنی کسی که وکیلِ فاسق را انتخاب کند، مرتکب اثم و گناه نشده، ولی عقلا این کار را نمیکنند.
بعد میفرماید که: اشکال؛ مگر نداریم: ﴿وَلاَ تَرْكَنُواْ إِلَى الَّذِينَ ظَلَمُواْ فَتَمَسَّكُمُ النَّارُ﴾[2] خب این فاسق است، ظالم است. دلیل هم داریم. پس نگویید «یجوز». خیر، «لا یجوز». چرا؟ چون مصداق «رکون الی الظالم» است. ایشان میفرماید که این استدلال درست نیست. در ارتباط با امور مالیِ خودم است، میخواهم به یک فاسق، وکالت بدهم. این، مصداق «رکون الی الظالم» نیست. این حرف ایشان است.
میفرماید: «و قد ذكر الشيخ في كتاب الغيبة عدة من المذمومين من وكلاء الأئمة (ع).» شیخ طوسی در کتاب شریفشان، لیستی از مذمومین از وکلای ائمه میدهند. وکیل است، مذموم است. وکیل است، کافر است. وکیل است، فاسق است.
«فإذا كانت الوكالة [تلزمها العدالة، فكيف يمكن انفكاكها عنها في مورد؟]» اگر وکالت، لازمهاش عدالت بود، چطور اینجا وکالت پیدا کرده؟ وکیلی که نه تنها عادل نیست، اصلاً کافر است، مشکل دارد.
«[و بعبارة أخرى:] إذا ثبت في مورد [أن وكيل الإمام (ع) لم يكن عادلا كشف ذلك عن عدم الملازمة، و إلا فكيف يمكن تخلف اللازم عن الملزوم.]» «یک جا اگر ثابت بشود که وکیلِ امام، عادل نبوده، کشف از عدم ملازمت میکند.» یک جا اگر ثابت کردیم که وکیل بوده و فاسق بوده، پس دیگر ملازمتی نیست. اگر ملازمت بود، چطور اینجا لازم از ملزوم، تخلف کرده است؟
بعد میفرماید که بعضی به روایت استدلال میکنند برای اینکه وکیل باید موثق باشد. دلیلشان روایت کلینی است که آقایی به نام حسن بن عبدالحمید برای امام عصر نامه مینویسد: «شككت في أمر حاجز [فجمعت شيئا ثم صرت إلى العسكر فخرج إلي:]»[3] حاجز بن یزید، وکیل بوده است. میگوید که: «در مورد این آقا شک داشتم. پولی را از وجوهات جمع کردم، بعد به سامرا رفتم. که به امام عرض کنم»، نامهای از امام به من رسید: «ليس فينا شك» در ما شک نکن «و لا في من يقوم مقامنا بأمرنا» آنکه جای ماست به آن هم شک نکن. «رد ما معك إلى حاجز [بن يزيد].» پولها را نمیخواهد به من بدهی، به بغداد برگرد، پول را به حاجز بده.
آقای خویی میفرماید که:
- اولاً، این روایت ضعیف است. حسن بن عبدالحمید، نمیدانیم کیست، این مجهول است.
- ثانیاً، این روایت دلالت ندارد بر اینکه وکیل عادل است. دلالت بر این دارد که «آنکس که جای امام است»، عادل است.
سؤال: «من یقوم مقامنا»
پاسخ: بله. اما نسبت به هر کس که وکیل باشد، این روایت میگوید عادل است؟ این روایت، آن را محدود کرده است به «من یقوم مقامنا بأمرنا.» در این، شک نکن. اما اینکه بگویید معنایش این است که همه این وکلا عادل هستند، [اینطور نیست].
این فرمایشات آقای خویی است.
بررسی استناد به کتاب «الغیبة» شیخ طوسی
آنکه من روی آن تأمل دارم، این است که به شیخ طوسی نسبت میدهند. حدسم این است که سهو القلمی از این بزرگوار بوده است. مرحوم طوسی در کتاب غیبت، ذکر کردهاند: «عدة من المذمومين من وكلاء الأئمة (ع)»، به قید اینکه وکیلِ ائمه، مذموم است.
ما به کتاب مراجعه میکنیم. عبارت این است: «ذكر المذمومين الذين ادعوا البابية [و السفارة كذبا و افتراء] لعنهم الله.»[4]
سؤال: ادعا کردهاند.
