« فهرست دروس
درس تفسیر استاد علی اکبر سیفی مازندرانی

1404/08/28

بسم الله الرحمن الرحیم

 تفسیر 216 سوره بقره

موضوع: تفسیر 216 سوره بقره

تفسیر آیه شریفه : "كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ ۗ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ "[1]

روایات جهاد

در مباحث پیشین، چندین جلسه را در تحقیق و بررسی نصوصی گذراندیم که به آن‌ها بر عدم مشروعیت قتال و جهاد ابتدایی در عصر غیبت، یا مطلقاً حتی در عصر حضور بدون اذن امام معصوم (علیه‌السلام)، استدلال شده است (که همان طایفه‌ی اولی بودند). برای آن روایات محاملی ذکر نمودیم؛ از جمله اینکه آن نصوص ـ به‌ویژه طایفه‌ی اول ـ ناظر به قتال‌ها و جنگ‌هایی بوده است که به دعوت خلفای بنی‌امیه و بنی‌عباس صورت می‌گرفته و ائمه (علیهم‌السلام) از آن منع می‌کردند که شواهد آن در نصوص بیان شد.

علاوه بر این، در طایفه‌ی دوم از روایات که هر قیامی را تا قبل از ظهور حضرت منع کرده است، بیان شد که نظر به قیام‌هایی دارد که منادیان یا پرچم‌داران یا متصدیان امر قتال در آن‌ها، اشخاص فقیه‌ نبودند، یا ضعف تدبیر و ضعف قدرت داشتند و عِدّه و عُدّه‌ی کافی در اختیار نداشتند. این قیام‌ها قبل از آنکه پا بگیرند شکست می‌خوردند و عقیم می‌ماندند؛ چنان‌که تاریخ اثبات کرد هیچ نهضتی نبود مگر اینکه در همان وهله‌ی اول، طواغیت آن را در هم شکستند و از بین رفت و جز هدر رفتن خون مؤمنین نتیجه‌ای نداشت. مضافاً بر اینکه آن سلطانِ طاغوت نیز بر شدت و حدّتش می‌افزود و سختی آن برای ائمه (علیهم‌السلام) و اصحاب خاص ایشان باقی می‌ماند؛ چراکه حساسیت‌ها بیشتر می‌شد و آنان را به بند می‌کشیدند و زندانی می‌کردند، زیرا تصور می‌کردند که این افراد از ائمه دستور می‌گیرند یا با آنان مرتبط هستند.

لکن طایفه‌ای از روایات وجود دارد که در مقابل آن نصوص قرار می‌گیرد. به عنوان نمونه، در روایتی که در آن شخصی به نام عبدالملک بن عمرو به امام صادق (علیه‌السلام) عرض می‌کند که شما اهل جهاد نیستید و جهاد را قبول ندارید، حضرت در پاسخ می‌فرمایند: حضرت می‌فرمایند: آیا من جهاد را قبول ندارم؟! بله به خدا سوگند که آن را قبول دارم، لکن کراهت دارم که علم خودم را به جهل آنان واگذار کنم؛ یعنی من علم دارم که عواقب این نهضت‌ها چیست.

« عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ اِبْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنِ اَلْحَكَمِ بْنِ مِسْكِينٍ عَنْ عَبْدِ اَلْمَلِكِ بْنِ عَمْرٍو قَالَ: قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَا عَبْدَ اَلْمَلِكِ مَا لِي لاَ أَرَاكَ تَخْرُجُ إِلَى هَذِهِ اَلْمَوَاضِعِ اَلَّتِي يَخْرُجُ إِلَيْهَا أَهْلُ بِلاَدِكَ قَالَ قُلْتُ وَ أَيْنَ فَقَالَ جُدَّةُ وَ عَبَّادَانُ وَ اَلْمَصِّيصَةُ وَ قَزْوِينُ فَقُلْتُ اِنْتِظَاراً لِأَمْرِكُمْ وَ اَلاِقْتِدَاءِ بِكُمْ فَقَالَ إِي وَ اَللَّهِ «لَوْ كٰانَ خَيْراً مٰا سَبَقُونٰا إِلَيْهِ» قَالَ قُلْتُ لَهُ فَإِنَّ اَلزَّيْدِيَّةَ يَقُولُونَ لَيْسَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ جَعْفَرٍ خِلاَفٌ إِلاَّ أَنَّهُ لاَ يَرَى اَلْجِهَادَ فَقَالَ أَنَا لاَ أَرَاهُ بَلَى وَ اَللَّهِ إِنِّي لَأَرَاهُ وَ لَكِنْ أَكْرَهُ أَنْ أَدَعَ عِلْمِي إِلَى جَهْلِهِمْ .»[2]

