« فهرست دروس
درس تفسیر استاد علی اکبر سیفی مازندرانی

1404/07/01

بسم الله الرحمن الرحیم

تفسیر آیه 203 سوره بقره

موضوع: تفسیر آیه 203 سوره بقره

تفسیر آیه « وَاذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُودَاتٍ ۚ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ وَمَنْ تَأَخَّرَ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ ۚ لِمَنِ اتَّقَىٰ ۗ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ »[1]

مقدمه/بررسی کتاب العین

ما از قدیم‌الایام، تمام کتاب‌هایی که می‌نوشتیم، چه در عقاید، چه در فقه و کتاب‌های دیگری که نیاز به فحص لغوی داشت، به کلام ایشان مراجعه می‌کردیم. بعدها من دیدم بعضی‌ها خیلی تشکیک کردند؛ از جمله در خود سیوطی، کلام این مشککین را نقل کرده است. از ازهری گرفته تا دیگران.

در مجموع حرف آن‌ها این است که همه کتاب خلیل، تالیف خودش نیست. حالا تا کجا هست، اختلاف کرده‌اند. بعضی‌ها گفته‌اند مثلاً تا حرف عین است، بعضی حرف قبلش را گفته‌اند، بعضی گفته‌اند فقط حرف عین است. بالأخره بقیه را «لیث» اضافه کرده است.

ما هم دو تا «لیث» داریم؛ یکی «لیث خراسانی» هست که اسمش را هم آنجا آوردیم، یکی هم آن «لیث اقدم» هست و قبل از اوست؛ یعنی حتی قبل از خود خلیل است آن «لیث». او هم ادیب بوده، شاعر بوده، فقیه بوده، اما کتاب لغوی به او مستقل استناد داده نشده است. در هر حال، بعضی گفته‌اند این کتاب خلیل، کتاب «عین» خلیل، اعتبار ندارد و همه آن از ایشان نیست.

اولاً این را توجه داشته باشید، همان‌طور که سیوطی گفته[2] و دیگران هم گفته‌اند، اولین کتاب لغوی که در اسلام نوشته شده، بعد از پیامبر خدا (صلوات‌الله‌علیه)، کتاب خلیل بوده است و تعریف زیادی از ایشان شده که مثل ایشان نیست و ایشان اهل بصره بوده است؛ اما کتاب لغوی ایشان اولین کتاب مدون بوده و بقیه کتب لغوی همه در حقیقت ناظر به این کتاب و متفرع بر آن است و بعد از او نوشته شده است؛ تمام کتب، حتی در عهد ائمه (علیهم‌السلام) چه باشد، چه بعد از عهد ائمه (علیهم‌السلام).

بنابراین اینکه همه کتاب خلیل، تالیف خودش باشد، اختلاف شده است. مخالفین وجوهی آورده‌اند که نمی‌شود همه آن، برای ایشان باشد. اجمال کلام این است که جلال‌الدین سیوطی، مؤلف همین کتاب سیوطی، ایشان اشکال کرده و رد کرده است، به‌خاطر اینکه ما هرچه گشتیم و فحص کردیم در این کتاب، ندیدیم جایی که در اصل معنا، شاگردش اضافه کرده باشد و از ایشان باشد. اصل معنای لغت، همه مال خلیل است و آن چیزی که «لیث خراسانی» - شاگرد خلیل- اضافه کرده است فقط بعضی مشتقات بوده و تدوینش را عقب و جلو کرده، در تنظیمش، در تدوینش و در بعضی از تصاریف و بعضی تصحیفات را ایشان اصلاح کرده یا اضافه کرده بعضی مشتقات را و صیغ را، نه اصل لغت را در معنایش؛ دست نبرده است و همه هم مال خلیل است.

