1400/07/19
بسم الله الرحمن الرحیم
گونه شناسی روایات مهدوی احمد بن هلال عبرتائی/ بررسی مبانی و مسائل مهدویت /کلام
موضوع: کلام / بررسی مبانی و مسائل مهدویت / گونه شناسی روایات مهدوی احمد بن هلال عبرتائی
بحث ما در ارتباط با مصادیق و جزئیات عدالت مهدوی بود، به روایتی رسیدیم که راوی آن احمد بن هلال عبرتائی بود و ابتدا نظرمان این بود که تنها یک روایت از ایشان در ارتباط با مهدویت در کتب اربعه وجود دارد بعد دیدیم که در کتب اربعه مخصوصا کافی روایات دیگری هم دارد لذا بر آن شدیم که روایات او را از جهت محتوا و سند بررسی کنیم، به روایتی رسیدیم که در آن بعض از علائم ظهور را از زبان امام صادق علیهالسلام روایت میکند و بعد آن هم امام تکلیف معین میکند که در دوران غیبت چه دعائی را بخوانیم. این روایتی که عبرتائی نقل میکند شاهد هم دارد و روایتی دیگر در کافی به همین مضمون هست؛ ولی سند آن به ایشان منتهی نمیشود. مرحوم مجلسی سند روایتی را که به احمد بن هلال عبرتائی منتهی میشد را تضعیف کردند؛ ظاهرا ضعف آن به خالد بن نجیح است.
ادامه بررسی شخصیت خالد بن نجیح:
طبق بیان آقای خوئی وثاقت و حسن او ثابت نیست؛ بلکه گفتند: او غالی است.
مرحوم مامقانی مستنداتی را برای اعتبار یا لااقل حُسن راوی بیان میکند.
استدلالات مرحوم مامقانی بر حسن خالد بن نجیح و جواب مرحوم خوئی از آن:
نعم قد استدل على وثاقته أو حسنه بعدة وجوه:
الأول: ما رواه الكشي (325) و (326)، قال: «حدثنا حمدويه، قال: حدثنا [الحسين] الحسن بن موسى، قال: كان نشيط و خالد يخدمانه- يعني أبا الحسن علیهالسلام-، قال: فذكر الحسن، عن يحيى بن إبراهيم، عن نشيط، عن خالد الجواز، قال: لما اختلف الناس في أمر أبي الحسن علیهالسلام قلت لخالد: أ ما ترى ما قد وقعنا فيه من اختلاف الناس؟ فقال لي خالد: قال لي أبو الحسن علیهالسلام: عهدي إلى ابني علي أكبر ولدي و خيرهم و أفضلهم». و لكن هذه الرواية لا دلالة فيها إلا على إيمانه و عدم وقفه، و لا دلالة فيها على الحسن، فضلا عن الوثاقة.
الثاني: أنه صاحب كتاب، و للصدوق إليه طريق. و قد التزم هو- قدس سره- أن لا يروي إلا من كتاب معروف معتمد عليه، كما صرح بذلك في أول كتابه من لا يحضره الفقيه. و الجواب عن ذلك: أن الصدوق قد التزم أن لا يروي إلا عن كتاب معروف معتمد عليه، لا أن كل من يبدأ بالسند لا بد أن يكون له كتاب معروف، كيف و جملة منهم مجاهيل لم يذكروا في الرجال، فضلا عن أن يكون لهم كتاب معروف.
