1403/09/06
بسم الله الرحمن الرحیم
استصحاب> تنبیهات استصحاب> التنبیه الحادی عشر (مصباح الأصول)
موضوع: استصحاب> تنبیهات استصحاب> التنبیه الحادی عشر (مصباح الأصول)
امر پنجم:
عرض شد که قبل از ورود در صلب بحث مقدماتی را و اموری را برای ازدیاد بصیرت عرض میکنیم. چند امر ذکر شد امر دیگری که وجود دارد این است که برای صحت معانیای ذکر شده، مرحوم شیخ اعظم قدسسره دو معنا برای صحت ذکر کردند:
معنی اول:
معنای اول عبارت است از موافقت مأتیٌ به با مأمورٌ به، که این معانی و این اصطلاحات هم در بحث صحیح و اعم آنجا هم بیان شده. وقتی یک عمل مطابق باشد با آن امری که بر آن عمل شده است اینجا انتزاع صحت میشود میگویم این عمل صحیح است یعنی مطابق با آن مأمورٌ به هست، این یک معنا.
معنی دوم:
معنای دوم عبارت است از اینکه مؤثر است این به معنای مؤثر بودو و دارای اثر بودن است، میگوییم صحیح است یعنی دارای اثر است مؤثر است. این دو معنایی است که مرحوم شیخ قدسسره ذکر فرمودهاند.
معنی سوم:
خب معانی دیگری را هم بیان فرمودند که صحت تأهلیه، صحت تأهلیه به این معنا است که این عمل دارای این خصوصیت هست که لو انضم الیه سایر شرایط، سایر اجزاء، سایر خصوصیات این مؤثر واقع خواهد شد یا مطابق با مأمورٌ به خواهد شد. این دقت بفرماید این جهت شاید تصریح به آن نشده در کلمات ولی میگوییم این صحت تأهلیه دارد، یعنی چی صحت تأهلیه دارد؟ به این معنا که این دارای یک خصوصیتی است، دارای یک ویژگیای است که لو انضم الیها بقیهی اموری که لازم هست من الشرایط و الاجزاء و سایر امور، این مؤثر واقع خواهد شد صحیح واقع خواهد شد به چه معنا؟ صحت فعلیه پیدا خواهد کرد، حالا یا صحت فعلیه به آن معنای موافقت با امر یا صحت فعلیه به معنای همین ترتب اثر. این البته به نظر میآید که اینها همه اگر اصطلاح میخواهیم جعل کنیم خب لا بأس به اصطلاح است دیگر حالا این؛ ولی اگر آن واقع معنای صحت میگوییم این عمل صحیح است این معنایش این است که این واجد آنچه که در او اعتبار شده یا تکویناً یا اعتباراً این واجد او هست، واجدیت عمل برای آنچه که برای او در نظر گرفته شده یا بحسب تکوین یا بحسب اعتبار و قانون و تشریع این واجد آن است آنوقت یترتب علیه که پس موافقت با مأمورٌ به دارد، یترتب علیه بر اینکه اثر بر آن بار میشود و امثال این. و یترتب علیه اینکه آن قضیهی شرطیهی تعلیقیه هم اینجا قابل انتزاع است از آن. پس بنابراین این معنای واقعی صحت این است که همانطور که در بحث صحیح و اعم گفته شده و این معانی اخر که گفته میشود اینها درحقیقت اموری است که انتزاع میشود بعد از آنکه واجدش همهی خصوصیات و اینها بود این امور از آن انتزاع میشود.
س: ...
ج: نه قهراً برای کل معنا ندارد دیگر که اینجوری باشد، کل دیگر داشته، البته بگوییم این حرفی است که واجد مشروط به وجود شرط آیا از واجب مشروط بودن درمیآید؟ این اجزاء کل واجد صحت تأهلیه داشته، حالا که همهاش اجتماع پیدا کرد صحت تأهلیهاش از دست میدهد صحت فعلیه فقط پیدا میکند یا نه آن صحت تأهلیه هم وجود دارد نابود که نمیشود آن صحت تأهلیه دارد منتها صحت فعلیه هم پیدا کرده. مثل اینکه کسی استعداد ترقی دارد خب حالا ترقی کرد آن استعدادِ که از بین نرفته، استعداد ترقی هست منتها الان آن بالفعل هم شده. بله مگر اینکه شما تأهل را به این معنا کنی بشرط لای از فعلیت بگیرید، اگر بشرط لای از فعلیت بگوییم دیگر معنا ندارد باقی باشد اما اگر نه بشرط لا نگیرید خب هست.
خب البته آن چیزی که ما اینجاها لازم داریم برای اینکه میخواهیم بگوییم این عبادت صحیح است به این معنا که دیگر تکرار نمیخواهد بکنیم، اعاده نمیخواهد بکنیم و اینها خب بله این مطابق با مأمورٌ به هست و این یا اثر بر آن بار است خب اینها قابل... به این معنا بخواهیم لا بأس به.
