« فهرست دروس
درس خارج اصول استاد محمدمهدی شب‌زنده‌دار

1403/08/29

بسم الله الرحمن الرحیم

 التنبیه العاشر (مصباح الأصول)/ تنبیهات استصحاب/استصحاب

موضوع: استصحاب/ تنبیهات استصحاب/ التنبیه العاشر (مصباح الأصول)

نظر محقق عراقی:

محقق آقاضیا قدس‌سره علی ما فی نهایة الافکار سه وجه اقامه فرمودند برای این‌که استصحاب در مورد مجهولی التاریخ و لابد مجهول التاریخ ولو طرف آخرش معلوم التاریخ باشد جاری نمی‌شود. این سه بیان البته فهمش و این‌که حالا ایشان واقعاً چی می‌خواهد بفرماید یک مقداری ابهام دارد و درست مورد ایشان از این سه فرمایشی که فرموده چی هست عبارات تقریر هم یک مقداری صدر و ذیل‌هایش یک مقداری بحسب ظاهر می‌آید تهافت داشته باشد. علی‌ای‌حال حالا قهراً قصور از ماست نه از آن بزرگوار که حالا ایشان مقصود واقعی‌شان چی بوده، مرد بزرگی است متفکر بزرگی است مرحوم آقای آقاضیا رضوان‌الله علیه. مرحوم آقای بیگدلی نقل می‌کردند که آیت‌الله خوانساری وقتی می خواست از یک کسی تعریف بکند می‌گفت چیزی بود، می‌گفت آقاضیا چیزی بود، این چیزی بود یعنی مقام منیع و بزرگی در جهات علمی و این‌ها ان بزرگوار داشتند.

علی‌ای‌حال وجه اولی که از ایشان استفاده می‌شود این است که می‌فرمایند که ابتداءاً در ابتدای کلام‌شان کأنّ این هست که ما در این موارد شک در بقاء اصلاً نداریم، برای این‌که خب حالا به قول ایشان ما در این موارد که دو حادث واقع شده تعاقب دارند ما سه زمان داریم، یک زمان زمانی است که مثلاً در این مثال طهارت و حدث یک زمان زمانی است که در او طهارت واقع شده. یک زمان زمانِ دومی هم داریم که در او مثلاً حدث واقع شده منتها حالا ما نمی‌دانیم زمان حدث مقدم بر زمان طهارت است یا زمان طهارت مقدم بر زمان حدث است. یک زمان سومی هم داریم که زمان شک ماست که بالاخره من الان در این زمان سوم وقتی نگاه می‌کنم نمی‌دانم بالاخره الان متطهر هستم یا محدث هستم. این سه زمان را ما داریم.

خب وقتی به نفس مراجعه می‌کنیم می‌بینیم که ما نه نسبت به طهارت شک در بقاء داریم نه نسبت به حدث شک در بقاء داریم. برای خاطر این‌که می‌دانیم اگر در ساعت اول طهارت بوده و در ساعت دوم درواقع و نفس‌الامر حدث بوده خب قطعاً این طهارت باقی نیست چون در ساعت دوم خب با حدث نقص شده آن طهارت و قطعاً دیگر باقی نیست. اگر نه این‌چنین بوده که اول حدث بوده بعد طهارت بوده خب قهراً در ساعت سوم یقین به بقاء داریم که این طهارت باقی است فأین الشک؟ وقتی ما به ساعت سوم نگاه می‌کنیم اگر طهارت را مورد محاسبه قرار بدهیم می‌بینیم علی تقدیری، یقین به انتفاء آن داریم و علی تقدیری، یقین به بقاء آن داریم. حدث را هم همین‌جور، آن هم وقتی محاسبه می‌کنیم می‌بینیم این‌چنینی است.

و این مسأله حالا این ابتداءاً این‌جوری که کلام‌شان نگاه که می‌کنیم این است که پس رکن استصحاب که شک باشد در بقاء در این‌جا وجود ندارد، شک در بقاء وجود ندارد چون علی تقدیری آن‌طور است علی تقدیری آن‌طوری است، پس علی تقدیری یقینی البقاء است علی تقدیری هم یقینی الزوال است ما شکی این‌جا متصور نیست برای‌مان «و ان شئت قلت بانتفاء الشك في البقاء في الزمان الثالث بالنسبة إلى كل واحد من الطهارة و الحدث، لأنه على تقدير يقطع بارتفاعه، و على تقدير يقطع ببقائه، فانّ ما يتصور من الشك في البقاء فيه انما هو من جهة الشك في الحدوث المتصل به لا من جهة الشک فی نفس بقاء ما هو الحادث» این حالا این ابتدای کلام ایشان است ولی در ذیل و این عباراتی که بعد ایشان می‌فرمایند این است که ما بحسب انصراف یا صرف از ادله‌ی استصحاب این را می‌فهمیم که آن شکی موضوع برای استصحاب هست که در اثر این پیدا شده باشد که نمی‌دانیم آن حادث آن مستصحب ما چه مقداری صلاحیت دارد که در زمان متصل به یقین‌مان استمرار داشته باشد، بقاء داشته باشد.