پاسخ: بله «ادَّعَوُا الْبَابِيَّةَ، ادَّعَوُا السِّفَارَةَ، كَذِباً وَ افْتِرَاءً.» اصلاً وکیل نیست. یا ممکن است وکیل بوده، بعد منحرف شده. این چه ربطی به فرمایش مرحوم آقای خویی دارد که میفرماید: «وکیل بودند و مذموم بودند»؟
آقای شیخ طوسی اسم شش نفر را میبرد: شریعی، نمیری، کرخی، ابوطاهر، حلاج، ابن ابی العزاقر (عزافر). اینها بعضیهایشان ادعا کردهاند و نبودند و مورد لعن قرار گرفتند. بعضیهایشان اول خوب بودند، یعنی دورانی که خوب بودند، وکیل شدند، بعد منحرف شدند. اما اینکه بفرمایید «المذمومین من وکلاء الامام»، یعنی آقا دو نوع وکیل داشته: وکلای ممدوح و وکلای مذموم، به قید مذموم بودن، او را وکیل کرده است، چنین چیزی ما نداریم.
مصادیق «مذمومین»
۱. ابومحمد شریعی
ایشان میفرماید اینهایی که «ذكر المذمومين الذين ادعوا البابية [و السفارة كذبا و افتراء] لعنهم الله أولهم المعروف بالشريعي»، این اولین مورد است.
«يُكَنَّى بِأَبِي مُحَمَّدٍ. قَالَ هَارُونُ وَ أَظُنُّ اسْمَهُ كَانَ الْحَسَنَ وَ كَانَ مِنْ أَصْحَابِ أَبِي الْحَسَنِ عَلِيِّ بْنِ مُحَمَّدٍ» از اصحاب امام هادی بود «ثُمَّ الْحَسَنُ بْنُ عَلِيٍّ بَعْدَهُ ع» از اصحاب امام عسگری بود، «وَ هُوَ أَوَّلُ مَنِ ادَّعَى مَقَاماً لَمْ يَجْعَلْهُ اللَّهُ فِيهِ [وَ لَمْ يَكُنْ أَهْلًا لَهُ]» ادعای مقامات کرد و اهل نبود «وَ كَذَبَ عَلَى اللَّهِ وَ عَلَى حُجَجِهِ ع» منحرف شد. دروغ، نسبت داد «وَ نَسَبَ إِلَيْهِمْ مَا لَا يَلِيقُ بِهِمْ» اینها خدا هستند، من هم پیغمبر اینها هستم «وَ مَا هُمْ مِنْهُ بِرَاءٌ» نسبتهایی به امام عسکری و امام هادی داد که آنها بری هستند «فَلَعَنَتْهُ الشِّيعَةُ» لعنش کردند «وَ تَبَرَّأَتْ مِنْهُ» از او بیزاری جستند «وَ خَرَجَ تَوْقِيعُ الْإِمَامِ ع بِلَعْنِهِ.» اولِ [روایت] که ندارد از وکلا بوده، از وکلا هم که باشد، بعد منحرف شده و امام هم او را لعن کرده است. «قَالَ هَارُونُ ثُمَّ ظَهَرَ مِنْهُ الْقَوْلُ بِالْكُفْرِ وَ الْإِلْحَادِ.» یعنی واقعاً میخواهید بگویید که امام زمان یا امام عسکری یا ائمه دیگر، یک ملحدی را وکیل قرار داده بودند؟ یا بر فرضِ وکالت، بعد ملحد شد «وَ خَرَجَ تَوْقِيعُ الْإِمَامِ ع بِلَعْنِهِ وَ الْبَرَاءَةِ مِنْهُ.» کدام است؟ به قیدِ الحاد، امام او را وکیل کرده [و گفته باشد] «بیا ای ملحد، تو وکیل من باش»؟ اینطور نبوده.
بعد قضیه را نقل میکند، میگوید: «وَ كُلُّ هَؤُلَاءِ الْمُدَّعِينَ» شما میفرمایید: «وکلاء مذمومین.» اینجا شیخ طوسی میفرماید: «مدعیان».
واقعاً عبارت، باید تصحیح بشود. با تمام احترامی که برای این بزرگوار قائل هستم، گاهی بالاخره «الجواد یکبو»[5] ، «النار تخبو»[6] .