امر ششم:
این مطلب دیگری که آخرین مطلبی است که مقدمتاً عرض میشود این است که خب صحت یک امر وضعی است یک حکم وضعی است، صحت، بطلان، اینها احکام وضعیه هستند خودش مجعول شارع نیست صحت، بخصوص حالا طبق نظر شیخ اعظم قدسسره که ایشان منکر احکام وضعیه هست، اصلاً احکام وضعیه ایشان میفرمایند نداریم هرچه داریم احکام تکلیفیه است. فلذا حتی مثل طهارت، نجاست، قضاوت و و و اینها را هم ایشان میفرمایند اینها را شارع جعل نکرده اصلاً احکام وضعی جعل نمیشود، آنکه شارع دارد احکام تکلیفیه است از آنها انتزاع میشود و الا مثلاً فرض است شارع فرموده لا تشرب این مایعی را این چیزی را که با دم ملاقات کرده این لا تشرب است لا تصل فیه است اینها امر و نهی است، این نجس است شارع جعل نمیکند ما از اینکه فرموده لا تشربه، فرموده لا تصل فیه و و انتزاع میکنیم خودمان که این پس نجس است و الا این نجس قانون نیست.
طبق نظر شیخ اعظم که این میفرماید اینجا بیاییم بحث از صحت بکنیم صحت اصلاً موضوع حکم شرع نیست نه خودش حکم شرع است نه موضوع حکم شرع است اینها نیست هیچکدامش نیست و آنکه ما باید اینجاها اگر طبق آن نظر بخواهیم مشی بکنیم باید بگوییم مثلاً امر هست یا نه؟ آن تکلیفِ باقی است یا باقی نیست و امثال ذلک. ولی خب حالا شیخ رضوانالله علیه اینجا کأنّ بر ممشای آنکه احکام وضعیه مجعول هست و یا احکام دارد مشی فرمودند و الا طبق مبنای خودشان نباید اصلاً این بحث را، استصحاب صحت را در اینجا عنوان بفرمایند. خب این مقدماتی بود که عرض میکنیم.
شیخ اعظم رضوانالله علیه ایشان تفصیل دادند فرمودند که در شک در قاطع استصحاب جاری است اما در غیر قاطع استصحاب جاری نیست که غیر قاطع ایشان فقط مانع نیست آنجایی که احتمال میدهیم که فاسد باشد عمل ما بخاطر فقدان یک شرط، آنجا را هم میگوییم که در آخر کلامشان هم هست «بيان أنّه قد يكون الشكّ في الفساد من جهة احتمال فقد أمر معتبر أو وجود أمر مانع، و هذا هو الذي لا يعتنى في نفيه باستصحاب الصحّة؛ لما عرفت» که دلیلش را حالا بعداً ذکر میکنیم. ایشان صدراً و ذیلاً مسأله را عام قرار دادند خلافاً لِ آنکه در کلمات اصحاب گفته میشود شک در مانعیت یا در مصباح الاصول یا در غیر حتی مثل کلام مثلاً محقق عراقی در نهایة الافکار. خب ما هم بخاطر اینکه شیخ اعظم تفصیل دادند کلام را در دو مقام قرار میدهیم فعلاً.
مقام اول:
یکی در غیر از قاطع، قاطع را بعداً بحث میکنیم فعلاً در غیر قاطع، ببینیم در غیر قاطع استصحاب جاری میشود یا جاری نمیشود؟ که شیخ تبعاً یا موافقاً لجماعة کثیرهای از فقهاء به قول خودشان اینها گفتند اینجا استصحاب جاری نمیشود. خب استدلال شیخ اعظم قدسسره به یک نحوهای تلخیص فرموده است در مصباح الاصول و همچنین محقق عراقی بحسب نهایة الافکار تلخیص کردند. اما مناسب است که ما ابتداءاً خود آنچه که از کلام شیخ اعظم در رسائل هست ببینیم چه فرموده بعد آن تلخیص را بعداً محاسبه کنیم ببینیم مطابق با این فرمایش شیخ هست یا نیست. پس هنا بیانات اینجوری میگوییم هنا بیانات برای اثبات اینکه استصحاب جاری نمیشود.