یعنی استصحاب مال کجاست؟ مال جایی است که یک متیقنی داریم یک مستصحب متیقنی داریم در زمان متصل به آن زمانی که می‌دانیم آن متیقن ما در آن موجود بوده، نمی‌دانیم که آیا این قابلیت بقاء را دارد در همین زمان متصل یا قابلیت بقاء در زمان متصل را ندارد؟ بنابراین بعد الفراغ از اتصال و این‌که این زمان شک ما به زمان یقین ما متصل است بعد الفراغ از این، شک می‌کنیم که آیا آن مستصحب آن متیقن این الان باقی هست یا باقی نیست؟

اما اگر یک جایی شک ما از این ناشی نمی‌شود بلکه از این ناشی می‌شود که ما زمان حدوثش را نمی‌دانیم کجاست، زمان حدوثش آیا زمان اول است تا در زمان ثالث که شک می‌کنیم این نقض شده باشد در زمان ثانی. یا زمانش زمان ثانی است تا این‌که در زمان ثالث که شک می‌کنیم این بقاء بتواند داشته باشد چون زمانش متصل به زمان شک ماست. مواردی که منشأ شک ما فقط و فقط این حیثیت است که جایگاهش چون روشن نیست و الا از جهات دیگر خیال‌مان راحت است، جایگاهش برای‌مان روشن نیست که می‌گوییم اگر جایگاهش آن اول باشد مثلاً طهارت خب قهراً الان دیگر نیست، اگر جایگاهش زمان ثانی بوده پس قهراً الان هست و اگر شک می‌کنیم که حالا الان بالاخره ما شک داریم این طهارتِ هست یا نیست این منشأ شک ما تردد در جایگاهش است، نه این‌که منشأ شک این باشد که نه جایگاه روشن است اتصال روشن است همه چیز روش است اما شک ما در این است که از چه جهتی؟ و ایشان می‌فرمایند که این فارق است بین مقام که توارد حالتین باشد با موارد شکوک بدویه.

مثلاً یک کسی وضو گرفته حالا شک دارد وضویش باقی است یا باقی نیست. این‌جا منشأ شک این نیست که آیا این زمان این کجا بوده در این شکوک بدویه. خب می‌داند قبل از این ساعت می‌داند طهارت بوده، الان شک می‌کند خوابش برده نبرده چه، شک می‌کند که آیا این وضو باقی است یا باقی نیست؟ این‌جا تمام منشأ شک عبارت است از این‌که یک رافعی پیش آمده یا نه؟ یا آن متیقن قابلیت بقاء را داشته یا در موارد شک در مقتضی أم لا؟ شک ما به این چیزها برمی‌گردد نه به این‌که نمی‌دانیم زمان این کجا بوده است که اگر قبل باشد حتماً الان دیگر باقی نیست، اگر بعد باشد حتماً باقی است.

آن‌که ایشان می‌فرماید از ادله‌ی استصحاب استظهار می‌شود و برداشت می‌شود این است که شارع در این‌جور مواردی که فارغاً از این‌که زمان متیقن و مشکوک کی هست؛ متصل هست یا متصل نیست؟ فارغاً از این اگر شما شک کردی این‌جا تعبد به بقاء فرموده؛ اما در جایی که اصلاً معلوم نیست و منشأ شک شما فقط این حیثیت است در این موارد ایشان می‌فرمایند که استصحاب جاری نمی‌شود.

حالا ذیل عبارت را هم توجه می‌فرمایید «فإنما یتصور من الشک فی البقاء فیه انما هو من جهة الشک فی الحدوث المتصل به لا من جهة الشك في نفس بقاء ما هو الحادث فارغاً عن حدوثه المتصل به، و موضوع الاستصحاب صرفاً أو انصرافاً» صرفاً یعنی بواسطه‌ی یک قرینه‌ای، انصرافاً یعنی بواسطه‌ی خودش انصراف دارد در اثر مثلاً استبعاد یک چیزی یا در اثر قلت فرد و امثال ذلک. انصراف این است که یک کلامی بخاطر تناسب حکم موضوع یا بخاطر کثرت استعمال یا قلّت استعمال از یک چیزی از یک بخشی از یک حصه‌ای انصراف داشته باشد. صرف معنایش این است که نه این چیزها در کار نیست اما یک قرینه‌ای می‌آید این کلام را برمی‌گرداند به یک معنای دیگری.