«كُلُّ هَؤُلَاءِ الْمُدَّعِينَ إِنَّمَا يَكُونُ كَذِبُهُمْ أَوَّلًا عَلَى الْإِمَامِ وَ أَنَّهُمْ وُكَلَاؤُهُ» به دروغ میگویند ما وکیل هستیم. «كَذِبُهُمْ أَوَّلًا عَلَى الْإِمَامِ وَ أَنَّهُمْ وُكَلَاؤُهُ.» به امام، دروغ نسبت میدهند. اول میگویند ما وکیل امام هستیم. «فَيَدْعُونَ الضَّعَفَةَ بِهَذَا الْقَوْلِ إِلَى مُوَالاتِهِمْ» «پس با این [ادعا]، ضعیفدلان را به دوستی خود جذب میکنند.»
با این مقام دروغی (من نماینده آقا هستم، من وکیل آقا هستم، من همهکاره آقا هستم)، آن ضعفا را جذب میکند. نمیروند تحقیق کنند، نرفتند بپرسند.
واقعاً بعضی از این [مدعیان]، چه لطمهای به اعتقادات میزنند. بعضیها، یک قران هم که وجوه به آنها میدهند، اسم مرجعش را میپرسد، دفتر مرجع میروند [و میپرسند] «آقا، این پول...» و اگر هم گفت قبض نمیخواهم، میگوید نمیشود، باید قبض بگیری. این چقدر سبب تقویت عقاید میشود. تا اینکه پول را بگیرد و دیگر پشت سرش را نگاه نکند.
اینجا میگوید که عوامالناس را فریب میدهد. «ثُمَّ يَتَرَقَّى» اول حرفش چیست؟ «که من وکیلم». ضعفا باور میکنند. «ثُمَّ يَتَرَقَّى [الْأَمْرُ] بِهِمْ إِلَى قَوْلِ الْحَلَّاجِيَّةِ» «من خودم خدا هستم، خدا در من حلول کرده است.» «كَمَا اشْتَهَرَ مِنْ أَبِي جَعْفَرٍ الشَّلْمَغَانِيِ وَ نُظَرَائِهِ عَلَيْهِمْ جَمِيعاً لَعَائِنُ اللَّهِ» همهشان را خدا لعنت کند.
اولاً دروغ گفتند، ثانیاً از اسم، سوءاستفاده کردند.
«عَلَيْهِمْ جَمِيعاً لَعَائِنُ اللَّهِ تَتْرَى.» همینطور پیدرپی، اینها ملعون باشند.
میخواهم یکیک این چند نفری که اسم بردم، نقل کنم که ببینید غیر از فرمایش آیتالله العظمی خویی است که [میفرمایند] «وکیل و مذموم بودند». خیر، اینجا که میگوید ادعای وکالت کردهاند، نه اینکه وکیل بودهاند. بعد هم، دروغ ادعا کردهاند، بعد هم انحراف [پیدا کردهاند].
محمد بن نصیر نمیری
«نمیری» هم یکی از اینهاست. من تعجب میکنم چطور بعضی از این علویین به این اعتقاد دارند. ما با بعضی علمایشان بحث کردیم، عبارات را برایشان خواندیم، باور نمیکردند.
«كَانَ مُحَمَّدُ بْنُ نُصَيْرٍ النُّمَيْرِيُّ مِنْ أَصْحَابِ أَبِي مُحَمَّدٍ الْحَسَنِ بْنِ عَلِيٍّ ع» اینجا میگوید «من أصحاب»، نمیگوید «من وکلاء». بحث ما راجع به اصحاب نیست، بحث ما راجع به وکلاست. یعنی وکیل باشد و منحرف باشد. چنین چیزی ما نداریم. اگر منحرف شد، برکنارش کردند.
میگوید که ایشان از اصحاب امام عسکری بود. «فَلَمَّا تُوُفِّيَ أَبُو مُحَمَّدٍ» امام عسکری رحلت کردند «ادَّعَى مَقَامَ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عُثْمَانَ.» محمد بن عثمان، سفیر دوم امام بود. عثمان بن سعید سفیر اول بود. وقتی که امام عسکری رحلت کردند، این ادعا کرد (یعنی بعد از مدتی که سفیر اول بود و رحلت کرد)، و گفت: «من همین مقام سفیر دوم را دارم.».
