1403/09/19
بسم الله الرحمن الرحیم
استصحاب> تنبیهات استصحاب> التنبیه الثانی عشر (مصباح الأصول)
موضوع: استصحاب> تنبیهات استصحاب> التنبیه الثانی عشر (مصباح الأصول)
مقدمه:
نتیجهی بحث این شد که چون یا به این عبارت در عقائدی که معرفت، معرفتِ یقینیه و علم به آنها لازم است در آن موارد تمسک به استصحاب برای متعلق یقین و علم و معرفت ممکن نیست، چون استصحاب نمیتواند منشأ یقین ما و علم ما و معرفت قطعیه بشود. حالا عقائد خب مختلف است نبوت هست، امامت هست، معاد هست، بعض خصوصیات دیگر هست، صفات جمال و کمال و جلال حضرت حق تعالی هست و و و فراوان است. از بین این عقاید که نبوت نبیّ حالا نبیّ انبیاء سلف یا نبیّ خاتم صلی الله علیه و آله و سلم باشد این به مناسبت آن مناظرهای که بوده است محل کلام قرار گرفته در کتب اصولیه.
نظر محقق خویی:
محقق خوئی قدسسره میفرمایند طبق این مطلبی که گفته شد که جاهایی که ما معرفت میخواهیم استصحاب کفایت نمیکند در عین حال برای توضیح بیشتر میفرمایند به این بیان که اگر مناظرهای بین مسلم و فرض کنید یک یهودی واقع شد، در این مورد آن یهودی تارةً میخواهد برای انتحال خودش به مذهب یهود و نبوت حضرت موسی علی نبینا و آله و علیه السلام تمسک کند در مناظره به استصحاب و بگوید که خب چکار به من داری؟ من استصحاب بقاء نبوت حضرت موسی را میکنم، و یا اینکه نه میخواهد در مناظره مسلم را وادار کنند که تو هم باید به دین موسی، به نبوت حضرت موسی بازگردی و یهودی بشوی.
اما اگر مناظره بنحو اول بخواهد باشد میفرمایند به اینکه مناظرهکننده باید اینجوری با او صحبت کند که تو میخواهی اعتذار بجویی بر بقاء بر دین یهود و نبوت حضرت موسی علیه السلام به استصحاب، از او سؤال بکند که آیا توی یقین داری به نبوت آن بزرگوار یا شک داری؟ اگر بگوید یقین دارم خب میگوییم که دیگر تمسک به استصحاب چه معنا دارد؟ شک در استصحاب، یقین سابق و شک در بقاء میخواهیم تو که میگویی یقین دارم که الان حضرت موسی پیامبر است پیامبر این زمان است، خب پس دیگر جای تمسک به استصحاب نیست. اگر بگوید شک دارم که به او گفته میشود خب حالا که شک داری به مجرد شک که تو نمیتوانی به استصحاب تمسک کنی، باید بروی فحص کنی، چون تمسک به اصول عملیه و منها الاستصحاب مشروط به فحص و یأس از ظفر به دلیل است، در فروع که اینجوری است فکیف به مسألهی نبوت که از اصول دین است.
در فروع دین همینطور که انسان شک کرد بنحو شبههی حکمیه نمیتواند استصحاب جاری بکند، باید برود فحص بکند و بعد الفحص آنوقت اگر شکش مستقر شد و باقی ماند خب حالا به اصول عملیه مراجعه کند. پس به او میگوییم که باید بروی تو فحص کنی. وقتی فحص کرد مطمئناً این آقا برایش واضح خواهد شد که نبوت حضرت موسی تمام شده و نبوت در این عصر با خاتم الانبیاء صلی الله علیه و آله و سلم است، چرا؟ چون «فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَة» (انعام/149) خدای متعال برای همهی بشر روی زمین حجت را تمام نموده و در معرض گذاشته که اگر واقعاً کسی برود سراغش به آن حجت بالغهی الهیه دست پیدا میکند. و باز خدای متعال وعده فرموده است که «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا» (عنکبوت/69) پس بنابراین اگر واقعاً دنبال مطلب برود خدای متعال هدایت میفرماید. بنابراین به اوگفته میشود باید بروی فحص بکنی، و وقتی هم فحص میکند خب میرسد.
