« فهرست دروس
درس تفسیر استاد علی اکبر سیفی مازندرانی

1404/08/21

بسم الله الرحمن الرحیم

/ جهاد در عصر غیبت/تفسیر 216 سوره بقره

موضوع: تفسیر 216 سوره بقره / جهاد در عصر غیبت/

تفسیر آیه شریفه : "كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ ۗ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ "[1]

موضوع بحث ما این است که آیا مسئله قتال، که در آیه شریفه «كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتالُ وَ هُوَ كُرْهٌ لَكُمْ» محل بحث بود، در عصر غیبت در چه صورتی مشروع است؟ اساساً دست به سلاح بردن در مقابل طواغیت و برای تأسیس حکومت اسلام، حکومت ناب علوی و حکومت خالص اسلامی، آیا به امر فقیه جائز است یا خیر؟ یا اینکه صرفاً در صورتی که به مسلمین هجوم شود، در آن صورت دفاع واجب است؛ اما خودشان ابتدائاً حق ندارند دست به سلاح ببرند و قتال کنند، ولو به قصد احیای معالم دین، ولو به قصد احیای سنت نبی، ولو به قصد اقامه امر به معروف و نهی از منکر، ولو به قصد اقامه دین الهی و ولو برای قمع فساد و فحشا و منکرات در جامعه.

هیچ‌کدام از این موارد را این دسته از مخالفین جائز نمی‌دانند. کسانی که امروز هم در جامعه ما بخش معتنابهی از حوزه علمیه قم را تشکیل می‌دهند و در مجالس و محافل گوناگون، با نوشتن مقالات و ایراد سخنرانی‌ها، این مخالفت‌ها را به شیوه‌هایی به ظاهر مستدل ارائه می‌دهند. گرچه امام راحل عظیم‌الشأن ما، پیش از پیروزی انقلاب اسلامی و در اوایل آن، بیاناتی داشتند مبنی بر اینکه این روایات باید به دیوار زده شوند (ضرب بر جدار)، لکن این روایات باید تحلیل و بیان شوند و نصوص یک به یک مورد نقد و بررسی قرار گیرند؛ زیرا امروزه کسانی که به آن روایات اعتقاد دارند یا به آن‌ها استدلال می‌کنند و مستمسک قرار می‌دهند، از روی استدلال سخن می‌گویند و صرفاً گفتنِ یک مطلب کفایت نمی‌کند. این روایات باید یک به یک مطرح و سنداً و دلالتاً بررسی شوند و همه این نصوصی که می‌خوانیم، متعرض قتال هستند.

بحث ما متعرض قتال در عصر غیبت است. این قتال در چه صورتی و با چه کیفیتی جائز است یا اساساً جائز نیست؟ باید توجه داشت که مقصود، قتال ابتدایی است و تمام اینها شامل قتال دفاعی نمی‌شود.

حال گاهی این قتال با مشرکین است که همان جهاد ابتداییِ مصطلح است و گاهی نیز این قتال و جنگ، یعنی دست به سلاح بردن و کشتن و کشتاری که به آن منجر می‌شود، برای دفع حکومت طواغیت است؛ طواغیتی که سرنوشت و مقدرات مسلمین را به دست گرفته‌اند و به اشاعه فساد و فحشا و منکرات می‌پردازند، مانند حکومت پهلوی اول و دوم و کشورهایی که امروز نام اسلام و مسلمین را یدک می‌کشند، ولی نوکر استکبار جهانی هستند و انواع فساد و فحشا در آنجاها رایج است.

آیا در چنین شرایطی فقیه اگر توانایی و قدرت داشته باشد، می‌تواند و باید به اجبار این حکومت‌ها را ساقط کند؟ آیا این قتال برای او مشروع است تا به هدف اقامه امر به معروف و نهی از منکر، قمع فساد و قلع حکومت‌های جائر طاغوت دست یابد؟ و برای تمام آن اهدافی که سیدالشهدا سلام الله علیه برایش قیام کرد و تمام اهدافی که انبیای الهی برای آن‌ها مبعوث می‌شدند، اگر ببیند که با مذاکره، تذکر و صحبت، مسئله حل نمی‌شود و اصلاً احتمال تأثیر هم در اینها نمی‌دهد، آیا در همان ابتدا، این قتال برای او تکلیف است و اساساً جائز است یا خیر؟

می‌دانید که جماعتی از فقها یا متفقّهان، قائل‌اند که در عصر غیبت، هرگونه قتالی و دست به سلاح بردن جائز نیست و حتی تأسیس حکومت اسلامی را نیز پیش از ظهور حضرت جائز نمی‌دانند. اینان به نصوصی تمسک می‌کنند. ما سعی می‌کنیم این نصوص را به نحو جامع بحث کنیم. آقایان توجه داشته باشید، انسان یا نباید وارد بحثی شود یا اگر می‌خواهد وارد شود، باید آن بحث را به طور جامع ارائه دهد.

بحث ما در همین روایات بود و دو روایت را خواندیم. روایت حسنه یا صحیحه سُدَیر صِیرَفی که همانطور که عرض کردم، نام او در کتاب «توضیح الاشتباه» علامه، «سَدیر» و در رجال شیخ طوسی «سُدَیر» ضبط شده و هر دو صحیح است.

در این روایت، حضرت از قیام تا قبل از ظهور امام عصر سلام الله علیه منع و نهی فرمودند. به سدیر رو کرده و گفتند که از جای خودت تکان نخور و در منزلت بنشین و هر کسی تو را به قیام دعوت کرد، به دنبال او برای جنگ نرو و دست به شمشیر نبر و قتال نکن تا زمانی که آن علائم و آثاری که مربوط به قیام امام عصر سلام الله علیه است، به تو برسد. آنگاه برو، دعوت را اجابت کن و کوچ کن. حتی اگر در خانه‌ات هستی، باید به آن سمت بروی. از خانواده دست بکش و به سوی آن منادی که در زمان ظهور حضرت می‌آید، رحل و کوچ کن.