همان‌طور که بیان شد، حضرت زید شهید را قبل از قتال نصیحت کردند و فرمودند نرو که من می‌بینم سر تو بالای دار است. زید توجه نکرد، نه از باب تمرد از امام، بلکه تصور می‌کرد امام از سر دلسوزی این سخن را می‌گوید و خود او نیز فکر می‌کرد که دلسوز همه‌ی ما خداوند است و می‌خواست انتقام خون جدش سیدالشهدا (علیه‌السلام) را بگیرد. در مورد نهضت‌های بعدی نیز همین‌گونه است که روایت دارد هیچ نهضتی نمی‌شود مگر اینکه مانند جوجه پرنده ای با او بازی خواهند کرد. ما روایات ضعیف دال بر این معنا را نیاوردیم و تنها به روایات صحیح و معتبر اکتفا کردیم.

بنابراین، این کلام حضرت گویای این است که اگر آنان تمکن، قدرت و تدبیر داشتند و می‌توانستند آن طاغوت را از بین ببرند و کار را به دست ما بسپارند و حکومت حق را برپا کنند، منِ امام معصوم هرگز مخالف نبودم. پس این کلام حضرت گویای آن است که اگر این قیام‌ها چنین عواقب شکستی نداشتند و آنان ظفر می‌یافتند و اقامه‌ی دین الهی می‌کردند، امام معصوم مخالفت نمی‌کرد. این مطلب قدر متیقّناً شامل زمان حضور حضرات می‌شود؛ یعنی تا زمان حضورشان هر قیامی که این شرایط را داشت مورد قبول بود. بلکه ما می‌خواهیم بگوییم این ملاک شامل عصر غیبت هم می‌شود و تفاوتی ندارد؛ زیرا اگر ملاک، ملاکِ مُعَلَّلٌ بِهِ باشد، همان‌طور که در عصر حضور می‌تواند ملاک باشد، در عصر غیبت نیز ملاک است.

روایت دیگر، موثقه‌ی سَماعَة است:

« وَ عَنْهُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ عُثْمَانَ بْنِ عِيسَى عَنْ سَمَاعَةَ عَنْ أَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: لَقِيَ عَبَّادٌ اَلْبَصْرِيُّ عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ فِي طَرِيقِ مَكَّةَ ، فَقَالَ لَهُ يَا عَلِيَّ بْنَ اَلْحُسَيْنِ تَرَكْتَ اَلْجِهَادَ وَ صُعُوبَتَهُ وَ أَقْبَلْتَ عَلَى اَلْحَجِّ وَ لِينِهِ إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ يَقُولُ إِنَّ اَللّٰهَ اِشْتَرىٰ مِنَ اَلْمُؤْمِنِينَ أَنْفُسَهُمْ وَ أَمْوٰالَهُمْ بِأَنَّ لَهُمُ اَلْجَنَّةَ يُقٰاتِلُونَ فِي سَبِيلِ اَللّٰهِ اَلْآيَةَ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ صَلَوَاتُ اَللَّهِ عَلَيْهِ أَتِمَّ اَلْآيَةَ فَقَالَ اَلتّٰائِبُونَ اَلْعٰابِدُونَ اَلْآيَةَ فَقَالَ عَلِيُّ بْنُ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ إِذَا رَأَيْنَا هَؤُلاَءِ اَلَّذِينَ هَذِهِ صِفَتُهُمْ فَالْجِهَادُ مَعَهُمْ أَفْضَلُ مِنَ اَلْحَجِّ»[3] .