بیان اول:
بیان اول بیان شیخ اعظم قدسسره در رسائل است. ایشان ابتداءاً برای مقام استدلال یک مقدمه ذکر میکنند میفرمایند که این صحتی که ما میخواهیم ببینیم آیا میشود او را استصحاب کرد یا نه قطعاً این مقصود از این صحت صحتِ مجموع عمل نیست، چرا؟ میفرمایند برای خاطر اینکه شک ما در اثناء عمل است مجموع عمل که هنوز پیدا نشده تا اینکه صحتی مفروض بگیریم برای مجموع بعد شک کنیم در آن استصحاب بکنیم. صحت المجموع سالبه بانتفاء موضوع است، وجود نداشته، وجود ندارد، متیقن ما واقع نشده تا بخواهیم استصحاب بکنیم. بنابراین این مقصود نیست آنکه مقصود است در اینجا چون اثناء عمل است قهراً صحت اجزاء مأتیٌ بها و سابق است، بخشی از اجزاء را، بخشی از اینها را آوردیم حالا یک چیزی پیش آمده که احتمال میدهیم این مانع است. در اثر این شک میکنیم که آیا آن قبلیها بواسطهی این امر مشکوک آیا آن قبلیها صحت دارد یا صحت ندارد صحتش از بین رفته؟ که اگر صحت آن از بین رفته دیگر زحمت نکشیم بقیه را به آن ملحق کنیم چون فایدهای ندارد اما اگر صحیح است خب بقیه را ملحق به آن بکنیم و عمل کامل بشود و دیگر احتیاجی به اعاده و تکرار نداشته باشد، قضا نداشته باشد.
بنابراین موضوع بحث ما بحسب نظر شریف ایشان آنجایی است که در اثناء شک میکنیم و شک ما راجع به کل عمل نیست شک ما راجع به آن اجزائی است که آورده شده و میخواهیم ببینیم آن اجزاء آورده شده حالا با توجه به این حادثهای که پیش آمده صحیح است یا صحیح نیست. خب بعد از اینکه موضوع روشن شد در نظر شریف ایشان میفرمایند که مراد از صحت که میخواهیم حالا دو چیز است یا موافقت با مأمورٌبه هست یا ترتیب اثر و مؤثر بودن و ترتب اثر است.
اگر صحت به معنای اول باشد بخواهیم بر اساس صحت به معنای اول استصحاب بکنیم بگوییم آقا این اجزائی که الان آوردیم میخواهیم ببینیم موافقت با مأمورٌبه را دارد یا ندارد؟ این را میخواهیم استصحاب بکنیم اشکالش این است که ما اینجا شک نداریم یقین، در استصحاب یقین سابق شک لاحق میخواهیم، ما اصلاً شک نداریم اینجا قطعی است قسم میخوریم به اینکه بله مطابق با مأمورٌبه است، چون فرض این است که ما آن اجزاء قبل را همانجوری که دستورش بوده، امرش بوده اتیان کردیم و حالا فقط شک ما در این است که این واقعهای که الان واقع شد این مانع هست و عمل را از بین میبرد یا نه؟ و یا فقد شرطی شده یا نه؟ یا وجود مانعی پیش آمده یا نه؟ اما آن ماسبق را مفروضمان این است که طبق امرش آوردیم. مثلاً اگر گفته بوده حمد بخوان در نماز جهریه حمد بخوان جهراً خب مفروض این است که من حمد خواندم جهراً هم خواندم و با طمأنیهی بدن فرض این است که اینها، هرچی بوده آنجوری که امرش بوده آورده. پس اینکه این مطابق با مأمورٌ به آورده شده متیقن است شکی در آن ندارم تا استصحاب بخواهم بکنم.
انقلت که نه خب درست است آن موقعی که آوردی طبق مأمورٌ به بوده اما شاید حالا منقلب شده باشد، مثل اینکه طبق مأمورٌبه نباشد، ایشان میفرماید مگر این میشود؟ «الشیء لا ینقلب عما وقع علیه» یعنی آنموقعی که خواندی سورهی حمد را با جهر خواندی حالا احتمال میدهم نه این اخفات شده باشد جهر آن از بین رفته باشد اخفات شده باشد مگر میشود چنین چیزی؟ یا آنموقع با طمأنینهی بدن بوده الان احتمال میدهم منقلب شده باشد، در همان موقعی که محقق شده منقلب شده باشد آنموقع با عدم طمأنینهی بدن همراه بوده، خب اینکه نمیشود که، احتمالش داده نمیشود. پس بنابراین اینجا اینکه این مطابق با مأمورٌبه بوده است امری است قطعی، متیقن، احتمال شک و اینکه بگوییم نه ممکن است منقلب شده و شک میکنیم امری است محال، پس بنابراین یقین به مطابقت با مأمورٌبه آن را داریم و شکی در آن نیست. پس رکن استصحاب که شک در بقاء باشد اینجا منتفی است. بنابراین استصحاب، استصحابِ صحت به معنای مطابقت به امر لا مجال له برای اینکه یقینی است الان هم میدانیم که مطابق با مأمورٌبه آورده شده است. خب و اما پس اگر صحت به این معنا بگیریم استصحاب جاری نیست چون شک در بقاء نداریم بلکه یقین به بقاء آن صحتی که بوده است داریم ...
س: ...
