1404/02/14
بسم الله الرحمن الرحیم
الآية الخامسة: آية الأُذن، 2. الاستدلال على حجّية الخبر الواحد بالسنّة/حجية خبر الواحد /الأمارات
موضوع: الأمارات/حجية خبر الواحد /الآية الخامسة: آية الأُذن، 2. الاستدلال على حجّية الخبر الواحد بالسنّة
در جلس ی قبل آیات شریفه ی «کِتْمان»، «وجوب سؤال» و مقدّمه ای از آیه ی شریفه ی «أُذُن» در بحث «أدلّه ی إثْبات حُجّیَّت خبر واحد» را مورد بررّسی قرار دادیم. در این جلسه به طور مفصل به بررسی آیه ی کریمه ی «أُذُن» خواهیم در بحث «حُجّیَّت خبر واحد» خواهیم پرداخت.
ادامه ی بحث «أدلّه ی إثْبات حُجّیَّت خبر واحد»:
آیه ی «أُذُن»:
﴿وَمِنْهُمُ الَّذِينَ يُؤْذُونَ النَّبِيَّ وَيَقُولُونَ هُوَ أُذُنٌ قُلْ أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ وَرَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ وَالَّذِينَ يُؤْذُونَ رَسُولَ اللَّهِ لَهُمْ عَذَابٌ أَلِيمٌ﴾[1]
تفسیر این آیه ی شریفه: یکی از منافقین بر عَلَیه پیغمبر گرامی إسْلام، کلام ناروایی زده بود که ایشان حرف همه کسی را قبول می کند. حضرت او را إحْضار کرد و از او پرسید: شما این کلام را گفتهاید؟! او کِتْمان کرد! و بعد که از مَحْضَر حضرت خارج شد گفت: من این حرف را زدم و بعد که از من پرسید و من کِتْمان کردم و او قبول کرد! پس معلوم می شود پیامبر «أُذُن» است و حرف هر کسی را می پذیرد! قرآن کریم در ردّ این أراجیف و نسبت های ناروای او به پیامبر عَظیم الشَّأن إسْلام می فرماید: این حرکت حضرت سیاسی است که إیجاب می کند با چنین حرکاتی، جامعه را نگه دارد.
بررّسی مَرْجَع ضمیر «هُم» در عبارت شریف «وَمِنْهُمُ الَّذِينَ»:
مَرْجَع ضمیر «هُم»، از سِیاق این آیه ی کریمه به دست می آید:
۱. ﴿وَمِنْهُمْ مَنْ يَقُولُ ائْذَنْ لِي وَلَا تَفْتِنِّي أَلَا فِي الْفِتْنَةِ سَقَطُوا﴾[2]
۲. ﴿وَمِنْهُمْ مَنْ يَلْمِزُكَ فِي الصَّدَقَاتِ﴾[3]
با دقّت در سِیاق این آیات، همراه با همین آیه ی کریمه ی «أُذُن»، در می یابیم ضمیر «هُم» در عبارت «وَمِنْهُمُ الَّذِينَ» به «منافقین» بر می گردد. معنا این می شود که: برخی از از منافقین پیامبر عظیم الشَّأْن إسْلام را ذیت می کنند و و به او تُهْمَت می زنند که او «أُذُن» است!
معنای اصطلاحی «أُذُن»: در ادبیّات فارسی «أُذُن» یعنی «دهان بین». به معنای این که هر کسی هر چیزی را نزد ایشان گفت، او می پذیرد بدون این که تحقیقی کند!
نقش أدبي عبارت شریف «أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ» در این آیه ی شریفه: عبارت «أُذُنُ خَيْرٍ لَكُمْ» از قبیل إضافه ی «موصوف» به «صفت» است.
برخی از فُقَهاء: معنای این عبارت شریف این است که رسول خدا (صَلَّی الله علیه و آله و سَلَّم)، با گوش مبارک خود، «وَحْي الهی» را می شنود.
إشکال به این معنا: این معنا درست نیست؛ زیرا بعد از آن لفظ «لَکُم» آمده. و این معنایی که فرمودید با این لَفْظ سازگاری ندارد؛ زیرا «وَحْي الهی» مُنْحَصر «مُنافقین» نیست؛ بلکه برای همه هست. بنابراین معنا همان «دهان بین» است که ما گفتیم.
«يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ»: در کلمه ی شریف «لِلْمُؤْمِنِينَ» همان طور که مشخّص است «حرف جَر» عوض شده. زیرا در صدر عبارت آمده «يُؤْمِنُ بِاللَّهِ» ولی در ذیل عبارت آمده «لِلْمُؤْمِنِينَ». این دو با هم همخوانی ندارند.
برخی از فُقَهاء: حرف «لام» در کلمه ی «لِلْمُؤْمِنِينَ» نیز برای «تَعْدیه» می باشد و در قرآن کریم هم چند بار آمده و این إشکال ندارد. مثل این آیه ی شریفه: فَآمَنَ لَهُ لُوطٌ
إشکال به این فرمایش: این که «حرف جَر» در این عبارت شریف عوض شده، نکته ای دارد و صِرْف این که بگوییم برای «تَعْدیه» هست، درست نیست. بنابراین خداوند متعال در این آیه ی شریفه می خواهد بفرمایند که حضرت إیمانش به خداوند متعال «جِدّی» است و إیمانش به شما «صوري» است به این صورت که وقتی منِ پیامبر حرف این مُنافق را پذیرفتم، یعنی او راست می گوید به حَسَب عقیده خودش (منافق) نَه به حَسَب «واقع». اتّفاقاً دین از سیاست و دِرایت صحیح حضرت می باشد نَه به إصْطلاح زرنگی آن مُنافق!
مراد از لَفْظ «مُؤْمِنِينَ» به قرینه ی عبارت «وَرَحْمَةٌ لِلَّذِينَ آمَنُوا مِنْكُمْ» در اینجا یعنی «مُؤْمِنِین إجَتماعي»؛ أعمّ از «مُؤْمِن واقعي» و «مُؤْمِن ظاهري»؛ یعنی حتّی کسانی که مانند «مُنافقین» فقط لِساني إیمان آورده اند.
کِیفیّت إسْتِدْلال با این آیه ی شریفه:
این که آیه ی کریمه فرموده «يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ» معلوم می شود که «إیمان به مؤمنین» توسّط حضرت، یک أمْر مَحبوبی می باشد و حال که «مَحبوب» است، قطعاً «واجب» هم هست.
اشکال این إسْتِدْلال: شما این آیه شریفه را درست تفسیر نفرمودید؛ چون عرض کردیم که إیمان حضرت به خداوند متعال، غیر از إیمان ایشان به مؤمنین است. زیرا إیمان ایشان به خداوند متعال «حقیقي» است امّا که إیمانشان به مؤمنین، «سیاسي» یا بهتر بگوییم «إیمان أخْلاقي» می باشد. در حالی که در خبر واحد به دنبال این هستیم که ما را به «واقع» برساند نَه به «ظاهر».
إشکال: «إسماعیل» فرزند امام صادق (علیه السّلام) خواست پولی را به کسی بدهد تا برای او تجارت کند. امّا حضرت مانع این کار شد و به فرزند خود فرمود: این کار را نکن؛ زیرا من شنیده ام که مردم میگویند این شخص «شارب الخَمْر» است. از آن طرف طبق این فرمایش خداوند متعال در این آیه ی شریفه که فرموده «يُؤْمِنُ بِاللَّهِ وَيُؤْمِنُ لِلْمُؤْمِنِينَ» باید حرف مؤمن را قبول کرد. پس معلوم می شود که إسْتِدْلال حضرت در اینجا إسْتِدْلال «واقعي» است نَه إسْتِدْلال «أخْلاقي».
جواب به این إشکال: حضرت نفرمود «یک نفر» گفته که این شخص «شارب الخَمْر» است؛ بلکه فرمود من شنیده ام «مردم» می گویند که این شخص «شارب الخَمْر» است. پس معلوم میشود این «خبر مُتواتر» بوده نَه «خبر واحد».
به نظر ما از مجموع این آیات شریفه فقط یک چیز استفاده می شود و آن این است که «أجْمالاً» خبر واحد حُجَّت است همین!
«الإسْتِدْلال عَلَی حُجّیَّةِ الخبر الواحد بالسُّنَّة»:
روایاتی که بر «حُجّیَّت خبر واحد» إسْتِدْلال شده پنج طایفه می باشد که دلالات مختلف دارند که باید از آن ها «قَدْر مُتَیَقَّن» گرفت.
