1403/09/24
بسم الله الرحمن الرحیم
استصحاب> تنبیهات استصحاب> التنبیه الثانی عشر (مصباح الأصول)
موضوع: استصحاب> تنبیهات استصحاب> التنبیه الثانی عشر (مصباح الأصول)
استصحاب لغة:
قبل از اینکه وارد تنبیه بعد بشویم حسب ترتیب مصباح الاصول در تنبیه قبل بزرگانی مثل شیخ اعظم قدسسره و محقق خراسانی رحمةالله علیه و مرحوم آقای آقاضیا حسب نهایة الافکار اینجور عبارتی دارند، فرمودند که شیخ فرموده است «الامر التاسع لا فرق فی المستصحب بین ان یکون من الموضوعات الخارجیة او اللغویة او الاحکام الشرعیة العملیة حصولیة کانت او فرعیه» بین اینها فرقی نیست که موضوعات خارجی باشد مثل حیات زید مثلاً، حیات مرجع تقلید که استصحاب حیات میشود و کریت ماء مثلاً طهارت ماء و امثال ذلک. یا موضوعات لغویه، یک موضوع لغوی مثلاً میدانیم که در قبل از اسلام در عرب فرض کنید صعید به معنای مطلق وجه الارض بوده است حالا میخواهیم به آیهی شریفهی «فَتَيَمَّمُوا صَعيداً طَيِّباً» (نساء/43) استدلال کنیم. حالا شک داریم در موقع نزول آیهی مبارکه به همین معنا بوده است مثلاً صعید، مطلق و وجه الارض تراب یا غیر تراب یا نه در زمان نزول آیهی شریفه این واژه به معنای تراب مثلاً تراب خالص بوده است؟
شیخ فرموده است که بحسب این کلام فرق نمیکند مستصحب از امور خارجیه باشد، موضوعات خارجیه باشد یا لغویه باشد یا احکام شرعیهی عملیه باشد، حالا اصولی باشد یا فرعیِ فقهی باشد مثل طهارت، نجاست، کریت و امثال ذلک و یا اینکه اصولی باشد مثل اینکه حجیت مثلاً یک چیزی را در زمان قبل میدانستیم در زمان شارع حجت بوده الان حجت هست یا نه استصحاب بکنیم. این عبارت شیخ اعظم است. آقای آخوند هم در کفایه فرموده است «الثانى عشر: انه قد عرفت انّ مورد الاستصحاب لا بد ان يكون حكماً شرعياً او موضوعاً لحكم كذلك فلا اشكال فيما كان المستصحب من الاحكام الفرعية او الموضوعات الصرفة الخارجية او اللغوية اذا كانت ذات احكام شرعية» در نهایة الافکار هم همینجور است «لا فرق فی الاستصحاب بین ان یکون المستصحب من الموضوعات الخارجیة او اللغویة او الاحکام الشرعیه اصولیة کانت او فرعیة». خب از این عبارات این اعاظم استفاده میشود که استصحاب در امور لغویه هم جاری است ولی دیگر حالا وارد بسط آن نشدند در این کتابها.
شیخنا الاستاد دام ظله خود این مسأله را که استصحاب در امور لغویه جاری میشود خودش را تنبیه مستقلی قرار دادند «التنبیه الثانی عشر فی جریان الاستصحاب فی المعانی اللغویه» و کار شایستهای است چون واقعاً این بحث مهمی است و جا دارد که به عنوان یک تنبیه مورد بحث قرار بگیرد. حالا تبعاً لِ آن بزرگوار ما هم این را تنبیه جدا قرار میدهیم قبل از ورود در تنبیه بعدی که در مصباح الاصول مطرح شده. ما در باب لغت چند مورد داریم شاید چهار مورد بتوان گفت که خب محل کلام واقع میشود که آیا استصحاب در آنها جاری است یا جاری نیست.
