« فهرست دروس
استاد رسول رسا

1403/07/05

بسم الله الرحمن الرحیم

 مقدّمات (اقوال در معنای خیر و سعادت و جمع بین آنها)/ شرح جامع السعادات/اخلاق نظری

موضوع: اخلاق نظری/ شرح جامع السعادات/ مقدّمات (اقوال در معنای خیر و سعادت و جمع بین آنها)

 

فصل یازدهم: اقوال در معنای خیر و سعادت

بحث درباره خیر و سعادت است و اقوالی که در این باره وجود دارد که خیر چیست و سعادت چیست؟ و این چیزی است که همه انسان‌ها چه با دین و چه بی دین معمولاً دنبالش هستند، ولی متأسفانه در مصداقش در خیلی از موارد دچار اشتباه می‌شوند. یکی تصوّر می‌کند خیر و سعادتش در ثروتمندشدن است یا خیر و سعادتش در زیبایی است. آن قدر این مسأله اهمیّت دارد که مرحوم نراقی می‌گویند: هدف و غایت تهذیب نفس از رذائل و تکمیل نفس به فضایل، رسیدن به خیر و سعادت است. چرا انسان وقت خودش را می‌گذارد که علم اخلاق را کسب کرده و بعد آن را اجرا کند و خودش را از رذائل خالی کرده و مزیّن به فضیلت‌ها کند؟ هدفش این است که به خیر و سعادت برسد.

سؤال: تقوا قبل از تهذیب اتفاق می‌افتد یا بعد از تهذیب نفس؟

جواب استاد: این دو همزمان هستند، کسی تهذیب نفس می‌کند که اهل تقوا باشد، برای همین قرآن ﴿هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ﴾[1] است؛ یعنی برای انسان‌هایی است که می‌خواهند خوب باشند و تقوا داشته باشند و الّا اگر کسی نخواهد تقوا داشته باشد اصلاً دنبال این قضیه نیست و در نتیجه مورد هدایت قرآن قرار نمی‌گیرد و در نتیجه به خیر و سعادت نمی‌رسد. انسان بدون تقوا و تهذیب نفس به خیر و سعادت نمی‌رسد و بقیّه مسیرها انحراف است. بعضی تلقّی‌شان این است که شما به دیگران و فقرا توجّه کنید حالا نماز هم نخواندی اهمیّتی ندارد و حال آنکه این طور نیست. بلکه تمام کارها در کنار اتیان واجبات و ترک محرّمات معنا پیدا می‌کند، اصلاً خیر و صلاح و به سعادت‌رسیدن بدون اتیان واجبات و ترک محرّمات تحقّق پیدا نمی‌کند، بقیّه هر چه باشد انحراف است. داریم که ﴿وَ الْعَاقِبَةُ لِلْمُتَّقِينَ﴾[2] بدون تقوا عاقبت بخیری امکان ندارد. بله متوجّه این قضیه هم هستیم که بعضی از انسان‌ها عمری بی‌تقوایی کرده‌اند، اما عاقبت بخیر شده‌اند منتها یک کارهای خوبی در کنار بی‌تقوایی‌ها انجام داده‌اند، طرف مثلاً اهل نماز و روزه نبوده است امّا افراد فقیر را مورد توجّه قرار داده است آبروی دیگران را خریده است برای همین مشمول توفیق و رحمت الهی شده است و آن بندگان خوب خدا هم که این شخص به آنان توجّه کرده است دعایش کرده‌اند، عاقبت بخیری و خیر برایش خواسته‌اند، این کاری کرده است که زمینه را فراهم کرده است، این طور نیست که کسی عمری فسق و فجور انجام داده باشد و جرم و جنایت کرده باشد و ناگهانی عاقبت بخیر شود. و البته به آن هم نمی‌شود دل خوش کرد و اگر کسی این کار را بکند خود همین هم وسوسه شیطان است، به طرف می‌گوید مهم این است که عاقبت بخیر شوی، خب شصت سال لذّت دنیا را ببر و حلال و حرام را توجّه نکن، دست سه چهارتا فقیر را هم بگیر و آنان دعایت می‌کنند و عاقبت بخیر می‌شوی؛ این از دام‌های شیطان است، چه تضمینی دارد که با این وضعیّت انسان توفیق توبه و عاقبت بخیری پیدا کند! پس انسان تا می‌تواند تلاش بکند که تقوا داشته باشد، بله انسان معصوم نیست و خداوند راه جبران و توبه را باز گذاشته است.

