« فهرست دروس

استاد رسول رسا

1403/03/17

بسم الله الرحمن الرحیم

 مقدّمات (نحوه اجتماع قوای چهارگانه؛ کار و شأن عقل)/ شرح جامع السعادات/اخلاق نظری

موضوع: اخلاق نظری/ شرح جامع السعادات/ مقدّمات (نحوه اجتماع قوای چهارگانه؛ کار و شأن عقل)

 

الحمد لله ربّ العالمین و الصلاة و السلام علی سیّدنا و نبیّنا محمّد و آله الطاهرین و لعنة الله علی أعدائهم أجمعین، ربّ اشرح لي صدري و یسّر لي أمري و احلل عقدةً من لساني یفقهوا قولي.

تشبیهی در نحوه اجتماع قوای چهارگانه:

بحث درباره قوای چهارگانه نفس بود که قوّه عاقله و غضب و شهوت و وهم بود. بحث بعدی در رابطه با نحوه اجتماع این قوا در انسان است. می‌گویند نحوه اجتماع این قوا در انسان مثل اجتماع فرشته یا حکیم است با سگ و خوک و شیطان در یک مکان که بین اینها تنازع هم باشد. مثل اینکه شما در یک قفسی گرگ و اسب و گاو و گوسفند و شیر و پلنگ قرار دهید که با هم تنازع دارند. وقتی می‌گوییم ملک منظور همان قوّه عاقله است وقتی سگ می‌گوییم یعنی قوّه غضب وقتی خوک می‌گوییم قوّه شهوت و وقتی شیطان می‌گوییم یعنی قوّه وهم.

ثمّ مثل اجتماع هذه القوی في الإنسان کمثل اجتماع ملك أو حکیم و کلب و خنزیر و شیطان في مربط[1] واحد، و کان بینها منازعة. و أیّها صار غالباً کان الحکم له و لم یظهر من الأفعال و الصفات إلّا ما تقتضیه جبلّته فکان إهاب الإنسان وعاءً اجتمع فیه هذه الأربع، فالملك أو الحکیم هو القوّة العاقلة و الکلب هو القوّة الغضبیّة، فإنّ الکلب لیس کلباً و مذموماً للونه و صورته بل لروح معنی الکلبیّة و السبعیّة أعني الضراوة و التکلّب علی الناس بالعقر و الجرح و القوّة الغضبیّة موجبة لذلك، فمن غلب فیه هذه القوّة هو الکلب حقیقةً و إن أطلق علیه اسم الإنسان مجازاً، و الخنزیر هو القوّة الشهویّة، و الشیطان هو القوّة الوهمیّة، و التقریب فیهما کما ذکر. و النفس لا تزال محلّ تنازع هذه القوی و تدافعها إلی أن یغلب إحداها، فالغضبیّة تدعوه إلی الظلم و الإیذاء و العداوة و البغضاء، و البهیمیّة تدعوه إلی المنکر و الفواحش و الحرص علی المآکل و المناکح، و الشیطانیّة تهیّج غضب السبعیّة و شهوة البهیمیّة، و تزید فعلهما و تغری إحداهما بالأخری.[2]

ترجمه عبارت:

سپس مثل و نحوه اجتماع این قوای چهارگانه در انسان مانند مثل اجتماع فرشته یا حکیم و سگ و خوک و شیطان است در یک مکان واحد و حال آنکه بین آنها منازعه است (بین فرشته و کلب و خنزیر و شیطان یا بین حکیم و کلب و خنزیر و شیطان و إلّا بین فرشته و حکیم نزاعی نیست) و هر کدام از آنها غالب شود حکم برای اوست (که متأسّفانه غالب موارد قوّه عاقله مغلوب است و این به واسطه این است که بشر به دنبال تهذیب نفس نیست و برای او اهمیّتی ندارد بلکه به فکر پروار کردن بدن است و حال آنکه توجّه ندارد که این بدن هر عیب و نقص و هر مرض و گرفتاری داشته باشد تمام می‌شود. ولی انسان افراط می‌کند در توجّه به بدن و عقلی هم که خداوند به او داده است تنها برای معاشش استفاده می‌کند نه برای معادش. مثل این می‌ماند که عقل یک سکّه دو روست یک روی آن عقل معاش است و روی دیگر عقل معاد است و انسان تنها به قسمت معاش آن توجّه کرده است) و ظاهر و آشکار نمی‌شود از افعال و صفات مگر آن چیزی که خلقت آنچه غالب شده اقتضا می‌کند (اگر عاقله غالب شود صفات خوب از انسان آشکار می‌شود و اگر یکی از آن سه غالب شد افعال ناپسندی از او صادر می‌شود) پس پیکر انسان یک ظرفی است که این چهارتا در آن جمع شده است (ملک و کلب و خنزیر و شیطان یا حکیم و کلب و خنزیر و شیطان) پس فرشته یا حکیم قوّه عاقله است و سگ آن قوّه غضب است، پس سگ مذموم نیست به دلیل رنگ و صورت و شکلش بلکه به جهت حقیقت سگی و سبعیّت و درندگی‌اش اوست یعنی به جهت شدّت و سختی و حرص بر حمله کردن بر مردم با گزیدن و مجروح کردن (اگر آدمی همیشه می‌خواهد دعوا کند و به مردم حمله کند او در واقع یک سگ است و از انسانیّت خارج است و الّا انسان تا می‌تواند پرهیز می‌کند، اصل در انسان صلح و دوستی و آشتی است، بله جاهایی چاره‌ای نیست، نمی‌شود که دشمن حمله کند و انسان بگوید هر چه می‌خواهد انجام دهد. دین اسلام اصل را بر صلح و دوستی و آشتی قرار داده است، ما دوست داریم حتّی یک نفر هم زندانی نشود ولی یک عدّه کارهایی می‌کنند که اقتضای این مسائل را دارد و از سر ناچاری است) و قوّه غضب موجب این تکلّب است. پس هر که در او این قوّه غالب شده است سگ است حقیقتاً اگر چه مجازاً بر او اطلاق انسان شده است (صورتش انسان است ولی سیرتش سگ است، خوشا به حال کسانی که هم صورت و هم سیرتشان انسان است. از دعاهای امیرالمؤمنین این بوده که به خداوند متعال عرض می‌کند خدایا باطنم را از ظاهرم بهتر قرار بده. خوبان و اولیاءالله کسانی هستند که باطنشان از ظاهرشان خیلی بهتر است و اگر کسی ظاهرش از باطنش بهتر باشد این نفاق است و نفاق هم مراتب و درجاتی دارد و بدترین نفاق درباره اعتقادات است، مثلاً