مثلاً «رأیت اسدا یرمی» این یرمی باعث می‌شود که صرف بشود اسد از حیوان مفترس به رجل شجاع، این را می‌گوییم صرف. انصراف این است که وقتی که مطلبی را می‌فرماید ولی به تناسب حکم موضوع این انصراف پیدا می‌کند از یک معنایی از یک حسه‌ای در اثر آن جهت. مثلاً می‌گوید«قلّد العالم» وقتی می‌گوید قلد العالم این حکم که قلّد باشد قرینه می‌شود و باعث انصراف آن عالم می‌شود از به خدمت شما عرض شود که، یا حالا این‌جا هم شاید شما بگویید مثل آن صرف است. حالا اگر گفت که «اکرم العالم» شرع گفت «اکرم العالم» به تناسب این‌که شارع دارد می‌گوید «اکرم العالم» معلوم است عالم به اموری که او حرام می‌داند علم به آن‌ها را یا دنبال آن‌ها را، مثلاً عالم به موسیقی، عالم به رقص خب آن‌ها هم عالم هستند ولی از آن‌ها انصراف دارد، چیزی که شارع، مبغوض شارع است نمی‌گوید عالم آن را برو اکرام بکن. یا اکرم المعلم خب معلم این امور را معلوم است انصراف دارد این‌ها از آن موارد. حالا ایشان می‌فرمایند ادله‌ی استصحاب حالا صرفاً یا انصرافاً این‌ها مال کجاست؟ این‌ها مال جایی است که اتصال زمان یقین به شک روشن است شک شما از نواحی أخر است. اما اگر جایی اصلاً منشأ شک شما همین حیث است فقط که این زمانش کجا بوده، زمانش متصل به این است تا حتماً باقی باشد یا زمانش منفصل از این است تا حتماً باقی نباشد که امرش دائر بین وجود و تیقّن وجود و تیقّن عدم هست. این موارد ایشان می‌فرمایند که شامل نمی‌شود.

س: یعنی طبق بیان حضرتعالی از ؟؟؟ ایشان ولو آن جهت دیگر مولد این شک باشد؟ یعنی ولو شک در تقدم و تأخر مولد شک در بقاء باشد باز ....

ج: باز فایده‌ای ندارد بله، آره این صدر و ذیل یک‌خرده با هم جور درنمی‌آید. اول می‌گوییم که آقا شک در بقاء نداریم این‌جوری می‌گوییم بعد حالا می‌گوییم که نه شک داریم ولی چون منشأشان است به درد نمی‌خورد مثلاً.

س: ...

ج: آره چون صدرش این بود دیگر صدرش «بانتفاء الشک فی البقاء فی الزمان الثالث» درست؟ خب حالا این‌جوری می‌گوییم بعد می‌گویند نه ما یک شکی داریم این‌جا ولی الان به وجدان‌مان که نگاه می‌کنیم بالاخره شک داریم که الان این طاهر است یا محدث است ولی چی هست؟ ولی اشکالش این است که این منشأ شک شما این‌جا چی هست؟ منشأ شک شما این است که این زمانش کجا بوده؟ این زمانش اول بوده این طهارتِ، ما در زمان ثالث شک می‌کنیم، این زمانش اول بوده این طهارتِ تا حتماً زائل شده باشد به حدثی که در زمان ثانی واقع شده. یا نه این طهارتِ زمانش ثانی بوده و زمان حدث اول بوده تا حالا قطعاً باقی باشد. هرجا این‌جوری شد ایشان می‌فرمایند که نه این‌جا دیگر ادله‌ی استصحاب نمی‌گیرد و این‌جا هم همین تتمه‌ی کلام‌شان هم این سؤالی که گاهی در ذهن‌ها منقدح می‌شود که خب این‌جا فرقش با آن‌جایی که مثلاً یقین در شکوک بدویه که علم اجمالی نداریم چون در تعاقب حالتین علم اجمالی است که یکی از این دوتا واقع شده دیگر ولی جلو عقبش را نمی‌دانیم.