الثالث: أنه روى عنه الأعاظم، كابن أبي عمير في مشيخة الفقيه، في طريقه إلى خالد بن نجيح و صفوان و عثمان بن عيسى على ما يأتي. و يرده ما تقدم أنه لم يثبت ما اشتهر من أن هؤلاء لا يروون إلا عن ثقة. و الإجماع المدعى على تصحيح ما يصح عن جماعة ليس معناه إلا التسالم على قبول ما يرويه هؤلاء و تصديقهم فيما يروونه، لا تصديق من يروون عنه.[1]
« بله بر وثاقت یا حسن او به وجوهی استدلال شده است:
اول: آنچه کشی روایت کرده است: خالد جواز گفت: چون مردم در امر امام کاظم علیهالسلام اختلاف کردند به خالد گفتم: چه میبینی آنچه واقع شده در آن از اختلاف مردم؟ پس خالد گفت: امام کاظم علیهالسلام به من گفت: عهد من به فرزندم علی که بزرگتر و برترین آنان است میرسد.
لکن این روایت تنها بر ایمان و واقفه نبودن او دلالت دارد و دلالتی بر حسن او ندارد چه رسد به وثاقت.
دوم: اینکه او صاحب کتاب است و برای صدوق به آن طریق است و مرحوم صدوق ملتزم است که روایت نکند مگر از کتاب معروف و مورد اعتماد همچنان که در اول کتاب من لا یحضره الفقیه به این مطلب تصریح کرده است.
جواب از آن:
اول اینکه: مرحوم صدوق ملتزم است که روایت نکند مگر از کتاب معروف و مورد اعتماد نه اینکه هر آنکه سند به او شروع میشود ناچارا برای او کتاب معروفی باشد، چگونه چنین باشد در حالی که جملهای از آنها مجاهیلی هستند که در رجال ذکر نگردیدند چه رسد به اینکه برای آنها کتاب معروفی باشد.
جواب دوم مرحوم خوئی جای تأمل دارد، خود ایشان میفرماید: مترجم صاحب کتاب است و صدوق رحمهالله هم به این کتاب طریق دارد و فرموده است: من از کتابهای معتبر نقل میکنم.
سوم: اعاظم از علما از او روایت کردند مانند ابن ابی عمیر در مشیخه فقیه، در طریقش به خالد بن نجیح و صفوان و عثمان بن عیسی.
آنچه گذشت این دلیل را رد میکند که ثابت نیست آنچه شهرت دارد که اینها روایت نمیکنند مگر از ثقه.
آقای خوئی 20 مورد نقض میآورد که اینها از غیر ثقه روایت کردند و آقای زنجانی هم 25 مورد اضافه میکنند پس اینطور نیست که ابن ابی عمیر از هر کسی که نقل کرد ثقه باشد؛ بلکه از مجاهیل و ضعیف هم نقل میکند. اما یک مطلبی را شیخ طوسی در کتاب عدّة فرمودند و ادعای اجماع هم شده است، مرحوم خوئی میفرماید:
و اجماعی که ادعا شده بر تصحیح آنچه از این جماعت صحیح است معنائی جز این ندارد: تسالم بر قبول آنچه اینها روایت میکنند و تصدیق آنها در آنچه روایت میکنند نه تصدیق کسانی که اینها از آنان روایت میکنند.»
پس به نظر مرحوم خوئی وثاقت یا حسن خالد بن نجیح ثابت نیست؛ بلکه او قائل به غلو هم هست.
یکی از راههای اثبات وثاقت راوی کثرت روایات او در کتب اربعه میباشد ولی مجموع روایات ایشان در کتب اربعه هفده روایت است.
آقای خوئی ناظر به حرفهای آقای مامقانی هستند. مرحوم آقای عرفانیان که در دفتر مقام معظم رهبری بودند، میفرمودند: مرحوم خوئی زمانی که میخواست کتاب معجم را بنویسد، ناظر به همین کتاب تنقیح بود، سفر کربلا هم که میرفتیم کتاب تنقیح را همراه خود میآوردند و میخواندند و خلاصه میکردیم و اشکالات آن را بیان میکردند. این حرفهائی که اینجا نقل کردند از تنقیح است.