بیان طَوایف پنجگانه ی این روایات:
الف) «ینْظُرَانِ إِلَی مَنْ کانَ مِنْکمْ مِمَّنْ قَدْ رَوَی حَدِیثَنَا و نَظَرَ فِی حَلَالِنَا و حَرَامِنَا و عَرَفَ أَحْکامَنَا فَلْیرْضَوْا بِه حَکماً فَإِنِّی قَدْ جَعَلْتُه عَلَیکمْ حَاکماً فَإِذَا حَکمَ بِحُکمِنَا فَلَمْ یقْبَلْه مِنْه فَإِنَّمَا اسْتَخَفَّ بِحُکمِ اللَّه و عَلَینَا رَدَّ و الرَّادُّ عَلَینَا الرَّادُّ عَلَی اللَّه و هُوَ عَلَی حَدِّ الشِّرْک بِاللَّه»[4] .
این گونه روایت «صفات راوي» را مِلاک أخْذ قرار داده. اگر صِرْف این گونه روایات حُجَّت باشد، کار بسیار مشکل می شود؛ زیرا این گونه روایات با این صفاتی که بر شمرده، بسیار انگشت شمار است.
ب) «وَ أَمَّا الْحَوَادِثُ الْوَاقِعَةُ فَارْجِعُوا فِيهَا إِلَى رُوَاةِ حَدِيثِنَا فَإِنَّهُمْ حُجَّتِي عَلَيْكُمْ وَ أَنَا حُجَّةُ اللَّه»[5] .
این گونه روایات میفرمایند که روایات أصحاب ما یعنی «شیعیان» ما را أخْذ کن. لذا حضرت در اینجا به «أشخاص» إرْجاع داده و مشخّصاً از این أشخاص نام بُرده.
ج) «عن أَحْمَدَ بْنِ إِبْرَاهِيمَ الْمَرَاغِيِّ قَالَ: وَرَدَ تَوْقِيعٌ عَلَى الْقَاسِمِ بْنِ الْعَلَاءِ وَ ذَكَرَ تَوْقِيعاً شَرِيفاً يَقُولُ فِيهِ فَإِنَّهُ لَا عُذْرَ لِأَحَدٍ مِنْ مَوَالِينَا فِي التَّشْكِيكِ فِيمَا يُؤَدِّيهِ عَنَّا ثِقَاتُنَا قَدْ عَرَفُوا بِأَنَّا نُفَاوِضُهُمْ سِرَّنَا وَ نُحَمِّلُهُمْ إِيَّاهُ إِلَيْهِمْ الْحَدِيثَ»[6] .
این گونه روایت «ثِقِة بودن راوي» را ملاک أخْذ قرار داده.
د) «قال الصّادقُ (عليه السّلام): اِعرِفوا مَنازِلَ شيعَتِنا بِقَدرِ ما يُحسِنونَ مِن رِواياتِهِم عَنّا، فإنّا لا نَعُدُّ الفَقيهَ مِنهُم فَقيها حَتّى يَكونَ مُحَدَّثا، فقيلَ لَهُ: أ وَ يَكونُ المُؤمِنُ مُحَدَّثا؟ قالَ: يَكونُ مُفَهَّما، و المُفَهَّمُ مُحَدَّثٌ»[7] .
این گونه روایت «کَثْرت نَقْل راوي» را مِلاک أخْذ قرار داده.
ه) «أبوالحسن أحمد بن حاتم بن ماهویه، قال: کتبت الیه [یعنی أباالحسن الثالث (علیهالسّلام)] أسأله عمن آخذ معالم دینی؟ و کتب أخوه أیضا بذلک، فکتب الیهما: فهمت ما ذکرتما، فاصمدا فی دینکما علی مستن فی حبّنا، و کلّ کثیر القدم فی أمرنا، فانهم کافوکما، ان شاء الله تعالی»[8] .
این گونه روایت «ثابت قَدَم بودن راوي در دین» را مِلاک أخْذ قرار داده.
عَلَی القاعده از میان این روایات ما باید فقط روایت اوّل را أخْذ کنیم؛ زیرا روایت نخست «خاصّ» و باقی روایات «عامّ» است.