در جایی که عدالت را یقین داشته الان شک دارد عدالت باقی است یا نه، وضو داشته نمی‌داند باقی است یا نه می‌فرمایند که فارق بین این موارد که ما استصحاب را جاری می‌دانیم و اشکالی در آن نمی‌کنیم و ما نحن فیه همین نکته است که در آن موارد منشأ شک ما اتصال و این‌که آیا قبل بوده یا بعد بوده نیست، در آن موارد می‌دانیم تا قبل از زمان شک ما این متیقن وجود داشته این موجود بوده پس اتصال زمان یقین به شک در موارد استصحابات متعارفه در موارد شکوک بدویه این جهتش منشأ شک ما نمی‌شود آن معلوم است و خلاصه می‌فرمایند شأن استصحاب چی هست؟ شأن استصحاب این است که ما حکم به بقاء کنیم، تعبد به بقاء پیدا کنیم در زمانی که متصل است به آن زمان متیقن. این شأنش این است که در این زمانی که متصل به او هست و امرش دائر بین قطعی البقاء و از نظر حدوث نیست این‌جا شارع ما را متعبد می‌کند. این یک فرمایشی است که ایشان در این‌جا بیان فرموده است.

اقول:

خب حالا این ادعایی است که دارد ایشان می‌فرماید که ما از ادله‌ی استصحاب این را می‌فهمیم، ادعا که صرفاً أو انصرافاً، اما وجه الصرف چی هست؟ وجه الانصراف چی هست؟ چرا این‌طوری می‌گویید می‌فهمیم؟ چیزی ایشان بیان نفرموده مگر همان بیانی که دیروز بیان می‌کردیم آن‌جوری بگوییم بر آن اساس بگوییم که بگوییم در تمام این موارد ادله‌ی استصحاب که سائلین آمدند سؤال کردند هیج‌جا از توارد الحالتین نیامدند، این‌ها توارد الحالتین نبوده توی این‌ها، همه‌ی مواردی که این‌ها سؤال کردند همین است که یک یقینی داشتند به یک امری و بعد در زمان متصل به او شک دارد که آیا هست یا نیست؟ یقین داشته که وضو دارد نمی‌داند خفقه و خفقتان برایش پیش آمده یا یک خفقه و خفقتانی پیش آمده اما نمی‌داند این خفقه و خفقتان در حد نوم بوده تا مبطل آن طهارت قبل باشد یا نه در حد نوم نبوده و یک چیز عارضی‌ای بوده که مقدمات نوم است مثلاً، نه خود نوم دیگر واقعا نبوده تا این‌که وضویش برقرار باشد باقی باشد.

در آن ثانیه هم همین‌جور است همان مصحیحه‌ی ثانیه‌ی زراره هم که طهارت خبثیه است همین‌جور است، در آن بعض روایات دیگر که مال شک در خروج ماه رمضان و دخول ماه شوال است یا در دخول ماه رمضان و خروج شعبان است، همه‌ی آن‌ها در آن‌ها که نگاه می‌کنید این‌طوری است و ما بگوییم بخاطر احتفاف کلام امام علیه السلام که فرموده «لا تنقض الیقین بالشک» به این سؤال سائلین این کلمات امام ناظر به همین‌ها است، به همینی است که آن‌ها دارند سؤال می‌کنند نه مازاد بر این. بنابراین این موجب انصراف می‌شود یا بگوییم همین‌ها قرینه‌ی به صرف می‌شود یعنی اگر ما کلام امام علیه السلام مستقیماً داشتیم مثل بعضی روایات «لا تنقض الیقین بالشک» ابتداءاً اگر فرموده امام مسبوق به سؤال سائل نبود و فرموده بود ایها الناس اعلموا که لا ینبغی ان ینقض الیقین بالشک یا ان تنقضوا الیقین، این‌جوری فرموده بود بله اطلاق داشت اما الان که محفوف به این کلام سائلین هست یا کلام سائلین را قرینه قرار می‌دهیم بر این‌که کلام منصرف بشود از آن اطلاق و یا می‌گوییم بالاخره چون وجه انصراف هم این را بگوییم بگوییم چون ظاهر کلام در این موارد چی هست؟ ابقاء است همان‌جور که بزرگان در مقام تفسیر و تعریف استصحاب آمدند گفتند ابقاء ما کان، پس درحقیقت استصحاب برای ابقاء است و ابقاء احتیاج به اتصال زمان دارد و الا اگر یک چیزی قبل بوده و در زمان بعد متصل نباشد یک امر آخری واسطه شده باشد در زمان سوم معنا ندارد این ابقاء او دیگر، آن که دیگر تمام شد.