یکی در مفردات و معانی مفردات است که فلان واژه مثل همین صعید که گفتیم مثلاً معنایش چی هست، این یک مقام. مورد دوم این است که یک ظهوری در سابق الایام و سالف الزمان برای ما روشن است از قرائن، شواهد، اشعار چی و چی بهدست آوردیم که مثلاً در جاهلیت قبل الاسلام در مناطق عربزبان این جمله ظهور در این مطلب داشته است، این کلام ظهور در فلان مطلب داشته است و الان نمیدانیم که آیا در بعد از اسلام هم همینطور بوده تا نصوص شرعیه را به همان معنا و به همان ظهور بگیریم أم لا؟
و ثالثةً مواردی است که از نظر قواعد صرفی یا نحوی ثابت میشود برای ما که در سالف الایام در قبل الاسلام دأب و قانون و گرامر مثلاً زبان و مکالمات عربی بر این اساس بوده و حالا بعد نمیدانیم چهجور است شک میکنیم. مثلاً فرض کنید که این اتفاقاً توی کتاب الطهارة مطرح است و محل کلام هم هست که عطف به مجرور بدون اعادهی جار آیا جایز است یا جایز نیست؟ مثلاً یک روایتی است «و اشباهه» یادم میآید در درس مرحوم استاد «و اشباهه» مبنیّ بر همین مطلب بود که اگر عطف به مجرور بدون اعادهی جار جایز باشد «و اشباهه» عطف به همان مجرور قبل میشود، اما اگر نه جایز نباشد باید «اشباهُهُ» بخوانیم عطف به ماقبل میشود معنایش متفاوت میشود. حالا صبح میخواستم آن عین روایت را فرصت نکردم که حالا سرچ کنید «اشباهُهُ» را شاید بیاید آقایانی که دارند. خب این الان نمیدانیم چهجور است، خب از شواهد و اشعار و متون سابق بهدست آوردیم که در آن زمان مثلاً جایز بوده یا جایز نبوده حالا هرکدام و الان نمیدانیم بعداً این تطور ایجاد شده در لغت عرب به معنای عام لغت یا نه؟ یا یک قاعدهی صرفی مثلاً یک اعلالی و یک چیزی خب در آن زمان مثلاً این اعلال بوده یا این تعویض بوده که مثلاً حرفی بهجای حرفی بیاید که هست، خب آیا این حالا هم همینجور است که الان اگر یک واژهای در کتاب السنة وارد شد ما بر آن اساس میتوانیم مشی کنیم یا نه عوض شده شاید. و همچنین این هم مورد سوم.
مورد چهارم در نحوهی تلفظ و تکلم است که مثلاً در مواردی که حروف یرملون ادغام باید کرد ادغام صغیر، ادغام کبیر که اینها وجود دارد خب مثلاً در سالف الایام بوده، الان آیا شک میکنیم هست یا نیست، بعد که به ما فرمودهاند که «اقرؤوا کما یقرئوا الناس» میخواهید قرآن بخوانید، اذکار بگویید اینها همانجوری که مردم میگویند، الان شک داری مردم الان مثلاً چهجور میگویند؟ آن زمانها بله اینطور میگفتند از شواهد استفاده کردیم الان هم میتوانیم استصحاب بکنیم همان را یا نه؟ این چهار مورد هست که محل کلام واقع میشود که آیا استصحاب در اینها جاری هست یا جاری نیست؟
ظاهر کلام شیخ اعظم رضوانالله علیه که اگر لغویه را حالا به معنای عام، مسلّم این لغویه به معنای اولی قدر متیقنش هست که مفردات معنای این واژه در سابق این بوده حالا شک میکنیم استصحاب بکنیم بگوییم معنا حالا هم همین است. و همچنین جمله مثلاً این جمله در آن زمان معنایش این بوده این مطلب از آن استفاده میشده است، مثلاً امر افعل اگر بگوییم که دلالت میکند، میکرده است در آن ازمنه بر وجوب بنحوی که جزء معنا بوده است کما اینکه در یک مثل حتی شهید صدر هم قائل به همین خود جمله خود این جزء موضوعٌ له است یا لا تفعل دلالت بر حرمت میکند مثلاً، خب حالا آن شواهد و قرائن داریم در آن، این دو مسلّم محل کلام هست. اما آیا این موارد مثل قواعد صرفی و نحوی هم مراد مرحوم شیخ هست یا نه و همچنین آن قواعد مکالمه و تکلم و قرائت اینها هم موارد شیخ اعظم هست یا نه خیلی واضح نیست ممکن است مراد ایشان اینها هم باشد.