عُبّاد بصری شخصی معترض بود که گاه انقلابی و گاه مقدس‌مآب بود و در وثاقتش تردید است، لکن چون سَماعَة نقل می‌کند، روایت موثقه است. او با امام سجاد (علیه‌السلام) در راه مکه ملاقات کرد و طعنه زد که جهاد را به خاطر سختی‌اش ترک کردی و به حج که راحت است و کشتاری ندارد روی آوردی؟ و برای نصیحت امام آیه خواند. حضرت فرمود آیه را تمام کن. وقتی او ادامه آیه را خواند («ٱلتَّٰٓئِبُونَ ٱلۡعَٰبِدُونَ...»)، حضرت فرمودند: اگر مجاهدین کسانی باشند که این صفات را داشته باشند، بدون شک عقیده‌ی ما این است که جهاد با آنان از حج و از هر فریضه‌ی دیگری افضل است. این ملاک قطعاً شامل عصر غیبت هم می‌شود.

البته روایتی هم هست که توجه داشته باشید در آخرالزمان: « وَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ عِيسَى عَنْ أَيُّوبَ بْنِ يَحْيَى اَلْجَنْدَلِ عَنْ أَبِي اَلْحَسَنِ اَلْأَوَّلِ عَلَيْهِ السَّلاَمُ قَالَ: رَجُلٌ مِنْ أَهْلِ قُمَّ يَدْعُو اَلنَّاسَ إِلَى اَلْحَقِّ يَجْتَمِعُ مَعَهُ قَوْمٌ كَزُبَرِ اَلْحَدِيدِ لاَ تُزِلُّهُمُ اَلرِّيَاحُ اَلْعَوَاصِفُ وَ لاَ يَمَلُّونَ مِنَ اَلْحَرَبِ وَ لاَ يَجْبُنُونَ وَ عَلَى اَللَّهِ يَتَوَكَّلُونَ وَ اَلْعٰاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ»[4] و اوصافی را برای یاران او ذکر می‌کند؛ مانند طلای سرخ که در کوره هرچه آتش ببیند سرخ‌تر می‌شود و جلای آن بیشتر می‌گردد، این اشخاص نیز سختی‌ها بر اراده‌ی آنان می‌افزاید و هرچه بجنگند خسته نمی‌شوند («لَا یَمَلُّونَ مِنَ الحَرب»). هشت سال دفاع مقدس نشانه‌ی این بود و آن مردِ از قم همین [امام خمینی] بود. من این روایت را اوایل سال اول انقلاب در «بحار» دیده بودم.

غرض اینکه این ملاکی که حضرت فرمودند شبیهش در این روایت است. حضرت در روایت موثقه فرمودند اگر صفت «ٱلتَّٰٓئِبُونَ ٱلعَٰبِدُونَ» را داشته باشند، ما موافقیم و مخالف نیستیم؛ بلکه ما این جهاد را «أَفضَلُ الفَرائِض» می‌دانیم، حتی افضل از حج که فریضه‌ی الهی است.

اگر این صفات محقق باشد، سخن در این است که چنانچه در عصر غیبت فقیهی وجود داشته باشد ـ که همه‌ی ما بالوجدان او را می‌شناسیم، یعنی امام خمینی (رحمةالله‌علیه) ـ که هیچ هدفی جز اقامه‌ی دین الهی در ذات او نباشد؛ همان‌گونه که ما این حقیقت را دیدیم و بالوجدان لمس کردیم، و خواص از اصحاب ایشان نیز دارای این ویژگی باشند، [حکم به مشروعیت می‌شود]. البته نمی‌گویم تمام طرفداران ایشان اهل تقوا بودند، خیر؛ زیرا در همین روایت آمده است: «وَ العَاقِبَةُ لِلمُتَّقِین». همان زمان به ذهنم خطور کرد که برخی از انقلابی‌هایی که اطراف ایشان هستند اهل تقوا نیستند، ولکن عاقبت برای متقین است. برداشت من در همان زمان از این روایت چنین بود که متقیان از بین طرفداران این مرد، فردای قیامت عاقبت به خیر خواهند بود؛ نه کسانی که ادعای انقلابی بودن داشتند اما در نهایت منحرف شدند و از خط امام فاصله گرفتند.

بنابراین در مورد کسانی که دارای این صفت باشند، این روایت حجت است و یکی از ادله همین است که شامل فقیه عصر غیبت نیز می‌شود. این روایت در موضوع جهاد وارد شده است؛ چنان‌که در متن آن آمده است که عُبّاد پرسید: «تَرَکتَ الجِهَاد» (آیا جهاد را رها کردی؟).