«أَنَّهُ صَاحِبُ إِمَامِ الزَّمَانِ» من همهکاره حضرت هستم، من در دستگاه ایشان هستم. «وَ ادَّعَى [لَهُ] الْبَابِيَّةَ» رئیس دفتر، ملاقاتها، رفتوآمدها، نامهها، پول واریز بشود، اینها همهاش با من است. (دوران سفیر دوم). ادعا کرد، نه وکالت. از وکالت بالاتر، «ادَّعَى مَقَامَ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عُثْمَانَ.» یعنی سفارت را ادعا کرد. اینجا دارد «ادَّعَى»، ندارد یک وکیلی منحرف را امام تعیین کرده باشد؟
سؤال: این اشکال را وقتی به مقرّرین [درس ایشان] وارد میکردند، میگفتند مقرّرین درس، این را وارد کردهاند.
پاسخ: قلم خودِ شریفشان است.
سؤال: نه، اصلاً در کتابهای خودشان هم گفتند «مقرّرین»، چون همکار داشتند. یعنی [نظر] اصلی، خودشان [نبوده].
پاسخ: البته من یک تأییدی از حضرت عالی بکنم. این چاپ اول را نگاه کنید، در همین صفحه اول، اسم کسانی که با آقای خویی همکاری کردهاند، قریب به چهارده، پانزده نفر هستند، آورده. یعنی میخواهید بگویید که یک موضوع اینطوری در پاسخش داشتند؟
آخر عمر شریفشان، آقای خویی که از مبنایشان در «توثیقات ابن قولویه» برگشتند، هم بیانیه دادند که «من برگشتم»، و هم دستور دادند که عوض کنید. لذا چاپ بعد از چاپ دوم، دست برده شده است. آنجایی که میگوید «کامل الزیارات»، اسمش را برده، حذف کردند [و گفته] وثاقتآور نیست. خب، آقای خویی همه اینها را دیده بودند. این در مقدمهشان بود. اصلاً به این قضیه اشاره نکردند.
لذا کمی با شما مماشات کردم، ولی میخواهم برگردم و بگویم: خیر، نظر شریف ایشان است.
نمیری ادعای مقام سفیر دوم را کرد. حالا یا [میگفت] فقط من هستم، یا تو هستی، من هم هستم. یعنی در آنِ واحد، امام زمان روحی فداه، طبق ادعای نمیری، دو تا سفیر داشته است.
وقتی او ادعای بابیت کرد، که من دربان امام هستم، مسئول ملاقاتها هستم، رفت و آمدها همهاش با من است، خداوند عزوجل رسوایش کرد. «وَ فَضَحَهُ اللَّهُ تَعَالَى بِمَا ظَهَرَ مِنْهُ مِنَ الْإِلْحَادِ وَ الْجَهْلِ.» [به او گفتند:] «سفیر امام هستی، «لا تمیّز الهر من البر» سفیر امام هستی، ادعای کفر به زبان جاری میکنی؟» «وَ لَعْنِ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عُثْمَانَ لَهُ» سفیر دوم، لعنش کرد «وَ تَبَرِّيهِ مِنْهُ» ابوجعفر (سفیر دوم)، زمان امام عسکری مورد تأیید بود، چیزی هم از او ندیدند. این آقا، از نمیری بیزاری جست و او را لعن کرد. «وَ احْتِجَابِهِ عَنْهُ» حق ملاقات با من نداری، رفت و آمدها ممنوع. «وَ ادَّعَى ذَلِكَ الْأَمْرَ بَعْدَ الشَّرِيعِيِ.» شریعی که مُرد، نمیری این ادعا را کرد. همهاش ادعا بود، نه اینکه «کان وکیلاً» و بعد منحرف شد.