در مورد این روایت عرض می‌کنیم که مقصود از آن، نهی مادام‌العمر است؛ زیرا امام علیه السلام و همه ما بهتر از هر کسی می‌دانیم که سدیر و امثال او از روات و اصحاب ائمه، و نیز همه ما، معلوم نیست تا آن زمان زنده باشیم. آنان که قطعاً چنین بودند. عمر کسی به گونه‌ای نیست که تا آن زمان کفاف دهد. حضرت این را می‌دانستند و چون می‌دانستند، خواستند کنایه‌ای بزنند مبنی بر اینکه تا زمانی که زنده هستی، حق نداری هیچ قیامی را اجابت کنی. این روایت و روایات مشابه، بر همین معنا حمل می‌شود. روایت بعدی نیز که عرض می‌کنیم، شاهد این مطلب است.

صحیحه حسین بن مختار؛ این دو سه روایت با هم یک سیاق دارند. پس از بیان این روایات، به تنقیح مدلول و کیفیت استدلال به آن‌ها و پاسخ از آن خواهم پرداخت. صحیحه حسین بن مختار از ابی بصیر نقل شده است. این روایت را که آدرس آن را ذکر کردیم، صاحب وسائل در باب ۱۳ از ابواب جهاد عدو آورده است. این روایت ششم است که از ابی عبدالله علیه السلام نقل می‌کند: «كُلُّ رایَةٍ تُرْفَعُ قَبْلَ قِیامِ الْقائِمِ صَلَواتُ اللهِ وَ سَلامُهُ عَلَیْهِ فَصاحِبُها طاغُوتٌ یُعْبَدُ مِنْ دُونِ اللهِ عَزَّ وَ جَلَّ»[2] . مقصود این است که هر کسی پیش از قیام حضرت، پرچم حکومتی را بلند کند، صاحب آن پرچم طاغوت است.

کیفیت استدلال آنان به این روایت روشن است؛ می‌گویند هر کسی که پیش از ظهور حضرت، پرچم قیام را بلند کند، منادی حکومت اسلامی باشد، زمام حکومت را به دست بگیرد و حکومت تشکیل دهد، آن منادی طاغوت است. آنان به سادگی به این روایت استدلال می‌کنند.

پاسخ از این استدلال این است که با توجه به سایر نصوصی که در این مقام آمده و خواهیم خواند، مقصود هر پرچمی است که "بدون اذن ما ائمه" بلند شود؛ زیرا هر حکومتی بدون اذن ائمه، طاغوت است. اگر کسی مستقلاً و برای تشکیل حکومت، اعلان حکومت کند و از جانب ما مأذون نباشد، طاغوت است. هر کسی که بخواهد به اسم اسلام و به عنوان منادی دین، تشکیل حکومت دهد اما از جانب ما مأذون "نباشد"، مشمول این روایت است. این حکم در مورد فقیه عادل امامیِ جامع شرایط فتوا و رهبری که نایب امام عصر است و حضرت در مورد او فرموده‌اند « قَالَ يَنْظُرَانِ مَنْ كَانَ مِنْكُمْ مِمَّنْ قَدْ رَوَى حَدِيثَنَا وَ نَظَرَ فِي حَلاَلِنَا وَ حَرَامِنَا وَ عَرَفَ أَحْكَامَنَا فَلْيَرْضَوْا بِهِ حَكَماً فَإِنِّي قَدْ جَعَلْتُهُ عَلَيْكُمْ حَاكِماً فَإِذَا حَكَمَ بِحُكْمِنَا فَلَمْ يُقْبَلُ مِنْهُ فَإِنَّمَا اُسْتُخِفَّ بِحُكْمِ اَللَّهِ وَ عَلَيْنَا رُدَّ وَ اَلرَّادُّ عَلَيْنَا اَلرَّادُّ عَلَى اَللَّهِ وَ هُوَ عَلَى حَدِّ اَلشِّرْكِ بِاللَّهِ »[3] ، صادق نیست.

پاسخ روشن است. روایت «کل رایة... ترفع قبل قیام القائم...» یعنی هر کسی که پرچمی را مستقلاً به عنوان اسلام و دین بلند کند، اما از جانب ما اهل بیت مأذون نباشد و به اذن و نیابت ما نباشد، مشمول این حکم است. این موضوع این روایت است.

این حکم فرقی ندارد و حتی شامل شیعیان نیز می‌شود. مواردی بوده که خواص شیعه قیام می‌کردند و حضرت آنان را نهی می‌فرمود و می‌گفت: «ما به شما اجازه نمی‌دهیم». حتی این مسئله شامل فرزند امام معصوم، زید بن علی علیه السلام، نیز می‌شود. ایشان هم قصد خیر و قربت داشت، اما حضرت فرمود: «من به تو اجازه نمی‌دهم»، چون می‌دانم که فردا سرت بر دار خواهد بود. همین الان به تو خبر می‌دهم که «یا زید، بدان و آگاه باش که فردا سرت بر دار است». در ادامه این روایات را خواهیم خواند.