در این صورت رأی و نظر مطلق امام (علیه‌السلام) این است که اگر آن صفات را داشته باشند، من آن جهاد را افضل می‌دانم. این بیان به نحو قضیه‌ی حقیقیه است؛ بدین معنا که: «کُلَّمَا إِذَا کَانَ هُنَاکَ قِتَالٌ وَ جِهَادٌ وَ کَانَ أَصحَابُ ذَلِکَ الجِهَاد هَذِهِ صِفَتُهُم، فَأَنَا أَرَی ذَلِکَ الجِهَاد أَفضَلُ الفَرَائِض». حضرت این مطلب را به نحو قضیه‌ی حقیقیه می‌فرمایند و این حکم شامل عصر غیبت نیز می‌شود.

در اینجا ممکن است سوال شود که آیا عبارت امام (علیه‌السلام) که فرمودند: «اگر این‌ها [اصحاب جهاد] این صفت‌ها را داشته باشند»، شامل فرمانده نیز می‌شود یا خیر؟

در پاسخ باید دقت نمود که کسانی که در آن جهاد حضور دارند، اعم از فرمانده و خود افراد می‌باشند و کلام حضرت اطلاق دارد. اینکه گفته شود حضرت نظر به فرمانده نداشته‌اند، سخن صحیحی نیست؛ زیرا حضرت در مقام بیان مشروعیت جهاد است و می‌خواهد بفرمایند جهادی که اصحاب آن دارای این صفات باشند مورد تأیید است. «اصحاب جهاد» در درجه‌ی اول فرمانده است و در درجه دوم حاضرین و کسانی که جهاد به آن‌ها قائم است. جهاد در درجه‌ی اول به فرمانده قوام دارد. عبارت «فَالجِهادُ مَعَهُم» به معنای در رکاب آن‌ها جنگیدن و با آن‌ها بودن است. پس در درجه‌ی اول، جهاد باید به امر کسی باشد که متصف به این صفات است وگرنه اگر بقیه این صفات را داشته باشند اما تحت فرماندهی اشخاص بی‌تقوا، بی‌تدبیر و بی‌سیاستی باشند که جان خود را به دست یک طاغوت می‌سپارند، قطعاً شامل آنان نمی‌شود.

روایت دیگر، صحیحه‌ی عیص‌بن‌القاسم است:

« مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ عَلِيِّ بْنِ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ عِيصِ بْنِ اَلْقَاسِمِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ يَقُولُ: عَلَيْكُمْ بِتَقْوَى اَللَّهِ وَحْدَهُ لاَ شَرِيكَ لَهُ وَ اُنْظُرُوا لِأَنْفُسِكُمْ فَوَ اَللَّهِ إِنَّ اَلرَّجُلَ لَيَكُونُ لَهُ اَلْغَنَمُ فِيهَا اَلرَّاعِي فَإِذَا وَجَدَ رَجُلاً هُوَ أَعْلَمُ بِغَنَمِهِ مِنَ اَلَّذِي هُوَ فِيهَا يُخْرِجُهُ وَ يَجِيءُ بِذَلِكَ اَلرَّجُلِ اَلَّذِي هُوَ أَعْلَمُ بِغَنَمِهِ مِنَ اَلَّذِي كَانَ فِيهَا وَ اَللَّهِ لَوْ كَانَتْ لِأَحَدِكُمْ نَفْسَانِ يُقَاتِلُ بِوَاحِدَةٍ يُجَرِّبُ بِهَا ثُمَّ كَانَتِ اَلْأُخْرَى بَاقِيَةً تَعْمَلُ عَلَى مَا قَدِ اِسْتَبَانَ لَهَا وَ لَكِنْ لَهُ نَفْسٌ وَاحِدَةٌ إِذَا ذَهَبَتْ فَقَدْ وَ اَللَّهِ ذَهَبَتِ اَلتَّوْبَةُ فَأَنْتُمْ أَحَقُّ أَنْ تَخْتَارُوا لِأَنْفُسِكُمْ إِنْ أَتَاكُمْ آتٍ مِنَّا فَانْظُرُوا عَلَى أَيِّ شَيْءٍ تَخْرُجُونَ وَ لاَ تَقُولُوا خَرَجَ زَيْدٌ ، فَإِنَّ زَيْداً كَانَ عَالِماً وَ كَانَ صَدُوقاً وَ لَمْ يَدْعُكُمْ إِلَى نَفْسِهِ وَ إِنَّمَا دَعَاكُمْ إِلَى اَلرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ ، وَ لَوْ ظَهَرَ لَوَفَى بِمَا دَعَاكُمْ إِلَيْهِ إِنَّمَا خَرَجَ إِلَى سُلْطَانٍ مُجْتَمِعٍ لَيَنْقُضَهُ فَالْخَارِجُ مِنَّا اَلْيَوْمَ إِلَى أَيِّ شَيْءٍ يَدْعُوكُمْ إِلَى اَلرِّضَا مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ عَلَيْهِمُ اَلسَّلاَمُ فَنَحْنُ نُشْهِدُكُمْ أَنَّا لَسْنَا نَرْضَى بِهِ وَ هُوَ يَعْصِينَا اَلْيَوْمَ وَ لَيْسَ مَعَهُ أَحَدٌ وَ هُوَ إِذَا كَانَتِ اَلرَّايَاتُ وَ اَلْأَلْوِيَةُ أَجْدَرُ أَنْ لاَ يُسْمَعَ مِنَّا إِلاَّ مَنِ اِجْتَمَعَتْ بَنُو فَاطِمَةَ مَعَهُ فَوَ اَللَّهِ مَا صَاحِبُكُمْ إِلاَّ مَنِ اِجْتَمَعُوا عَلَيْهِ إِذَا كَانَ رَجَبٌ فَأَقْبِلُوا عَلَى اِسْمِ اَللَّهِ وَ إِنْ أَحْبَبْتُمْ أَنْ تَتَأَخَّرُوا إِلَى شَعْبَانَ فَلاَ ضَيْرَ وَ إِنْ أَحْبَبْتُمْ أَنْ تَصُومُوا فِي أَهَالِيكُمْ فَلَعَلَّ ذَلِكَ يَكُونُ أَقْوَى لَكُمْ وَ كَفَاكُمْ بِالسُّفْيَانِيِّ عَلاَمَةً»[5] .

حضرت می‌فرمایند: به خدا سوگند انسان یک جان بیشتر ندارد. بنگرید که سیاست، حکومت، سرنوشت و مقدرات خود را به دست چه کسی می‌سپارید و در رکاب چه کسی شمشیر می‌زنید و جان خود را در راه چه کسی می‌دهید؟ اگر در میان عقلای عالم، گله‌داران و چوپان‌داران، شخصی گوسفندان زیادی داشته باشد و چوپانی برای گله‌ی خود انتخاب کند، اگر این چوپانِ بی‌عرضه یک‌بار گله را به دهان گرگ بدهد، آن شخص دیگر از او استفاده نمی‌کند و سراغ چوپان دیگری می‌رود؛ زیرا نادان نیست که او را ابقا کند تا بار دوم گله را به دهان گرگ بدهد. بدانید که در آنجا جبران و تدارک ممکن است؛ چند گوسفند را از بیم برده است و بعدی را جایگزین می‌کند. اما برای شما دیگر جبران‌پذیر نیست؛ جان را دادید، رفت. باید همان بار اول چشم را باز کنید تا به خطا نیفتید. اگر دو جان داشتید، یکی را از دست می‌دادید و بار دوم که جان دیگری داشتید به یک عالمِ عادلی می‌سپردید؛ چون ضربه‌ی آن حاکم غیر عادل را خورده بودید. ولی شما دو جان ندارید، یک جان واحد است که وقتی رفت، جای توبه هم نیست؛ انسان باید زنده باشد تا توبه کند.

سپس می‌فرمایند: خداوند سرنوشت انسان‌ها را به دست خودشان داده است («...إِنَّ اللَّهَ لَا يُغَيِّرُ مَا بِقَوْمٍ حَتَّىٰ يُغَيِّرُوا مَا بِأَنْفُسِهِمْ ...»[6] )؛ شما سزاوارترید که برای خودتان انتخاب کنید. اگر کسی آمد و منادی ما شد ـ که ما برای اسلام قیام می‌کنیم ـ مراقب باشید.