حالا اگر فرض کردیم که فحص کرد و شکش برطرف نشد و به حالت شک باقی ماند. در اینجا به او میگوییم که استصحاب به دردت نمیخورد، چرا؟ برای خاطر اینکه این از مسلمات است که ما در مسألهی نبوت نیاز به معرفت داریم، نیاز به علم داریم، این از ضروریات و مسلمات است. حالا یا عقلیه یا شرعیه. دیگر این را توضیح ندادند فرمودند این معرفت اینجا ما لازم داریم به نبوت. حالا از نظر عقلی باشد بتوان به این استدلال کرد که ما منشأ اصلیمان برای اینکه وادار میشویم هر کسی، هر بالغی، یعنی هر عاقلی وادار میشود به این که فحص کند، بحث کند از نبوت آن منشأ اصلی دفع ضرر محتمل است که من اگر این کار را نکنم که خدا پیامبری داشته باشد، سفیری داشته باشد و خدا بواسطهی آن سفیر از من خواستههایی داشته باشد من اگر دنبال نروم و او را پیدا نکنم و به آن خواستهها از طریق آن پیامبر و سفیر نرسم مستحق عقاب هستم، حالا عقاب میکند یا نمیکند آن دست خودش است ممکن است ببخشد ولی من استحقاق عقاب را پیدا میکنم این حکم بطی عقل است.
بنابراین تا مادامی که کاری نکنم که یقین پیدا کنم که دیگر مستحق عقاب نیستم پیوست این درک عقلی و این گزارهی عقلی من را وادار میکند و نمیگذارد آرام باشد میگوید برو سراغش. بنابراین بخاطر این جهت خب میگوید من باید یقین پیدا کنم به اینکه پیامبر، شاید مظنه شاید کفایت نکند و عقاب داشته باشم استحقاق عقاب داشته باشم، برای اینکه یقین پیدا کند که استحقاق عقاب در کار نیست این باید خب به حال یقین برسد به قطع برسد. خب پس بنابراین میگوییم آقا معرفة النبی لازم است، باید تو معرفت داشته باشی، یقین داشته باشی به اینکه حضرت موسی علیه السلام الان پیامبری است تا اینکه بگویی من به پیامبری او اعتقاد دارم، معرفت دارم. و استصحاب نه همانطور که گفتیم استصحاب نمیتواند منشأ یقین شما باشد، استصحاب یقینآور نیست، نتیجه تابع اخس مقدمات است.
مثلاً ما الان فرض کنید نمیدانیم زید زنده است یا نه، میگوییم استصحاب بقاء حیاتش را داریم، میتوانیم با استصحاب بقاء حیات زید بگوییم من یقین دارم زید زنده است؟ استصحاب خیلی هنر بکند مظنه میآورد. با استصحاب که نمیشود بگویم من یقین دارم دیگر به بقاء آن مستصحب، به وجود آن مستصحب، این خلف است اصلاً فرض شک است. پس بنابراین با استصحاب نمیتوانی به معرفت برسی. حالا اگر هم قائل بشوی که ما در باب نبوت نیاز به قطع و یقین نداریم معرفت ظنیه هم کفایت میکند، اگر این هم قائل باشی دو جواب میدهیم به این طرف مناظره، یک: اینکه استصحاب مظنه نمیآورد، دو: میگوییم آقا مظنه هم بیاورد ما دلیلی ندارم که مظنهی حاصلهی از استصحاب حجت است، پس بنابراین به این شکل طرف مناظره را میتوانیم ساکت کنیم یا مجاب کنیم. حالا بعد تعالیقی اینجا است بعداً عرض میکنیم حالا مطلب تمام بشود مطلبی که ایشان فرمودند تمام بشود بعد.
