1404/08/20
بسم الله الرحمن الرحیم
تفسیر 216 سوره بقره
موضوع: تفسیر 216 سوره بقره
تفسیر آیه شریفه : "كُتِبَ عَلَيْكُمُ الْقِتَالُ وَهُوَ كُرْهٌ لَكُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تَكْرَهُوا شَيْئًا وَهُوَ خَيْرٌ لَكُمْ ۖ وَعَسَىٰ أَنْ تُحِبُّوا شَيْئًا وَهُوَ شَرٌّ لَكُمْ ۗ وَاللَّهُ يَعْلَمُ وَأَنْتُمْ لَا تَعْلَمُونَ "[1]
به اینجا رسیدیم که اولاً در آیه شریفه «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الْقِتَالُ»، «قتال» به معنای قتال و جهاد ابتدایی است؛ زیرا در مورد جهاد دفاعی، عقل حکم میکند و اگر در شرع نیز امری در این خصوص وارد شده باشد، همانطور که در آیه شریفه « وَقِيلَ لَهُمْ تَعَالَوْا قَاتِلُوا فِي سَبِيلِ اللَّهِ أَوِ ادْفَعُوا ۖ »[2] بیان شد، این امر، ارشاد به همان حکم عقل است. دفاع از جان و نوامیس، امری است که عقل به آن حکم میکند. بنابراین، واژه «کُتِبَ» در تشریع تأسیسی ظهور دارد، مانند آیه «کُتِبَ عَلَیْکُمُ الصِّیَامُ»[3] و مواردی چون صلات و صوم. لذا این تعبیر با جهاد ابتدایی ملائمت دارد و در آن ظهور مییابد؛ چرا که این نوع جهاد (ابتدایی و دعایی) است که به تشریع تأسیسی نیاز دارد.
این جهاد در کلمات فقها به دو قسم معروف است: جهاد ابتدایی و جهاد دفاعی.
در کلام صاحب جواهر و همچنین در متن کتاب شرایع اینگونه آمده است: « و قد تجب المحاربة على وجه الدفع كأن يكون بين أهل الحرب و يغشاهم عدو يخشى منه على نفسه فيساعدهم دفعا عن نفسه و لا يكون جهادا.»[4] گاهی جنگ و محاربه در مقام دفاع واجب میشود، اما این جهاد محسوب نمیگردد. البته از منظر لغوی، جهاد است؛ مانند کسی که در بلاد کفر زندگی میکند و بین خود کفار جنگی درمیگیرد و او در آن میان گرفتار میشود؛ طبعاً باید از خود در برابر این تنش و آسیب جنگ، محافظت کند. در اینجا، اگرچه دفاعی صورت میگیرد و حتی در میان معرکه قتال هم باشد، اما چون جزو هیچیک از دو لشکر نیست و صرفاً برای دفاع و حفظ جان خود اقدام میکند، این عمل از قبیل جهاد (به معنای اخص) محسوب نمیشود،مرحوم صاحب جواهر در ادامه توضیح میدهد که مقصود، « بالمعنى الأخص الذي يعتبر فيه الشرائط المزبورة »[5] است. یعنی وقتی صاحب شرایع میگوید «وَ لَا یَکُونُ جِهَاداً»، منظور محقق این است که جهاد به معنای اخص آن نیست. این سخن درستی است؛ وگرنه به معنای اعم، جهاد به معنای مطلق قتال فی سبیل الله است و حفظ جان نیز به امر خدای تعالی و متعلق امر اوست، پس جهاد محسوب میشود. لکن این وجوب به حکم عقل است و امر شرع، ارشادی است؛ مانند سایر مواردی که امر ارشادی وجود دارد. حتی امر به اطاعت خداوند در آیه «أَطِیعُوا اللَّهَ» یا آیه شریفه « يَا أَيُّهَا النَّاسُ اعْبُدُوا رَبَّكُمُ الَّذِي خَلَقَكُمْ وَالَّذِينَ مِنْ قَبْلِكُمْ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ »[6] که امر به عبادت مردم است، ارشاد به حکم عقل دانسته شده است؛ زیرا عقل به عبادت و اطاعت خداوند حکم میکند. بنابراین، اوامر «أَطِیعُوا اللَّهَ» و «اعْبُدُوا اللَّهَ» همگی ارشاد به حکم عقل هستند و از جمله این موارد، دفاع از جان است. چون عقل به طور مستقل به حفظ نفس حکم میکند، این عمل «دفاع» نام میگیرد.
به معنای اعم، این عمل میتواند جهاد باشد؛ زیرا بر اساس قاعده ملازمه بین حکم عقل و شرع («مَا حَکَمَ بِهِ الْعَقْلُ حَکَمَ بِهِ الشَّرْعُ»)، آنچه عقل مستقلاً به آن حکم کند، شرع نیز به آن حکم میکند. بنابراین، میتوان گفت این قتال برای دفاع، به حکم شرع نیز هست و در این صورت، داخل در معنای اعم جهاد میشود.