حکمای گذشته در رابطه با خیر گفته‌اند که خیر بر دو قسم است، خیر مطلق و خیر مضاف و نسبی. خیر مطلق همان مقصود از ایجاد کلّ هستی است، خداوند متعال هستی را خلق کرده است که ما به خیر مطلق برسیم، ولی خیر مضاف و نسبی چیزی است که به کمک آن می‌توان به خیر مطلق رسید، در واقع ابزار است و هدف و مقصود نهایی نیست. اگر اینطور بود که انسان‌ها دنبال خیر مطلق نمی‌رفتند؛ مثلاً: خداوند متعال نظام عالم را این طور قرار می‌داد که نه کتاب آسمانی باشد و نه انبیا و نه اوصیا و نه ائمّه و فقط انسان‌ها با حجّت باطنی که عقل است می‌خواستند به خیر برسند، این امکان نداشت، بلکه هادی و راهنما و پیامبر می‌خواهد تا از غیب دستورهای الهی را برساند. امّا خداوند متعال می‌دانست و می‌داند که بخشی از انسان‌ها به دنبال کمال و خیر مطلق هستند همه سختی‌ها و مصائب را تحمّل می‌کنند که به خیر مطلق برسند، اگر امثال نبیّ مکرّم اسلام و آقا امیرالمؤمنین و سایر ائمه (علیهم‌السلام) و انبیای الهی نبودند آفرینش انسان معنایی نداشت.

سؤال: آیا می‌شود گفت که تهذیب نفس یک تقوای خاص است علاوه بر تقوای عام؟

جواب استاد: بله تقوا مراتب متعدّد دارد مانند روزه که روزه عام داریم روزه خاص داریم روزه خاصّ الخاص داریم. یک وقت طرف تقوای عادی دارد که اتیان واجبات و ترک محرّمات است، ولی یک وقت هست که می‌گوید علاوه بر اتیان واجبات و ترک محرّمات، خطورات شیطانی هم نباید داشته باشم، تداعی معانی باطل هم نباید داشته باشم. یکی از سخت‌ترین چیزها در سیر و سلوک الی الله این است که سالک بتواند خطوراتش را تحت تسلّط خودش در بیاورد که کار خیلی دشواری است و این بستگی دارد به اینکه انسان با چه کسانی هم‌نشین باشد چه مکانهایی برود. هر چه این مکانها نورانی‌تر باشد و بیشتر مورد عنایت پروردگار باشد آن تداعی معانی منفی کمتر می‌شود، البته خیلی زحمت دارد که انسان به اینجا برسد که هم فکر گناه نکند و هم به فکر چیزهای منفی نباشد. انسان با تقوا ابتدا تقوای عام دارد؛ یعنی صرفا ً مواظب است که گناهان را مرتکب نشود دروغ نگوید غیبت نکند تهمت نزند چشمش را محافظت می‌کند و این ادامه دارد و در تمام مراحل دارد تهذیب نفس می‌کند. انسان در مراحل اولیّه بعضی از گناهان برایش لذّت دارد، چون جنبه حیوانی‌اش قوی است، ولی وقتی رشد پیدا می‌کند نه تنها گناه برایش لذّت ندارد، بلکه به شدّت از آن تنفّر دارد و انسان دنبال چیزی که تنفّر دارد نمی‌رود، نه اینکه بخواهد جلوی خودش را بگیرد.

سؤال: آیا می‌توانیم تقوا را اینگونه تعریف کنیم که دارای صفات و سجایای اخلاقی باشد مثل اینکه سخی باشد و مانند آن؟

جواب استاد: خیر، سخاوت با تقوا فرق می‌کند. در روایات داریم که انسان مؤمن ممکن است بخیل باشد ترسو باشد ولی دروغ نمی‌گوید که این همان تقواست. نمی‌توان گفت لازمۀ تقوا حتماً سخاوت است، بلکه بعضی هستند اتیان واجبات می‌کنند ترک محرّمات دارند امّا سخی نیستند. البتّه داشتن روحیّات و اخلاقیّات خوب مثل سخاوت و توکّل و امثال اینها از مراتب بالای تقواست. بله یک شاخصه‌هایی برای متّقین در قرآن آمده است؛ مثل آنجا که می‌گوید: ﴿هُدًى لِّلْمُتَّقِينَ الَّذِينَ يُؤْمِنُونَ بِالْغَيْبِ وَ يُقِيمُونَ الصَّلاةَ وَ مِمَّا رَزَقْنَاهُمْ يُنفِقُونَ﴾[3]