انباری میگوید: «لَمَّا ظَهَرَ مُحَمَّدُ بْنُ نُصَيْرٍ بِمَا ظَهَرَ» وقتی که اعتقادات این آقا آشکار شد «لَعَنَهُ أَبُو جَعْفَرٍ [رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ]» ابوجعفر (سفیر دوم) «وَ تَبَرَّأَ مِنْهُ فَبَلَغَهُ ذَلِكَ» خبر رسید که این شخصیت بزرگ تو را علناً لعن کرده و از تو بیزاری جسته. «فَقَصَدَ أَبَا جَعْفَرٍ [رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ]» گفت بروم با او ملاقاتی بکنم، بالاخره از دلش دربیاورم. «فَقَصَدَ أَبَا جَعْفَرٍ [رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ] لِيَعْطِفَ بِقَلْبِهِ عَلَيْهِ» راضیاش کند، چون وجهه اجتماعیاش به هم ریخت «أَوْ يَعْتَذِرَ إِلَيْهِ» عذرخواهی کند. به درب خانه رسید «فَلَمْ يَأْذَنْ لَهُ» ملاقات ممنوع! «وَ حَجَبَهُ وَ رَدَّهُ خَائِباً» او را برگرداند.
در اینجا بعضی از اعتقادات و عملکردهای او را نشان میدهد. من واقع مطلب، شرم میکنم نقل کنم. آن وقت، این را امام، وکیل قرار داده بود یا سفیر قرار داده بود؟
میگویید: «المذمومین من وکلاء الائمة.» این را تصحیح کنید. «وکلای ائمه مذموم»، ما نداریم. ممکن است وکیل بوده و بعد منحرف شده، ردش کردند.
اینجا سعد بن عبدالله میگوید: که نمیری «كَانَ مُحَمَّدُ بْنُ نُصَيْرٍ النُّمَيْرِيُّ يَدَّعِي أَنَّهُ رَسُولُ نَبِيٍّ» من پیامبر هستم. «وَ أَنَّ عَلِيَّ بْنَ مُحَمَّدٍ ع أَرْسَلَهُ» امام هادی ـ استغفر الله ـ خدا شده و او مرا فرستاده «وَ كَانَ يَقُولُ بِالتَّنَاسُخِ» تناسخ یعنی روح از این بدن به آن بدن. (یک بنده خدایی بود خیلی با احتیاط از خیابان عبور میکرد، میگفت من از خیابان رد شدم ماشین به من زد من مُردم، و الان روحم در یک بدن دیگری است) «وَ يَغْلُو فِي أَبِي الْحَسَنِ ع» و غالی بود نسبت به امام هادی. «وَ يَقُولُ فِيهِ بِالرُّبُوبِيَّةِ.» او خداست ـ نعوذ بالله ـ «وَ يَقُولُ بِالْإِبَاحَةِ لِلْمَحَارِمِ» این وکیل بوده؟! میگفته محرمات الهی، جایز است. «تَحْلِيلِ نِكَاحِ الرِّجَالِ بَعْضِهِمْ بَعْضاً [فِي أَدْبَارِهِمْ]» میگوید همجنسبازی اشکالی ندارد. «وَ يَزْعُمُ أَنَّ ذَلِكَ مِنَ التَّوَاضُعِ الْإِخْبَاتِ وَ التَّذَلُّلِ فِي الْمَفْعُولِ بِهِ [أَنَّهُ مِنَ الْفَاعِلِ إِحْدَى الشَّهَوَاتِ وَ الطَّيِّبَاتِ]» او متواضع است، فاعل هم طیبات است. «وَ أَنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ لَا يُحَرِّمُ شَيْئاً مِنْ ذَلِكَ» همه اینها مباحاند. این را امام وکیل قرار داده؟
بیست سال قبل، برای من یک مقالهای از پاکستان آوردند. داعشیها، برای تحریک مردم، علیه شیعه یک جلسهای داشتند. تمام صورتجلسهشان را خواندم. یکی از آنها بلند میشود، همینها را میخواند. میگوید: «اینها شیعه هستند، اعتقادات شیعه [این است].» دیگر نمیآید قبل و بعدش را بخواند که «تبرأ منه»، از او بیزاری کردند. میگوید: «اینها وکلای امام هستند». دستش هم کتاب کشّی است از آنجا نقل میکند.
بعد میگوید: متأسفانه، «وَ كَانَ مُحَمَّدُ بْنُ مُوسَى بْنِ الْحَسَنِ بْنِ الْفُرَاتِ يُقَوِّي أَسْبَابَهُ وَ يَعْضُدُهُ.» او هم پشتیبانی میکرد.