و همچنین آقای آخوند و همچنین آقای آقاضیاء و بزرگان دیگری که بالاخره ندیدم توی کلماتشان که اینجور این به همهی این خصوصیات توجه کنند. همین گفتند معانی لغویه، حالا این معنای عام مقصودشان است یا همهی موارد را شامل میشود یا خصوص اولی و دومی مقصودشان است. حالا علیایحال ما همه را مورد کلام و بحث قرار میدهیم که ببینیم که استصحاب جاری هست یا استصحاب جاری نیست.
از محقق خراسانی قدسسره در حاشیهی بر فرائد تعلیقاً بر کلام شیخ اعظم آنجا از ایشان مطلبی استفاده میشود که شاید بحسب ظاهر متفاوت باشد با آنچه که در کفایه فرموده است. در آنجا دو بحث را ایشان مطرح میکنند،
یک: اینکه اصلاً اینکه ما بنا بگذاریم بر اینکه همان معنای قبلی حالا هم هست حال چه در مفردات چه در جمل ظهورات این استصحاب است یا یک چیز دیگری است؟ استصحاب نیست یک قاعدهی موضوعهی عقلائیه است. یعنی آیا خود عقلاء بر اساس استصحاب اینجاها میگویند ما طبق حالت سابقه عمل میکنیم یا نه این ربطی به استصحاب ندارد خودش یک قاعدهی مجعولهای است؟ اگر استصحاب باشد معنایش این است که چون قبلاً بوده استناداً به قبل ما این کار را میکنیم. ولی اگر بگوییم نه این بخاطر استناد به قبل نیست و استصحاب و تکیهی بر حالت قبل نیست یک قاعدهای است که وضع کردند عقلاء برای سامان دادن به مکالمات و استفادهها.
ایشان ابتداءاً قائل میشود آنجا به اینکه این استصحاب عقلائی است نه استصحاب تعبدی شرعی، این یک استصحاب عقلائی است. یعنی شبیه همانی که شارع دارد که «لا تنقض الیقی بالشک» یقین سابق را دست از آن برندار بواسطهی شک، وزان همین شبیه همین را عقلاء دارند. ولی فرقش این است که در استصحابات شرعیه مثبتات آن حجت نیست اما اینجا مثبتات آن حجت است ولی شاکله همان است و مطلب همان است. منتها عقلاء در اینجا گفتند مثبتاتش حجت است کما اینکه در شرع هم اشکال ندارد شارع میتواند بگوید. ما میگفتیم مقتضی قاصر است دلیل نداریم نه اینکه نمیشود شارع بفرماید مثبتات حجت است. اینجا هم شارع هم میگوید مثبتاتش حجت است.
مثلاً اگر شما آمدید استصحاب کردید گفتید این واژه الان من نمیدانم در زمان صدور این روایت یا این آیهی شریفه نمیدانم الان لغت عرب عوض شده بوده در آن زمان یا نه، ولی وقتی میدانم قبل از بعثت پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم در زمان عرب در منطقهی حجاز این واژه بحسب قرائن شواهدی که بهدست آوردیم از اشعار جاهلیت چه فلان اینها، نصوص باقیماندهی از آن ازمنه و و فهمیدیم که بله صعید آنموقع به معنای مطلق وجه الارض بوده این را فهمیدیم، حالا استصحاب میگوید بگو حالا هم این صعید همان معنا را دارد، خب اینکه کفایت نمیکند، میگوییم پس حالا که همان معنا را دارد لازمهاش این است که پس من تکلم بهذا الکلام همین معنا را اراده کرده بعد از اینکه قرینهای بر خلاف او اقامه نکرده، چون در مقام تفهیم است و معنا ندارد کسی که در مقام تفهیم است لغتی را بکار ببرد و معنایی را اراده کند که الان نیست یا معنایی را اراده کند که راهی برای فهمیدن آن نیست. پس میفهمیم همین معنا را اراده کرده خب این مثبت است دیگر باید چقدر چیزها را بهم جفت کنیم که حالا درست هم هست یا درست هم نیست حالا مطلب دیگری است تا بگوییم که بله پس این کلام معنایش همین است.
