درس اصول استاد علیاکبر رشاد
89/09/10
بسم الله الرحمن الرحیم
تعابیر اصحاب
موضوع: تعابیر اصحاب
بحث گذشته
بحث در غايتشناسي علم اصول بود كه تا اينجا پنج فرع را بررسي كرديم. فرعي كه امروز مورد بررسي قرار ميگيرد، تقرير و طبقهبندي آراء اصوليون و يا تعابير اصحاب اصول درخصوص غايت علم اصول است.
تعابیر اصحاب
ما اول تعابير اصحاب را مرور ميكنيم، البته من آراء و تعابير را طبقهبندي كردم. سپس هريك از تعابير را مورد تحليل و بررسي قرار ميدهيم.
تعابيري كه اصحاب درخصوص غايت اصول دارند متنوع است. تعبير يكسان و واحدي از غايت اصول، از اصوليون صادر نشده است. تعابير بسيار متنوع و گوناگون است، منتها مجموعه را در نُه گروه دستهبندي كرديم كه بعضي تعابير در لسان بسياري از اصوليون آمده، تعداد كساني كه به آن تعبير از غايت ياد كردهاند زياد است. بعضي تعابير در حدي كه ما برخورديم مثلاً دو نفر قائل بودهاند. چند مورد هم داريم كه تنها از يك فرد نقل شده است. ولي براي اينكه انس ذهني پيدا كنيم، اين تعابير را مرور ميكنيم.
اولين تعبير از سيد مرتضي در الذريعه، جلد اول، ص 7 است: «تصحيح ادلّهًْ الفقه علي الاجمال». كار اصول و غايت اصول فيالجمله تصحيح ادلّة فقه است. تصحيح يعني اثبات، يعني تثبيت و مشخص كردن. به معناي اصلاح كردن نيست.
از متأخرين تعريف دو نفر نزديك به بيان سيد مرتضي است، يكي مرحوم ميرزاحسن بجنوردي در منتهيالاصول است كه تعبير كردهاند به: «تحصيل المبادئ التصديقيهًْ للمسائل الفقهيهًْ». كار اصول به دست آوردن مبادي تصديقيقه براي مسائل فقهيه است.
در تعبير سيد بود «تصحيح ادلهًْ الفقه» ايشان دارد «تحصيل المبادئ التصديقيهًْ» كه مبادي تصديقيه را تقريباً ميتوان همان ادله قلمداد كرد. مبادي تصديقية هر علمي آن قواعد و مبانيي است كه مسائل آن علم بر آن متوقف است. مسائل علم فقه متوقف بر مبادي تصديقيه است و گويي كه گفته باشد تحصيل ادلّهًْ مسائل الفقهيه. از اين جهت ما ذيل اين قرار داديم.
از صاحب فصول تعبيري نزديك به تعبير سيد داريم: «الاستفادهًْ في الفقه» كه اين تعبير نزديك به تعبير سيد است. من اين نكته را عرض نكردم كه در طبقهبندي تعابير بايد بر واژههاي كليدي كه در تعابير آمده تكيه كنيم و براساس آن واژهها و عبارات كليدي كه در تعابير هست طبقهبندي كنيم. والا در طول تاريخ اصول آن منابع درخوري كه ما مراجعه ميكنيم كه بيش از سي منبع است، تعابيري كه عين هم باشد دو سه مورد بيشتر نيست. يك تعبيري است از علامه حلّي كه يكي از تعابير حضرت امام در تهذيب، همان تعبير علامه است. علامه فرموده: «و غايته معرفهًْ احكام الله تعالي لتحصيل السعادهًْ الأبديهًْ بامتثالها». امام(ره) هم همين عبارت را عيناً آوردهاند.