روایت بعدی معتبره جابر از ابی جعفر علیه السلام است. این روایت را معتبره تعبیر کردیم، چون شیخ طوسی آن را در کتاب «الغیبة» نقل کرده است: «عن الفضل بن شاذان عن الحسن بن محبوب عن عمرو بن أبی المقدام عن جابر عن ابی جعفر علیه السلام». اسامی‌ای که در این سند ذکر شد، همگی از بزرگان و اجلّاء هستند و جای شکی در آن نیست. اما سند شیخ طوسی به فضل بن شاذان چگونه است؟ چون شیخ طوسی با فضل بیش از ۲۰۰ سال، حدود ۳۰۰ سال، فاصله داشته است. شیخ طوسی سند خود به او را در کتاب «الفهرست» ذکر می‌کند. دو سند می‌آورد که سند اول آن معتبر است و به این شرح است: پس از ذکر نام فضل بن شاذان در کتاب «فهرست» و آوردن نام کتاب‌های بسیار او، می‌گوید: «أَخْبَرَنَا بِرِوَایَاتِهِ» - «روایاته» یعنی جمیع روایات، چون جمع مضاف افاده عموم می‌کند - «وَ كُتُبِهِ هَذِهِ» -یعنی تمام آن کتاب‌ها و روایاتش به صورت جداگانه - «ابوعبدالله المفید»[4] (شیخ مفید). شیخ مفید استاد شیخ طوسی و سید مرتضی بوده است. سید مرتضی و شیخ طوسی هر دو شاگرد شیخ مفید بودند، رحمهم الله. «عن محمد بن علی بن الحسین بن بابویه» (شیخ مفید از صدوق)؛ «عن محمد بن الحسن» (یعنی صدوق از استادش محمد بن حسن بن ولید)؛ «عن احمد بن ادریس» (که او نیز از ثقات و اقدم‌القدماست)؛ «عن علی بن محمد بن قتیبه النیسابوری» که وثاقت این بزرگوار را در بحث ولایت فقیه در معتبره معروف فضل بن شاذان با قرائن و ادله اثبات کردیم. «عنه» یعنی از فضل بن شاذان.

بنابراین، این روایت معتبر است. و همچنین محمد بن علی بن الحسین بن بابویه نیز آن را تا آخر سند از طریق دیگری روایت کرده است. این روایت را به خاطر همین طریق شیخ طوسی به فضل بن شاذان، معتبر تعبیر کردیم، در حالی که بقیه روات سند نیز همگی از ثقات مسلّم هستند.

« الْفَضْلُ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَمْرِو بْنِ أَبِي الْمِقْدَامِ عَنْ جَابِرٍ الْجُعْفِيِّ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ ع قَالَ: الْزَمِ الْأَرْضَ وَ لَا تُحَرِّكْ يَداً وَ لَا رِجْلًا حَتَّى تَرَى عَلَامَاتٍ أَذْكُرُهَا لَكَ وَ مَا أَرَاكَ تُدْرِكُ اخْتِلَافَ بَنِي فُلَانٍ‌ وَ مُنَادٍ يُنَادِي مِنَ السَّمَاءِ وَ يَجِيئُكُمُ الصَّوْتُ مِنْ نَاحِيَةِ دِمَشْقَ بِالْفَتْحِ وَ خَسْفِ قَرْيَةٍ مِنْ قُرَى الشَّامِ تُسَمَّى الْجَابِيَةَ وَ سَتُقْبِلُ إِخْوَانُ التُّرْكِ حَتَّى يَنْزِلُوا الْجَزِيرَةَ وَ سَتُقْبِلُ مَارِقَةُ الرُّومِ حَتَّى يَنْزِلُوا الرَّمْلَةَ[3] فَتِلْكَ السَّنَةَ فِيهَا اخْتِلَافٌ كَثِيرٌ فِي كُلِّ أَرْضٍ مِنْ نَاحِيَةِ الْمَغْرِبِ فَأَوَّلُ أَرْضٍ تَخْرَبُ الشَّامُ يَخْتَلِفُونَ عِنْدَ ذَلِكَ عَلَى ثَلَاثِ رَايَاتٍ رَايَةِ الأَصْهَبِ وَ رَايَةِ الْأَبْقَعِ وَ رَايَةِ السُّفْيَانِيِ‌ »[5]

در روایت آمده است که امام فرمود: «الْزَمِ الْأَرْضَ». یعنی در جای خودت قرار بگیر و تکان نخور. این سو و آن سو نرو. هر کسی تو را صدا زد که بیا جنگ و جهاد و انقلاب و نهضت کنیم، به دنبالش نرو. همان جایی که هستی بمان. «الْزَمِ الْأَرْضَ وَ لَا تُحَرِّكْ يَداً وَ لَا رِجْلًا حَتَّى تَرَى عَلَامَاتٍ أَذْكُرُهَا لَكَ». تا زمانی که علاماتی را که برایت ذکر می‌کنم ببینی. «وَ مَا أَرَاكَ تُدْرِكُهَا». البته من می‌دانم که عمر تو کفاف نمی‌دهد که آن علامات را درک کنی. این همان مطلبی است که در روایت سدیر گفتیم و حضرت در اینجا نیز به آن اشاره کرده‌اند. اگر عمر او کفاف نمی‌دهد، پس چرا یابن رسول‌الله به او می‌گویید تا آن علامات را ببینی؟ این کنایه از آن است که تا زمانی که تو عمر داری، این حکم من تا پایان عمرت شامل حال تو می‌شود. این مقصود است.

«حَتَّى تَرَى»...اینکه این نهی ارشادی باشد و حضرت بفرمایند که «اگر این کار را بکنی، کشته می‌شوی»، باز هم دلیل بر حرمت فعل است؛ زیرا به این معناست که شما مصداق آیه « وَلَا تُلْقُوا بِأَيْدِيكُمْ إِلَى التَّهْلُكَةِ»[6] هستید و این کار حرام است.

«وَ مَا أَرَاكَ تُدْرِكُهَا. اخْتِلَافُ بَنِي فُلَانٍ». این «بنی فلان» ظاهراً قبایلی در سوریه، دمشق و شامات هستند که پیش از ظهور حضرت با یکدیگر اختلاف می‌کنند و طبق روایات، جنگ و خونریزی شدیدی در سوریه قبل از ظهور حضرت رخ می‌دهد. «وَ مُنَادٍ يُنَادِي مِنَ السَّمَاءِ وَ يَجِيئُكُمُ الصَّوْتُ مِنْ نَاحِيَةِ دِمَشْقَ». این‌ها علاماتی است که در بحث علامات به تفصیل آمده است.