ج: امر به خودش، حالا اینها را بعداً حالا فعلاً کلام ایشان را، در مقام اشکال نیستیم فعلاً، فعلاً آنکه ایشان فرموده آنکه فرموده میفرماید فرض این است که شما این عمل را طبق امر و دستورش آوری درست؟ وقتی طبق دستورش آوری دیگر اگر بخواهی احتمال بدهی که شاید منقلب شده نه، و اگر حالا این جهت را هم اضافه میکند اگر بخواهید این خلف فرض است فرضتان این است که طبق دستور آوردید، پس بنابراین معنا ندارد بگویید شک میکنم مطابق با مأمورٌ به هست یا نیست ...
س: ؟؟؟ منظور امر به اجزاء ...
ج: امر به اجزاء است امر به خود اجزاء است. خب گفته مثلاً اذا صلیت فقرأ الحمد مع الجهر فی الصلواة الجهریه، خب من هم همینها را آوردم و هکذا و هکذا.
و اگر مقصود این است که و اگر مقصود از این صحتی که میخواهید استصحاب بکنید او را عبارت است از ترتب اثر و مؤثر بودن. اینجاها را هم ایشان خوب دقت بکنید چی میفرماید تا بعد ببینیم آن چیزی که در مصباح الاصول تلخیص شده مطابق آن چیزی است که ایشان فرموده یا نه؟ فرموده اما ترتب اثر، دقت کنیم آن اثری که برای جزء بما انه جزء است چی هست؟ بهشت رفتن و نمیدانم چی و فلان و فلان اینها که اثر جزء بما انه جزء نیست، آن ثوابها و آن آثار و آن تقربها و اینها؛ جزء بما انه جزءٌ اثرش چی هست؟ اثرش این است که لو انضم الیه بقیه لإلتأم الکل، جزء یعنی این، اثر جزء این است که آقا این چیزی است که اگر بقیه کنار این قرار بگیرند با این منضم بشود آن کلی که مدنظر است پدیدار خواهد شد.
پس خوب دقت بفرمایید اثر یعنی این، اثر جزء بما انه جزء آن بهشت و آن آثار و ثوابهایی که خدای متعال میدهد و آن تقرب الی الله و تعالی و فلان اینها نیست اثر جزء بما أنه جزءٌ؛ اثر جزء ایشان میفرماید که همین است که أنه بحیث اذا ضم الیه سایر امور لازمه این التأم الکل، کل تحقق پیدا میکند و بوجود خواهد آمد. خب اگر این مقصود باشد و پس اگر صحت به این معنا باشد و اثر هم معنایش این است ایشان دو اشکال میکند:
اشکال اول:
میگویند استصحاب جاری نمیشود باز هم استصحاب جاری نمیشود، چرا؟ اولاً برای اینکه ما شک نداریم مثل همان قبلی است. یعنی الان این مثلاً حمدی که جهراً خوانده بعد حالا یک امری پیش آمده که شک در مانعیت این دارد مثلاً عرض کردیم انگشتهای را شکسته، تقتق انگشتها را شکسته احتمال میدهیم این مانع باشد اگر توی نماز خواسته این کار را بکند. خب میگوییم آقا آن جزء آنهایی که تا حالا خوانده، نمازی که این حمدی که خواندم جهراً خواندم این آیا الان شک میکنم آن اثرش از بین رفته یا نه؟ کدام اثر؟ اینکه این حیثیتی داشت که لو انضم الیه بقیهی اجزاء لإلتأم الکل، آیا شک دارم در اینکه این چنین حیثیتی دارد؟ داشت و دارد؟ حالا میتواند بقیهی اجزاء به آن منضم بشود یا نشود آن حرفٌ آخرٌ، اما اینکه این قضیهی شرطیه راجع به اینکه اگر بقیهی اجزاء به آن ملحق بشود. پس بنابراین اصلاً ما شک نداریم اینجا، حتی اگر یقین کنیم که این عمل فاسد است و بدانیم که عمل فاسد است ولی اینهایی که آوردیم این صفت در آنها هم هست. بله جزء فاسد این است که اینجوری نیست این خصوصیت را ندارد، مثلاً اگر کسی عمداً در صلاة جهریه فرض کنید عمداً آمده اخفات خوانده حالا لولا یک مطلبی که در آنجا هست. یا آمده غلط خوانده «والضالین» را با ذال خوانده مثلاً خب این بله، این حیثیت را ندارد که لو انضم بقیهی این لإلتأم الکل، همه را هم بیاوری التئام کل نمیشود. اما اگر درست خوانده از نظر حروف و از نظر جهریت هم آن را مراعات کرده، طمأنینهی بدن را هم مراعات کرده همهی اینها را مراعات کرده خب این قهراً این حمدی است که لو انضم الیها سایر اجزاء این لتحقق الکل، لإلتأم الکل. پس ما اینجا هم مثل قبلی باید بگوییم که شک نداریم تا بخواهیم استصحاب بکنیم یقین داریم که هچنین صحتی به این معنا وجود دارد هذا اولاً، اشکال اولش.