میفرمایند که بله این یک احتمال است ولی که اینجور بگوییم ولکن از این مطلب کأنّ ایشان عدول میفرماید و در ذیل کلامشان میفرمایند که «مع احتمال أن يكون الحجّية لا من باب الاستصحاب بملاحظة الحالة السّابقة في الباب، بل قاعدة بنوا عليها لدى الشّكّ» یک قاعدهای است که «بنوا علیها لدی الشک» که وقتی شک کردی بر این اساس عمل بکن. این هم احتمال دارد، فرموده است که «على ما حققناه مثلاً قدّمناه» در بحث مباحث ظن قدیماً و حدیثاً ایشان دوتا حاشیه دارند دیگر حاشیه قدیمه و حاشیهی جدیده میفرمایند در هردو جا ما این را تنقیح کردیم و گفتیم نه این اصلاً استصحاب نیست، این یک قاعدهای است عقلائیه که وضع شده.
خب پس بنابراین نظر شریف ایشان این میشود که اینجا مسلّم استحصاب تعبدی شرعی که ما بخواهیم اطلاق «تنقض الیقین بالشک» تمسک کنیم و بگوییم بر اساس اطلاق این روایات که فرموده «لا تنقض الیقین بالشک» بگوییم که در امور لغویه هم جاری میشود نه این نیست، بلکه یکی از دو امر است یا باید بگوییم یک استصحاب خاص عقلائی است که فارقش با آن استصحاب این است که مثبتاتش هم حجت است یا اصلاً بگوییم استصحاب نیست بالمرّه، بلکه یک قاعدهی عقلائیه است که در این مقام جعل شده و وجود دارد. این فرمایش آقای آخوند قدسسره است. خب یک نکتهای نکتهی اول ایشان که ایشان فرمودند مسلم استصحاب آن نیست.
نسبت دو نظر صاحب کفایه با هم:
آیا این فرمایششان با فرمایشی که اینها در کفایه فرمود تنافی دارد؟ چون حرف در کفایه همین استصحاب تعبد شرعی است و در اینجا ایشان اینطور فرمودند، فرمود «الثانی عشر: قد عرفت أن مورد الاستصحاب لا بد أن يكون حكماً شرعياً أو موضوعاً لحكم كذلك، فلا إشكال فيما كان المستصحب من الأحكام الفرعية أو الموضوعات الصرفة الخارجية أو اللغوية إذا كانت ذات أحكام شرعية.» آیا عدول کردند از آنکه در حاشیه فرمود؟ آنجا فرمود استصحاب شرعی نیست استصحاب تعبدی نیست، حالا اینجا اینطور میفرمایند این عدول از آنجا است یا نه؟ خب بعضی از شرّاح کفایه این را عدول گرفتند درحقیقت و فرمودند که همانجور که ایشان آنجا فرموده این باید بگوییم بر اساس حجیت مثبتات است و یا واسط خفیّ است اینجوری باید بگوییم.
ولی ممکن است توجیه کنیم بگوییم که نه این عدول از آنچه که در آنجا فرمودند نیست و این منافات با فرمایششان در آنجا ندارد، چون اینجا یک اضافهای دارد فرموده است «اذا کانت ذات احکام شرعیه» اینکه متکلم دارد این را میگوید اینکه حکم شرعی نیست، آن چیزی کمه آنجا میگوید این است، اینکه این من تکلّم مرادش این است و در مقام دلالت تصدیقیهی ثانیه یا أولی که بحسب آن اصطلاح این یک امر خارجی است این امر شرعی نیست، اینجا دارد میفرماید اگر اثر شرعی داشته باشد، اگر یک وقتی یک امر لغوی اثر شرعی داشته باشد خب آنجا هم میگوییم جاری میشود چه فرقی میکند؟
پس موضوعات صرفهی خارجیه که یعنی شارع اصلاً در آن تصرف ندارد مثل حیات زید. خب وقتی حکم شرعی بر آن بار است الان شک میکنی موضوع باقی است یا موضوع باقی نیست استصحاب حیات میکنیم میگوییم مثلاً فرض کنید که نفقهاش واجب است یا چی یا چی یا چی یا چی. موضوعات غیر صرفه هم همینجور است یعنی موضوعاتی که شارع در آن یک تصرفی کرده مثل مثلاً سفر که شارع در سفر یک قیودی هم آمده به آن اضافه کرده برای اینکه موضوع قصر بشود، فقط مطلق ما یسمی بالسفر را موضوع قرار نداده باید هشت فرسخ باشد، قصد کرده باشی چی، یک چیزهایی اضافه کرد. خب آنجا هم اگر شک در بقاء موضوع کردیم یا نه میآییم استصحاب میکنیم. خب اگر لغوی هم باشد اثر شرعی داشته باشد با آنها چه فرقی میکند؟ اگر اثر شرعی داشته باشد.