این روایت هم می‌خواهد همین را بگوید که تا زمانی که شما عمر دارید، حق چنین قیامی را ندارید، مگر آن زمانی که مربوط به حضرت است، آنجا قیام کنید و در واقع برای نصرت ایشان به پا خیزید. این هم یک روایت است که همان مطلبی که قبلاً گفتیم، در مورد آن نیز صدق می‌کند. یعنی چون حضرات غالباً می‌دیدند و مشاهده می‌کردند که قیام‌کنندگان داعیه حکومت دارند و در حقیقت یا توانایی آن را ندارند یا منجر به قتل و هدر رفتن خون مومنین خواهد شد، و یا اصلاً التزام و تعهدی برای اجرای مو به موی احکام اهل بیت علیهم السلام ندارند و انگیزه‌های حکومتی و سیاسی در سر دارند، به همین دلیل این قیام‌ها را نهی می‌کردند. و اینکه می‌فرمایند تا زمان حضرت، کأنّه می‌خواهند بگویند که حالا حالاها، تا زمانی که شما عمر دارید، به این قیام‌ها پاسخ ندهید. ما به شما اجازه نمی‌دهیم. این کلام حضرت در اینجاست. البته به نصوص مقابل نیز بعداً خواهیم رسید که آنها چه می‌گویند و چگونه جمع می‌شوند. ما فعلاً در مقام تقریب این نصوص هستیم که مستند استدلال مخالفان است.

روایت دیگری در سند صحیفه سجادیه آمده که همان اعتبار خود صحیفه سجادیه را دارد و سند آن همان است. در خود این سند، مذاکره‌ای بین یحیی بن زید و متوکل بن هارون صورت گرفته است. متوکل بن هارون از شیعیان اهل معرفت و فقیه امام باقر و امام صادق بود و لذا در استدلالی که بر یحیی بن زید، فرزند زید شهید، اقامه می‌کند، آنچنان غالب می‌شود که امام معصوم به او می‌فرماید تو با استدلال متقن خود، راه را از هر سو بر او بستی و او دیگر هیچ حرفی برای گفتن در مقابل استدلال تو نداشت.

« ...مُتَوَكِّلِ بْنِ هَارُونَ . : قَالَ: لَقِيتُ يَحْيَى بْنَ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ - عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ - وَ هُوَ مُتَوَجِّهٌ إِلَى خُرَاسَانَ بَعْدَ قَتْلِ أَبِيهِ فَسَلَّمْتُ عَلَيْهِ فَقَالَ لِي: مِنْ أَيْنَ أَقْبَلْتَ قُلْتُ: مِنَ اَلْحَجِّ فَسَأَلَنِي عَنْ أَهْلِهِ وَ بَنِي عَمِّهِ بِالْمَدِينَةِ وَ أَحْفَى اَلسُّؤَالَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ - عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ - فَأخْبَرْتُهُ بِخَبَرِهِ وَ خَبَرِهِمْ وَ حُزْنِهِمْ عَلَى أَبِيهِ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ - عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ - فَقَالَ لِي: قَدْ كَانَ عَمِّي مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ - عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ - أَشَارَ عَلَى أَبِي بِتَرْكِ اَلْخُرُوجِ وَ عَرَّفَهُ إِنْ هُوَ خَرَجَ وَ فَارَقَ اَلْمَدِينَةَ مَا يَكُونُ إِلَيْهِ مَصيرُ أَمْرِهِ فَهَلْ لَقِيتَ اِبْنَ عَمِّي جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ - عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قُلْتُ: نَعَمْ . قَالَ: فَهَلْ سَمِعْتَهُ يَذْكُرُ شَيْئاً مِنْ أَمْرِي قُلْتُ: نَعَمْ. قَالَ: بِمَ ذَكَرَنِي خَبِّرْنِي، قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا أُحِبُّ أَنْ أَسْتَقْبِلَكَ بِمَا سَمِعْتُهُ مِنْهُ. فَقَالَ: أَ بِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِي! هَاتِ مَا سَمِعْتَهُ، فَقُلْتُ: سَمِعْتُهُ يَقُولُ: إِنَّكَ تُقْتَلُ وَ تُصْلَبُ كَمَا قُتِلَ أَبُوكَ وَ صُلِبَ فَتَغَيَّرَ وَجْهُهُ وَ قَالَ: يَمْحُوا اَللّٰهُ مٰا يَشٰاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ اَلْكِتٰابِ ، يَا مُتَوَكِّلُ إِنَّ اَللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَيَّدَ هَذَا اَلْأَمْرَ بِنَا وَ جَعَلَ لَنَا اَلْعِلْمَ وَ اَلسَّيْفَ فَجُمِعَا لَنَا وَ خُصَّ بَنُو عَمِّنَا بِالْعِلْمِ وَحْدَهُ. فَقُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاءَكَ إِنِّي رَأَيْتُ اَلنَّاسَ إِلَى اِبْنِ عَمِّكَ جَعْفَرٍ - عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ - أَمْيَلَ مِنْهُمْ إِلَيْكَ وَ إِلَى أَبِيكَ فَقَالَ: إِنَّ عَمِّي مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ وَ اِبْنَهُ جَعْفَراً - عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ - دَعَوَا اَلنَّاسَ إِلَى اَلْحَيَاةِ وَ نَحْنُ دَعَوْنَاهُمْ إِلَى اَلْمَوْتِ فَقُلْتُ: يَا اِبْنَ رَسُولِ اَللَّهِ أَ هُمْ أَعْلَمُ أَمْ أَنْتُمْ فَأَطْرَقَ إِلَى اَلْأَرْضِ مَلِيّاً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ وَ قَالَ: كُلُّنَا لَهُ عِلْمٌ غَيْرَ أَنَّهُمْ يَعْلَمُونَ كُلَّ مَا نَعْلَمُ، وَ لا نَعْلَمُ كُلَّ مَا يَعْلَمُونَ...»[7]