خب این در صورتی است که بخواهد استصحاب یعنی آن یهودی یا حالا نصرانی برای دین حضرت عیسی بخواهد بگوید من اگر نصرانی هستم یا اگر یهودی هستم در این زمان که شما اسلام را حق میدانید دلیل من استصحاب است. اگر این حرف را بخواهد بزند ما اینطور جواب میدهیم به او که بالاخره یا یقین داری یا شک، یقین اگر داری که جای استصحاب نیست، اگر شک داری به همین بیانی که گفتیم آن را ملجأ میکنیم بپذیرد.
و اگر بحثمان با آن طرف مناظرهکننده در اصل نبوت حضرت موسی نیست در بقاء شریعتش است در بقاء احکامش باشد، آن به دین یهودی عمل میکند میگوید خیلی خب من استصحاب بقاء آن احکام را میخواهم بکنم به آنها میخواهم عمل کنم، من یک چندین سال پیش حالا قبل از این جریانات حالا بیست سال پیش یا بیشتر، به یک مناسبتی مشرف شدم سوریه و رفتم لبنان، رفتم کلیسای آن حضرات با آخوندهای آنجا و علمای آنجا، آنها حالا آنها اینجوری میگفتند میگفتند ما هم اسلام را حق میدانیم هم مسیحیت را حق میدانیم هردو آن دین حق خدا است، هردو آن حق است. حالا به این عمل کردی خیلی خب، به آن عمل کردی، هردوی آن حق است. حالا این هم میگوید آقا من شما را رد نمیکنم شما مسلمان هستی خب راه حق است ولی من استصحاب میکنم احکام شریعت حضرت موسی را یا حضرت عیسی را به آنها عمل میکنم. خب اگر بخواهد این کار را بکند باز میفرمایند اینجوری با آن مناظره میکنیم به او میگوییم که خب تو یقین به این احکام داری یا شک داری؟ اگر یقین به این احکام داری یعنی یقین کردی که الان موجود است خب دیگر استصحاب چه معنا دارد؟
اگر شک داری میگوییم خب حالا که میخواهی استصحاب بکنی شک داری در احکام شریعت سابقه، وقتی میتوانی به استصحاب تمسک کنی که یقین داشته باشی و بدانی استصحاب فی کلتا الشریعتین حجت است، که بگویی آقا اگر آن باقی است که حجت است اگر این دین هم حق است که حجت است پس من استصحاب میکنم. ولی اگر اینجوری نباشد یعنی نمیدانیم فی کلتا الشریعتین حجت است. خب اگر استناد میخواهی به آن بکنی به استصحابی که مدعی هستی در شریعت حضرت موسی یا حضرت عیسی حجت بوده به آن میخواهی استناد بکنی این مستلزم دور است، چون این جزء همان احکامی است که الان مشکوک است دیگر، حجیت استصحاب هم من جملهی همان احکامی است که مشکوک است. خب اینجا اگر بخواهی به این استصحاب تمسک کنی باید آن احکام حجت باشد، بخواهد آن احکام حجت باشد باید استصحاب حجت باشد و اگر بگوییم نه ما نداریم توی دین حضرت موسی یا حضرت عیسی که استصحاب حجت باشد، ما نه میخواهیم به حجیت استصحاب فی الاسلام تمسک کنیم برای آنکه به آن.