فلذاست بخاطر ابقاء که از این روایات استفاده می‌شود که کأنّ ابقاء می‌خواهد بفرماید اگر چه حالا این مطلب البته مشهور بین الاصحاب است تعریف هم ابقاء ما کان فرمودند اما مرحوم شهید صدر قدس‌سره از یکی از حرف‌هایی که دارد که بعداً من در کلمات بعضی از بزرگان قبل از ایشان هم ظاهراً دیدم این‌ها می‌گویند نه همین ابقاء هم ما از این روایات نمی‌فهمیم. تعبد است می‌گوید آقا یقین داشتی یک چیز را ولو ابقاء صادق نباشد. این ابقاء هم دلیل ندارد. بله یک انصراف یعنی فرد جلیلی که ابتداءاً به ذهن انسان می‌آید و این ذهن انسان به آن متوجه می‌شود همین مواردی است که ابقاء در آن هست. اما توی روایات استصحاب که ابقاء نگفته واژه‌ی ابقاء نیامده که، که ما بخواهیم بگوییم ابقاء لازم است.

خب به خدمت شما عرض شود که بیاییم این‌جوری بگوییم مقصود آقاضیا قدس‌سره به یکی از این دو بیانی که عرض کردیم که صرفاً أو انصرافاً بگوییم که ایشان می‌خواهد این را بفرماید وجهش این است ولو درکلام‌شان وجه‌اش را بیان نفرمودند. خب این هم جوابش همان جواب‌هایی است که قبلاً داده شده، ایشان این را می‌خواهند بفرمایند جواب این است که حالا لولا آن قرینه‌ای که ما اقامه می‌کردیم و این حرف‌ها، آن‌ها غیر از آن جواب این است که «لا ینبغی ان تنقض الیقین بالشک» این مخصوصاً با کلمه‌ی «لا ینبغی» که می‌خواهد بفرماید که این امری است که سزاوار نیست کأنّ یک امری است که انسان خودش هم متوجه می‌شود جزء ارتکازات است، جزء چیزهای معلوم است که نفس انسان هم داوری می‌کند به این مسأله که سزاوار نیست آدم چیزی که به آن یقین داشته بعد بواسطه‌ی این‌که شک می‌کند دست از آن بردارد و تناسبش هم همین است که بگوییم که بالاخره شما یقین داشتی به وجود او.

وقتی یقین به یک چیزی داشتی سد ثغور شده تا انسان یقین پیدا کرده. وقتی یک چیز مبرم مستحکمی در ذهن شما بوده که حتماً این وضو وجود داشته، این نمی‌دانم عدالت وجود داشته، حالا به مجرد این‌که حالا یک شکی برای شما پیدا شده سزاوار نیست که دست بردارید. این لسان که این لا ینبغی دارد و نقض هم بکار برده شده که نشان می‌دهد که آن یک امر مستحکمی است، کلمه‌ی نقض نشان می‌دهد که این دارد می‌خورد به یک چیزی که مستحکم است و الا در مواردی که مستحکم نباشد واژه‌ی نقض بکار برده نمی‌شود در آن موارد.

فلذا شیخ بخاطر همین کلمه‌ی نقض فرمود شک در مقتضی را کأنّ شامل نمی‌شود. حالا در آن حد نباشد که شک در مقتضی را شامل نشود اما بالاخره این جهت را تأکید می‌کنید تأید می‌کند که ما در این موارد باید بگوییم اطلاق دارد. حضرت درست است سائل و کلامی که سائل آمده سؤال کرده جایی است که شک در اتصال وجود ندارد اتصال محرز است در این موارد اما عبرت به آن بیان امام علیه السلام است که به عنوان یک ضابطه، به عنوان یک قاعده، آن هم با لا ینبغی که دارد بیان می‌فرماید این اطلاقش مستحکم است و این فرمایشی که ایشان فرموده‌اند یا بزرگان دیگری فرمودند قابل قبول نیست. این بیان اول. بیان دوم ...

س: ....

ج: نه آن‌ را مثال زدیم، مثال زدیم برای انصراف که گاهی کثرت استعمال موجب انصراف می‌شود، گاهی تناسب حکم موضوع موجب انصراف می‌شود اما در این‌جا آقاضیاء مثلاً گفتیم که شما دارید می‌فرمایید انصراف دارد می‌گوییم چرا می‌گویید انصراف دارد؟ یا بخاطر سؤال سائل که این روایات مسبوق به سؤال سائلین است، سؤال سائلین همه‌اش مواردی است که اتصال زمان یقین به شکش محرز است و شک از نواحی دیگر در آن ...

س: ...

ج: نه سؤال سائل این است که ظاهر این است که متکلم در مقام پاسخ ناظر به همانی است که او دارد سؤال می‌کند ....