اشکال دوم:
اشکال دوم ایشان این است که این اثر ندارد این استصحاب، حالا فرضنا بگو استصحاب بگو شک داریم میخواهیم استصحاب بکنیم، این استصحاب اثر میفرمایند ندارد، چون با اگر شما یقین حضرت عباسی هم داشتی که این صحتِ وجود دارد و استصحاب نمیکردی این با توجه به اینکه الان جزئی اینجا پیدا شده که احتمال میدهی این مانعیت داشته باشد یا احتمال میدهید این شرط باشد و الان نیست، چطور میتوانید بگویید با استصحاب این صحت و مع وجود این امری که احتمال مانعیت آن را میدهید یا مع فقد چیزی که احتمال شرطیتش را میدهید چطور میتوانید بگویید إلتأم الکل خب استصحاب هم کردید اثرش چی هست؟ اثرش این است که میفهمم کل محقق شده؟ این محقق شدن کل این به شرط این است که این مانع نباشد به شرط این است که ای شرط مفقود نباشد، پس چطور میتوانید بگویید که إلتأم الکل؟
فلذا فرموده است که «ومن المعلوم» این را هم دقت بفرمایید که دارد چی میفرماید، اصلاً استصحاب تعلیقی و فلان و اینها نمیفرماید این حرفها نیست، حرف ایشان این است که اگر ما به معنای دوم یعنی صحت به معنای ترتیب اثر اگر ما میخواهیم استصحاب بکنیم به معنای ترتیب اثر آن چی هست؟ میفرمایند که اثر چون توجه باید بکنیم اثر اینجا یعنی چی؟ اثر این جا یعنی اینکه بحیث لو انضم الیه سایر الاجزاء و سایر امور لإلتأم الکل این است وقتی این معنایش شد معنای اثر این شد در مورد جزء میگوییم «ومن المعلوم انّ هذا الاثر موجود فی الجزء دائماً سواء قطع بضم الأجزاء الباقية أم قطع بعدم الاجزاء الباقیة أم شك في ذلك» این یک چیزی است که «لا ینقلب» از بین نمیرود، این یک امر مسلم و باقی است شک توی آن نمیکنیم، پس مثل قبلی اینجا شک در بقاء معنا ندارد، پس رکن استصحاب که شک در بقاء باشد وجود ندارد «فإذا شك في حصول الفساد من غير جهة تلك الأجزاء» آنها را که میدانیم درست آوردیم، از غیر آن اجزاء شک میکنیم که یا مانعی پیدا شد یا مانعی پیدا نشد یا آیا شرطی مفقود شد یا آیا شرطی مفقود شد یا شرطی مفقود نشد «فالقطع ببقاء صحة تلك الأجزاء» این «لا ينفع في تحقق الكل مع وصف هذا الشك».
با توجه به وجود این شک در نفس من که آیا این مانعیت دارد یا ندارد؟ آیا این مفقود هست این شرط یا مفقود نیست؟ با توجه به این من چطور میتوانم نتیجه بگیرم از صحت مقطوع نسبت به قبل از صحت آن نتیجه میگیرم که کل بوجود آمده؟ بابا بوجود آمدن کل مشروط به عدم این شاید باشد یا وجود کل مشروط باشد به وجود این شرطِ و من الان وجود این شرطِ را نمیدانم یا وجود آن امری که احتمال میدهم وجود کل مشروط به عدم آن است این را احراز نکردم. پس بنابراین چطور میتوانم نتیجه بگیرم؟ پس یقین به صحت لا ینفع فکیف به استصحاب آن و تعبد به او. واقعیت آن را قطع پیدا کنید بدون تعبد، جزم صددرصد به آن پیدا کنی که این صحت وجود دارد لا ینفع برای آن اثری که میخواهی، فکیف به اینکه بخواهی استصحاب بکنی. «فالقطع ببقاء صحة تلك الأجزاء لا ينفع في تحقق الكل مع وصف هذا الشك فضلا عن استصحاب الصحة».
والحاصل:
پس بنابراین صحت به معنای دوم استصحاب در آن جاری نمیشود بخاطر دو علت، دو وجه یک: اینکه شک در بقاء وجود ندارد، قطعا آن اثر به آن معنا وجود دارد و این ضمیمه را هم که ایشان آنجا فرمود خب شما خودتان اینجا اضافه کنید ولو ایشان در کلامش نیاورده، آن ضمیمهی آنجا چی بود؟ فرمود اگر بگوییم خب بله درست است ما احتمال میدهیم که بله این منقلب شده باشد. این را هم میفرماید که «الشیء لا ینقلب عما وقع علیه» مگر میشود؟ پس بنابراین شک در بقاء نداریم. دو: حالا از این هم غمض عین کنیم میگوییم فایدهای ندارد این استصحاب اثری بر آن مترتب نیست لغو است، چون اگر یقین داشته باشی به صحت به این معنا اثر مترتب نمیشود که، آن اثر چی هست؟ اثر این است که إلتأم الکل، وجد الکل پس حالا هم همینطور. این فرمایش شیخ اعظم رضوانالله علیه است.