صاحب جواهر در ادامه میگوید: «بِالْمَعْنَی الْأَخَصِّ الَّذِی یُعْتَبَرُ فِیهِ الشَّرَائِطُ الْمَذْکُورَةُ.» یعنی آن جهادی که به معنای اخص است و شرایط و احکام خاصی دارد. از جمله این شرایط، ترتب حکم شهید و عدم نیاز به غسل، و همچنین مالکیت بر غنیمت است. اینها همه مربوط به جهاد دعایی (ابتدایی) است. در جهاد دفاعی، اصحاب گفتهاند اگر کسی حتی در مرحله دفاع کشته شود، باید غسل داده شود.
در کتاب مسالک چنین آمده است: « بل في المسالك « أشار المصنف بذلك إلى عدم جريان حكم الفرار والغنيمة وشهادة المقتول فيه على وجه لا يغسل ولا يكفن [7] » در مسالک بیان شده که در جهاد دفاعی، هیچیک از این احکام جاری نمیشود. اینکه شهید غسل و کفن ندارد، مربوط به جهاد ابتدایی و دعایی است و در جهاد دفاعی جاری نیست. همچنین احکامی مانند حرمت فرار و حکم شهید بودن، همگی مربوط به جهاد دعایی است. سپس در ادامه آمده است: « بل في الدروس نسبته إلى ظاهر الأصحاب ، قال بعد أن ذكر الدفاع عن البيضة مع الجائر وعن النفس : « وظاهر الأصحاب عدم تسمية ذلك كله جهادا ، بل دفاع ، وتظهر الفائدة في حكم الشهادة والفرار وقسمة الغنيمة وشبهها[8] ».
بنابراین، اینکه آیا واقعاً همه اصحاب بر عدم ترتب این احکام اتفاق نظر دارند یا خیر، باید گفت این نظر ظاهرِ بسیاری از اصحاب است و دستکم جماعتی از آنان چنین گفتهاند. پس جماعتی از اصحاب، احکام مختص جهاد به معنای اخص را بر جهاد دفاعی مترتب نمیدانند و این نظر هم در مسالک و هم در دروس به ظاهر اصحاب نسبت داده شده است. غرض این بود که «جهاد دفاعی» در واقع، آنگونه که گفتهاند، عندالاطلاق «جهاد» نامیده نمیشود، بلکه «دفاع» گفته میشود. ولی به مناسبتهایی که بیان شد، «جهاد» نیز بر آن اطلاق میگردد. بالاخره شخص در معرکه و در حال قتال است، طرف مقابل دارد و میجنگد. این جنگ قطعاً به امر پروردگار است؛ زیرا حفظ نوامیس و نفس، به حکم عقل واجب است و شرع نیز قطعاً به آن امر کرده است؛ هرچند امری ارشادی باشد.
صاحب جواهر در جلد ۲۱، صفحات ۱۸ و ۱۹ بیانی دارد: «أن الجهاد على أقسام : أحدها أن يكون ابتداء من المسلمين للدعاء إلى الإسلام. وهذا هو المشروط بالشروط المزبورة»[9] شروطی که برای جهاد اختصاصی ذکر شده، مربوط به همین جهاد ابتدایی است. «وَ الَّذِی وُجُوبُهُ کِفَائِیٌّ.» این نظر خود صاحب جواهر است. «والثاني أن يدهم المسلمين عدو من الكفار يخشى منه على البيضة..» اگر دشمنی از کفار به مسلمین هجوم آورد و خوف از بین رفتن اساس اسلام (بیضة الاسلام) و خطر برای کیان و نوامیس مسلمین باشد، در اینجا جهاد واجب میشود. «أو يريد الاستيلاء على بلادهم وأسرهم وسبيهم وأخذ أموالهم.» یا دشمن قصد تسلط بر سرزمینهایشان، اسارتشان، به کنیزی گرفتنشان و غارت اموالشان را داشته باشد. در اینجا جهاد واجب است. «وهذا واجب على الحر والعبد والذكروالأنثى والسليم والمريض والأعمى والأعرج وغيرهم إن احتيج إليهم.» دیگر در اینجا آیه « لَيْسَ عَلَى الْأَعْمَىٰ حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْأَعْرَجِ حَرَجٌ وَلَا عَلَى الْمَرِيضِ حَرَجٌ »[10] جاری نیست. در جهاد دفاعی این استثنائات وجود ندارد. «وَ غَیْرِهِمْ إِنِ احْتِیجَ إِلَیْهِمْ.» اگر به این افراد نیاز باشد. « ولا يتوقف على حضور الإمام عليهالسلام ولا إذنه ، ولا يختص بمن قصدوه من المسلمين ، بل يجب على من علم بالحال النهوض إذا لم يعلم قدرة المقصودين على المقاومة ، ويتأكد الوجوب على الأقربين فالأقربين ، الثالث أن يكون بين المشركين مقيما أو أسيرا أو بأمان ويغشاهم عدو ويخشى المسلم على نفسه فيدفع عن نفسه بحسب الإمكان ، وهذا غير مشروط بالشروط السابقة أيضا. »[11] یعنی مسلمانی در میان مشرکین مقیم باشد یا اسیر شده یا امان گرفته باشد و دشمنی به آنجا هجوم آورد و او بر جان خود بترسد. صاحب جواهر این را قسم سوم به شمار آورده، ولی سایر فقها چنین نکرده و آن را از قبیل همان قسم دوم (دفاع) دانستهاند که صحیح نیز همین است. این قسم سوم، داخل در همان قسم دوم میشود. عمده بحث ما در احکام جهاد ابتدایی است که آیا در عصر غیبت، اذن فقیه لازم است یا خیر. وگرنه در جهاد دفاعی، حتی اذن امام معصوم نیز شرط نیست و واجب است.