س: ...

ج: این یک است بله ...

س: ...

ج: انصراف دارد همان قدر متیقن در مقام تخاطب هم وجهش انصراف است دیگر بله.

س: ...

ج: نه، بله این یک حرف، یک وقتی ما سراغ این می‌رویم که چون ابقاء است ابقاء اگر فاصله افتاده باشد ابقاء معنا ندارد این یکی است، یکی کار به این جهت ندارم مع الغض از این جهت. می‌گوییم ظاهر این روایات این است که منشأ شک‌ شما این‌ها نباید باشد این چیزها نیست، منشأ شکت عبارت است از امور اخر یعنی در جایی که زمان شک و یقین شما متصل به همدیگر هست و منشأ شک شما یک امور دیگری هست از این جهت فارغ هستید، امور دیگری محل منشأ شک شما شده این است، نه این‌که چون ابقاء صادق نیست ...

س: ...

ج: نه آن برای تأکید عرض کردم ...

س: ...

ج: نه ...

س: ؟؟؟ با بیان حضرتعالی از انصراف ؟؟؟ باز با ابقاء حرف آخوند یکی می‌شود دیگر، حالا ؟؟؟ سؤال سائل.

ج: نه آن‌که من عرض کردم این بود که یک برداشتی می‌شود که کأنّ ولو به حد این نباشد که بخواهیم بگوییم اما آن‌که به ذهن می‌آید این‌که مثلاً آقایان آمدند ابقاء تعریف کردند کأنّ این روایات می‌خواهد این‌جوری بگوید این‌ها را به عنوان ضمائم با و کلمه‌ی نقض بکار برده از آن جهت این‌ها را مثلاً بگوییم روی هم رفته ولو تک‌تک این‌ها منشأ این نباشد ...

س: ؟؟؟ بیانش در انصراف فرمودید انصراف را ما چه‌جوری بیان بکنیم که احتیاجی به سائل نداشته باشیم می‌گوییم ابقاء، خب باز همان ابقاء آخوند ...

ج: بله اما ببینید می‌خواهیم این‌جوری عرض بکنیم که یک‌وقت هست که ما می‌گوییم اصلاً موضوع بدون این نمی‌شود امکان ندارد اگر فاصله افتاده باشد امکان ندارد یک‌وقت این را می‌گوییم که این فرمایش آقای آخوند است ...

س: چرا آن‌وقت؟ بخاطر ابقاء ...

ج: بله می‌گوید ابقاء کن معنا ندارد، یا آن‌جوری که بیان می‌کردیم که شک در آن دارید شک در آن دارید که او این‌جا هست یا نیست؟ اگر خب زمانش متصل نباشد معنا ندارد به شک او این‌جا هست یا این‌جا، باید بگویید نظیر او این‌جا هست یا این‌جا نیست نه خودش. خودش که معلوم است منتفی شده در اثر این‌که زمان، پس تعبد به این‌که او این‌جا هست این به خدمت شما عرض شود که ابقاء هم کار نداریم به واژه‌ی ابقاء هم کار نداریم اما شما باید شک «لا تنقض الیقین بالشک» یعنی لا تنقض یقین به یک چیزی را در شک وجود همان آن درست؟ شک در وجود او، خب اگر که فاصله شده و نقض شده و از بین رفته دیگر من معنا ندارم شک در وجود او بکنم بلکه باید بگویم که شاید نظیر او همانند او در این‌جا وجود دارد. ما به این بیان می‌گفتیم دیگر به این بیان.

حالا این‌جا گفتیم که آقای آقاضیا که دلیلی نیاوردند گفته انصراف و صرف، شاید وجه ایشان یکی این باشد که بالاخره آقایان از این روایات کأنّ ابقاء فهمیدند بقاء ماسبق را فهمیدند و چون این‌چنین فهمیدند خب در مواردی که اتصال باید محرز باشد اتصال وجود داشته باشد منشأ شک امور أخر باشد. یک‌وقت این‌جوری می‌گوییم این یک وجه است که خب اگر این را گفتیم نزدیک به فرمایش آقای آخوند می‌شود بلکه خود ایشان در آخر آقای و قال الاستاد یعنی آقای بروجردی می‌فرماید مقرر «قال الاستاد قدس‌سره انّ المحقق الخراسانی قدس‌سره فی سالف الزمان فی مجلس بحثه قرر شبهة الانفصال بمثل ما ذکرناه و لکنه قررها فی الکفایة من جهة الفصل بالیقین الناقض» یعنی آن‌که در درس ایشان مثلاً ایشان آقاضیا نقل می‌کند که آقای آخوند در درس می‌فرموده عباراتش و مطالبش شبیه همین بوده که حالا ما داریم این‌جا تقریر می‌کنیم یعنی آقاضیا دارد تقری می‌کند. ولی در کفایه کأنّ جور دیگر تقریر کرده، کفایه را هم چه‌جور معنا می‌کند؟ همان‌جوری که ‌آقای خوئی معنا کردند که یعنی یک یقین ناقضی بین آن متیقن و شک فاصله شده است.