مرحوم مامقانی روایاتی را در مدح و ذم خالد بن نجیح نقل میکند:
1. و روى الكشّي في ترجمة: المفضّل بن عمر الجعفي عن محمّد بن مسعود، قال: حدّثني إسحاق بن محمد البصري، قال: حدّثني عبد اللّه بن القاسم، عن خالد الجوان، قال: كنت أنا، و المفضّل بن عمر، و ناس من أصحابنا بالمدينة، و قد تكلّمنا في الربوبية، قال: فقلنا مرّوا إلى [باب] أبي عبد اللّه علیهالسلام حتى نسأله، قال: فقمنا بالباب، قال: فخرج إلينا و هو يقول: بَلْ عِبادٌ مُكْرَمُونَ لا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُمْ بِأَمْرِهِ يَعْمَلُونَ، ثم قال: قال الكشّي: إسحاق و عبد اللّه و خالد من أهل الارتفاع.[2]
« خالد جوّان گفت: من و مفضل بن عمر و بعضی از اصحاب مدینه بودیم و در مورد ربوبیت تکلم میکردیم، گفت: گفتیم نزد امام صادق علیهالسلام برویم تا از ایشان سؤال کنیم پس نزد درب بودیم که امام علیهالسلام خارج شدند و میفرمودند: "بلكه [فرشتگان] بندگانى ارجمندند كه در سخن بر او پيشى نمىگيرند و خود به دستور او كار مىكنند." کشی گفت: اسحاق، عبد الله و خالد از اهل ارتفاع (غلو) هستند.»
2. ثم نقل عدة أخبار، ثم قال: و حدّثني محمّد بن قولويه، قال: حدّثني سعد ابن عبد اللّه، عن أحمد بن محمّد بن عيسى، عن البرقي، عن عثمان بن عيسى، عن خالد بن نجيح الجوّان، قال: قال لي أبو الحسن علیهالسلام: «ما يقولون في المفضّل بن عمر؟» قلت: يقولون فيه هِبهُ يهوديا أو نصرانيا، و هو يقوم بأمر صاحبكم، قال: «ويلهم! ما أخبث ما أنزلوه، ما عندي كذلك، و ما لي فيهم مثله». هذا ما عثرنا عليه في كتاب الكشّي.
« خالد بن نجیح گوید: ابو الحسن علیهالسلام به من فرمودند: در مورد مفضل بن عمر چه میگویند؟ پس گفتم: درباره او میگویند: فرض کنید یهودی یا نصرانی باشد حال که در خدمت صاحب شما (امام) است، امام علیهالسلام فرمودند: وای بر آنها چه حرف خبیثی است، در بین آنها مثل او را ندارم.»
3. و روى في بصائر الدرجات: عن محمّد بن الحسين، عن موسى بن سعدان، عن عبد اللّه بن القاسم، عن خالد بن نجيح الجوان، قال: دخلت على أبي عبد اللّه علیهالسلام فقنعت رأسي و جلست في ناحية، و قلت في نفسي: ويحكم! ما أغفلكم عنه من تتكلمون عند رب العالمين، فناداني: «ويحك يا خالد! إنّي و اللّه عبد مخلوق، لي ربّ أعبده، إن لم أعبده و اللّه عذّبني بالنار»، فقلت في نفسي: لا و اللّه لا أقول [فيك] أبدا إلّا قولك في نفسك.[3]
« خالد بن نجیح جوّان گفت: بر امام صادق علیهالسلام وارد شدم پس سرم را از روی حیای از امام پوشانده بودم و در ناحیهای نشستم و با خودم میگفتم: وای بر شما! چه چیز شما را از او غافل کرده است! چه تکلم میکنید نزد پروردگار عالمیان پس مرا ندا داد: وای بر تو ای خالد! به خدا من بنده و مخلوق هستم، برای من پروردگاری است که او را عبادت میکنم اگر او را عبادت نکنم به خدا قسم مرا به آتش عذاب کند. با خود گفتم: نه به خدا قسم نمیگویم در مورد شما مگر قول شما در مورد خودتان را.»