اصحاب در این زمینه اختلاف کردهاند. نظر معروف بین اصحاب این است که جهاد ابتدایی بدون اذن امام معصوم جایز نیست. من کلمات فقهایی را که به این مطلب تصریح کردهاند، آوردهام. یا باید امام معصوم حاضر باشد یا نایب خاص او که برای جهاد منصوب شده باشد، یا نایبی که حضرت او را به طور کلی به عنوان نایب خاص در تمام امور حکومتی در یک استان یا شهر نصب کرده باشد. در این صورت، وقتی نصب مطلق دارد، اگر امر جهاد پیش آید، او اذن میدهد و مانند اذن امام است. تمام این موارد در زمان حضور امام است.
اما از کلام شیخ مفید و برخی دیگر از فقها چنین برمیآید که حتی اگر فقیه در عصر غیبت حکم به جهاد دهد، این حکم مشروع است، بلکه بر او لازم است. عبارت ایشان چنین است (کلمات گروه اول که قائل به شرطیت اذن امام هستند، چون زیاد است و یافتنشان آسان است، از ذکر آنها صرف نظر میکنم).
در کلام شیخ مفید[12] آمده است: «فَأَمَّا إِقَامَةُ الْحُدُودِ فَهُوَ إِلَی سُلْطَانِ الْإِسْلَامِ الْمَنْصُوبِ مِنْ قِبَلِ اللَّهِ تَعَالَی وَ هُمْ أَئِمَّةُ الْهُدَی مِنْ آلِ مُحَمَّدٍ (عَلَیْهِمُ الصَّلَاةُ وَ السَّلَامُ) وَ مَنْ نَصَبُوهُ لِذَلِکَ مِنَ الْأُمَرَاءِ وَ الْحُکَّامِ وَ قَدْ فَوَّضُوا النَّظَرَ فِیهِ إِلَی فُقَهَاءِ شِیعَتِهِمْ مَعَ الْإِمْکَانِ، فَمَنْ تَمَکَّنَ مِنْ إِقَامَتِهَا...» که اگر فقیهی بتواند حدود و احکام را اقامه کند، بر او واجب است. «فَیَلْزَمُهُ إِقَامَةُ الْحُدُودِ وَ تَنْفِیذُ الْأَحْکَامِ» (مقصود فقهای شیعه در عصر غیبت است) «وَ الْأَمْرُ بِالْمَعْرُوفِ وَ النَّهْیُ عَنِ الْمُنْکَرِ» امر به معروف و نهی از منکر نیز در مرتبهای که نیاز به ضرب و جرح داشته باشد (وگرنه مرتبه بیانی و گفتاری آن بر همه مؤمنین تکلیف است) و اگر به ضرب و جرح و چه بسا قتل منجر شود، به اذن و امر فقیه مشروع و واجب است و در کنار این، فرمود: «وَ جِهَادُ الْکُفَّارِ.» و جهاد با کفار. «وَ مَنْ یَسْتَحِقُّ ذَلِکَ مِنَ الْفُجَّارِ.» نه فقط کفار، بلکه فجار نیز همینگونهاند. فرض کنید حکومت صدام یا امثال آن؛ کسانی که فقیه تشخیص دهد در آن بلاد اسلامی در حال محو کردن اسلام هستند. در اینجا اگر فقیه بتواند و قدرت داشته باشد، میتواند ابتداً دستور جهاد دهد. شرطش این است که قدرت داشته باشد و بتواند و اهل حل و عقد و کارشناسان نظامی، همگی تشخیصشان این باشد که توانایی وجود دارد.
و اگر بخواهد قومی از کفار را به اسلام دعوت کند و ببیند این امر متوقف بر از بین بردن حکومت طاغوت است، در این صورت جهاد بر او واجب میشود. همچنین نسبت به طواغیت؛ کسانی که ادعای اسلام دارند، اما مردم را فریب میدهند، اسلام را وارونه جلوه میدهند و نوکر کفار و استکبار جهانی میشوند. اگر فقیه قدرت پیدا کند و بتواند، بنا بر این قول شیخ مفید، میتواند حکم به جهاد دهد. همانطور که امر به معروف و نهی از منکر بر او واجب است، جهاد ابتدایی نیز بر او واجب میشود. «وَ یَجِبُ عَلَی إِخْوَانِهِ مِنَ الْمُؤْمِنِینَ مَعُونَتُهُ»؛ و بر برادران مؤمنش واجب است او را یاری کنند «إِذَا اسْتَعَانَ بِهِمْ مَا لَمْ یَتَجَاوَزْ حُدُودَ الْإِیمَانِ»؛ البته به شرطی که در راستای شرع عمل کند.