س: یعنی می‌خواهد بگوید ؟؟؟ که ما می‌گوییم غیر از آن‌ است که در کفایه است ...

ج: آره این تعریفی که ما داریم می‌کنیم این بیانی که ما داریم می‌گوییم این غیر از آنی است که در کفایه است. چون آن‌که در کفایه بود حالا تفسیر ایشان این است که آقای خوئی هم همین‌جور تفسیر کردند که بین یقین و شک ناقضی نباید باشد، یک یقین دیگری بین این دوتا فاصله نباید شده باشد، این آن‌جوری معنا کردند، ما این‌جوری معنا نکردیم گفتیم زمان این را، که این زمان این با زمان آن باید متصل باشد آن همانی است که ایشان دارد الان خودش می‌فرماید و می‌گوید آقای ‌آخوند هم در درس این‌جوری می‌فرمود و عبارت کفایه غیر از آنی است که در درس می‌فرموده.

حالا علی‌ای‌حال اشکال این است که این ادعا که می‌گوییم ادله‌ی لولا آن عرضی که داشتیم بگوییم انصراف دارد یا صرف می‌شود ادله‌ی استصحاب به مواردی که منشأ شک ما این نباشد که زمان حدوث چه زمانی است و در اثر این‌که زمان حدوث را نمی‌دانیم این نه،‌ باید منشأ شک ما بعد الفراغ از این‌که زمان حدوث و زمان شک را می‌دانیم منشأ شک ما امور أخر باشد. این دلیلی بر آن وجود ندارد این ...

س: ....

ج: بله ولی باز این‌ها این بزرگان بله این بزرگان باز ببینید آن نکته‌ای، آره این آن نکته‌ای که عرض می‌کردیم توی کلمات این بزرگان نیامده که آن‌که ما می‌گفتیم که لا تنقض الیقین، البته یک عبارتی ایشان ابتدای کلامش دارد ممکن است مقصودش همان باشد که عرض کردیم «انّ المستقاد من ادلة الباب بمقتضی لزوم وحدة القضیة المتیقنه و المشکوک موضوعا» این کلام را این‌جوری شروع کرده ایشان. ممکن است تفسیر این کلام ایشان همین باشد که قضیه‌ی متیقنه و مشکوکه باید یکی باشد، یعنی چی؟ یعنی بگوییم متیقنه طهارت قبلاً بوده مشکوکه همان طهارت باقی است یا باقی نیست؟ این بخواهی بگویی همان طهارت باقی است یا باقی نیست این نمی‌شود الا به این‌که فاصله‌ی زمانی بین او و این نباشد و الا دیگر معنا ندارد بگویید همان باقی است یا باقی نیست. کلمه‌ی باقی هم ما نباید بکار ببریم، همان موجود است یا موجود نیست. این نمی‌توانیم بگوییم همان موجود است یا موجود نیست، بلکه همان موجود است یا نه نظیر آن موجود است، شبیه آن موجود است. این‌جوری آن‌وقت می‌شود.

بیان دوم محقق عراقی:

بیان دومی هم ایشان دارند که با بیان اول خیلی نزدیک است و فرق گذاشتن بین بیان دوم و اول مشکل است. که حالا در بیان اول می‌فرمودند که ما شک نداریم، در بیان دومش می‌فرمایند شک داریم منشأ آن این نیست ولی چیز خاصی اضافه‌ای ندارد.

بیان سوم محقق عراقی:

بیان سوم‌شان مهم است. بیان سوم ایشان این است که ببینید استصحاب مال کجاست؟ استصحاب باز بحسب انصراف از ادله‌ی انصراف این است که شما وقتی زمان مشکوک را به قهقرا برگردی اذا تقهقرت می‌رسی به زمان متیقن‌ات. استصحاب مال آن‌جا است که اذا تقهقرت به عقب برگردی می‌رسی به زمانی که می‌دانی آهان این متیقن این‌جا بود. مثلاً الان یک شخصی است که شک داری که این عادل است یا عادل نیست؟ خب این زمان شک شما الان است، اذا تقهقرت می‌گوید خب پارسال، پیارسال آن‌جا برمی‌گردد می‌گوید آره پنج سال پیش که من با او رفیق بود هم‌مباحثه بودم هم‌درس بودم یقین دارم خیلی عادل بود متقی بود و این‌ها، پس پیدا می‌کنی، وقتی برمی‌گردی می‌رسی به یک جایی که یقین می‌کنی آن‌موقع آره این عدالت باقی بود. استصحاب مال چنین جایی است.