در ظاهر خدا و پیغمبر را قبول دارد ولی در باطن قبول ندارد که از کافر بدتر است. البتّه هر دورویی از کافر بدتر نیست مثل نفاق اخلاقی که باعث نمی‌شود بدتر از کافر شود. در روایت داریم روز قیامت که می‌شود کافر ناراحت می‌شود که کافر بوده است ولی خدا را شکر می‌کند منافق نبوده است و مسلمانان را فریب نداده است. بدترین وضعیت را منافق دارد و ضربه‌هایی به دین را هر کجا می‌زنند منافقان می‌زنند. همین الآن در غرّه این همه جنایات به دلیل نفاق صدر اسلام است. اگر اوّلی و دومی نفاق به خرج نمی‌دادند، دیدند اگر دشمنی کنیم دین دارد گسترش پیدا می‌کند الآن قبول می‌کنیم و اعمال را انجام می‌دهیم بعد از پشت خنجر می‌زنیم که همین کار را هم کردند. برای همین تمام ظلم‌هایی که به مسلمان‌ها بلکه به کفّار می‌شود یک بخشی را به حساب آن غاصبین می‌نویسند. چون اگر اجازه می‌دادند که ولایت که مهمترین امانت الهی است ادر مسیر درستش قرار می‌گرفت و همه اهل بیت حکومت می‌کردند این ظلم در جهان و در غزّه نبود. اگر اسلام ناب محمّدی الآن حاکم بود و تمام مسلمانان شیعه بودند و ولایت آقا امیرالمؤمنین علیه‌السلام در کلّ دنیا بود یهودی‌ها و مسیحی‌ها هم جرأت ظلم به دیگران نداشتند. برای همین هر ظلمی‌که در دنیا می‌شود یکی هم برای آنان می‌نویسند. یکی از دلایلی که در زمان ظهور امام زمان علیه‌السلام کسی نمی‌تواند ظلم کند این است که حضرت به علم غیبشان عمل می‌کنند طرف می‌گوید اگر قتل بکنم فوری اعدام می‌شوم) و خنزیر و خوک قوّه شهوت است و شیطان قوّه وهم است و نزدیکی این قوّه شهوت و وهم همانطور است که گفته شد. و نفس پیوسته محلّ تنازع و کشمکش این قوا و تدافع آنان است تا اینکه یکی از این قوا غالب شود پس قوّه غضبیّه انسان را به ظلم و اذیّت کردن و دشمنی و کینه دعوت می‌کند (اگر یک وقت دیدیم که نفس دارد ما را دعوت به این قضیّه می‌کند بدانیم که قوّه غضب دارد تحریک می‌کند و فوراً قوّه عاقله را باید بکار بگیریم تا جلوی شرارت قوّه غضب را بگیریم تا بی‌جا استفاده نشود) و بهیمیّت انسان را به زشتی و فواحش و حرص نسبت به خوردنی‌ها و آمیزش‌ها دعوت می‌کند. و شیطانیّت غضب درنده‌خویی و شهوت چهارپاصفتی را تهییج می‌کند و شیطانیّت فعل غضب و شهوت را اضافه می‌کند و مغرور می‌کند یکی از این دو را به دیگری (در نسخه دیگر به جای «تزید» «تزیّن» دارد که آن هم درست است چون «زیّن له سوء عمله فرآه حسناً» کاری که قوّه غضب و شهوت انجام می‌دهد را برای او تزیین می‌کند، به کسی فحش می‌دهد می‌گوید کار خوبی کردی حقّش بود، به جای اینکه نهی و ملامتش کند زیبا جلوه می‌دهد و او دوباره همان کارهای زشت را مجدّد تکرار می‌کند).