اینها را بدون ترجمه میخوانم. ابن خاقان میگوید: «[أَنَّهُ] رَآهُ عِيَاناً وَ غُلَامٌ لَهُ عَلَى ظَهْرِهِ» وارد شدم، دیدم این وضع است. «[قَالَ] فَلَقِيتُهُ فَعَاتَبْتُهُ [عَلَى ذَلِكَ]» این چه کاری است؟! «فَقَالَ إِنَّ هَذَا مِنَ اللَّذَّاتِ وَ هُوَ مِنَ التَّوَاضُعِ لِلَّهِ وَ تَرْكِ التَّجَبُّرِ» اینها وکیل بودند؟!
احمد بن هلال کرخی
سومی، احمد بن هلال کرخی [است]. «كَانَ أَحْمَدُ بْنُ هِلَالٍ مِنْ أَصْحَابِ أَبِي مُحَمَّدٍ ع» صحبت در اصحاب نیست، صحبت در وکلاست. ما مثل اهل سنت نیستیم که بگوییم صحابه پیامبر، همهشان عادل هستند. صحابه ائمه و پیامبر اکرم، در میانشان عدول هست، غیر عدول هم هست.
«كَانَ أَحْمَدُ بْنُ هِلَالٍ مِنْ أَصْحَابِ أَبِي مُحَمَّدٍ ع فَاجْتَمَعَتِ الشِّيعَةُ عَلَى وَكَالَةِ مُحَمَّدِ بْنِ عُثْمَانَ [رَضِيَ اللَّهُ عَنْهُ بِنَصِّ الْحَسَنِ ع فِي حَيَاتِهِ» کرخی از یاران امام عسکری (ع) بود. بعد از امام عسکری روحی فداه، وکالت به عثمان بن سعید رسید. او فوت شد، محمد بن عثمان، سفیر شد. شیعه این را قبول کردهاند.
«لَمَّا مَضَى الْحَسَنُ ع [قَالَتِ الشِّيعَةُ الْجَمَاعَةُ]» امام که رحلت کردند، شیعه آمدند، گفتند: «أَ لَا تَقْبَلُ أَمْرَ أَبِي جَعْفَرٍ مُحَمَّدِ بْنِ عُثْمَانَ؟ [وَ تَرْجِعُ إِلَيْهِ]» سفارت محمد بن عثمان را نمیپذیری؟ «وَ قَدْ نَصَّ عَلَيْهِ الْإِمَامُ [الْمُفْتَرَضُ الطَّاعَةُ].» امام فرمود این سفیر است. پدر وکیل من است، پسر وکیل امام زمان است. نص است؛ روایت داریم. از طرف امام مفترض الطاعه است، نمیپذیری؟ گفت: «[فَقَالَ لَهُمْ] لَمْ أَسْمَعْهُ يَنُصُّ عَلَيْهِ بِالْوَكَالَةِ [وَ لَيْسَ أُنْكِرُ أَبَاهُ يَعْنِي عُثْمَانَ بْنَ سَعِيدٍ]» نشنیدم امام عسکری بگوید ایشان وکیل است. اما پدرش را منکر نیستم. «فَأَمَّا أَنْ أَقْطَعَ أَنَّ أَبَا جَعْفَرٍ وَكِيلُ صَاحِبِ الزَّمَانِ فَلَا أَجْسُرُ [عَلَيْهِ فَقَالُوا قَدْ سَمِعَهُ غَيْرُكَ]» نمیتوانم بگویم ایشان وکیل امام زمان است. گفتند: خب تو نمیپذیری، خیلیها گفتند، خیلیها شنیدند. «فَقَالَ أَنْتُمْ وَ مَا سَمِعْتُمْ» هر چه شنیدید. «وَ وَقَفَ عَلَى أَبِي جَعْفَرٍ» یعنی سفارتش را قبول نکرد. «فَلَعَنُوهُ وَ تَبَرَّءُوا مِنْهُ. ثُمَّ ظَهَرَ التَّوْقِيعُ عَلَى يَدِ أَبِي الْقَاسِمِ بْنِ رَوْحٍ بِلَعْنِهِ وَ الْبَرَاءَةِ مِنْهُ فِي جُمْلَةِ مَنْ لَعَنَ» آقای کرخی هم وکیل نبود. ادعای وکالت کرده بود. و از او اظهار بیزاری داشتند.