در هر حال می‌گوید اگر به ما بگویید که خب این تصحیفات زیاد دارد و فلان دارد و قابل اعتبار نیست، می‌گوید اولاً که ما تصحیفی نیافتیم چندان؛ من، می‌گوید خودم این را اتقان دارم و ثانياً اینکه تصحیف هم باشد، چه کسی از اهل لغت است که کتابش سالم از تصحیف باشد؟ این دلیل بر بی‌اعتباری این کتاب نمی‌شود و خلاصه الکلام اینکه ایشان حکم به اعتبار این کتاب کرده است. اولین کسی که خیلی به ایشان اشکال کرده و بقیه همه از او نشأت گرفته، «ازهری» بوده در کتاب «التهذیب»، ایشان می‌گوید این کتاب مال ایشان نیست و ... «ازهری» هم خودش اعتراف دارد که «لیث خراسانی» آدم صالحی بوده است و لکن دوست داشته است که این کتاب به نام خودش باشد، لذا بعضی چیزها را اضافه کرده که به نام خودش، تا در این کتاب دخیل باشد.

عرض ما این است که اگر همه هم مال خلیل نباشد به لفظه؛ لکن خود «ازهری» می‌گوید آنجایی که گفته «قَالَ الْخَلِيلُ بْنُ فَرَاهِيدِي»، به اصطلاح مال خود خلیل است؛ اما آنجایی که فقط گفته با لقبش و آنجایی که گفته «قَالَ الْخَلِيلُ»، این خودش دارد از خلیل نقل می‌کند، حرف خودش است و برای این حرفش، شاهدی هم نیاورده است؛ در حالی که ازهری با خلیل هم خیلی فاصله داشته؛ بیش از صد سال.

در هر حال، علی فرض اینکه «لیث» هم گفته باشد، رجل صالح بوده، خودش خِریّت این فن بوده، بالمشافهه از خلیل شنیده است. اصلاً خود همان اعاظم و کسانی که متعرض این شناسنامه خود خلیل و کتابش شده‌اند، گفته‌اند: «انْقَطَعَ الْخَلِيلُ إِلَى اللَّيْثِ». «انْقَطَعَ» یعنی چه؟ یعنی خلیل به لیث اتکا کرده که کتابش را تدوین کند، شاگردش بوده است. بالمشافهه نقل بکند، رجل صالح بوده، چه نقلاً باشد، چه بالمباشره خود کلام خلیل باشد، فرقی برای ما نمی‌کند؛ چون قول رجل صالح کلامش حجت است. مثل اینکه یک رجل صالحی از امام معصوم نقل بکند، قول ثقه برای ما حجت است.

مستشکل می‌گوید هرگاه در کتاب "العین"، عبارت "قَالَ الْخَلِيلُ" به کار می‌رود، سخن از آنِ خود نویسنده است که یقین دارد نظرش مطابق و موافق قول "خلیل" است. گاهی انسان نظری می‌دهد و چون مطمئن است که استادش نیز همان را می‌گوید، از عبارت "قَالَهُ" استفاده می‌کند. بر این اساس، این موارد را از آنِ نویسنده می‌دانند؛ اما جایی که با ذکر لقب و نام، مانند "خلیل فراهیدی چنین گفته"، آورده می‌شود، مقصود نقل قول مستقیم از خود اوست. چنین تفکیکی را اصلاً نمی‌توان پذیرفت و به آن ملتزم شد. وقتی می‌گوید "قَالَ الْخَلِيلُ"، ظاهرش این است که سخن از "خلیل" است، نه آنکه سخن خود او باشد. در هیچ جای کتاب "العین" موردی را نمی‌یابید که او سخن را به خود نسبت دهد و بگوید: "أَقُولُ".