س: ...
ج: حالا میگوییم حالا داریم حرف میزنیم.
اگر اثر شرعی داشته باشد خب این هم بار میشود، حالا چهجور اثر شرعی دارد؟ اولاً لازم نیست؟؟ یعنی ایشان مثل کسی که میگوید اگر کسی پیدا کردی، اثری پیدا کردی خب این هم جاری میشود ولی چون احتمال میدهیم ممکن است اثر داشته باشد، وقتی دارد اینجا را مینویسد اگر احتمال میدهد الان توی ذهنش هم نباشد ولی احتمال میدهد شاید یک اثری داشته باشد یک اثر شرعی بر آن بار میشود، خب درست است ؟؟؟ حالا اثر هم دارد مثلاً بنابر اینکه در باب اخبار ما وقتی چیزی را علم به عدم آن داریم حق اخبار نداریم کذب است دیگر، اگر چیزی را نمیدانیم هست یا نیست باز حق اخبار نداریم قول به غیر علم است حرام است.
مثلاً یک کسی از او بپرسد امروز چند شنبه است؟ حواسش نیست نمیداند یکشنبه است یا شنبه است، حق ندارد بگوید شنبه یا بگوید یکشنبه. اینجا نمیتوانیم بگوییم به ادلهی کذب تمسک کنیم چون تمسک به دلیل در شبههی مصداقیه است، ممکن است همانی که دارد میگوید باشد. اما قول به غیر علم است، قول به غیر علم حرام است، قول به غیر علم فقط در شرعیات نیست که حرام باشد در امور عادی زندگی هم حرام است فلذا خب باید بگوید شاید اینجوری باشد ممکن است اینجوری باشد لعل اینجوری باشد، حق ندارد جازماً بگوید اخبار کند.
حالا این استصحاب میکنیم صعید میگوید آقا معنایش چی هست؟ شما استصحاب میکنید همان معنای سابق را میگویید معنایش این است اخبار میکنید استناداً به استصحاب، این اثر شرعی است دیگر یعنی حرام نیست. بنابراین اگر ما گفتیم به اینکه استصحاب باعث میشود که اخبار درست بشود ولو بگوییم قول به غیر علم چیزش موضوعی است یعنی طریقی است و استصحاب جای علم طریقی میتواند بنشیند، بنابر اینکه استصحاب جای علم طریقی میتواند بنشیند پس شما کأنّ احراز کردی، یکوقت به علم احراز میکنی که امروز مثلاً این قاعده این است این معنا این است این ظهور این است، یکوقت نه بواسطهی استصحاب احراز میکنی. بنابراین اگر یکجایی اثر شرعی بر آن مترتب باشد اما جایی که اثر شرعی نیست شما با این میخواهید بگویید متلکم اراد هذا، اینکه اثر شرعی نیست ...
س: که چی بشود؟
ج: آن دیگر بعد اگر اراده کرد آنوقت وظیفهی من میشود حکم شرعی میشود ولی واسطه دارد میخورد، این ارادَ، اراد یک امر تکوینی است درست؟ این یک امر تکوینی اینکه شرعی نیست خود اینکه اراد الله به این کلام این مطلب را، اراد رسول الله صلی الله علیه و آله و سلم با این کلامشان این مطلب را، اینکه این اراد که این امر شرعی نیست این یک امر تکوینی است. پس بنابراین آنچه در حاشیهی فرموده و آنچه در کفایه میفرماید تنافی ندارد و عدول از ما فی الحاشیه نیست.