 

اینها شاخصه‌هاست، یعنی امکان ندارد انسان با تقوا اهل خمس و زکات نباشد. متّقین ایمان به غیب دارند، کسی که ایمان به غیب دارد دیگر ظلم نمی‌کند، نه تنها ظلم نمی‌کند بلکه مظلوم را یاری می‌کند. اینهایی که می‌گویند ما چکار داریم به فلسطین و به غزّه و به لبنان، این نتیجۀ بی‌تقوایی آناست. شما یک نفر آدم با تقوای به معنای واقعی نمی‌توانید پیدا کنید بگوید به مظلومان عالم توجّه نداشته باشید. الآن قشرهای مختلف که می‌گویند نه غزّه نه لبنان اینان خورده‌شیشه دارند و مسائل دینی برایشان اهمیّت ندارد و نماز و روزه هم ندارند، بله شاید بعضی از آنان نماز و روزه داشته باشند، ولی به همین دو اکتفا کرده‌اند، امّا امر به معروف و نهی از منکر تعطیل، جهاد تعطیل، حج تعطیل. به ثروتمند می‌گویی چرا حج نمی‌روی؟ می‌گوید بدهیم سعودی ها بخورند؟ نه! این شخص نمی‌خواهد پول خرج کند و الّا اگر آنجا یک کشور شیعه هم بود باز هم نمی‌رفت.

فصل (الأقوال في الخیر و السعادة و التوفیق بینها)

إعلم أنّ الغایة في تهذیب النفس عن الرذائل و تکمیلها بالفضائل هو الوصول إلی الخیر و السعادة. و السلف من الحکماء قالوا: إنّ (الخیر) علی قسمین مطلق و مضاف، و المطلق هو المقصود من إیجاد الکل؛ إذ الکلّ یتشوّقه و هو غایة الغایات و المضاف ما یتوصّل به إلی المطلق. و (السعادة) هو وصول کلّ شخص بحرکته الإرادیّة النفسانیّة إلی کماله الکامن في جبلّته و علی هذا فالفرق بین الخیر و السعادة أنّ الخیر لا یختلف بالنسبة إلی الأشخاص و السعادة تختلف بالقیاس إلیهم. [4]

ترجمه عبارت:

فصل (اقوال و آرا در مورد خیر و سعادت و جمع بین آنها)

بدان که غایت و هدف در تهذیب نفس از رذائل و تکمیل نفس به فضائل، رسیدن به خیر و سعادت است (حتّی اگر سؤال شود که چرا می‌خواهی به سعادت برسی؟ جوابش این است که غایت و هدف نهایی خلقت هستی این است که انسان به خیر و سعادت برسد) و حکمای گذشته گفته‌اند که خیر بر دو قسم است، مطلق و مضاف (نسبی) و خیر مطلق آن مقصود از ایجاد کل (هستی) است؛ چون کل به خیر مطلق شوق دارد و این خیر مطلق غایة الغایات و هدف نهایی است و خیر نسبی و مضاف آن است که انسان به کمک آن به خیر مطلق می‌رسد و سعادت رسیدن هر شخصی است با حرکت ارادی نفسانی خودش به کمالی که در خلقت آن شخص نهفته است و بنابر این فرق بین خیر و سعادت این است که خیر نسبت به اشخاص متفاوت نیست ولی سعادت نسبت به اشخاص متفاوت است (یعنی یک مرد سعادتش یک چیز است و یک زن سعادتش چیز دیگری است).