ابوالصلاح حلبی [13] نیز کلامی نظیر این دارد. عبارت او چنین است:او جهاد را به دو قسم (ابتدایی و دفاعی) تقسیم کرده و درباره قسم اول که جهاد ابتدایی است، میگوید: «لِأَنَّ الْأَوَّلَ جِهَادٌ مُبْتَدَأٌ وَ وَقَفَ فَرْضُ النُّصْرَةِ فِیهِ عَلَی دَاعِی الْحَقِّ.» وجوب یاری کردن در این جهاد، متوقف بر وجود «داعی حق» است. یعنی باید یک داعی حق و امام عادلی باشد که به حق دعوت کند تا این جهاد ابتدایی مشروع شود. او میگوید یاری کردن او واجب است «دُونَ دَاعِی الضَّلَالِ»؛ نه طاغوتی که دعوتش حق نیست و برای اهداف نفسانی و سلطهطلبی و کشورگشایی میجنگد. این تقابل میان «داعی حق» و «داعی ضلال» نشان میدهد که «داعی حق» اعم از امام معصوم است و شامل هر امام عادل و فقیه عادل امامی میشود که جز به حق دعوت نمیکند، مانند امام راحل و امثال ایشان. این کلام چنین ظهوری دارد و کلمات برخی دیگر نیز همینطور است.
در هر حال، آیا میتوان گفت فقها بر شرطیت اذن امام اجماع تعبدی دارند؟ اولاً، نصوص زیادی در این زمینه وارد شده که ظهور در مشروعیت جهاد با امام عادلی دارند که بر اساس احکام اسلام جهاد کند. البته نصوص مختلف است و در طرف مقابل نیز نصوصی داریم که بر عدم جواز دلالت میکنند. آن نصوص قابل حمل هستند. با قطع نظر از حمل، نصوصی که جهاد را بدون اذن امام معصوم منع میکنند، متعددند. لذا این اجماع، اولاً به خاطر مخالفت امثال شیخ مفید و ابوالصلاح حلبی و نیز تعابیری در کلام برخی فقها که بین امام عدل و امام جائر تقابل ایجاد کردهاند، یک اجماع محقق و قطعی نیست. ثانیاً، این اجماع مدرکی است؛ زیرا نصوص فراوانی در این باب وجود دارد و به ظن قوی، بلکه قطعی است که اصحاب در فتوای خود به همین نصوص اتکا کردهاند.
با این حساب، این اجماع ملاک حجیت نیست؛ چون اولاً محقق نیست و ثانیاً بر فرض تحقق، مدرکی است. پس باید به سراغ خود نصوص برویم. ما نصوص را به سه طایفه تقسیم کردیم:
طایفه اول: نصوصی که بر منع جهاد (و حتی در برخی موارد، مرزبانی) بدون اذن امام دلالت دارند.
طایفه دوم: نصوصی که ناظر به عصر غیبت (و حتی اعم از غیبت و حضور) هستند و هرگونه قیام و برافراشتن پرچمی را تا زمان قیام حضرت، محکوم به منع کرده و به قعود و نشستن در خانه امر میکنند.
طایفه سوم: نصوصی که دلالت دارند اگر فقیهی امانتدار دین باشد و بخواهد آنچه را خدا و رسول و کتاب و سنت گفتهاند، عمل کند و امام عادل باشد، جهاد برای او جایز است و این مورد با موارد قبلی قابل مقایسه نیست.
طایفه اول
از طایفه اول، روایتی است که کلینی نقل کرده: «مَا رَوَاهُ الْکُلَیْنِیُّ بِسَنَدِهِ عَنْ بَشِیرٍ الدَّهَّانِ عَنْ أَبِی عَبْدِ اللَّهِ (عَلَیْهِ السَّلَامُ) قَالَ: قُلْتُ لَهُ إِنِّي رَأَيْتُ فِي الْمَنَامِ أَنِّي قُلْتُ لَكَ إِنَّ الْقِتَالَ مَعَ غَيْرِ الْإِمَامِ الْمُفْتَرَضِ طَاعَتُهُ حَرَامٌ مِثْلُ الْمَيْتَةِ وَ الدَّمِ وَ لَحْمِ الْخِنْزِيرِ فَقُلْتَ لِي نَعَمْ هُوَ كَذَلِكَ فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع هُوَ كَذَلِكَ هُوَ كَذَلِكَ...»[14] بشیر دهان به امام صادق (علیه السلام) عرض میکند: در خواب دیدم که به شما میگویم قتال همراه با غیر امامی که اطاعتش واجب است، حرام است؛ مانند مردار و خون و گوشت خوک. «...فَقُلْتَ لِی: نَعَمْ هُوَ کَذَلِکَ.» شما در خواب به من فرمودید: بله، همینطور است و حرام است. حالا در بیداری عرض میکند که شما در خواب به من چنین فرمودید. «فَقَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (عَلَیْهِ السَّلَامُ): هُوَ کَذَلِکَ، هُوَ کَذَلِکَ.» حضرت دو بار تکرار کردند که آنچه در خواب به تو گفتم، واقعیت هم همین است.