متوکل بن هارون درباره یحیی بن زید می‌گوید: هنگامی که زید بن علی به شهادت رسید، سلام الله علیه، یحیی از مدینه به سمت خراسان رفت. من به او سلام کردم. او از من پرسید: «مِنْ أَيْنَ أَقْبَلْتَ؟».(یحیی بن زید به هارون گفته است) از کجا می‌آیی؟ گفتم: «مِنَ الْحَجِّ». از حج و مکه می‌آیم. در راه با هم برخورد کردیم؛ او به سمت خراسان می‌رفت و من از حج بازمی‌گشتم. «فَسَأَلَنِي عَنْ أَهْلِهِ» (از خانواده‌اش که در مکه و مدینه بودند)، «وَ بَنِي عَمِّهِ» (پسرعموهایش یعنی امام صادق و امام باقر علیهم السلام) در مدینه. «وَ أَکْثَرَ السُّؤَالَ عَنْ جَعْفَرِ بْنِ مُحَمَّدٍ». درباره جعفر بن محمد بسیار سؤال کرد و در خبرگیری از احوال ایشان اصرار ورزید که چه گفته‌اند. «فَأَخْبَرْتُهُ بِخَبَرِهِ وَ خَبَرِهِمْ وَ حُزْنِهِمْ عَلَى أَبِيهِ زَيْدِ بْنِ عَلِيٍّ». به او خبر دادم که آنان دچار چه مصیبتی شده‌اند و به خاطر شهادت زید بن علی، غمناک و محزون هستند.

«فَقَالَ لِي قَدْ كَانَ عَمِّي مُحَمَّدُ بْنُ عَلِيٍّ أَشَارَ عَلَى أَبِي بِتَرْكِ الْخُرُوجِ». یحیی بن زید گفت: عمویم امام باقر، پدرم را که برادرش بود، نصیحت و راهنمایی کرد که این خروج و قیام را انجام ندهد؛ چون اگر این کار را بکند، من اکنون از این صحیفه‌ای که نزد من است به تو خبر می‌دهم که سر تو بر دار خواهد رفت. «وَ عَرَّفَهُ إِنْ هُوَ خَرَجَ وَ فَارَقَ الْمَدِينَةَ مَا يَكُونُ إِلَيْهِ مَصِيرُ أَمْرِهِ». به او فهماند که اگر از مدینه خارج شود، چه سرنوشت و عاقبتی در انتظار اوست.

بعد یحیی بن زید پرسید: «فَهَلْ لَقِيتَ ابْنَ عَمِّي جَعْفَرَ بْنَ مُحَمَّدٍ؟» پسر عمویم جعفر بن محمد (امام صادق) را ملاقات کردی؟ گفتم: «نَعَمْ». گفت: «فَهَلْ سَمِعْتَهُ يَذْكُرُ شَيْئاً مِنْ أَمْرِي؟» آیا از او چیزی درباره من و احوالم شنیدی؟ چون من هم برای قیام به سمت خراسان می‌روم. درباره عاقبت امر من چیزی پرسیدی؟ گفتم: «نَعَمْ». بله پرسیدم. گفت: «بِمَ ذَكَرَنِي؟ خَبِّرْنِي». درباره من چه گفت؟ به من خبر بده.

گفتم: «جُعِلْتُ فِدَاكَ مَا أُحِبُّ أَنْ أَسْتَقْبِلَكَ بِمَا سَمِعْتُهُ مِنْهُ». فدایت شوم، دوست ندارم و دلم نمی‌آید آنچه را از او درباره شما شنیدم، بازگو کنم. گفت: «أَ بِالْمَوْتِ تُخَوِّفُنِي؟» مرا از مرگ می‌ترسانی؟ نهایتاً گفته که شهید می‌شوم؛ من از مرگ نمی‌ترسم. «هَاتِ مَا سَمِعْتَ». آنچه شنیدی بگو. گفتم: «سَمِعْتُهُ يَقُولُ إِنَّكَ تُقْتَلُ وَ تُصْلَبُ كَمَا قُتِلَ أَبُوكَ». شنیدم که می‌گفت تو نیز کشته می‌شوی و به دار آویخته می‌شوی، همان‌گونه که پدرت کشته شد. «كَمَا قُتِلَ أَبُوكَ وَ صُلِبَ». همان‌طور که او مصلوب شد، تو نیز مصلوب می‌شوی و سرت به دار می‌رود.

«فَتَغَيَّرَ وَجْهُهُ». چهره یحیی بن زید تغییر کرد و رنگش پرید. «وَ قَالَ يَمْحُو اللَّهُ ما يَشاءُ وَ يُثْبِتُ وَ عِنْدَهُ أُمُّ الْكِتابِ». هر چه خدا بخواهد، همان می‌شود. اوست که به عواقب اشخاص آگاه است و می‌داند چه سرنوشتی در انتظارشان است. من تسلیم تقدیر و سرنوشت الهی هستم.

«يَا مُتَوَكِّلُ إِنَّ اللَّهَ عَزَّ وَ جَلَّ أَيَّدَ هَذَا الْأَمْرَ بِنَا». ای متوکل، خداوند امر ولایت، امامت و رسالت را به وسیله ما تأیید کرد. «وَ جَعَلَ لَنَا الْعِلْمَ وَ السَّيْفَ». برای ما خاندان زید که فرزندان علی بن الحسین هستیم، هم علم قرار داد و هم سیف، یعنی شجاعت در شمشیر زدن و جنگ و قتال. «فَجُمِعَ لَنَا». هر دو برای ما جمع شد. «وَ خُصَّ بَنُو عَمِّنَا» اما به پسرعموهای ما، یعنی امام صادق علیه السلام و فرزندان امام باقر، «بِالْعِلْمِ وَحْدَهُ» فقط علم اختصاص یافت.

«فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنِّي رَأَيْتُ النَّاسَ إِلَى ابْنِ عَمِّكَ جَعْفَرٍ أَمْيَلَ مِنْهُمْ إِلَيْكَ وَ إِلَى أَبِيكَ». گفتم فدایت شوم، من دیدم که مردم به پسرعمویت جعفر و پدرت بیشتر از شما تمایل دارند. «فَقَالَ إِنَّ عَمِّي مُحَمَّدَ بْنَ عَلِيٍّ وَ ابْنَهُ جَعْفَراً دَعَوَا النَّاسَ إِلَى الْحَيَاةِ». به زعم یحیی بن زید، دلیلش این است که آن‌ها مردم را به زندگی دعوت می‌کنند و حرف از مرگ نمی‌زنند. آن‌ها مردم را از قتال، جهاد و کشته شدن برحذر می‌دارند؛ پس معلوم است که مردم طرفدارشان می‌شوند. «وَ نَحْنُ دَعَوْنَاهُمْ إِلَى الْمَوْتِ». اما ما آن‌ها را به مرگ دعوت می‌کنیم؛ یعنی ما اهل قتال و جهاد هستیم و در جهاد و قتال که حلوا تقسیم نمی‌کنند، کشت و کشتار است. پس مردم از ما فاصله می‌گیرند.

«فَقُلْتُ يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ أَ هُمْ أَعْلَمُ أَمْ أَنْتُمْ؟» پرسیدم: آیا آن‌ها اعلم هستند یا شما؟ «فَأَطْرَقَ إِلَى الْأَرْضِ مَلِيّاً ثُمَّ رَفَعَ رَأْسَهُ». مدتی با آرامش سر به زیر انداخت، سپس سرش را بلند کرد «وَ قَالَ كُلُّنَا لَهُ عِلْمٌ». و گفت: همه ما علم داریم، هم آن‌ها و هم ما. «غَيْرَ أَنَّهُمْ يَعْلَمُونَ كُلَّ مَا نَعْلَمُ» با این تفاوت که فرزندان امام باقر، هر آنچه را ما می‌دانیم، می‌دانند. «وَ لَا نَعْلَمُ كُلَّ مَا يَعْلَمُونَ». اما ما همه آنچه را آن‌ها می‌دانند، نمی‌دانیم. یعنی در نهایت مجاب شد.

شاهد استدلال در اینجا همین است که حضرت از قیام نهی کردند. این شاهد خوبی است برای اینکه نهی حضرات، حتی در مورد خود زید که در رأس قیام‌کنندگان بود، به این دلیل بود که می‌دانستند این قیام ثمری ندارد. اگر گفته شود که سیدالشهدا نیز وضعیت مشابهی داشت، ایشان هم به شهادت رسید و خانواده‌اش به اسارت رفتند، پاسخ این است که ایشان امام معصوم بود و جز به حکم الله قیام نمی‌کرد. اما اینان معصوم نبودند. ایشان حکم را مستقیم از ذات مقدس حق و از رسول خدا می‌گرفت. امام و محدّث بود و ملک اعظم واسطه بین او و خالقش بود، در حالی که زید و یحیی بن زید چنین نبودند و قیاس با ایشان صحیح نیست.

در روایت دیگری در همین سند صحیفه سجادیه آمده است که حضرت پس از بیان سخنان امام باقر، از خود امام صادق نقل کرده‌اند. در همین سند آمده است: « قَالَ أَبُو عَبْدِ اَللَّهِ - عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ -: مَا خَرَجَ وَ لاَ يَخْرُجُ مِنَّا أَهْلَ اَلْبَيْتِ إِلَى قِيَامِ قَائِمِنَا أَحَدٌ لِيَدْفَعَ ظُلْماً أَوْ يَنْعَشَ حَقّاً إلاَّ اِصْطَلَمَتْهُ اَلْبَلِيَّةُ، وَ كَانَ قِيَامُهُ زِيَادَةً فِي مَكْرُوهِنَا وَ شِيعَتِنَا »[8] . یعنی هیچ‌کس از ما اهل بیت برای احقاق حق و مبارزه با ظلم تا پیش از ظهور قائم ما قیام نمی‌کند، مگر اینکه دچار بلاهای فراوان شود و قیامش موجب افزایش گرفتاری برای ما و شیعیان ما گردد. استدلال این گروه به این روایت نیز روشن است و نیاز به تقریب ندارد؛ آنان می‌گویند پس بنابراین تمام قیام‌ها، ولو به قصد دفع طاغوت و مبارزه با ظلم، به چنین سرانجامی منجر می‌شود.

مواردی که به نحو «لیس الا» و حصر در نصوص ما آمده و حصر اضافی مقصود است، بی‌شمار است؛ مانند همان روایت معروفی که همه نقل کرده‌اند و همه فقها به آن عمل کرده‌اند: «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»[9] ؛ من فقط بر اساس بیّنه و قسم بین شما قضاوت می‌کنم، در حالی که حضرت به اقرار و علم خود نیز حکم می‌کردند. موارد فراوانی از این دست وجود دارد. بنابراین، همان‌طور که گفته‌اند «ما من عام الا و قد خص»، می‌توان گفت «ما من حصر غالباً الا اینکه اضافی است».

فلذا این «لیس الا» در اینجا اگر بر همان منوال و اضافی باشد، به این معناست که مواردش "زیاد" است. چون موارد بسیار است، به صورت حصر نقل می‌شود. در روایت «إِنَّمَا أَقْضِي بَيْنَكُمْ بِالْبَيِّنَاتِ وَ الْأَيْمَانِ»، گویا بیّنه و قسم عمده ادله‌ای است که قاضی به آن حکم می‌کند. و سایر موارد نیز همین‌طور است. چرا حضرات موارد را به صورت «لیس الا» نقل کرده‌اند؟ چون مصادیق آن مورد که به نحو حصر بیان شده، بسیار زیاد است؛ مانند موارد قضا که عمده آن با بیّنه و قسم است. اینجا نیز همین‌گونه است.