حضرت ادامه می‌دهند: «وَ لَا تَقُولُوا خَرَجَ زَیدٌ»؛ نگویید زید بن علی بن الحسین قیام کرد و قیامش مقدس است پس ما هم مثل آن‌ها هستیم و فرقی ندارد. امام صادق (علیه‌السلام) می‌فرمایند چنین نگویید؛ «فَإِنَّ زَیداً کَانَ عالِماً»؛ زید عالم بود (یعنی «أَفقَهُ الفُقَهاء» و فقیه به حمل شایع)، «وَ کَانَ صَدُوقاً» (راستگو بود و حرف قبل از پیروزی و بعد از حکومتش تغییر نمی‌کرد)، «وَ لَم یَدعُکُم إِلَی نَفسِهِ» (ذره‌ای داعیِ نفسانی در قتالش نداشت و فقط مُرّ اسلام و دین خالص اهل بیت را می‌خواست)، «وَ إِنَّمَا دَعَاکُم إِلَی الرِّضَا مِن آلِ مُحَمَّدٍ»، «وَ لَو ظَهَرَ لَوَفَی» (اگر پیروز می‌شد به آرمان‌های مقدسش وفا می‌کرد و مصداق «صَدَقُوا مَا عَاهَدُوا اللَّهَ عَلَيْهِ» بود). «إِنَّمَا خَرَجَ إِلَی سُلطَانٍ مُجتَمِعٍ لِیَنقُضَهُ»؛ خروج کرد تا سلطان جابر، فاسد، ظالم و خائنی را که سدِ راه مردم و حق شده بود بردارد.

این ملاک‌ها را ببینید. حضرت فرمودند ـ در روایات دیگر هم خواندیم ـ که زید را نصیحت کردم و گفتم نرو که به شهادت می‌رسی. جمع بین این دو مطلب (نصیحت به نرفتن و تأیید شخصیت او) این است که اساسِ قیام زید حق بود، اما حضرت می‌دانستند که او در این قیام شکست می‌خورد و نمی‌خواستند چنین مردِ عالِمِ فقیهِ صادقِ را که از خواص یاران بود از دست بدهند؛ لذا دلسوزی کردند. همان‌طور که امام باقر (علیه‌السلام) برادرش را نصیحت کرد. زید هم رفت، شاید چون فکر می‌کرد برادرش دلسوزی می‌کند؛ مانند دلسوزی محمد بن حنفیه یا ام‌سلمه نسبت به سیدالشهدا (علیه‌السلام) که خبر شهادت می‌دادند، یا کسی که پیشنهاد پناه بردن به کوه را می‌داد. زید خیال کرد این نصیحت دلسوزانه است.

غرض، ملاکی است که حضرت فرمودند: «عَالِماً» (فقیه باشد)، «صَدُوقاً» (مکر سیاسی نداشته باشد، سیاسی‌کار نباشد، دروغ در کارش نباشد، حرف اول و آخرش یکی باشد).

امام (علیه‌السلام) فرمودند باید این‌گونه باشد. لذا این کبرایِ کلی که حضرت سه چهار معیار اساسی برای آن دادند، اگر در عصر غیبت بر فقیهِ عدلِ امامیِ جامع‌الشرایطِ فتوا و رهبری صادق باشد، قطعاً مصداق کلام امام صادق (علیه‌السلام) است و اگر او حکم به قتال بدهد (ولو اینکه روایت ناظر به قیام علیه سلطان طاغوت است)، آن ملاک شامل جهاد ابتدایی هم می‌شود؛ چنان‌که موثقه‌ی قبلی در خصوصِ جهاد بود. این ملاک علاوه بر مورد خودش، شامل موارد دیگر هم می‌شود و مورد مخصص نیست؛ بلکه ملاک عامی است که هم شامل سلطان مجتمع می‌شود و هم هرگونه قتالی که شخص جز احیای دین و اقامه‌ی دین الهی نظری نداشته باشد.