این روایت فیالجمله دلالت دارد بر اینکه جهاد بدون اذن امام جایز نیست. اما این روایت قابل حمل است. اولاً، این روایت مربوط به زمانی بود که جهادها و قتالها توسط خلفای بنیعباس و بنیامیه صورت میگرفت و قیامهایی بود که نه به اذن امام بود و اگر هم صورت ظاهری اذن را داشت، در تمام مراحل مو به مو به دستور امام عمل نمیکردند و غالباً اجازه نمیگرفتند. ثانیاً، محامل دیگری نیز وجود دارد؛ مانند اینکه رهبران آن قیامها به احکام اسلام ملتزم نبودند یا عِده و عُده کافی نداشتند. با قطع نظر از این حملها، این روایت فیالجمله بر منع دلالت دارد. البته سند این روایت ضعیف است؛ زیرا «بشیر دهّان» که در سند آن واقع شده، توثیق ندارد و از مشاهیر نیست.
دوم، صحیحه عبدالله بن مغیره است: « قُلْتُ لِلرِّضَا ع جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ أَبِي حَدَّثَنِي عَنْ آبَائِكَ ع أَنَّهُ قِيلَ لِبَعْضِهِمْ إِنَّ فِي بِلَادِنَا مَوْضِعَ رِبَاطٍ[3] يُقَالُ لَهُ قَزْوِينُ وَ عَدُوّاً يُقَالُ لَهُ الدَّيْلَمُ فَهَلْ مِنْ جِهَادٍ أَوْ هَلْ مِنْ رِبَاطٍ فَقَالَ عَلَيْكُمْ بِهَذَا الْبَيْتِ فَحُجُّوهُ ثُمَّ قَالَ فَأَعَادَ عَلَيْهِ الْحَدِيثَ ثَلَاثَ مَرَّاتٍ كُلَّ ذَلِكَ يَقُولُ عَلَيْكُمْ بِهَذَا الْبَيْتِ فَحُجُّوهُ ثُمَّ قَالَ فِي الثَّالِثَةِ أَ مَا يَرْضَى أَحَدُكُمْ أَنْ يَكُونَ فِي بَيْتِهِ يُنْفِقُ عَلَى عِيَالِهِ يَنْتَظِرُ أَمْرَنَا فَإِنْ أَدْرَكَهُ كَانَ كَمَنْ شَهِدَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ ص بَدْراً وَ إِنْ لَمْ يُدْرِكْهُ كَانَ كَمَنْ كَانَ مَعَ قَائِمِنَا فِي فُسْطَاطِهِ هَكَذَا وَ هَكَذَا وَ جَمَعَ بَيْنَ سَبَّابَتَيْهِ فَقَالَ أَبُو الْحَسَنِ ع صَدَقَ هُوَ عَلَى مَا ذَكَرَ.»[15] محمد بن عبدالله که از اصحاب امام رضا (علیه السلام) بود، از ایشان سؤالی پرسید و عبدالله بن مغیره میگوید من میشنیدم. پس ناقل خود عبدالله بن مغیره است و لذا روایت صحیحه محسوب میشود. «...حَدَّثَنِی أَبِی عَنْ أَهْلِ بَیْتِهِ عَنْ آبَائِهِ أَنَّهُ قَالَ لَهُ بَعْضُهُمْ: إِنَّ فِی بِلَادِنَا مَوْضِعَ رِبَاطٍ یُقَالُ لَهُ قَزْوِینُ وَ عَدُوّاً یُقَالُ لَهُ الدَّیْلَمُ، فَهَلْ مِنْ جِهَادٍ؟» پدرم از خاندانش و آنان از پدرانشان نقل کردهاند که شخصی از امام پرسید: در سرزمین ما منطقهای مرزی به نام قزوین و دشمنی به نام دیلم وجود دارد و حکومت وقت با آنان میجنگد. آیا در اینجا جهاد یا مرزبانی جایز است؟ «فَقَالَ (عَلَیْهِ السَّلَامُ): عَلَیْکُمْ بِهَذَا الْبَیْتِ فَحُجُّوهُ.» حضرت فرمودند: شما به همین خانه خدا (کعبه) بپردازید و حج به جا آورید. تکلیف شما این است، نه جهاد. «فَعَادَ عَلَیْهِ الْحَدِیثَ. فَقَالَ (عَلَیْهِ السَّلَامُ): عَلَیْکُمْ بِهَذَا الْبَیْتِ فَحُجُّوهُ، أَمَا یَرْضَی أَحَدُکُمْ أَنْ یَکُونَ فِی بَیْتِهِ یُنْفِقُ عَلَی عِیَالِهِ مِنْ طَوْلِهِ یَنْتَظِرُ أَمْرَنَا، فَإِنْ أَدْرَکَهُ کَانَ کَمَنْ شَهِدَ مَعَ رَسُولِ اللَّهِ (صَلَّی اللَّهُ عَلَیْهِ وَ آلِهِ وَ سَلَّمَ) بَدْراً.» آیا یکی از شما راضی نیست که در خانه خود بماند، از وسع مالی خود بر خانوادهاش انفاق کند و منتظر امر ما باشد؟ اگر در این حال امر ما را درک کند، مانند کسی است که در جنگ بدر همراه رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بوده است. «فَإِنْ مَاتَ یَنْتَظِرُ أَمْرَنَا کَانَ کَمَنْ کَانَ مَعَ قَائِمِنَا (صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ) هَکَذَا فِی فُسْطَاطِهِ.» اگر در حال انتظار امر ما از دنیا برود، مانند کسی است که در خیمه قائم ما (سلام الله علیه) بوده و جنگیده است.