این هم اشکالی که میکنند این است که خب اگر تو میخواهی به استصحاب در اسلام تمسک کنی برای بقاء احکام شریعت سابقه، پس باید به حقانیت این اسلام اعتقاد داشته باشی و الا به یک استصحابی که یک مذهبی دارد میگوید که به حقانیتش اعتقاد نداری چه فایده دارد؟ پس باید به حقانیت اسلام معترف باشی و به نبوت خاتم صلی الله علیه و آله و سلم معتقد باشی تا بتوانی به استصحاب آن تمسک کنی، خب اگر این است اگر به این معتقد هستی دیگر لا مجال للاستصحاب، چون با حقانیت دین خاتم دیگر نسخ شده قبلیها، نسخ شده بقیهاش، دیگر آن باقی نیست آن نبوت باقی نیست احکامش هم باقی نیست.
س: ...
ج: بناء عقلاء باید مردوعه نباشد، امضاء شرع پای آن باشد یا بشرع سابق یا بشرع لاحق الکلام الکلام. و الا بناء عقلاء خودش فی نفسه که فایدهای ندارد.
خب این فرمایش ایشان، البته توجه میفرمایید که حالا دیگر این قسمت که اگر میخواهد احکام شریعت سابقه را استصحاب بکند این دیگر استطراداً بیان شده و الا بحث ما در عقاید است، احکام که عقاید نیستند. ولی خب تتمیماً للفایده و این و استطراداً دیگر این قسمت را هم بیان فرمودهاند. خب اینجا حالا این در صورتی که بخواهد آن یهودی یا آن نصرانی اعتذار بجوید برای بقاء خودش به دین یهودی یا نصرانی.
اقول:
حالا اینجا بعض ملاحظات وجود دارد. خب این بیان اول در مورد خود نبوت آن نبیّ سلف علیه السلام میگوییم یقین داری یا شک داری؟ اگر گفت یقین داریم که میگوییم جای استصحاب نیست، اگر گفت شک داریم که خب میگوییم شک داری میخواهی استصحاب جاری کنی باید فحص کنی. چرا میگوییم باید فحص کنی؟ خب میگوید به چه دلیل باید فحص بکنم؟ خب باید بیاییم علم اصول یاد او بدهیم یا این که بحث شرایط عمل به اصول بیاید آنجا، میگوید نه فحص نمیخواهد، به چه دلیل فحص میخواهد. خب ما در باب فحص در باب اصول عملیه مبانی مختلفی داریم.
یک مبنا اینکه چرا ما باید فحص کنیم؟ نشستیم شک میکنیم فلان چیز واجب است یا واجب نیست، به چه دلیل باید فحص کنیم؟ خب شارع فرموده «لا تنقض الیقین بالشک» اگر میدانیم قبلاً بوده استصحاب بقاء آن را میکنیم. حالا برویم فحص بکنیم که هست؟ نیست؟ دلیل داریم برای چی؟ خود این هم دلیل است دیگر شارع فرموده. همانطور که در شبهات موضوعیه میگویید فحص نمیخواهد، میدانستیم زید عاقل است میخواهیم اقتدا کنیم در نماز به او، خب میگوییم شک داریم که از عدالت افتاده یا نه؟ «لا تنقض الیقین بالشک» استصحاب میکنیم. همانطور که در موضوعات شارع به ما اجازه داده که بدون اینکه فحص بکنیم میتوانیم استصحاب بکنیم لعلّ کسی بگوید آقا ادلهی استصحاب در مورد احکام هم اطلاق دارد، اینجا هم لازم نیست فحص بکنیم. برای اینکه این اطلاق را بزدایند در آن مبحث وجوهی اقامه شد:
وجه اول:
وجه اول گفتند بابا ما علم اجمالی داریم، بله اگر علم اجمالی نداشتیم ولی علم اجمالی داریم که یکی از این استصحابها حتماً نقض شده. چون علم اجمالی داریم فلذاست که میدانیم یا استصحاب در اینجا باطل است یا استصحاب در اینجا باطل است، یا استصحاب در اینجا باطل است، یا استصحاب در اینجا باطل است، چون میدانیم همهی حالات سابقه باقی نمانده قطعاً بر حالت سابقهاش است، پس علم اجمالی به نقض حالات سابقه دارد. بنابراین میدانیم بعضی این استصحابها حتماً خلاف واقع است و درست نیست.