روایت دیگر:

« اَلْهَيْثَمُ بْنُ أَبِي مَسْرُوقٍ عَنْ عَبْدِ اَللَّهِ بْنِ اَلْمُصَدِّقِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اَللَّهِ اَلسَّمَنْدَرِيِّ قَالَ: قُلْتُ لِأَبِي عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ إِنِّي أَكُونُ بِالْبَابِ يَعْنِي بَابَ اَلْأَبْوَابِ فَيُنَادُونَ اَلسِّلاَحَ فَأَخْرُجُ مَعَهُمْ قَالَ فَقَالَ لِي «أَ رَأَيْتَكَ إِنْ خَرَجْتَ فَأَسَرْتَ رَجُلاً فَأَعْطَيْتَهُ اَلْأَمَانَ وَ جَعَلْتَ لَهُ مِنَ اَلْعَقْدِ مَا جَعَلَهُ رَسُولُ اَللَّهِ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ لِلْمُشْرِكِينَ أَ كَانُوا يَفُونَ لَكَ بِهِ» قَالَ قُلْتُ لاَ وَ اَللَّهِ جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا كَانُوا يَفُونَ لِي بِهِ قَالَ «فَلاَ تَخْرُجْ» قَالَ ثُمَّ قَالَ لِي «أَمَا إِنَّ هُنَاكَ اَلسَّيْفَ» [7] .

حضرت نهی از دخول و حضور در این جهاد را معلق کردند بر اینکه آنان به احکام الهی ملتزم نیستند. این مفهوم دارد؛ مفهومش این است که اگر در رکاب کسی باشد که سردار آن سپاه، خودش ملتزم به احکام الهی باشد و در دایره‌ی التزام و عمل به احکام الهی اسلام باشد، شرکت در آن قتال جایز است.

جمع‌بندی بحث:

اولاً: روایاتی که دلالت بر منع داشت، دارای محاملی بود که در ذیل هر روایت بیان شد. بنابراین چون این نصوص دارای محامل هستند، دلالتشان بر مطلوب مخالفین (که عدم مشروعیت جهاد مطلقاً و بدون اذن امام معصوم حتی با اذن فقیه عادل است) تمام نیست. مرحوم صاحب جواهر می‌فرمایند: نصوص خاصه‌ای که خواندیم ترجیح دارند. عبارت ایشان این است: « لكن إن تم الإجماع المزبور فذاك ، وإلا أمكن المناقشة فيه بعموم ولاية الفقيه في زمن الغيبة الشاملة لذلك المعتضدة بعموم أدلة الجهاد ، فترجح على غيرها»[8] . ایشان می‌فرمایند اگر اجماع تمام باشد که هیچ (که با عبارت «إن تَمَّ» تعریض دارند که تمام نیست؛ زیرا اولاً مخالفینی مانند شیخ مفید دارد، و ثانیاً بر فرض تحقق، اجماع مدرکی است و ما در اصول گفتیم فاقد ملاک حجیت است، زیرا مجمعین به همین نصوص استناد کرده‌اند)، وگرنه می‌توان در آن مناقشه کرد به عموم ولایت فقیه که این نصوص ترجیح دارند.

دلیل اول ما ردِ استدلال طرف مقابل است که می‌گوید نصوص دلالت بر عدم مشروعیت جهاد ابتدایی به غیرِ اذنِ خصوصِ امام معصوم دارد. ما می‌گوییم نصوص محاملی دارد و لذا مستفادِ از مجموع نصوص مقام «بَعدَ الحَملِ وَ الجَمع» این است که کافی‌ست آن امام، فقیه، عادل و امامی باشد و فقط و فقط متمحض در هدف و غرض و عملش برای اقامه‌ی دین الهی و فقه اهل بیت باشد. اگر چنین باشد، مجموع این نصوص دلالت بر جواز دارد.

ثانیاً: اطلاقات ادله‌ی جهاد ابتدایی، مانند آیه‌ی "كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ ۗ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ "[9] ، (که عرض شد ظهور در جهاد ابتدایی دارد و از دفاعی منصرف است) و آیات دیگر در سوره‌ی توبه و غیره، دلالت دارد که جهاد ابتدایی مطلقاً در هر زمانی واجب است (مگر در مورد معاهدین که شرایط دارد). در مقابل این اطلاقات، نصوص خاصه‌ای داریم که این اطلاقات را تخصیص و تقیید زده است: «کُلُّ جِهَادٍ إِذَا لَم یَکُن بِإِذنِ الإِمَامِ فَهُوَ غَیرُ جَائِز». عرض کردیم بعد از حمل و جمع، منظور از "امام"، خصوصِ امام معصوم نیست، بلکه مخصص مدلولش اعم است؛ یعنی به غیر اذنِ امام معصوم و نائب خاص و عام (که شامل فقیهِ عدلِ امامیِ جامع‌الشرایط باشد).