سپس مرحوم مامقانی میفرماید:
فالحقّ أنّ الرجل إمامي صحيح العقيدة، و ليس غاليا، و لا من أهل الارتفاع. نعم؛ لم يرد فيه توثيق و لا مدح، إلّا أنّ للصدوق رحمهالله إليه طريقا. و قد حكى الوحيد رحمهالله عن خاله المجلسي رحمهالله عدّه لذلك ممدوحا، و ليس بذلك البعيد. و يؤيّده أنّه قرين نشيط الثقة، بل كونه خادما لأبي الحسن موسى علیهالسلام مدح معتدّ به. فالحقّ أنّ حديث الرجل من الحسن.[4]
« حق اینکه رجل امامی و دارای اعتقاد صحیحی است و او غالی نیست و از اهل ارتفاع هم نیست. بله توثیق و مدحی در مورد او وارد نشده است مگر اینکه مرحوم صدوق به او طریق دارد. مرحوم وحید از علامه مجلسی حکایت کرده است که او به این جهت ممدوح است (اشکال مرحوم خوئی وارد است زیرا صرف داشتن طریق کفایت نمیکند چون از مجاهیل هم نقل کردند ولی وقتی فرمودند که او کتاب دارد و کتاب او مشهور است و در مقدمه میفرماید من از کتابهای معتبر و مشهور نقل میکنم دیگر با این عبارت فرق میکند) و این بعید نیست و همراه بودن او با نشیط ثقه ( نشیط از روات و ثقه است) این مطلب را تأیید میکند، بلکه اینکه او خادم امام کاظم علیهالسلام بوده مدح مورد اعتنائی است (این به نظر ما دلیل مقبولی است زیرا قطعا امام کاظم علیهالسلام افراد مورد اعتماد را به خدمت میگماردند.) پس حق اینکه حدیث راوی حسن است.»
فرزند مرحوم مامقانی هم میفرماید:
براءة المترجم عمّا رمي به من الغلو لا ريب فيها، و اهتمامه بمعرفة إمامه و التسليم لأمر الإمام علیهالسلام بأنّ خليفته هو ابنه الرضا علیهالسلام، و عدّ المجلسي الأوّل للرواية التي هو في سندها قويّا كالصحيح، بل صحيحا، و بعض القرائن الاخرى التي تستفاد من مضمون رواياته تلزمنا عدّه حسنا، و الرواية حسنة من جهته.[5]
« در مورد برائت راوی از اتهام غلوی که نسبت به او داده شده شکی نیست، و اهتمام او به شناخت امام و تسلیم او در برابر امر امام به اینکه جانشین امام فرزند او رضا علیهالسلام است و اینکه مجلسی اول روایتی را که او در سند آن هست را قوی کالصحیح بلکه صحیح دانسته و بعض قرائن دیگری که از مضمون روایات او استفاده میشود ما را ملزم میکند که او را حسن و روایت از جهت او را حسن بدانیم.»
پس روایت "لابد للغلام غیبة" که نقل کردیم از دو جهت مشکل داشت یکی احمد بن هلال و دیگر خالد بن نجیح اما از جهت خالد بن نجیح مشکلی ندارد. مرحوم مجلسی این روایت را نقل کرده و میفرماید: ضعیف که ضعف آن یا به جهت احمد بن هلال عبرتائی است یا به جهت خالد بن نجیح که عرض کردیم خالد مشکلی ندارد.