تعبير ديگري كه عيناً تكرار شده: «استنباط الاحكام الشرعيه» است كه ميرزاي قمي در قوانين آوردهاند و عين همان را شارح طهراني، صاحب هدايهًْالمسترشدين آوردهاند. مرحوم آقاي نائيني يك افزودهاي دارند به اين قرار: «استنباط الاحكام الشرعيهًْ عن مداركها». آقا ضياء عراقي هم تعبير كردهاند به: «هو استنباط الاحكام و الوظيفهًْ العمليهًْ». مرحوم آقاي مظفر، شاگرد ميرازي نائيني فرموده است: «استنباط الحكم الشرعي». آقاي خويي هم تعبير ميرزاي قمي را در الهدايهًْ في الاصول آوردهاند.
باقي تعابير مشترك نيست. اينكه فكر كنيم يك عبارت ساده و واحدي را عدهاي در بيان غايت علم اصول به زبان آورده باشند، چنين نيست و عمدتاً تعابير مشابه يكديگر است و ما براساس كلمات و عبارات كليدي به كار رفته در تعابير و به لحاظ مشابهت عبارات اين تعابير را طبقهبندي ميكنيم.
درواقع سه نكته است:
1. تعابير اصحاب اصول دربارة غايت اصول بسيار متنوع است،
2. طبقهبندي تعابير براساس كلمات و عبارات كليدي بهكار رفته و با لحاظ مشابهت عبارات تنظيم ميشود،
3. در هشت، نُه گروه مجموعه تعابير را طبقهبندي ميكنيم.
اولين گروه از اين تعابيري آن تعابيري است كه در آن كلمة فقه و احياناً ادلّه و مبادي فقه به كار رفته است كه سيد مرتضي اولين عبارت از اين دست را فرمودهاند. بعد مرحوم آقاي بجنوردي و صاحب فصول هم تعبيري نزديك به تعبير ايشان را دارند.
دستة دوم، تعابيري هستند كه ميتوان گفت واژه و يا عبارت كليدي آنها علم به احكام الله و يا علم به احكام افعال و علم به احكام است. كه مرحوم سيد در الذريعه اما در جاي ديگري اين تعبير را دارد: «العلم بأحكام الأفعال، ليفعل ما يجب فعله، و يجتنب ما يجب اجتنابه» (الذريعه، ج 1، ص 19).
بعد مرحوم علامه در تهذيب الاصول فرمودهاند: «و غايته معرفهًْ احكام الله تعالي لتحصيل السعادهًْ الأبديهًْ بامتثالها». عين همين عبارت را هم حضرت امام آوردهاند.
گرچه يك تفاوت جدي بين تعبير سيد و تعبير علامه و امام وجود دارد و آن اين است كه مرحوم سيد در اين تعبير دوم ميگويند: «العلم باحكام الافعال ليفعل ما يجب فعله و يجتنب با يجب اجتنابه». جوري گفتهاند كه شامل نتيجه و برآيند اصول عمليه هم ميشود. اصول عمليه احكام افعال است و با كاربست اصول عمليه اين غايت ثانوي و وسيطه ميتواند به دست بيايد كه فرمود: «ليفعل ما يجب فعله و يجتنب ما يجب اجتنابه». بعد كه در مقام نقد برميآييم خواهيم گفت همة آنچرا كه ما از فروع در فقه به دست ميآوريم بسا خود آن فرع احكام الله نباشد. مرحوم سيد اينگونه تعبير نكرده و طوري تعبير كرده كه هرآنچرا بشود از طريق ادله و به كار بستن عمارات و نيز به كار بردن اصول عمليه به دست آورد مشمول بشود. اين جهت در تعبير سيد جهت مناسبي است.
دستة سوم آن تعابيري هستند كه از كلمة استنباط، به اشكال مختلف استفاده كردهاند كه غالباً استنباط الاحكام تعبير كردهاند، يا استنباط الفروع. درواقع دو تعبير داريم از مرحوم شيخ بهايي و از مرحوم سيدمحمد مجاهد كه از تعبير استنباط الفروع استفاده كردهاند. باقي از استنباط الاحكام يا استنباط الحكم استفاده كردهاند. به هرحال به نظر ما كلمة كليدي اينجا كلمة استنباط است.