الان در ما نحن فیه در این‌جا شما به قبل که برگردید می‌فهمید طهارت کجا بوده؟ حالا می‌خواهید استصحاب طهارت مثلاً بکنید، نمی‌فهمید طهارت کجا بوده. به عقب هم که برمی‌گردی نمی‌فهمی طهارت کجا بوده. حدث را بخواهی استصحاب بکنی به قبل برمی‌گردی نمی‌دانی کجا بوده، زمان اول بوده زمان ثانی بوده بالاخره برای شما روشن نمی‌شود. و حال این‌که بحسب ما ینصرف الی ادلة الاستصحاب این است که شما جایی تعبد به بقاء داری که اگر به عقب برگردی ذهناً برسی به این‌که آن متیقن کجا بوده، تفصیلاً بدانی کجا بود. این سوم «انّ المنصرف من دلیل الاستصحاب هو ان یکون زمان الذی ارید جر مستصحب الیه علی نحو لو تقهقرنا منه الی ما قبله من الازمنه لاثرنا علی زمان الیقین بوجوب المستصحب کما فی جمع موارد استصحبابات الجاریة فی الکشوک البدویه» در شکوک بدویه همه‌جا این‌جوری است ولی در تعاقب حالتین این‌جوری نیست شما به قبل که برمی‌گردی چه او را بخواهی استصحاب بکنی حدث را چه بخواهی طهارت را استصحاب بکنی خب الان درست است در زمان ثالث شک داری ولی به قبل که برمی‌گردی بالاخره نمی‌فهمی که این طهارتِ در زمان اول بوده یا در زمان ثانی بوده، این حدث در زمان اول بوده در زمان ثانی بوده. استصحاب منصرف از دلیل استصحاب این است ...

س: این فقط برای مجهولی التاریخ است دیگر؟

ج: بله بله اما در معلوم التاریخ این‌جوری نیست بر که می‌گردی می‌دانی دیگر، بله؟

س: ....

ج: چرا، در مجهولش این‌جوری است معلومش نه، فلذاست تفصیل می‌دهند دیگر، می‌گویند استصحاب در مجهول التاریخش جاری نمی‌شود در معلوم التاریخش جاری می‌شود. علتش این است که این بیان سوم این نسبت به معلوم التاریخ نیست، نسبت به بیان دوم هم نیست، بیان سوم هم نیست، آن‌ها همه اتصال معلوم است از جهات دیگر ما شک داریم.

این به خدمت شما عرض شود که فرمایش ایشان است. باز این هم که لو تقهقرنا بسابق باید این‌جوری باشد این هم ما الدلیل علی ذلک که لولا آ‌ن، که این‌ها یک چیزهایی است که همین‌طور بدون این‌که وجه آن را فرموده باشند ایشان ادعا فرمودند که این‌جوری. بله معمولاً این‌جوری هست در مواردی که استصحاب آدم می‌کند و شک می‌کند معمولاً این‌جوری است اما کجای این روایات نوشته «لا تنقض الیقین بالشک» باید این‌جور باشد؟ نه ملاکش این است که شما یقین داشته باشی به یک چیزی شک در همان چیز داشته باشی، حالا شارع می‌فرماید این را نقض نکن، تعبد به وجودش داشته باشد. این اما این مطالب که اگر برگردی حتماً باید این‌جور باشد این هم باز لا دلیل علیه. بله باز همان حرف‌ها که بله توی سؤال سائلینی که آمدند در آن روایات سؤال کردند البته آن‌ها همین‌جور است که اگر به قبل در آن موارد در سؤال سائلین برگردیم به زمان متیقن می‌رسیم ولی همان‌طور که گفتیم سؤال سائل و خصوصیات سؤال سائل در جایی که امام علیه‌السلام یک قاعده‌ی کلیه‌ای، آن‌وقت امام می‌فرمایند نعم، لا، خب این بله، اما وقتی یک قاعده‌ی کلیه‌ای‌ یک ضابطه‌ی کلیه‌ای می‌فرمایند ما عبرت به همان اطلاق و عمومی است که آن قاعده دارد.

 

logo