نظر ارسطو در مورد خیر مطلق و مضاف:

ثمّ الظاهر من کلام أرسطاطالیس أنّ الخیر المطلق هو الکمالات النفسیّة و المضاف ما یکون معدّاً لتحصیلها کالتعلّم و الصحّة أو نافعاً فیه کالمکنة و الثروة. [5]

سپس ظاهر از کلام ارسطو این است که خیر مطلق کمالات نفسانی است و خیر مضاف و نسبی چیزی است که زمینه ساز است برای رسیدن به آن کمالات نفسی مانند تعلّم و تندرستی (تا انسان تنش سالم نباشد نمی‌تواند تعلّم کند، به کمک سلامت چشم و گوش و جسم می‌توانیم کسب علم و معارف کنیم) یا اینکه نافع در تحصیل کمالات است مانند مکنت و ثروت (شخص از ثروتش استفاده می‌کند چند تا حج و کربلا و مشهد می‌رود. بله بعضی از ثروت استفاده منفی می‌کنند و به شر می‌رسند).

معنای سعادت نزد حکمای سابق و حکمای متأخّر:

و أمّا السعادة فعند الأقدمین من الحکماء راجعة إلی النفوس فقطّ و قالوا لیس للبدن فیها حظّ فحصروها في الأخلاق الفاضلة. و احتجّوا علی ذلك بأنّ حقیقة الإنسان هي النفس الناطقة و البدن آلة لها فلا یکون ما یعدّ کمالاً له سعادةً للإنسان. و عند المتأخّرین منهم کأرسطو و من تابعه راجعة إلی الشخص حیث الترکیب، سواء تعلّقت بنفسه أو بدنه، لأنّ کلّ ما یلائم جزءاً من شخص معیّن فهو سعادة جزئیّة بالنسبة إلیه مع أنّه یتعسّر صدور الأفعال الجمیلة بدون الیسار و کثرة الأعوان و الأنصار و البخت المسعود و غیر ذلك ممّا لا یرجع إلی النفس. [6]

ترجمه عبارت:

امّا سعادت نزد حکمای قدیم فقط به خود نفوس و ارواح بر می‌گردد و اینها گفته‌اند که بدن در این سعادت هیچ حظّ و بهره‌ای ندارد پس منحصر کرده‌اند سعادت را در اخلاق فاضله (انسان سعادتمند کسی است که سخی است صادق است صابر است متواضع است ولی کسی که تنش صد در صد هم سالم باشد و این صفات را نداشته باشد سعادتمند نیست) و استدلال کرده‌اند بر این مطلب به این اینکه حقیقت انسان نفس ناطقه است و بدن آلت و ابزار برای نفس ناطقه است پس آنچه که کمال برای بدن است سعادت برای انسان و نفس او نیست. و نزد متأخّرین از حکما مثل ارسطو و تابعانش، سعادت بر می‌گردد به شخص از حیث ترکیب (یعنی ترکیب شخص از نفس و بدن، انسان مرکب از نفس و بدن است شما چرا سعادت را منحصر به روح می‌کنید؟) چه این سعادت به خود شخص تعلّق بگیرد و چه به بدنش؛ برای اینکه هر چیزی که ملائمت دارد با جزئی از شخص معیّن پس آن چیز سعادت جزئی است نسبت به آن شخص با اینکه دشوار است صدور افعال زیبا بدون آسانی و بدون کثرت یاوران و انصار و خوشبختی و غیر آن از چیزهایی که به نفس بر نمی‌گردد (این نکته را باید بگوییم که سعادت از دیدگاه روایات چیست؟ مثلاً پیغمبر به آقا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) گفتند: «إنَّ السَّعِيدَ حَقَّ السَّعيدِ مَن أحَبَّكَ و أطاعَكَ»[7] سعادتمند واقعی کسی است که تو را دوست داشته باشد و از تو اطاعت کند. یعنی شیعه هم محب است و هم مطیع. در زیارات جامعه کبیره داریم که «سَعِدَ مَنْ وَالاكُمْ»[8] ولایت به معنای پذیرش دوستی و سرپرستی آنان. روایت داریم که «إِنَّ مِنْ سَعَادَةِ الْمَرْءِ الْمُسْلِمِ أَنْ يُشْبِهَهُ وَلَدُهُ وَ الْمَرْأَةُ الْجَمْلَاءُ ذَاتُ دِينٍ وَ الْمَرْكَبُ الْهَنِي‌ءُ وَ الْمَسْكَنُ الْوَاسِعُ»[9] از سعادت انسان مسلمان این است که فرزندش شبیهش باشد و زن زیبای دارای دین داشته باشد و مرکب راه‌وار و بدون مشقّت و مسکن واسع داشته باشد).

 


logo