جواب اول:
خب این به خدمت شما عرض شود که دوتا جواب از آن داده میشود یک: خب جواب داده میشود که خب اگر به اندازهی معلوم بالاجمالمان فحص کردیم علم اجمالی منحل می شود، مثلاً ما صد مورد بیشتر که دیگر احتمال نمیدهیم با آن حالات سابقه، خب گشتیم صد مورد را پیدا کردیم در مازاد بر این صدتا علم اجمالی نداریم شبههی بدویه است.
جواب دوم:
ثانیاً اینکه علم داری بعضی از اینها خلاف واقع است درجایی است که به مخالفت عملیه منجر بشود اما اگر شما استصحاب بقاء وجوب میکنی خب میروی انجام میدهی، استصحاب بقاء حرمت میکنی خب ترک میکنی، چه مخالفت عملیهای؟ چه مخالفت عملیهای؟ چه منجر به مخالفت عملیه نمیشود مگر در جایی که احتمال بدهی که اینها اگر واجب بوده مبدل به حرمت شده باشد، اگر حرمت بوده مبدل به وجوب شده باشد و الا نه. فلذاست که استدلال به علم اجمالی برای اینکه بگوییم در تمام موارد وظیفهمند هستیم که فحص کنید بعد، این امر مسلمی نیست. کما اینکه حتی در تمسک به اطلاقات، به عمومات، به ادله که معروف این است که قبل الفحص از مقید و مخصص و حاکم و امثال ذلک و معارض نمیتوانیم عمل بکنی آن هم بزرگانی قبول نکردند، مثلاً اصول استنباط آنجا میگوید نه لازم نیست دأب اصحاب ائمه هم اینجوری نبوده، مثلاً زراره برود از محمد بن مسلم، از ابن ابی عمیر، از آن از آن سؤال بکند که خب شما بر خلاف این اطلاق چیزی از امام شنیدیدی؟ روایتی دارید یا ندارید؟ معارضی وجود دارد یا ندارد؟ آیا مقیدی برای مطلقی یا مخصصی برای عامی؟ نه دأبشان این نبوده. اگر بهدستشان میرسید همینجوری خب تقیید میکردند فلان میکردند، اگر نمیرسید بنا بر این نبوده که برود سراغش از این بپرس از او بپرس از او بپرس. فلذا ایشان میگوید آنجا هم لازم نیست.
س: ....
ج: نه، ممکن است کسی اینجوری بگوید ...
س: ....
ج: بله؟
س: نه میدانی بعضی از این استصحابها، اگر این استصحابها در دایرهای باشد که علم اجمالی شما که میدانی بعضی از اینها مخالف ....
س: ...
ج: نه نه همان آن دایرهی ...
س: علم اجمالی وقتی مانع است که منجر به مخالفت قطعیه ؟؟؟ علم اجمالی بنفسه چون اگر اجرای اصل ؟؟؟ ترجیح بلا مرجح هست جاری نمیشود مگر اینکه منحل بشود ؟؟؟ از بین برود قضیهی شرطیه ...