بر فرض که بپذیریم کلام، از آنِ خود نویسنده -لیث- است، باید توجه داشت که او برای خودش شأن مستقلی از "خلیل" قائل نبوده است؛ وگرنه کتاب را به نام "خلیل" به چاپ نمی‌رساند و به او دروغ و افترا نمی‌بست. اگر هم نظر خودش باشد، مطمئن است که این نظر را از "خلیل" گرفته است. بالمشافهه از او آموخته، شاگردش بوده، تلمذ کرده و خود نیز در این فن، مهارت داشته و سخن استادش را به‌خوبی فهمیده و اکنون آن را نقل می‌کند. من بارها در طول این سی، چهل سالی که این کتاب‌ها را می‌نوشتیم و به "العین" مراجعه می‌کردم، هر جا که می‌دیدم میان لغویون اختلافی وجود دارد، نظر "خلیل" را از همه دقیق‌تر می‌یافتم؛ او زیباتر و عمیق‌تر به ظرافت و اصل لغت پرداخته و آن را بیان کرده است. در موارد اندکی نیز اشکالاتی خلاف قاعده وجود داشت که همان‌جا تذکر داده‌ام. این‌گونه اشکالات در کلمات سایر اهل لغت نیز یافت می‌شود و این امر، دلیلی بر عدم انتساب کتاب به او نیست.

اینکه "شیخ طوسی" از اولین جلد کتاب تفسیر "تبیان" تا آخر آن، نام "خلیل" را می‌برد و به کلام او استشهاد می‌کند، دلیل بر این است که کتاب "العین" در زمان "شیخ طوسی" نسخه مشهوری داشته و انتساب آن به "خلیل" ثابت بوده است. از این رو، "شیخ طوسی" در همه‌جا می‌گوید "قَالَ الْخَلِيلُ" و به آن استشهاد می‌کند. همچنین اگر به کتاب "مقاییس" اثر "ابن فارس" نگاه کنید، او نیز در موارد مختلف به سخن "خلیل" از کتاب "عین" تمسک می‌کند. این تذکری بود تا بیان کنیم که اشکال بر کتاب "عین" "خلیل" وارد نیست و این کتاب در کنار سایر کتب لغوی که به آن‌ها استشهاد کرده‌ایم، مانند آثار "ابی‌اسحاق"، "ابن‌سکیت"، "ابن‌فارس"، "جوهری"، "ثعالبی" و دیگران، معتبر است.

تفسیر آیه شریفه

اما درباره آیه شریفه « وَاذْكُرُوا اللَّهَ فِي أَيَّامٍ مَعْدُودَاتٍ ۚ فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ وَمَنْ تَأَخَّرَ فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ ۚ لِمَنِ اتَّقَىٰ ۗ وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ »[3] ؛ در کلمات اصحاب ما و روایات، "أَيَّامٍ مَعْدُودَاتٍ" به "أَيَّامِ التَّشْرِيقِ" تفسیر شده است. "أَيَّامِ التَّشْرِيقِ" به سه روز پس از عید قربان، یعنی روزهای یازدهم، دوازدهم و سیزدهم ذی‌الحجه اطلاق می‌شود.

در آیات قبل، تعبیر "أَيَّامٍ مَعْلُومَاتٍ" نیز وجود دارد که گفته‌اند مقصود از آن، دهه اول ذی‌الحجه (از اولین روز تا روز عید) است. این تفسیر مشهور است. در مقابل، برخی از اهل عامه گفته‌اند "أَيَّامٍ مَعْدُودَاتٍ" در این آیه، همان دهه اول است؛ اما آن‌ها شاهدی بر این مدعا ندارند، در حالی که ما روایات و اتفاق نظر اصحاب را در این زمینه داریم.

مرحوم "شیخ طوسی" می‌گوید: "سُمِّيَتْ مَعْدُودَاتٍ لِأَنَّهَا قَلَائِلُ"[4] (معدودات نامیده شدند چون اندک هستند). گویی در ذهن "شیخ طوسی" و برخی دیگر از مفسران چنین بوده است که صیغه جمع مؤنث سالم (با الف و تاء) ذاتاً بر قلت و اندک بودن دلالت دارد. صحت این مطلب را نمی‌توان با تقلید پذیرفت؛ بلکه نیازمند فحص میدانی در زبان عرب است تا مشخص شود آیا این نوع جمع، در اغلب موارد استعمال، برای تعداد قلیل به کار رفته است یا خیر. اگر کثرت استعمال این را نشان دهد، خودبه‌خود ظهوری ایجاد می‌کند که اثبات‌کننده مطلب است؛ وگرنه صرفاً با سخن یک لغوی، چنین چیزی ثابت نمی‌شود، زیرا منشأیی جز همین بررسی در زبان جاری عرب ندارد.