مرحوم شيخ بهايي در زبدهًْالاصول اينگونه تعبير فرمودهاند: «استنباط الفروع من الاصول». به دنبال ايشان ميرزاي قمي در قوانين فرموده است: «استنباط الاحكام الشرعيهًْ». صاحب هدايهًْالمسترشدين، شارح معالم هم عين همين عبارت را آوردهاند.
مرحوم سيد محمد مجاهد در مفاتيح الاصول تعبير دارند: «كيفيهًْ استنباط الفروع من الاصول».
مرحوم ميرزاي نائيني فرمودهاند: «استنباط الاحكام الشرعيهًْ عن مداركها» كه «عن مداركها»را اضافه دارد ولي همان عبارت «استنباط الاحكام الشرعيه» است.
مرحوم آقاضياء عراقي در مقالات الاصول فرمودهاند: «ان الغرض من هذا العلم هو استنباط الاحكام». در تعبير ديگري در كتاب نهايهًْالافكار فرمودهاند: «هو استنباط الاحكام والوظيفهًْ الفعليهًْ». اين تعبير جامعتر است. يكي از اشكالاتي كه بر مجموعة اين دسته از تعابير ممكن است وارد شود اين است كه همة آنچه در اصول تدارك و فراهم ميشود به كار استنباط احكام نميآيد. كار اصول عمليه استنباط نيست. اصول عمليه تعيين وظيفه در مقام شك است. اصول عمليه حكمي را استنباط نميكند. در تعابير بر استنباط احكام تأكيد شده است اما مرحوم آقاضياء عراقي در تعبير دوم خود در كتاب نهايهًْالافكار يك چيزي افزودهاند كه اين اشكال تا حدي دفع ميشود: «هو استنباط الاحكام و الوظيفهًْ الفعليهًْ» كه وظيفة فعليه ميتواند كار اصول عمليه باشد. اگر مرادشان اين باشد. اما اگر «والوظيفهًْ الفعليهًْ» عطف به احكام باشد و منظور اين باشد، استنباط احكام و وظيفة فعليه كه همان احكام است. اگر اينگونه باشد، اشكالي كه بر بقيه وارد است بر ايشان هم وارد خواهد بود.
تعبير مرحوم آقاي مظفر «استنباط الحكم الشرعي» است. تعبير مرحوم شهيد صدر هم در كتاب بحوث في علم الاصول اينگونه است: «الاستدلال علي اثبات الاحكام الشرعيهًْ».
آقاي خويي هم همان تعبير مرحوم ميرزاي قمّي و شارع طهراني و استادش ميرزاي نائيني را كه البته ذيلي داشت (عن مداركها) را دارد، يعني «استنباط الاحكام الشرعيه» در كتاب الهدايهًْ الأصولي. اين هم گروه سوم.
گروه چهارم از تعابير، تعبيري است كه ميتوان گفت سعي ميكند تا حدي اين مشكل را حل كند كه اگر شما ميگوييد كار اصول استنباط است مؤداي اصول چه ميشود. تعبير مرحوم آخوند خراساني است كه از تعريف ايشان اين غايت را استنباط ميكنيم، چون ايشان اصول را عبارت دانستهاند از: «العلم بالقواعد التي يمكن ان تقع في طريق الاستنباط أو التي ينتهي اليه في مقام العمل». از اين تعريف ايشان كه تعريف به غايت است و براساس نظرية ايشان هم غايت درواقع هويت علم را مشخص ميكند و وحدت و انسجام و تمايز هر علمي به غايت آن است، بر اين اساس ايشان تعريف به غايت كردند، بنابراين غايت علم اصول را مشخص كردند. غايت علم اصول از نظر ايشان «التعرف علي القواعد التي يمكن ان تقع في طريق الاستنباط أو التي ينتهي اليها في مقام العمل» است. قواعدي كه «تقع في طريق الاستنباط الاحكام» و بعضي استنباط نيستند، قواعدي كه «ينتهي إليها في مقام العمل» در مقام عمل و در حال شك اصول را جاري ميكنيم تا از شك خارج شويم. شك در تكليف داريم، اصل برائت جاري ميكنيم.