ج: نه دیگر در محل خودش این بحث شده که آیا، چون ببینید در طرق همینطور است چون میخواهد واقع را نشان بدهد، امارات همینطور است میخواهد واقع را نشان بدهد آن نمیشود. اما در اصول عملیه چون واقع را نمیخواهد نشان بدهد در اصول عملیه، این میخواهد حالت تحیر را شما را از تحیر بیرون بیاورد در همین تحیر نمانی یک طرف را بگیری کار را تمام کنی عمل بکنی. اینجا اینجا فلذا عدهای فرمودند و منهم المحقق الخوئی که اینجا فقط در صورتی که به مخالفت عملیه منجر بشود میگوییم تعارض میکنند. اگر به مخالفت عملیه منجر نشود نه. حالا من مکلفٍ الی مکلفٍ ممکن است مختلف باشد. یک فقیهی در دایرهای علم اجمالی دارد منحل هم نشده در دایرهای علم اجمالی دارد که میدانید اینها همه استصحابات الزامیات است، علم به آن هم به آن طرفش هم ندارد، خب میگوید ما استصحاب میکنیم آنجا آنهایی که واجب است استصحاب وجوب دارد عمل میکنیم استصحاب حرمت دارد ترک میکنیم چه علمی پیدا میکنم به اینکه مخالفت عملیه کردم؟ پس بنابراین اشکالی ندارد. این مبنی بر همین است دیگر، این مبنی بر آن مبنای شما در باب تعارض اصول است که ملاکش چی هست.
وجه دوم:
و اما دلیل دیگری که اقامه کردند بر اینکه ما باید فحص بکنیم این است که گفتند تارةً آن اصلی که میخواهیم به آن تمسک کنیم اصل عقلی است مثل قبح عقاب بلا بیان است، خب این بله تا قبح عقاب بلا بیان، این بیان چه بیانی مقصود است؟ بیان واصل بنحوی که شارع بیاید درِ گوش ما بگوید در اختیار ما بالعیان بگذارد که نیست این بیان یعنی بیان متعارف که بیان بکند همینطور که و افراد باید بروند سراغش تا ببینید که فرمایشی فرموده؟ فرمایشی نفرموده؟ پس قبیح است عقاب بلا بیان متعارف مقصود است و اینجا تا فحص نکنی نمیفهمی که بیان متعارف وجود دارد یا ندارد؟ پس بنابراین قاعدهی قبح عقاب بلا بیان علی القول به که خب معروف بین اصولیین قول به آن است ولو بزرگانی مثل صاحب عروه و محقق ایروانی و محقق شهید صدر قائل به اصالة احتیاط هستند و اختلافی که یک مقداری بین اینها وجود دارد، حق الطاعهای هستند اینها، کما اینکه همه حق الطاعهای هستند قبل الفحص گفتند عدهای. خب این هم به خدمت شما عرض شود که آنجا اینجوری است.
اما در مورد اصول عملیهی شرعیه مثل برائت شرعیه، مثل استصحاب، این چرا؟ خب فرموده لا تنقض الیقین بالشک، خب من وجداناً الان شک دارم یقین سابق هم که دارم، چرا باید؟ اینجا را گفتند بخاطر اینکه یک قرینهی لبیه وجود دارد که این اطلاقات تقیید میشود آن قرینهی لبیه چی هست؟ این است که اسلام، هردینی احکامی آورده آنجا هم بناء و سنت الهی بر این نیست که لکل فردٍ فردٍ احکامش را به او وحی کند برای خصوص او ایصال کند، به طرق عادیه بیان میفرماید. پس بنابراین عقل هر انسانی حکم میکند که من باید فحص کنم همینجوری نروم به اصول عذریه به تعبیر منقول از حضرت بقیة الله ارواحنا فداه که آقای حاج محمدتقی آملی نقل کردند که در تشرفی که ایشان به یک نحوهای خدمت حضرت داشتند سؤال کرده ایشان که آیا تمسک به برائت و استصحاب و فلان و اینها آیا چطور است؟ ایشان نقل کردند که حضرت فرمودند که همین تمسک به اصول عذریهای که فقهاء تمسک میکنند این کفایت میکند. ایشان نقل کردند در یک جریانی. خب اصول عذریه.
پس بنابراین همینجوری نروی فحص بکنی بنشینی توی خانه بگویی شک دارم استصحاب بکنی، شک دارم استصحاب بکنی، نروی نه کتابی نگاه کنی نه به، اگر مجتهد هستی به ادله نروی مراجعه کنی، اگر مقلد هستی نه بروی سؤال کنی نه به رساله نگاه کنی همینجور بگویی استصحاب میکنیم استصحاب میکنم.