مرحوم "علامه طباطبایی[5] " برای استدلال بر اینکه مقصود از این ایام، "ایام تشریق" است، به این نکته استناد کرده که این آیه در پی آیاتی آمده است که به مناسک حج پرداخته‌اند و "ایام تشریق" نیز پس از مناسک حج قرار دارد. بنابراین، این ترتیب و هماهنگی میان آیات، ظهوری در این معنا ایجاد می‌کند که مقصود از "معدودات"، همان "ایام تشریق" است. این استدلال، ظهور چندانی در این معنا ندارد. اگر این مطالب در ضمن یک آیه و با استفاده از حروفی مانند "فاء" یا "ثم" که بر ترتیب دلالت دارند، بیان می‌شد، امکان چنین استنباطی وجود داشت. اما در اینجا با آیات متعددی روبه‌رو هستیم. اینکه آیه‌ای مستقل پس از آیاتی دیگر ذکر شده باشد، نمی‌تواند دلالتی روشن بر ارتباط زمانی میان آن‌ها داشته باشد. احتمال این معنا وجود دارد، اما ظهور واضحی در کار نیست.

ایشان همچنین به عبارت "فَمَنْ تَعَجَّلَ فِي يَوْمَيْنِ" استدلال کرده و گفته‌اند این عبارت تنها در صورتی معنا می‌یابد که حداقل ایام، سه روز باشد. "تعجیل" در دو روز، به معنای انجام "نفر" (کوچ از منا) در دو روز اول از این سه روز (یازدهم و دوازدهم) است. در مقابل، "تأخر" به معنای انجام "نفر" در روز سوم است. قرآن می‌فرماید کسی که تعجیل کند، گناهی بر او نیست: "فَلَا إِثْمَ عَلَيْهِ". این حکم برای "لِمَنِ اتَّقَى" است؛ یعنی کسی که از صید پرهیز کرده باشد. فتوا نیز همین است. کسی که مرتکب صید نشده باشد، می‌تواند نفر کند؛ وگرنه بر احرام خود باقی است، باید به مکه بازگردد و مناسک باقی‌مانده مانند طواف نساء را انجام دهد و تا آن زمان از احرام خارج نمی‌شود.

برخی "اتَّقَى" در این آیه را به معنای پرهیز از مطلق گناهان دانسته‌اند که صحیح به نظر نمی‌رسد، زیرا این قید به حکم تعجیل و تأخیر مرتبط است. اما عبارت "وَاتَّقُوا اللَّهَ وَاعْلَمُوا أَنَّكُمْ إِلَيْهِ تُحْشَرُونَ" امری مستقل به تقوا و اجتناب از محارم الهی است. البته به قرینه مناسبت حکم و موضوع و سیاق آیات که در مورد مناسک حج و محرمات احرام است، می‌توان گفت که در اینجا نظر اصلی به پرهیز از همین محرمات است. با این حال، مورد، مخصص نیست و لفظ "اتَّقُوا" عام است و نمی‌توان آن را تنها به محرمات حج محدود کرد، هرچند به مناسبت سیاق، این معنا قدر متیقن آن است.