عمده قیام‌هایی که انجام می‌شد، و قریب به اتفاق قیام‌ها، مخصوصاً در زمان حضرات، به این شکل بودند: یا توانایی نداشتند و به شکست منجر می‌شدند و خون مسلمین و مؤمنین را هدر می‌دادند و اوضاع را بدتر می‌کردند و حتی برای خود امام نیز مشکلاتی ایجاد می‌نمودند، یا اینکه اصلاً قیام‌کنندگان، اشخاص مورد اعتماد، ثقه و امین ائمه علیهم السلام نبودند که پس از به دست گرفتن قدرت، مو به مو به دستورات حضرات عمل کنند. این مطلب در روایتی که خواهد آمد، بیان می‌شود.

صحیحه ابان، در کتاب «الکافی»، جلد یک، صفحه ۱۷۴، حدیث ۵ آمده و به این شرح است: « عِدَّةٌ مِنْ أَصْحَابِنَا عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ اَلْحَكَمِ عَنْ أَبَانٍ قَالَ: أَخْبَرَنِي اَلْأَحْوَلُ أَنَّ زَيْدَ بْنَ عَلِيِّ بْنِ اَلْحُسَيْنِ عَلَيْهِمَا اَلسَّلاَمُ بَعَثَ إِلَيْهِ وَ هُوَ مُسْتَخْفٍ قَالَ فَأَتَيْتُهُ فَقَالَ لِي يَا أَبَا جَعْفَرٍ مَا تَقُولُ إِنْ طَرَقَكَ طَارِقٌ مِنَّا أَ تَخْرُجُ مَعَهُ قَالَ فَقُلْتُ لَهُ إِنْ كَانَ أَبَاكَ أَوْ أَخَاكَ خَرَجْتُ مَعَهُ قَالَ فَقَالَ لِي فَأَنَا أُرِيدُ أَنْ أَخْرُجَ أُجَاهِدُ هَؤُلاَءِ اَلْقَوْمَ فَاخْرُجْ مَعِي قَالَ قُلْتُ لاَ مَا أَفْعَلُ جُعِلْتُ فِدَاكَ قَالَ فَقَالَ لِي أَ تَرْغَبُ بِنَفْسِكَ عَنِّي قَالَ قُلْتُ لَهُ إِنَّمَا هِيَ نَفْسٌ وَاحِدَةٌ فَإِنْ كَانَ لِلَّهِ فِي اَلْأَرْضِ حُجَّةٌ فَالْمُتَخَلِّفُ عَنْكَ نَاجٍ وَ اَلْخَارِجُ مَعَكَ هَالِكٌ وَ إِنْ لاَ تَكُنْ لِلَّهِ حُجَّةٌ فِي اَلْأَرْضِ فَالْمُتَخَلِّفُ عَنْكَ وَ اَلْخَارِجُ مَعَكَ سَوَاءٌ قَالَ فَقَالَ لِي يَا أَبَا جَعْفَرٍ كُنْتُ أَجْلِسُ مَعَ أَبِي عَلَى اَلْخِوَانِ فَيُلْقِمُنِي اَلْبَضْعَةَ اَلسَّمِينَةَ وَ يُبَرِّدُ لِيَ اَللُّقْمَةَ اَلْحَارَّةَ حَتَّى تَبْرُدَ شَفَقَةً عَلَيَّ وَ لَمْ يُشْفِقْ عَلَيَّ مِنْ حَرِّ اَلنَّارِ إِذاً أَخْبَرَكَ بِالدِّينِ وَ لَمْ يُخْبِرْنِي بِهِ فَقُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ مِنْ شَفَقَتِهِ عَلَيْكَ مِنْ حَرِّ اَلنَّارِ لَمْ يُخْبِرْكَ خَافَ عَلَيْكَ أَنْ لاَ تَقْبَلَهُ فَتَدْخُلَ اَلنَّارَ وَ أَخْبَرَنِي أَنَا فَإِنْ قَبِلْتُ نَجَوْتُ وَ إِنْ لَمْ أَقْبَلْ لَمْ يُبَالِ أَنْ أَدْخُلَ اَلنَّارَ ثُمَّ قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ أَنْتُمْ أَفْضَلُ أَمِ اَلْأَنْبِيَاءُ قَالَ بَلِ اَلْأَنْبِيَاءُ قُلْتُ يَقُولُ يَعْقُوبُ لِيُوسُفَ «يٰا بُنَيَّ لاٰ تَقْصُصْ رُؤْيٰاكَ عَلىٰ إِخْوَتِكَ فَيَكِيدُوا لَكَ كَيْداً» لِمَ لَمْ يُخْبِرْهُمْ حَتَّى كَانُوا لاَ يَكِيدُونَهُ وَ لَكِنْ كَتَمَهُمْ ذَلِكَ فَكَذَا أَبُوكَ كَتَمَكَ لِأَنَّهُ خَافَ عَلَيْكَ قَالَ فَقَالَ أَمَا وَ اَللَّهِ لَئِنْ قُلْتَ ذَلِكَ لَقَدْ حَدَّثَنِي صَاحِبُكَ بِالْمَدِينَةِ أَنِّي أُقْتَلُ وَ أُصْلَبُ بِالْكُنَاسَةِ وَ إِنَّ عِنْدَهُ لَصَحِيفَةً فِيهَا قَتْلِي وَ صَلْبِي فَحَجَجْتُ فَحَدَّثْتُ أَبَا عَبْدِ اَللَّهِ عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ بِمَقَالَةِ زَيْدٍ وَ مَا قُلْتُ لَهُ فَقَالَ لِي أَخَذْتَهُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ وَ مِنْ فَوْقِ رَأْسِهِ وَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْهِ وَ لَمْ تَتْرُكْ لَهُ مَسْلَكاً يَسْلُكُهُ».[10]

زید بن علی پیش از قیام خود مخفی بود و نمی‌خواست خود را آشکار کند. در حالی که در مخفیگاه خود بود، برای احول پیغام فرستاد. احول از شیعیان بحّاث (پژوهشگر و اهل بحث) اهل بیت علیهم السلام بود. او می‌گوید: «فَأَتَيْتُهُ»، یعنی بر زید بن علی وارد شدم.