مناقشه:
این هم دلیلی است که اقامه شده ولی باز این دلیل را هم ما در آنجا مناقشهای در آن داریم و آن این است که این در صورتی است که خود صاحب شریعه نفرموده باشد اما اگر خود صاحب شریعت فرمود و اطلاقی داشتیم به اینکه بله صاحب شریعت فرمود به اینکه هروقت شک کردی میتوانی، چون میداند بسیاری از احکام خودبهخود علی القاعده به دستشان میرسد، اینجوری نیست که اگر فحص نکنند جلّ احکام زمین بماند. بالاخره توی یک جامعه دارد زندگی میکند مسجد میرود چی میرود میشنود احکام را، بسیاری از احکام به گوشش میخورد و فلان، فلذا میگوید آقا هرجا که شک داری بدون فحص هم میتوانی استصحاب جاری کنی حالت سابقه را یا برائت جاری بکنی و با این خروج از دین لازم نمیآید، تعطیلی معظم احکام لازم نمیآید، چون میداند اینجوری است....
همانجوری که در شبهات موضوعیه وقتی میخواهد میگوید فحص لازم نیست بکنی، خب بسیاری از موارد که ما در شبهات موضوعیه فحص نمیکنیم واقع در خلاف واقع میشویم یا واقع از دست ما زائل میشود، چطور آنجا را شارع فرموده اشکال ندارد اینجا هم ممکن است همینجور باشد. فلذاست که خیلی دلیل متقن آنچنانی بر این جهت هم، بله یک شبههای اینجا وجود دارد و آن این است که بنابر اینکه ما بگوییم به اطلاقات در صورتی میتوانیم تمسک کنیم که یک امارهای ولو ظنیه بر این نباشد که شاید عند صدور این اطلاقات یک ذهنیت متشرعیهی مطلقات عن الشارع وجود نداشته باشد که این اطلاقات را تقیید میکرده خودبهخود و هرجا چنین احتمالی را ما بدهیم اینجا اصالة عدم القرینه جاری نمیشود، فلذا به این قرینه به این بیان ممکن است بگوییم ما اطلاقات ادلهی اصول برایمان محرز نیست و الا اگر این بیان را نگوییم و این بیاناتی که در آنجا بیان میفرمایند محل تأمل و اشکال است. خب حالا ببینید توی وضع مناظرهی این آقای طرف مناظرهی یهودی که حالا میخواهد چی کند ما باید آن را بیاوریم توی این.
وجه سوم:
و اما دلیل دیگری که آنجا به آن تمسک کردند این است که وجوب تعلم احکام است، بحث آنجا این است که وجوب تعلم احکام آیا وجوب طریقی است یا وجوب نفسی است؟ اگر وجوب نفسی باشد مشکلی ندارد، تعلم نرفته بکند ولی استصحاب که دارد میکند. و ثانیاً تعلم احکام یعنی چی؟ یعنی احکام به مقتضای حجج شرعیه. اگر شما الان آمدید مثلاً گفتید نماز جمعه در عصر حضور امام علیه السلام، حضور در ظاهریشان واجب بوده بعد در عصر غیبت شک میکنید استصحاب کردیم وجوب را خب این تعلم کرده دیگر، تعلم کرده چیزی که تعلم احکام یعنی تعلم ما قام علیه الحجه لازم است دیگر، خب تعلم ما قام علیه الحجه خب همین است اگر استصحاب حجت است که تعلم ما قام علیه الحجه هم کردی ولو طریقی هم باشد خب بله، باز تعلم ما قام علیه الحجه را کرده این شخص. ولذاست این مسأله که اینجا بگوییم که به او میگوییم آقا اگر شک داری باید بروی فحص بکنی و وقتی فحص کرد میفرمایند که خب علی القاعده علم پیدا میکند در مسألهی نبود چون «فَلِلَّهِ الْحُجَّةُ الْبالِغَةُ»، «لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا»، «وَ الَّذينَ جاهَدُوا فينا لَنَهْدِيَنَّهُمْ سُبُلَنا» علم پیدا خواهد کرد. حالا فرض هم علم پیدا نکند میآییم میگوییم کذا.