در ادامه مرحوم مجلسی به فقه الحدیث پرداخته، میفرماید:
و قد مر مثله بتغيير في الدعاء و يدل على أن المعارف موهبية و قد مر الكلام فيه" سمعت هذا الحديث" غرضه من هذا الكلام أنه ليس في هذا الحديث شائبة وضع و كذب لأني سمعت هذا الحديث قبل وَ خَمْسِينَ سَنَةً" ولادة القائم عليه السلام و غيبته بأكثر من خمسين سنة بل قبل ولادة جده، فكان سماعة إما زمن الجواد علیهالسلام أو زمن الرضا علیهالسلام، فهذا الحديث مشتمل على الإعجاز بوجوه شتى فكيف يشك فيه، و ذلك لأن العبرتائي كانت ولادته سنة ثمانين، و وفاته سنة سبع و ستين و مائتين، فيكون عمره عند وفاته سبعا و ثمانين سنة، فأدرك اثنتا عشرة سنة من عمره علیهالسلام، و سبعا من أيام إمامته و كانت روايته لهذا الحديث في تلك السنين فاستشهد على حقية الخبر بصدور الأخبار بهذه الأمور فيها قبل وقوعها، و هذه حجة قوية على حقية القائم علیهالسلام و إمامته و غيبته للإخبار بجميع ذلك قبل وقوعها.[6]
« مانند این روایت با تغییری در عبارات دعا گذشت و دلالت میکند بر اینکه معارف موهبت الهی است و کلام در این باره گذشت. غرض راوی از «سمعت هذا الحدیث منذ ست و خمسین سنة» این است که در این حدیث هیچ شائبه وضع و کذب نیست زیرا من این حدیث را پنجاه سال قبل از ولادت قائم علیهالسلام و بیش از پنجاه سال قبل از غیبت حضرت و بلکه قبل از ولادت جد ایشان شنیدم پس شنیدن او یا زمان امام جواد علیهالسلام یا زمان امام رضا علیهالسلام بوده پس این حدیث مشتمل بر اعجاز به وجوهی هست پس چگونه در آن تردید شود زیرا عبرتائی ولادت او به سال 180 و وفات او به سال 267 است پس عمر او هنگام وفات 87 سال بوده است پس دوازده سال از عمر امام زمان را درک کرده و هفت سال از امامت حضرت و روایت کردن او این حدیث را در آن سنین بوده است پس شاهد بر حقیقت خبر اینکه خبر به این امور قبل از وقوع آنها بوده است و این خود دلیلی قوی بر حقیقت قائم علیهالسلام و امامت و غیبت او است زیرا به همه این امور قبل از وقوعش خبر داده شده است.»
میخواهد بگوید: ایشان در این روایت مطالبی را پیش بینی و نقل کرده که اتفاق افتاده و بعید است که کذبی را جعل کند بعد همانها محقق بشود، میگوید: ایشان این کار را کرده است، از امام صادق علیهالسلام نقل میکند که این غلام یعنی امام عصر علیهالسلام غائب میشوند و علت غیبت ایشان را با اشاره به بطن خود بیان کرده یعنی خوف از قتل و مردم منتظر او هستند و بین ناس(عامه) در مورد او اختلاف میشود، بعضی میگویند: هنگام شهادت امام عسکری علیهالسلام حمل بوده و بعضی میگویند اصلا دنیا نیامده و اینها همه اتفاق افتاد یعنی این بگو مگوها همین الآن هم در تاریخ هست، مسئله منتظر، مردم منتظر او بودند و هستند، مسئله غیبت امام، میگوید: این مطالبی را که ایشان از امام نقل کرده معجزه است و اصلا شائبۀ کذب در آن نیست چون هر چه نقل کرده محقق شده است سپس میگوید: این روایت امام صادق علیهالسلام حجت قوی بر حقیقت و امامت و غیبت امام مهدی علیهالسلام است زیرا به همۀ این موارد قبل از وقوع آن خبر داده شد.
مرحوم طبرسی در اعلام الوری بعد از اینکه روایات زیادی در نص بر ائمۀ اثنی عشر و روایاتی از امام عسگری علیهالسلام در خصوص امامت حضرت مهدی علیهالسلام میآورند، سه بیان دارند که ان شاء الله فردا در جلسه بعد خواهیم گفت.