استدلال مرحوم شیخ اعظم پس این شد که یک قضیهی اقترانیه منفصله کأنّ تشکیل میشود که یا صحت به آن معنا یا صحت به این معنا؛ اگر صحت و بعد از این هم که مفروض این است که بحث از صحت مال اثناء عمل است، یا صحت به معنای مطابقت ما اوتی به للمأمور به است یا به معنای ترتیب اثر است. اگر به معنای اولی باشد قطعی الوجود است شکی در آن نداریم، اگر به معنای ترتیب اثر باشد چون ترتیب اثر معنایش این است و بعد از اینکه معنایش این شد یعنی لو انضم الیه سایر اعضا و ابعاض و امور لإلتأم الکل این هم دوتا اشکال دارد. اولا: اشکالش این است که باز این هم قطعی الوجود است، قطعی التحقق است، شکی در آن نداریم. دو: اینکه استصحابش اثر ندارد چون یقین به او اثر ندارد فضلاً عن الاستصحاب. این حرف شیخ اعظم است...
س: ...
ج: آنجا اثر دارد دیگر، یعنی اگر مطابق با مأمورٌ به هست خب پس این مطابق با مأمورٌ به آورده شده و ما نمیخواهیم التئام کل را آنجا، آنجا دنبال این نیستیم که التئام کل، خوب دقت کردید؟ چون اثر جزء را اگر بخواهیم بگوییم اثر کل التئام الکل است ولی آن قبلی که این مطابق با مأمورٌ به هست یا مطابق با مأمور نبوده است این از آن نمیخواهیم نتیجه بگیریم چون صحت را به معنای ترتیب اثر که نگرفتیم، صحت را به معنای چی گرفتیم؟ صحت را به معنای موافقت با مأمورٌ به گرفتیم خب موافق با مأمورٌ به هم هست. مگر شما حرف دیگری بخواهید بزنید ولی طبق نظر شیخ بیانی که دارد شیخ میفرماید جای این حرف آنجا نبود چون توی بیان ثانی ترتیب الاثر است، اثری که اینجا میگوییم اثری که اینجا میخواهیم بگوییم عبارت است از چی؟ از این است که این اگر بقیه به آن منضم بشود کل محقق خواهد شد، این اثر اینجا این است. اینکه اولاً مقطوع الوجود است شک در بقاء آن نداریم ثانیاً: این اثر را برای چی میخواهی؟ این اثر را برای این میخواهی بار کنی که حالا پس کل محقق شده و اینجا کل محقق نمیشود با توجه به اینکه احتمال میدهی این موجود مانع از تحقق کل باشد.
س: ...
ج: نه دنبال اثر نیستیم همین میخواهیم صحت را به معنای، چون صحت را معنا نکردیم جز هذا ...
س: ...
ج: پس جز اینکه مطابقت با مأمورٌ به معنای دیگری در نظر نداریم این. شما ممکن بگویید که بله این اصلاً یک حرف دیگری بزنید بگویید که این صحت به معنای اول اصلاً فایدهای ندارد دنبالش نروید نه اینکه استصحاب در آن جاری نمیشود. بگو صحت به معنای اول فایدهای ندارد این به این معنا، چرا؟
س: ...
ج: نه نه نه اینکه چون استصحابش به درد نمیخورد، اصلاً این صحتِ به درد نمیخورد.
س: ؟؟؟ بالا هم به دو بیان اینجوری گفت که یک این است که این صحت قابل شک نیست چون قطعاً موجود است ثانیاً این اگر ؟؟؟ مشکوک باشد و استصحاب بکنیم ما دنبال چنین چیزی نیستیم ...
ج: دنبال چی نیستی؟ شما دنبال این بودی که مطابق مأمورٌبه هست یا نیست ....
س: ...
ج: نه این اشکال به استصحاب نیست این اشکال به این است که آن صحتِ اصلاً مطمح نظر نباید باشد نه اشکال به صحت ...
س: ....
ج: این دوتا فرق میکند ...
س: ما نمی گوییم فرق ندارد میگوییم بالا هم دوتا مطلب است ...
ج: نمیگوییم نیست آن مطلب ولی شیخ چرا نفرموده؟ شیخ برای این نفرموده که آنجا به اثر کار نداریم، فرض ما این است که صحت به معنای مطابقت با مأمورٌبه است چون فرض این است. بله لقائل اینکه بگوید اصلاً فرض مطابقت با مأمورٌ به این این نباید دنبالش بروی، چرا؟ برای اینکه یقین هم داشتی که داری که این مطابق با مأمورٌ به است این در نهایت چه اثری میخواهی از، آن به معنای مطابق با مأمورٌ به که مسلم است ولی در نهایت میخواهی بگویی من قضا نباید بکنم؟ باید بگویی اعاده نباید بکنم؟ چی هست؟ دنبال چی هستی؟
س: ؟؟؟ چکار کنند؟ میخواهند صحت عمل بدست بیاورند یا میخواهند بگویند مانع نیست در فقه ؟؟؟ شیخ اعظم توی این ؟؟؟ دنبال چی هست؟ دنبال ....