س: استاد ببخشید آیا لغتی هست که خالی از ؟؟؟
ج: نه چون لازم نداشته بگویند، چون برایشان واضح بوده اقامهی قرینه بر واضحات اصلاً توی ذهن آدم نمیآید، ما الان در زبان فارسی در زبان خودمان که صحبت میکنیم قرینه نمیگوییم چون واضح است برایمان که خب همه همین را دارند میفهمند درست؟ دیگر قرینه آوردن لازم نداریم. ولی خب صد سال دیگر، پانصد سال دیگر ممکن است همین کلمات آنوقت نقل بشود بگویند چه میدانیم.
الان فرض کنید کلیله و دمنه را شما نگاه میکنید یک واژههای توی آن است، گلستان سعدی را نگاه میکنید یک واژههایی توی آن است، حافظ را نگاه میکنی یک واژههایی توی آن است، الان خب آقا همین است معنایش یا یک چیز دیگر بوده؟ نمیدانیم و یادم میآید بعضی اساتید در وقتی اشارات خدمتشان میخواندیم فرمودند اینکه ظرف را ظرف ترجمه میکنند به کاسه این غلط است، باید ترجمه کنند به آوند، توی لغت فارسی آوند است کاسه که خودش عربی است. حالا اصلاً ما آوند تا حالا آن اولین بار بود از ایشان شنیدیم آوند. اصلاً این لغت فراموش شده مهجور شده.
حالا توی کلیله دمنه آمد آوند چی هست معنایش؟ خب لزومی نداشته آن وقتی که این ترجمه میکرده آن شخص کلیله و دمنه را به فارسی اصلاً توی ذهنش نمیآمده که این یک چیزی است که بعدها ممکن است کذا بشود. فلذا ما قرائن نداریم فلذاست که در روایات مبارکات و آیات کریمه واقعاً یک جاهایی یک خصوصیاتی هست که این خصوصیات خیلی گاهی واضح نیست. اول مکاسب اول بیع شیخ اعظم فرموده است که «المال فی الاصل الذهب و الفضه کما فی مصباح المنیر» اصلاً مال یعنی ذهب و فضه. بعداً حالا توی تطورات لغت آمده یک معنای اوسعی پیدا کرده و الا در اصل لغت میگوید فی الاصل یعنی در آن ریشهی اصلی و وضع اصلی. این به معنای ذهب و فضه بوده است.
علیایحال پس بنابراین ...
س: ....
ج: نه اینطور نیست نگفتند واضح است، بله جاهایی هست اختلاف دارند معنا چی هست. خب در همین کتاب صلاة بعضی اسماء برای بعض حیوانات وارد شده که الان محل کلامشان است آن وقتی که خدمت استاد لباس مصلی را بحث میفرمودند آنجا بود علماء همه یعنی غیر واحدی از أعلام قز الان معلوم نیست همینی است که الان به آن میگویند قز یا چیز دیگری است که مثلاً نماز در قز باطل است، حالا قز چی هست؟ قز یعنی همین چیزی که الان به آن میگویند قز یا یک حیوان دیگری بوده به آن میگفتند قز این غیر از این، شبهه شده آنجا گفتند معلوم نیست و همینطور، و همینطور جاهایی هست که بعضی واژهها.
همین چند روز پیش یک بحثی ما داشتیم راجع به شرح وسائل کلمهی کلب بود، آنجا فرموده، سائل سؤال کرده کلب و سنور چی و چی و چه حیواناتی که به خدمت شما عرض شود اینها یشربون من مائی، آیا جایز است با این؟ حضرت میفرماید اشکال ندارد. این را معارض قرار دادند با روایاتی که دارد میگوید کلب نجس است، اینجا دارد میگوید اشکال ندارد. خب اینجا آیا این کلبی که اینجا هست کلب مشترک لفظی نیست؟ همان است؟ اگر همان باشد بله معارضه میکند، اما اگر نه یک معنای دیگری داشته باشد یا کُلُب باشد کَلَب باشد یک چیز دیگر باشد چون اعراب و فلان و اینها، ضبط که نشده که، اینها چیزهایی است که یک واقعیتهایی است که بزرگان هم به آن توجه داشتند و کسی که در مقام استنباط برمیآید باید توجه کند. البته خیلی از الفاظ نادری است از الفاظ که این شکوک در آن پیدا میشود، معمول الفاظ واضح است که همان بر معانی سابقهاش باقی است. اما یک مواردی یک واژههای خاصی یک به طور نادر نسبی البته خودش کم خیلی نیست ولی بطور نادر نسبی محل این شکوک واقع میشود فلذا این ابحاث را بخاطر همین بزرگان مطرح فرمودند.