تفسیر آیه : «وَمِنَ النَّاسِ مَنْ يُعْجِبُكَ قَوْلُهُ فِي الْحَيَاةِ الدُّنْيَا وَيُشْهِدُ اللَّهَ عَلَىٰ مَا فِي قَلْبِهِ وَهُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ»[6]

این آیه در وصف منافقین است؛ کسانی که ظاهری آراسته با عباراتی زیبا، لبخندهایی ملیح، الفاظی دلنشین و برخوردی خوش دارند، به گونه‌ای که انسان با دیدنشان می‌گوید: "مسلمان واقعی این است". اما در باطن، "أَلَدُّ الْخِصَامِ" هستند و می‌خواهند مؤمنان را فریب دهند. منافقان در محضر رسول خدا حاضر می‌شدند و در سخنرانی‌های ایشان شرکت می‌کردند و چنین رفتاری داشتند. "يُعْجِبُكَ قَوْلُهُمْ" یعنی سخنشان تو را به شگفتی و سرور وامی‌دارد. "عُجب" نیز از همین ریشه است، یعنی شاد شدن انسان از عمل خود یا دیگران. مانند آیه " وَلَا تَنْكِحُوا الْمُشْرِكَاتِ حَتَّىٰ يُؤْمِنَّ ۚ وَلَأَمَةٌ مُؤْمِنَةٌ خَيْرٌ مِنْ مُشْرِكَةٍ وَلَوْ أَعْجَبَتْكُمْ..»[7] ۗ "؛ یعنی با زنان مشرک ازدواج نکن، هرچند زیبایی آن‌ها تو را خوش آید.

این افراد از آن‌رو که سخنانشان بسیار شیرین و زبانشان چرب و نرم است، دیگران را مجذوب خود می‌کنند، در حالی که "هُوَ أَلَدُّ الْخِصَامِ" هستند. ریشه "لَدَّ" به معنای شدت در دشمنی و خصومت است. "أَلَدُّ" که بر وزن "أَفْعَلُ" است، به معنای سرسخت‌ترین و لجوج‌ترین شخص در مجادله و خصومت است.

بلکه حتی "وَيُشْهِدُ اللَّهَ عَلَىٰ مَا فِي قَلْبِهِ"؛ یعنی می‌گویند: "خدا می‌داند که چقدر دلم می‌سوزد، خدا شاهد است که نیتم خالص است و..." قرآن می‌فرماید با وجود این سوگندها، در قلبشان چیز دیگری است. این ویژگی منافق است.

تفسیر آیه « وَإِذَا تَوَلَّىٰ سَعَىٰ فِي الْأَرْضِ لِيُفْسِدَ فِيهَا وَيُهْلِكَ الْحَرْثَ وَالنَّسْلَ ۗ وَاللَّهُ لَا يُحِبُّ الْفَسَاد»َ[8]

برای "تَوَلَّىٰ" دو معنا ذکر شده است: یکی اینکه وقتی از محضر تو خارج می‌شود و می‌رود. این منافقان پس از متفرق شدن از محضر رسول خدا، با شیاطین خود خلوت کرده و مؤمنان را به سخره می‌گرفتند، چنان‌که قرآن می‌فرماید: "وَإِذَا خَلَوْا إِلَىٰ شَيَاطِينِهِمْ قَالُوا إِنَّا مَعَكُمْ إِنَّمَا نَحْنُ مُسْتَهْزِئُونَ"[9] .

معنای دوم "تَوَلَّىٰ"، چنان‌که در کتاب "خلیل" نیز آمده، "أَدْبَرَ" (پشت کرد) یا "تَصَدَّىٰ مَنْصِبًا" (به مقامی رسید) است. اگر "تَوَلَّىٰ" به معنای رویگردانی باشد، با حرف "عَنْ" متعدی می‌شود. اما معنای دیگر آن، به دست گرفتن حکومت و منصبی است. آیه شریفه هر دو معنا را محتمل است: یا وقتی از محضر تو می‌رود، به فساد می‌پردازد؛ یا اگر به مقام و قدرتی برسد، کارش افساد فی‌الارض و ظلم و ستم خواهد بود.

استعمال لفظ در بیش از یک معنا نیز در اینجا مشکلی ایجاد نمی‌کند، زیرا اولاً ممکن است این اشتراک، معنوی باشد و قدر جامعی در کار باشد و ثانیاً، بر فرض اشتراک لفظی نیز، مانعی برای اراده هر دو معنا وجود ندارد.


logo