ج: بله اینجا شیخ اعظم در اینکه میخواهیم رفع مانعیت بکنیم نیست که فتوا بدهیم بخاطر این استصحابها، این همان مطلب دوم است که با این میخواهیم امتثال را احراز کنیم که من نمازم را خواندم. شیخ دنبال احراز الامتثال است که من وظیفهام را انجام دادم. نه اینکه با این استصحابِ میخواهم توی رساله بنویسم فلان عمل مانع نیست. که توی مصباح الاصول آمده بود حالا آقای چیز میگفتند که در مثلاً دراسات نیست این جمله، اما ما هم فعلاً داریم به مصباح الاصول میگوییم ما به دراسات کار نداریم، اگر نیست که خیلی خب.
س: ...
ج: خب بله.
س: ...
ج: همین دیگر همان استدلال به همان است یعنی همان که صریح گفتند آنجا، گفتند یقین به فساد بقیه داشته باشی. یقین به، شک در بقیه داشته باشی، یقین به عدم به اتیان به بقیه داشته باشی همهی اینها منافاتی ندارد با اینکه این صحتش را داشته. صحتش را داشته یعنی چی؟ صحت چه معنایی داشت؟ یعنی لو انضم الیها یک قضیهی شرطیه.
س: ...
ج: خب بله دیگر.
س: ...
ج: نه نه نفی آن یعنی به استصحاب ؟؟؟ بگویی که مانع نیست پس عمل هم پس درست آوردم پس امتثال کردم نه اینکه نفی بخواهیم بکنیم از نظر مانعیت فقهی و بگوییم مانع نیست فتوا به آن بدهیم.
نکته:
خب این فرمایش شیخ اعظم قدسسره هست که فرمودند. حالا یک نکتهای ابتداءاً راجع به آن جهت هست که ایشان فرمودند که «المراد بصحة المستصحب لیس صحة مجموع العمل لأنّ الفرض التمسّك به عند الشك في الأثناء» که اینجور معنا کردیم دیگر که اصلاً آن صحت کل عمل سابله بانتفاء موضوع است الان در اثناء عمل، چون کل عمل که آورده نشده بگوییم که این صحیح واقع شده حالا شک در بقاء صحت کل عمل بکنیم، این نیست. منتها اینجا ممکن است کسی بگوید ولو اینکه حالا توهماً گفته بشود حالا اشکال داشته باشد جواب داشته باشد و آن این است که ما اگر بیاییم اینجوری بگوییم بگوییم ما صحت کل عمل را به این شکل میخواهیم، درست است الان کل عمل نیامده اما اگر استصحاب صحت این ما أوتی به را بکنیم و بگوییم این ما اوتی به تا آخر صحیح است، شبیه استصحاب استقبالی؛ مثلاً در باب اعذار گفته میشود اگر کسی اول وقت میبنید که مریض است و الان آب برایش ضرر دارد میتواند بَدار کند یعنی الان باید تیمم بگیرد نماز بخواند یا باید صبر بکند آخر وقت اگر دید که خوب نشد آنوقت تیمم بگیرد نماز بخواند؟ قد یقال که اول وقت میتواند، چرا؟ چون استصحاب استقبالی دارد میگوید الان که من مریض هستم استصحاب میکنم مریضی را تا آخر وقت.
پس بنابراین استیعاب المرض یکوقت وجدانی است یکوقت نه تعبدی است با استصحاب استیعاب العُذر را تا آخر وقت استصحاب میکند میگوید من الان که مریض هستم استصحاب می کند تا آخر وضو میگیرد نماز میخواند. حالا اگر بعد بان مثلاً خوب شد آنجا این صحبت میشود که آیا این مجزی است یا مجزی نیست؟ ولی اینکه میتواند وارد عمل بشود و نماز بخواند و اگر بعداً کشف خلاف نشد این درست بوده خب این با استصحاب استقبالی میتواند انجام بدهد.
الا اینجا میگوید آقا این اعمال من که صحیح بوده الان مطابق با مأمورٌبه بوده و صحت داشت اثر بر آن مترتب بوده، من استصحاب صحت را میکنم تا آخر، وقتی استصحاب صحت را کردم تا آخر پس کشف میکنم که کل عمل درست است چون صحت اینها اگر بقیهی عمل باطل باشد این تعبد به این صحت لغو است، پس حالا که شارع من را متعبد به صحت فرموده این اثر این صحت، صحتِ کل است و الا لصار این تعبد لغوٌ و تخلص پیدا میکند از مثبتیت به حرفی که آقاضیا یک جایی میفرمودند و آن این است که این اثر استصحاب نیست اثر دلیل استصحاب است نه اثر استصحاب. یعنی چی؟ یعنی میگوییم اینکه شارع الان اینجا با صحاح زراره آمده من را متعبد فرموده به بقاء، این تعبد به بقاء لغو است اگر این اثر بر آن مترتب نباشد.