اين ذيل تعبير (التي ينتهي اليها في مقام العمل) سعي كرده مشكل شمول بر برايند و مؤداي اصول را حل كند. تعبير ديگري حضرت امام(ره) دارند، «استنتاج الأحكام الكلّيّة الإلهيّة أو الوظيفة العمليّة»(مناهج الوصول، ج 1، ص 51). ايشان هم همين تعبير را آوردهاند كه موضوع استنتاج احكام بهاضافة وظيفهًْالعمليه را اينجا آوردهاند كه شايد بتوان تعبير مرحوم آقاضياء عراقي را در نهايهًْالافكار به اينجا ملحق كرد و شايد به اين تعبير نزديكتر باشد. چون ايشان، هم بر استنباط احكام و هم وظيفة عمليه تأكيد فرموده بودند.
دستة پنجم از تعابير، تعبيري است كه مرحوم محقق اصفهاني مطرح فرمودهاند در نهايهًْالافكار. اينجور در ذهن من است كه گويي در بحوث الاصول يا در همان رسالة الاصول علي النهج الحديث هم همين تعبير را آوردهاند، عبارت «تحصيل الحجّهًْ علي الحكم الشرعي» است. مرحوم آيتالله بروجردي هم همين تعبير «تحصيل الحجّهًْ» را ميفرمايند. در يكي از دو تلقي آيتالله سيستاني هم همين تعبير هست. ايشان از اصول دو تعبير كردهاند. گفتند ما اصول را بر دو محور ميتوانيم سازماندهي كنيم، يكي بر محور اعتبار، ديگري بر محور حجت. در آنجايي كه تعبير به حجت را مطرح ميكنند، ميگويند، «بايد بگوييم كه موضوع اصول حجت است و چون اين تعبير به تعبير واضع كه به نظر ايشان شافعي است، نزديكتر است، بهتر است كه از موضوع علم اصول اينگونه تعبير كنيم». درنتيجه ايشان هم به تصور خودشان موضوع اصول را از شافعي اقتباس كردهاند و مرحوم آقاي بروجردي هم همين تعبير را دارند ولي مقدم بر اينها محقق اصفهاني (مرحوم كمپاني) است.
البته فيالجمله تفحصي در كتاب شافعي كردم ولي اين تعبير را پيدا نكردم كه موضوع علم اصول را شافعي حجت قلمداد كرده باشد. اگر به خاطر داشته باشيد زماني كه راجع به موضوع علم اصول بحث ميكرديم، گفتيم ايشان به «البيان» تعبير كردهاند. تعبير شافعي از موضوع حجت، بيان است. نظير قدما و ازجمله مرحوم سيد مرتضي و شيخ طوسي كه گفتهاند موضوع اصول خطاب شرعي است.
چنين تعبيري در كتاب الرسالة شافعي است كه ميگويند الرساله اولين كتاب اصولي است كه در اسلام تدوين شده است. البته اخيراً با دوستان مباحثة ديگري داريم در آنجا بعضي بحثها را يك مقداري آزادتر تعقيب ميكنيم، از جمله به ذهنم رسيد و گفتم دوستان مرور كنند و نقدي بر كتاب الرساله تهيه كنيم كه اينهمه اين كتاب را بزرگ كردهاند كه اين اولين كتاب در اصول است و اصول را گويي شافعي تأسيس كرده. من اجمالاً مرور كه كردم دشوار بتوان كتاب رساله را كتاب اصول قلمداد كرد ولي غالباً پذيرفتهاند و به عنوان مدون اصول، حال سنيها ميخواهند بگويند مؤسس اصول، درحقيقت اگر اثبات شود مدون اصول خواهد بود. تأسيس اصول به دست حضرت صادق(ع) و حضرت باقر(ع) است و خود آنها هم معترف هستند. ائمه اربعة آنها باواسطه و بيواسطه شاگرد امام صادق بودهاند و خودشان هم ميگويند كه ما از ايشان دريافتهايم. تأسيس متعلق به حضرات صادقين(ع) است كه مقدم بر ائمة اربعه هستند و كلمات آن بزرگان هم مانده و بعضي اهتمام كردهاند كلمات آن دو امام همام را در قالب يك اصول مستند نوشتهاند. الاصول الاصليه متعلق به مرحوم شبّر هست و مرحوم فيض هم دارند. ولي بههرحال گفته ميشود اولين كتاب تأسيسي يا تدويني در اصول قلمداد ميشود.