پس بنابراین اینکه حتماً باید فحص کرد یک امر مسلمی نیست این جا که ما بتوانیم. و اما اینکه فرمودند حالا اگر گفت شک دارم، میگوییم آقا این استصحاب به درد نمیخورد چرا؟ چون باید تو یقین کنی. میگوید خب به چه دلیل من باید یقین کنم؟ بخاطر چی باید یقین پیدا کنم؟ این هم اول کلام است که چرا من باید یقین پیدا کنم؟ مگر اینکه همان دلیلی که توضیح دادم بخواهیم بگویم بگوییم تا یقین پیدا نکنی احتمال ضرر میدهی، دفع ضرر محتمل تو را وادار میکند.
و اما اینکه بعد فرمودند حالا اگر قائل شدیم که معرفت ظنیه هم کفایت میکند، جواب این است که آقا استصحاب که مظنه نمیآورد. دو: خب استصحاب مظنه نمیآورد یعنی چی؟ ما مظنهی نوعیه میخوایم یا شخصیه میخواهیم؟ اگر مظنهی نوعیه بخواهیم خب له وجهٌ که بگوییم آقا نوعاً از اینکه یک چیزی قبلاً باشد بعد شک بشود، مظنهی نوعیه نمیآورد، اما اگر بگوییم مظنه شخصیه کفایت میکند خب میگوید من مظنه دارم، آن به او مربوط است، او اگر گفت من مظنه دارم شما میگویی خب مظنه اگر دارید این مظنه شخصیه ملاک است دیگر خب دارد نمیتوانیم کاریاش بکنیم.
و اما اینکه میفرمایند به اینکه ما میگوییم فرض کنید استصحاب هم مظنه بیاورد اشکال میکنیم به اینکه ما دلیل نداریم به اینکه مظنهی از رهگذر استصحاب حجت است، این هم باز فرع بر این است که ما بگوییم یک ظن خاصی در نبوت لازم است، اما اگر گفتیم نه آقا معرفت ظنیه کفایت میکند حالا هرجور میخواهد درست بشود. مگر شما دلیلی دارید بر اینکه باید معرفت به نبوت، معرفت به امامت باید این معرفتِ از یک راه خاص و ویژهای باشد تا بگویی که اینجا ما دلیل نداریم. پس بنابراین این بیاناتی که در این جا فرموده شده است این تأملات اینچنینی دربارهاش وجود دارد.
س: ...
ج: اگر بگوییم که ظن نوعیه لازم است خب اینجا جای این است که بگوییم آقا نوع مردم مظنه نمیآورند که شما... اما اگر مظنهی شخصیه باشد این مربوط به خود شخص میشود ممکن است بگوید آقا در نفس من مظنه است شما چکار به من دارید؟ من مظنه دارم.
س: ...
ج: مظنهی شخصیاش به دردش نمیخورد دیگر باید نوع ناس، برای نوع ...
س: ...
ج: ادعا بکند؟ خب خلاف واقع است میگوییم برو از این بپرس از آن بپرس این ظن نوعی نمیآورد دیگر. آن راه دارد ولی ظن شخصی چون مربوط به خودش است لا یعلم الا من قبله میشود که خودش دارد ادعا میکند مگر من محیط به نفس او هستم که بخواهم بگویم که چی، میگوید آقا من مظنه دارم.
خب این راجع به این جهت ما امروز میخواستیم این بحث این تنبیه را تمام بکنیم ولی مثل اینکه تمام نشد، انشاءالله یک جلسهی دیگر هم داریم.