اصل مثبت در جایی است که لازمهی استصحاب ترتب یک اثر عقلی و غیر شرعی بخواهد باشد. اما اگر نه بگوییم یک جایی ما از دلیل حجیت استصحاب میفهمیم که اگر، این دلیل حجیت استصحاب که دارد این استصحاب را حجت میکند اگر این استصحاب لغو باشد این استصحاب اثر نداشته باشد این لغو است این تعبد نمودن شارع به استصحاب. خب اینجا هم اینجوری میگوییم میگوییم آقا مقتضای اطلاقات ادلهی استصحاب این است که الان تو بگویی موافقت با مأمورٌ به است تا آخر بگو موافق با مأمورٌ به. الان هم بگو موافق با مأمورٌ به. نمازت هم که تمام شد بگو موافق با مأمورٌ به بوده. اینکه من را متعبد دارد میکند که این موافقت با مأمورٌ به هست این نتیجهی همین دلیل استصحاب، دلیل اماره نه دلیل اصل، نتیجهی دلیل اماره که آن صحاح زراره باشد این است که پس بنابراین این لغو نیست این حجت است، این تعبد لغو نیست، لازمهی اینکه این لغو نباشد چی هست؟ مثبت امارات میشود، این است که پس بنابراین عمل کلاً صحیح است.
س: ...
ج: استصحاب اینکه مطابق با مأمورٌ به است. چرا من را ...
س: مأمورٌ به کل یا همین اجزاء؟
ج: مأمورٌ به اجزاء، اجزاء، کل که نیامده هنوز، کل که نیامده؛ ولی شما چکار میکنی؟ شما الان که داری نماز میخوانی وسط نماز میگویی استصحاب میکنی یکوقت میگویی که الان باقی است میگویی نه این صحت همینجور تا آخر نماز من باقی است، این صحت بنحو استصحاب استقبالی میگویید این صحت تا آخر نماز باقی است. خب اینکه شارع شما را دارد میگوید این صحت تا آخر نماز باقی هست برای اینکه لغو نباشد این است که چی؟ اینکه بقیه را بخوان دیگر، اینکه بقیه را بخوان، و الا اگر بگوید این صحت تا آخر باقی است ولی بقیه باطل است خب چه فایده دارد تا آخر این باقی باشد؟ تعبد به این، تعبد به اینکه به من بگو بنا بگذار بر اینکه این صحت تا آخر باقی است، چه فایدهای دارد؟ مثل اینکه آنجا اگر بگویی متعبد باشد به اینکه عذر اول وقت تا آخر وقت هست اگر این اثر نداشته باشد که میتوانم داخل در نماز بشوم میتوانم تیمم بگیرم داخل در نماز بشوم این تعبد به چه درد میخورد؟
پس اینجا هم اگر بگوید که بله این استصحاب استقبالی را ما در اینجا داشته باشیم بگوید متعبد باش که این صحت اجزاء مأتیً به تا آخر هست، خب نتیجهاش چی میشود؟ نتیجهاش میشود صحة الکل ولو در اثناء است ولی جریان استصحاب در اثناء منتج به این میشود که پس الکل صحیحٌ، کلی که یوجد، کلی که خواهد آمد، این کلی که خواهد آمد این حتماً صحیح خواهد بود ولو نیامده. پس این اشکال که ما بگوییم که چون صحت کل سالبه بانتفاء موضوع است پس بنابراین خود صحة الکل را نمیتوانم استصحاب بکنم این درست میشود. یعنی صحتی که موصوف آن کل باشد الان این درست است اینجور نیست اما در اثناء نمیتوانم استصحابی بکنم که با آن صحة الکل و بگوییم فلذاست که فقط نسبت به اجزاء سابقه است، ما نسبت به بکل نمیتوانیم چیزی بگوییم. نه به این شکل به این بیان میتوانیم بگوییم که در همان اثناء کسی توهم بکند یعنی به این بیان بگوید ما در اثناء هم استصحاب جاری میکنم استصحاب ما سبق را و از آن نتیجه میگیریم صحته ما یأتی را، صحت اجزاء بقیه را که خواهد آمد صحت آنها را هم نتیجه خواهیم گرفت. خب این به خدمت شما عرض شود که ...
س: ...
ج: بله دیگر اطلاق چون اطلاق داریم ...
س: ...
ج: لوازم اطلاق مثل بقیهی استصحابها دیگر ...
س: ...