بههرحال اين تعبير را مرحوم آقاي بروجردي به شافعي نسبت ميدهد و آقاي سيستاني هم به عنوان اينكه اگر ما موضوع علم اصول را حجت بدانيم به تعبير و نظر واضع اين علم كه شافعي است نزديكتر است.
دستة ششم، تعبير خاص مرحوم آقاي شيخعبدالكريم حائري(رض) است كه در كتاب دررالفوائد آوردهاند. «كشف حال الأحكام الواقعيهًْ المتعلقهًْ بافعال المكلفين» كار اصول كشف حال احكام واقعيه است. احكامي واقعيي كه به افعال مكلفين تعلق پيدا ميكند. علت اينكه من اين تعبير را از تعابير نسبتاً پرطرفداري كه در دستة چهارم آورديم به عنوان استنباط الاحكام، استنتاج الاحكام، استنباط الحكم الشرعي، استنباط الاحكام الشرعيه، آمده است جدا كردم اين است كه از دو جهت با بقيه متفاوت است. يكي از اين جهت كه ايشان ميگويد «كشف حال الأحكام» آنها ميگويند «استنباط». استنباط لزوماً اثبات به واقع نميكند. ما استنباط خود را از احكام الهي ميگوييم و بيشتر اينها هم اثبات به واقع كرده و همان تشييع واقعي كشف شده، اما هميشه نميتوان تضمين كرد كه استنباط به واقع اثبات كرده باشد. ولي وقتي اين تعبير به كشف ميكنيم ديگر نميشود گفت كشفي است كه به واقع اثبات نكرده است، در اين صورت ديگر كشف نيست.
تفاوت دوم اينكه ايشان بر احكام واقعيه تأكيد كردهاند. درحاليكه در استنباط ممكن است احكام ظاهريه هم به دست بيايد و آنها هم احكام الهيه است ولي ايشان روي احكام واقعيه متمركز شدهاند. البته ايشان در ذيل تعريف خود از اصول شقوق ديگري از عملكرد اصول را هم مطرح كردهاند. از اين جهت اين تعبير خاص شده و به همين جهت به عنوان يك عبارت كه تنها عبارتي است كه ايشان بيان فرموده ما مستقلاً آورديم.
تعبير ديگري كه تكتعبير است، تعبير شيخ طوسي(رض) است. ايشان قلمرو يا غايت علم اصول را تعبير به سلبي كردهاند. چه بسا بعضي از اينها قلمرو قلمداد شود. ممكن است بگوييم تعبير مرحوم شيخ راجع به قلمروي اصول است و نه غايت آن. بعد از اينكه اصول را تعريف كردهاند فرمودهاند: «و ليس المراد بذلك ما لا يتم العلم بالفقه إلا معه» (العدهًْ، ج 1، ص 7). چون ايشان تعريفي نزديك به تعريف استادش سيدمرتضي را براي اصول پسنديده است كه اصول ادلّة فقه را بررسي ميكند كه از اين جهت حتي در غايتشناسي نيز ملحق به سيد مرتضي ميشود، بعد ميفرمايد: «و ليس المراد بذلك ما لا يتم العلم بالفقه إلا معه» اصول همة ما لا يتم العلم بالفقه إلا معه را عهدهدار نيست. خيلي چيزها هست كه فقه بيآنها تمام نيست و بر آنها مبتني است. مثلاً همانطور كه سيد فرمودند و شيخ هم به پيروي از ايشان فرموده بودند درخصوص مبادي اصول گفته بودند كه اصول دين تماماً مبادي اصول فقهاند به نظر صحيح و دقّي. اصول عهدهدار همة آنچه كه فقه بر آن مبتني است، نيست. فقه بر خيلي چيزها مبتني است، بر مبادي قريبه و وسيطه و احياناً بعيده مبتني است و ما هم گفتيم مبادي بعيده مباني