این روایت نیز ظهور در این دارد که تا زمان ظهور حضرت که نام ایشان برده شده، جهاد منع شده است. یعنی اگر کسی شما را به جهاد و مقابله دعوت کرد، نروید.
سند این روایت صحیح است. از سیاق آن نیز معلوم است که مقصود، خروج به دعوت طواغیت است؛ زیرا در آن زمان، حاکمان مناطق دیلم و قزوین، طاغوت بودند. لذا راوی سؤال میکند که آیا بروم و در آنجا بجنگم؟ و حضرت او را منع میکنند. این خود قرینهای است که تا زمان قیام حضرت، هر طاغوت و حکومتی غیر از حکومت ما که شما را دعوت به جنگ کند، نباید اجابت کرد. یعنی حکومتی از قبیل همان حاکمان دیلم که طاغوت بودند و گوش به فرمان ائمه نبودند و خودرأی عمل میکردند.
آنچه در روایت هست، این است که راوی میخواهد برای جنگ به آنجا برود و امام او را منع میکنند، چرا که حاکمان آنجا در زمان حضرات ائمه، از خلفای اموی بودند و معلوم است که گوش به فرمان ائمه علیهمالسلام نبودند. آنها طاغوت محسوب میشدند و لذا حضرت از قتال تحت امر آنها منع کردهاند. این مقداری است که از این روایت استفاده میشود.
روایت بعدی باز در مورد رباط (مرزبانی) است؛ صحیحه محمد بن عیسی عن الرضا علیه السلام که شبیه روایت قبلی است: « عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ يُونُسَ عَنْ أَبِي اَلْحَسَنِ اَلرِّضَا عَلَيْهِ اَلسَّلاَمُ قَالَ: قُلْتُ لَهُ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ رَجُلاً مِنْ مَوَالِيكَ بَلَغَهُ أَنَّ رَجُلاً يُعْطِي اَلسَّيْفَ وَ اَلْفَرَسَ فِي سَبِيلِ اَللَّهِ فَأَتَاهُ فَأَخَذَهُمَا مِنْهُ وَ هُوَ جَاهِلٌ بِوَجْهِ اَلسَّبِيلِ ثُمَّ لَقِيَهُ أَصْحَابُهُ فَأَخْبَرُوهُ أَنَّ اَلسَّبِيلَ مَعَ هَؤُلاَءِ لاَ يَجُوزُ وَ أَمَرُوهُ بِرَدِّهِمَا فَقَالَ فَلْيَفْعَلْ قَالَ قَدْ طَلَبَ اَلرَّجُلَ فَلَمْ يَجِدْهُ وَ قِيلَ لَهُ قَدْ شَخَصَ اَلرَّجُلُ قَالَ فَلْيُرَابِطْ وَ لاَ يُقَاتِلْ قَالَ فَفِي مِثْلِ قَزْوِينَ وَ اَلدَّيْلَمِ وَ عَسْقَلاَنَ وَ مَا أَشْبَهَ هَذِهِ اَلثُّغُورَ فَقَالَ نَعَمْ فَقَالَ لَهُ يُجَاهِدُ قَالَ لاَ إِلاَّ أَنْ يَخَافَ عَلَى ذَرَارِيِّ اَلْمُسْلِمِينَ [فَقَالَ] أَ رَأَيْتَكَ لَوْ أَنَّ اَلرُّومَ دَخَلُوا عَلَى اَلْمُسْلِمِينَ لَمْ يَنْبَغِ لَهُمْ أَنْ يَمْنَعُوهُمْ قَالَ يُرَابِطُ وَ لاَ يُقَاتِلُ وَ إِنْ خَافَ عَلَى بَيْضَةِ اَلْإِسْلاَمِ وَ اَلْمُسْلِمِينَ قَاتَلَ فَيَكُونُ قِتَالُهُ لِنَفْسِهِ وَ لَيْسَ لِلسُّلْطَانِ قَالَ قُلْتُ فَإِنْ جَاءَ اَلْعَدُوُّ إِلَى اَلْمَوْضِعِ اَلَّذِي هُوَ فِيهِ مُرَابِطٌ كَيْفَ يَصْنَعُ قَالَ يُقَاتِلُ عَنْ بَيْضَةِ اَلْإِسْلاَمِ لاَ عَنْ هَؤُلاَءِ لِأَنَّ فِي دُرُوسِ اَلْإِسْلاَمِ دُرُوسَ دِينِ مُحَمَّدٍ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ» [16] .