خب پس نقطهی اشتراک این است که ما، اشتراک این أعلام، اگر ما بخواهیم با استصحاب تعبدیِ شرعی اثبات بکنیم این آقای آخوند کأنّ در آنجا میفرمایند نمیشود ظاهر کلام شیخ اعظم که قیدی نفرموده بودند و ظاهر کلام محقق عراقی قدسسرهما این است که بله میشود به آن استدلال کرد. ولی آقای آخوند نه، آقای آخوند حرف کفایهشان غیر از حرف...
س: ...
ج: از استصحاب شرعی را میگوید نمیشود حالا ...
س: ...
ج: حالا میگویم ...
س: ...
ج: بله عرض میکنم بله بله.
اقول:
اما عرض میکنیم به اینکه استصحاب شرعی نمیتوانیم بکنیم چرا؟ نه در خود واژه برای اینکه استفاده کنیم کلام معنایش چی هست نه برای حکم شرعی که اخبار فقط میخواهیم بکنیم نه، برای اینکه این سخن را اینطور معنا کنیم و از آن استنباط حکم شرعی بکنیم. یا بگوییم این کلام ظهور در این داشته الان هم ظهور در همین معنا دارد و بخواهیم با او اثبات حکم شرعی بکنیم. این میسور نیست چرا؟ لما تقدم به اینکه مثبتات اصول عملیه و منها استصحاب حجت نیست و همینطور که توضیح دادیم شما اگر بخواهید استصحاب بکنید که این واژه در عصر جاهلیت به این معنا بوده است پس نمیدانیم عند نزول الآیه یا عند بیان ائمه علیهم السلام به همین معنا هست یا نه، استصحاب بقاء بکنیم پس لازمهی اینکه حالا هم معنایش این است خب لازمهی عقلائیاش با ضمهی مقدمات این است که پس ایشان هم همین معنا را اراده کرده، پس خدای متعال همین معنا را اراده کرده، چه مقدماتی باید ضمیمه بکنیم؟ میگوییم خب به حکم استصحاب الان معنای این واژه هم در زمان صدور این کلام همین بوده است، خب این استصحاب میکرد اما حالا آیا گوینده همین را اراده کرده یا چیز دیگری اراده کرده؟ ما که یقین پیدا نمیکنیم استصحاب دارد میگوید.
خب باید بگوییم که با اینکه در، حالا که معنای این لفظ حالا هم همین است و این متکلم در مقام تفهیم است و کسی که در مقام تفهیم است نمیتواند بدون اقامهی قرینه معنای دیگری از واژه اراده کند که معنای آن واژه نیست. پس او همین معنا را اراده کرده است. و اما اینکه در مقام تفهیم است آنها را دیگر باید از قرائن دیگر بفهمیم. مثلاً در مقام افاده بوده، در مقام بیان بوده در چی بوده با او بهدست میآوریم که در مقام تفهیم. پس ببینید با نفس استصحاب شما نمیتوانید مگر اینکه این ضمائم را به آن متصل کنید و این میشود چی؟ میشود اصل مثبت. ظهور هم همینجور است اینکه مال مفردات بود، این جمله در آن زمان این ظهور را داشته الان استصحاب میکند که این جمله قالب این معنا است ظهور در این معنا دارد، خب حالا ظهور در این معنا دارد متکلم هم اراد، باز باید همان مقدمات را به آن بچسبیم بنابراین چون میشود اصل مثبت حجت نیست. ظاهراً آقایان ایستادند و وقت گذشته.