هستند، بله؛ فقه و حتي اصول بر آن مبتني است. مباني وسيطه درصورتي كه با تحليل به مبادي قريبه تبديل و تحويل شوند، ميشوند جزء مبادي و مبادي قريبه هم مبادي اصول به حساب ميآيند. در فقه هم همين حرف را بايد زد. درنتيجه مجموعة قواعدي را كه اصول توليد ميكند مبادي قريبة فقه است و كار اصول تأمين چنين مباديي است و نه ديگر مبادي و حتي مبادي وسيطه و بعيدة فقه. مثلاً كلام غالباً جزء مبادي قريبه است و اصول عهدهدار مباحث عقيدتي و كلامي نيست. ميفرمايند: «و ليس المراد بذلك ما لا يتم العلم بالفقه إلا معه، لأنه لو كان كذلك» اگر بنا باشد همه آنچرا كه ما در مقام استنباط علم فقه به آن متوقف و محتاج باشد اصول تأمين كند: «لزم أن يكون الكلام في حدوث الأجسام، و إثبات الصانع، وكذا و كذا من الأصول» يك سلسله مطالب كلامي را برميشمرند ميفرمايند اگر بنا باشد همه آنچرا كه فقه به آن محتاج است و بر آن متوقف و جز بدانها تمام نيست، اصول عهدهدار آن باشد، آنوقت مطالب كلامي هم در اصول بايد بيايد ولي چنين چيزي نيست. ميتوان اين تعبير شيخ را برد در بخش قلمروي ساختاري اصول كه آيا مبادي جزء علم هست يا نيست كه ايشان ميخواهند بگويند مبادي جزء علم نيست. ولي در عين حال اينجا هم كاربرد دارد. براي اينكه ايشان ميفرمايد كار اصول و آن غايتي را كه تأمين ميكند بيش از اين نيست كه ميخواهد بخشي از آنچرا كه فقه بدان تمام است و بر آن مبتني است فراهم كند.
تعبير هشتم مربوط به ابنزهره است در غنيهًْ النزوع الي علمي الاصول و الفروع. ايشان در غنيه ميفرمايد: «بيان فساد كثير من مذاهب مخالفينا فيها و كثير من طرقهم». )اين تعريف را به اين اعتبار به دنبال تعريف شيخ آوردم كه هردو سلبي هستند.) كار اصول دو چيز است: اول) بيان فساد بسياري از آنچه كه از مذهب مخالفين ماست. (مخالف به اهل سنت ميگويند) نشان دادن نقاط ضعف و اشكالات مذهب آنها به عهده اصول است. مثلاً آنها قياس را حجت ميدانند ولي حجت نيست و اگر ما قياس را حجت بدانيم چنين آثار منفي بر آن بار است. يك ذيل هم در آخر دارد: «إلى تصحيح ما هو صحيح منها» و تصحيح آنچه كه از اين ادله صحيح است. اين هم تعبيري شبيه به تعبير مرحوم سيد است كه ميفرمويد: «تصحيح ادلّهًْ الفقه». ايشان هم فرمود از اين ادله آنچه صحيح است را اصول بيان ميكند.
اصول دو كار ميكند: 1) نقد و نقض و ردّ ادّله و طرق مخالفين؛ 2) تصحيح ادلّة صحيحه و قابل اعتماد و معتبر.
تا اينجا هشتگونه تعبير از غايت اصول يافتيم و دستهبندي كرديم در حدود سي اثر و با سي اصولي برجسته. ولي اينكه چه نقدهايي بر اين تعاريف وارد است و كدام بر ديگري ترجيح دارند و ترجيحات هريك بر ديگري چيست و سرانجام كداميك از اينها را بايد پذيرفت يا تعبير جديدي و جدايي از آنچه كه در منابع اصولي دارج و رايج است در بيان غايت اصول گفت موضوعي است كه انشاءالله در جلسات بعد پيگيري ميكنيم. والسلام.