یونس بن عبدالرحمن از امام رضا (علیه السلام) سؤال میکند که شخصی در مقابل دشمن مرزبانی میکند و نزدیک است که دشمن وارد خانهاش شود. چه باید بکند؟ بجنگد یا نه؟ «فَقَالَ لَهُ الرِّضَا (عَلَیْهِ السَّلَامُ): إِذَا کَانَ ذَلِکَ کَذَلِکَ فَلَا یُقَاتِلْ عَنْ هَؤُلَاءِ.» اگر چنین است، از جانب اینان (حاکمان جور) نجنگد. یعنی دو لشکر وجود دارد: یکی لشکر خودی که حاکمش طاغوت است و دیگری لشکر دشمن. او نباید به عنوان سرباز لشکر طاغوت و به دستور آنها بجنگد. «وَ لَکِنْ یُقَاتِلُ عَنْ بَیْضَةِ الْإِسْلَامِ، فَإِنَّ فِی ذَهَابِ بَیْضَةِ الْإِسْلَامِ دُرُوسَ ذِکْرِ مُحَمَّدٍ (صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَیْهِ).» بلکه باید به نیت دفاع از اساس اسلام بجنگد؛ زیرا با از بین رفتن اساس اسلام، نام محمد (صلی الله علیه) از بین میرود.
این روایت معارضی دارد که در آن از رباط منع شده است. اما این دو روایت قابل جمع هستند. در آن روایتی که از رباط منع شده، خوفی برای بیضة الاسلام وجود نداشته است؛ اما در این دو روایت، فرض بر «إِذَا کَانَ کَذَلِکَ» است؛ یعنی شرایط به گونهای است که اگر دشمن وارد شود، به مسلمین و مؤمنین تجاوز میکند. در اینجا خوف خطر برای کیان اسلام وجود دارد. همیشه اینطور نیست که اگر مرزبانی نشود، دشمن حمله کند و خوفی برای کیان اسلام باشد. آن روایت حمل بر جایی میشود که چنین خوفی نیست و این روایت که رباط را واجب کرده، مربوط به جایی است که حفظ کیان اسلام و مسلمین متوقف بر آن مرزبانی باشد؛ هرچند حکومت طاغوت باشد. این حکم در مورد رباط است.
اما در مورد قتال، معتبره عبدالملک نقل شده است: « قَالَ لِي أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع يَا عَبْدَ الْمَلِكِ مَا لِي لَا أَرَاكَ تَخْرُجُ إِلَى هَذِهِ الْمَوَاضِعِ الَّتِي يَخْرُجُ إِلَيْهَا أَهْلُ بِلَادِكَ قَالَ قُلْتُ وَ أَيْنَ فَقَالَ جُدَّةُ وَ عَبَّادَانُ وَ الْمَصِّيصَةُ وَ قَزْوِينُ[2] فَقُلْتُ انْتِظَاراً لِأَمْرِكُمْ وَ الِاقْتِدَاءِ بِكُمْ فَقَالَ إِي وَ اللَّهِ لَوْ كانَ خَيْراً ما سَبَقُونا إِلَيْهِ قَالَ قُلْتُ لَهُ فَإِنَّ الزَّيْدِيَّةَ يَقُولُونَ لَيْسَ بَيْنَنَا وَ بَيْنَ جَعْفَرٍ خِلَافٌ إِلَّا أَنَّهُ لَا يَرَى الْجِهَادَ فَقَالَ أَنَا لَا أَرَاهُ بَلَى وَ اللَّهِ إِنِّي لَأَرَاهُ وَ لَكِنْ أَكْرَهُ أَنْ أَدَعَ عِلْمِي إِلَى جَهْلِهِمْ. »[17]
امام صادق (علیه السلام) به عبدالملک فرمودند: چرا تو را نمیبینم که به این مناطقی که همشهریهایت برای جنگ میروند، بروی؟ «قَالَ: قُلْتُ: وَ أَیْنَ؟ قَالَ (عَلَیْهِ السَّلَامُ): جُدَّةُ وَ عَبَّادَانُ وَ الْمَصِّیصَةُ وَ قَزْوِینُ.» عبدالملک پرسید: کجا را میفرمایید؟ حضرت فرمودند: جده، عبادان، مصیصه و قزوین. در این مناطق جنگ است و همشهریهای تو میروند، چرا تو نمیروی؟ «فَقُلْتُ: انْتِظَاراً لِأَمْرِکُمْ وَ الِاقْتِدَاءَ بِکُمْ.» عرض کردم: منتظر امر شما و به جهت اقتدا به شما هستم. ما فقط تابع شما هستیم؛ اگر دستور دهید میرویم و اگر ندهید، نمیرویم. «فَقَالَ (عَلَیْهِ السَّلَامُ): إِی وَ اللَّهِ، لَوْ کَانَ خَیْراً مَا سَبَقُونَا.» حضرت فرمودند: آری به خدا، اگر کار خیری بود، آنان از ما سبقت نمیگرفتند.