زید به من گفت: «يَا أَبَا جَعْفَرٍ» — که کنیه احول بود — «مَا تَقُولُ إِنْ طَرَقَكَ طَارِقٌ مِنَّا أَ تَخْرُجُ مَعَهُ؟». یعنی اگر کسی از ما اهل بیت به درِ خانه تو بیاید و تو را برای امری یا قیامی دعوت کند، چه پاسخی می‌دهی؟ گفتم: «إِنْ كَانَ أَبَاكَ وَ أَخَاكَ، خَرَجْتُ مَعَهُ». یعنی اگر پدر بزرگوار تو علی بن الحسین یا برادر تو امام باقر باشند، با او خارج می‌شوم و قیام را اجابت می‌کنم و در راهشان خون می‌دهم.

«قَالَ فَقَالَ لِي فَأَنَا أُرِيدُ أَنْ أَخْرُجَ أُجَاهِدَ هَؤُلَاءِ الْقَوْمَ». زید گفت: من می‌خواهم قیام کنم و با این قوم بجنگم. گفتم: «لَا مَا أَفْعَلُ». یعنی من به دنبال تو نخواهم آمد. «جُعِلْتُ فِدَاكَ»، مرا از جنگیدن در رکاب تو معاف کن. «قَالَ فَقَالَ لِي أَ تَرْغَبُ بِنَفْسِكَ عَنِّي؟» زید گفت: آیا از من روی برمی‌گردانی، در حالی که همین الان چنین سخنی درباره اهل بیت گفتی؟

«قَالَ قُلْتُ لَهُ إِنَّمَا هِيَ نَفْسٌ وَاحِدَةٌ». گفتم: من تنها یک جان بیشتر ندارم. «فَإِنْ كَانَ لِلَّهِ فِي الْأَرْضِ حُجَّةٌ»، اگر در روی زمین حجتی غیر از تو باشد، «فَالْمُتَخَلِّفُ عَنْكَ النَّاجِي»، یعنی کسی که از تو تخلف کند و به دنبالت نیاید، اهل نجات است، زیرا به دنبال حجت واقعی خواهد رفت. «وَ الْخَارِجُ مَعَكَ هَالِكٌ». و کسی که در رکاب تو بجنگد، هلاک می‌شود؛ چون فرض بر این است که حجت دیگری وجود دارد و تو آن حجت نیستی. «وَ إِنْ لَا تَكُنْ لِلَّهِ حُجَّةٌ فِي الْأَرْضِ فَالْمُتَخَلِّفُ عَنْكَ وَ الْخَارِجُ مَعَكَ سَوَاءٌ». اما اگر حجتی نباشد و فقط تو باشی، و فرض کنیم تو هم حجت نیستی، دیگر بودن یا نبودن با تو فرقی ندارد.

احول می‌گوید: این ماجرا گذشت و من به حج رفتم. در ایام حج، با امام صادق سلام الله علیه ملاقات کردم. «فَحَدَّثْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ بِمَقَالَةِ زَيْدٍ وَ مَا قُلْتُ لَهُ». آنچه بین من و زید رد و بدل شد را برای ایشان تعریف کردم. البته روایت طولانی است و بحث بین احول و زید بن علی مفصل بود که من بخش زیادی از آن را نیاوردم.

در ادامه روایت آمده است: «فَحَدَّثْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيْهِ السَّلَامُ بِمَقَالَةِ زَيْدٍ وَ مَا قُلْتُ». در اینجا یک کلمه «قالَ» حذف شده است. متن کامل چنین است: ... «وَ مَا قُلْتُ. قَالَ عَلَيْهِ السَّلَامُ لِي: أَخَذْتَهُ مِنْ بَيْنِ يَدَيْهِ وَ مِنْ خَلْفِهِ وَ عَنْ يَمِينِهِ وَ عَنْ شِمَالِهِ وَ مِنْ فَوْقِ رَأْسِهِ وَ مِنْ تَحْتِ قَدَمَيْهِ». یعنی شما آنچنان با استدلال و منطق قوی حجت را بر او تمام کردی که هیچ راهی برای فرار از استدلال تو نداشت. «وَ لَمْ تَتْرُكْ لَهُ مَسْلَكاً يَسْلُكُهُ». و هیچ راه دیگری برای او باقی نگذاشتی.

این روایت صحیحه بیان می‌کند که زید در قیام خود قصد خالصی داشت، اما موضوع را اشتباه تشخیص داده بود. او باید از حجت زمان خود تبعیت می‌کرد. حجت زمان نیز او را نهی کرده بود؛ نه به این دلیل که راهش باطل بود، بلکه راه درستی را در پیش گرفته بود، اما این قیام موجب هدر رفتن خونش و هلاکت او می‌شد.

تا به اینجا چه نتیجه‌ای گرفتیم؟ در این روایات، نهی امام علیه السلام از خروج، به خاطر حفظ جان و خون قیام‌کنندگان بوده است؛ زیرا آنان توانایی لازم را نداشتند، با شکست مواجه می‌شدند و خون خود و اصحابشان را بدون رسیدن به هدف و ثمر مورد نظرشان هدر می‌دادند.


[7] -صحیفه سجادیه.
[8] - صحیفه سجادیه.
logo