حال اگر از استظهار نصوص قطع نظر کنیم و شک کنیم، بخواهیم به قاعده‌ی اصولی عمل کنیم ، اینجا یک عام داریم و یک خاص. این خاص شبهه‌ی مفهومیه دارد و مردد است بین اقل متیقن (که «مَا لَم یَکُن بِإِذنِ إِمَامٍ مَعصُوم» است) و اکثرقدر زائد (یعنی جایی که به اذن فقیه عادل باشد). قاعده‌ی اصولی می‌گوید: آن قدر زائد را که شک داریم دلیل خاص خارج کرده یا نه، باید به عمومات رجوع کنیم. بنابراین عمومات و اطلاقات در عصر غیبت محکم است و دلالت بر مشروعیت و بلکه وجوبِ این جهاد ابتدایی دارد، «إِذَا کَانَ بِأَمرِ الفَقِیهِ الجَامِع».

ثالثاً: ادله‌ی ولایت فقیه که صاحب جواهر بر آن تکیه دارد. این ادله می‌گوید: «کُلُّ مَا کَانَ ثَابِتاً لِلإِمَامِ المَعصُوم مِن مَنصَبِ الحُکُومَة، مَا یَرتَبِطُ بِمَنصَبِ الحُکُومَة» برای فقیه ثابت است؛ زیرا حضرت فرمودند « مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ اَلْحُسَيْنِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ صَفْوَانَ بْنِ يَحْيَى عَنْ دَاوُدَ بْنِ اَلْحُصَيْنِ عَنْ عُمَرَ بْنِ حَنْظَلَةَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ عَنْ رَجُلَيْنِ مِنْ أَصْحَابِنَا بَيْنَهُمَا مُنَازَعَةٌ فِي دَيْنٍ أَوْ مِيرَاثٍ ... قَالَ يَنْظُرَانِ مَنْ كَانَ مِنْكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوَى حَدِيثَنَا وَ نَظَرَ فِي حَلاَلِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْكَامَنَا فَلْيَرْضَوْا بِهِ حَكَماً فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِماً فَإِذَا حَكَمَ بِحُكْمِنَا فَلَمْ يُقْبَلُ مِنْهُ فَإِنَّمَا اُسْتُخِفَّ بِحُكْمِ اَللَّهِ وَ عَلَيْنَا رُدَّ وَ اَلرَّادُّ عَلَيْنَا اَلرَّادُّ عَلَى اَللَّهِ وَ هُوَ عَلَى حَدِّ اَلشِّرْكِ بِاللَّهِ اَلْحَدِيثَ»[10] (نفرمودند «مُشَرِّعاً» یا راوی). یعنی هرچه مربوط به شئون حکومت در اختیار امام معصوم است، برای فقیه هم ثابت است. یکی از بارزترین مصادیق حکومت، قتال و جهاد است؛ حکومت است و هجوم دشمن یا دفع دشمن. یا اینکه حاکم بخواهد کشورگشایی کند (که اگر فقیه عدل باشد برای برداشتن موانع هدایت است، نه کشورگشاییِ بی‌دینان). مثلاً اگر ایران قدرت داشت، لازم نبود صبر کند تا اسرائیل حمله کند؛ بلکه ابتدائاً می‌بایست حمله کند و اسرائیل را محو نماید. یا ابتدائاً سیلی‌ای به آمریکا بزند که دیگر جرأت نکند. اگر قدرت داشت وظیفه‌اش بود.

معنای ولایت فقیه این است. امام راحل که می‌گویند ولایت فقیه، چنین چیزی است. اگرچه ایشان احتیاط می‌کنند و جهاد را مستثنی می‌کنند، به خاطر کلمات فقها و اجماعی است که صاحب جواهر نقل می‌کند؛ که صاحب جواهر هم می‌گوید «لَولَا» آن اجماع، ادله ولایت فقیه محکم بود. ولی ما اساساً خود این اجماع را فاقد ملاک حجیت می‌دانیم زیرا مدرکی است.


logo