«قَالَ: قُلْتُ لَهُ: فَإِنَّ الزَّیْدِیَّةَ یَقُولُونَ لَیْسَ بَیْنَنَا وَ بَیْنَ جَعْفَرٍ خِلَافٌ إِلَّا أَنَّهُ لَا یَرَی الْجِهَادَ.» عرض کردم: زیدیه میگویند ما با جعفر بن محمد (امام صادق) اختلافی نداریم جز اینکه او جهاد را جایز نمیداند. ما مردان انقلابی هستیم و میگوییم باید جهاد کرد، اما امام صادق میگوید اکنون جهاد نکنید. «فَقَالَ (عَلَیْهِ السَّلَامُ)» - حضرت در جواب، پاسخی بسیار زیبا و جامع دادند - «أَنَا لَا أَرَاهُ؟ بَلَی وَ اللَّهِ إِنِّی لَأَرَاهُ. وَ لَکِنِّی أَکْرَهُ أَنْ أَدَعَ عِلْمِی إِلَی جَهْلِهِمْ.» من جهاد را جایز نمیدانم؟ آری به خدا، من آن را جایز میدانم، اما خوش ندارم که علم خود را رها کرده و از جهل آنان پیروی کنم. اینان جاهلاند و نمیدانند جهادشان به کجا ختم میشود. این قیامها جز به هدر دادن خون مسلمین نمیانجامد و من میبینم که این جهاد فایدهای ندارد. این روایت از جمله قرینههایی است که میتوان نصوص منع را حمل بر مواردی کرد که قیامکنندگان با شکست مواجه میشدند، خون مسلمین را به هدر میدادند و قدرت کافی نداشتند.
اینها نصوص طایفه اول بودنددر مورد جهاد ابتدایی، اگر شرایط همینگونه باشد و فقیهی که متصدی حکومت است و اهل حل و عقد او، تشخیص دهند که قیام به شکست میانجامد، جهاد جایز نیست. اما اگر فقیه و اهل حل و عقد (مانند شورای تشخیص مصلحت در هر برههای از تاریخ) به این نتیجه برسند که قدرت کافی وجود دارد و خود فقیه نیز همین تشخیص را داشته باشد، در این صورت موقع جهاد ابتدایی فرا میرسد.
طایفه دوم
طایفه دوم نصوص، آنهایی هستند که دلالت دارند تا ظهور حضرت باید در خانه نشست.
یکی از این روایات، مرفوعه رِبعِی از امام سجاد (علیه السلام) است: «قَالَ (عَلَیْهِ السَّلَامُ): وَ اللَّهِ لَا يَخْرُجُ وَاحِدٌ مِنَّا قَبْلَ خُرُوجِ الْقَائِمِ ع إِلَّا كَانَ مَثَلُهُ مَثَلَ فَرْخٍ طَارَ مِنْ وَكْرِهِ قَبْلَ أَنْ يَسْتَويَ جَنَاحَاهُ فَأَخَذَهُ الصِّبْيَانُ فَعَبِثُوا بِهِ»[18] به خدا قسم، هیچیک از ما قبل از خروج قائم قیام نمیکند، مگر اینکه مَثَل او مانند جوجهای باشد که قبل از آنکه بالهایش محکم شود، از لانه پرواز کند و در گودال می افتد و کودکان او را گرفته و با او بازی کنند. این روایت سندش ضعیف و مرفوعه است و ملاک حجیت را ندارد.
روایت مهم دیگر، صحیحه سُدَیر صیرفی است: «قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ (عَلَیْهِ السَّلَامُ): یَا سُدَیْرُ! الْزَمْ بَيْتَكَ وَ كُنْ حِلْساً مِنْ أَحْلَاسِهِ وَ اسْكُنْ مَا سَكَنَ اللَّيْلُ وَ النَّهَارُ فَإِذَا بَلَغَكَ أَنَّ السُّفْيَانِيَّ قَدْ خَرَجَ فَارْحَلْ إِلَيْنَا وَ لَوْ عَلَى رِجْلِكَ»[19] حضرت به سدیر فرمودند: در خانهات بمان و همچون گلیمی بر کف خانه باش (کنایه از عدم تحرک و خروج)، تا زمانی که شب و روز آرام است، تو نیز آرام باش و هرگاه خبر خروج سفیانی به تو رسید، به سوی ما حرکت کن، هرچند پیاده. این روایت بر نهی از قیام در عصر غیبت دلالت دارد. باید به سراغ نصوص دیگر برویم تا ببینیم چگونه میتوان بین این روایات علاج و جمع کرد.