و العقل شأنه أن یدفع غیظ السبعیّة بتسلیط الشهویّة علیها و یکسر سورة الشهویّة بتسلیط السبعیّة علیها و یردّ کید الشیطان و مکره بالکشف عن تلبیسه ببصیرته النافذة و نورانیتّه الباهرة، فإن غلب علی الکلّ یجعلها مقهورةً تحت سیاسته غیر مُقدِمة علی فعل إلّا بإشارته جری الکلّ علی المنهج الوسط و ظهر العدل في مملکة البدن، و إن لم یغلب علیها و عجز عن قهرها قهروه و استخدموه فلا یزال الکلب في العقر و الإیذاء، و الخنزیر في المنکر و الفحشاء، و الشیطان في استنباط الحیل و تدقیق الفکر في وجوه المکر و الخدع، لیرضی الکلب و یشبع الخنزیر، فلا یزال في عبادة کلب عقور أو خنزیر هلوع أو شیطان عنود، فتدرکه الهلاکة[3] الأبدیّة و الشقاوة السرمدیّة إن لم تغثه العنایة الإلهیّة و الرحمة الأزلیّة.

کار عقل این است که غیظ قوّه سبعیّه را با مسلّط‌کردن قوّه شهوت بر قوّه غضب دفع می‌کند (یعنی غضب را تلطیف می‌کند و شخص به جای غضب شهوتش را استعمال می‌کند و در نتیجه آثار غضب که شدید است از بین می‌رود مثل اینکه شخصی به قصد کشتن زنی می‌رود ولی در برخورد با او به او محبّت پیدا می‌کند و با او ازدواج می‌کند) و تیزی و تندی قوّه شهوت را با مسلّط‌کردن سبعیّت بر شهوت می‌شکند (مثل اینکه با وجود قدرت بر شهوترانی حرام ولی به دلیل غیرتی که به ناموسش دارد و می داند اگر با ناموس دیگران رفتاری ناشایست انجام دهد با ناموس او هم چنین رفتاری می‌شود از این شهوت حرام دست می کشد[4] ) و کید شیطان را با کشف‌کردن از تلبیس او با بصیرت نافذ عقل و نورانیّت روشنش، رد می‌کند) پس اگر عقل بر همه کلّ قوای سه‌گانه غالب شد، قوای سه‌گانه را مقهور و تحت سیاست عقل قرار می‌دهد تا اینکه بدون اشاره عقل اقدام به کاری نمی‌کنند (یعنی اگر شهوت می‌خواهد اعمال کند می‌گوید از راه مشروع برو و اگر غضب می‌خواهد بکند می‌گوید برای دفاع از خودت و ناموس و کشورت استفاده کن و از این وهم برای خیالات مثبت و برای مقاصد صحیح استفاده کن) و همه این قوا بر اعتدال و حدّ وسط قرار می‌گیرند و عدل در مملکت بدن ظاهر و آشکار می‌شود و انسان به تعادل می‌رسد و اگر عقل بر این قوای سه‌گانه غالب نشود و از تسلّط بر آنها عاجز شود، آنها مسلّط بر عقل شده و عقل را به خدمت می‌گیرند (معاویه عقل داشت ولی عقلش تحت تسلّط قوای سه‌گانه‌اش بود که از حضرت پرسیدند که آنچه در معاویه بود چه بود؟ فرمود: «تِلْكَ النَّكْرَاءُ»[5] ) پس پیوسته سگ در گزندگی و اذیّت‌کردن و خوک در منکر و فحشا و شیطان هم در بدست آوردن حیله و نیرگها و دقیق‌کردن فکر در راه‌های مکر و فریب است تا اینکه شیطان، سگ (سبعیّت) را راضی و خوک (قوّه شهوت) را اشباع کند؛ پس عقل پیوسته در عبادت این سگ گزنده یا خوک آزمند و حریص یا شیطان عنود و لجباز است پس هلاکت ابدی انسان را در بر می‌گیرد اگر عنایت الهی انسان را در برنگیرد و به فریاد انسان نرسد (و اگر انسان محروم شود از رحمت الهی قطعاً هلاک و نابود می‌شود که ﴿إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةٌ بِالسُّوءِ إِلَّا ما رَحِمَ رَبِّي﴾[6] پس انسان باید مشمول رحمت الهی شود تا فریب نخورد و بدبخت نشود. به مرحوم مقدّس اردبیلی گفتند شما را با زنی تنها بگذارند چه می‌کنید؟ نگفتند که من مقّدس اردبیلی هستم و خودم را نگه می‌دارم بلکه فرمود خدا باید مرا نگه دارد. در هیچ زمینه‌ای چه مالی و شهوت و غضب و هر چیزی دیگری باید بگوید خدا اگر به من لطف کند و عنایت الهی با من باشد آنجا نلغزم و نگوید اگر من به جای فلانی بودم این طوری نمی‌کردم).

تشبیه دیگری برای اجتماع قوای چهارگانه:

و قد یمثّل اجتماع هذه القوی في الإنسان براکب بهیمة طالب للصید یکون معه کلب و عین من قطاع الطریق، فالراکب هو العقل و البهیمة هي الشهوة، و الکلب هو الغضب، و العین هو القوة الوهمیة التي هي من جواسیس الشیطان، فإن کان الکلّ تحت سیاسة الراکب فعل ما یصلح للکلّ و نال ما بصدده، و إن کانت الغلبة و الحکم للبهیمة أو الکلب لهلك الراکب بذهابه معهما فیما لا یصلح له من التلال و الوهاد و اقتحامه في موارد الهلکات، و إن کان الکلّ تحت نهي العین و أمره و افتتنوا بخدعه و مکره لأضلّهم بتلبیسه عن سواء السبیل حتّی یوصلهم إلی أیدي السارقین. [7]

ترجمه عبارت:

گاهی اجتماع این قوا در انسان تشبیه می‌شود به سواره‌ای که سوار چهارپایی شده و طالب شکار است و با این راکب سگی همراه است و جاسوسی از راهزنان هم همراه اوست، پس سواره عقل است و چهارپا شهوت است و سگ غضب است و جاسوس قوّه وهمی‌است که از جواسیس شیطان است. اگر همه تحت سیاست راکب باشند (سواری که می‌رود سگ و بقیه تحت مدیریت او باشند) راکب آنچه صلاح همه در آن است را انجام می‌دهد و به مقصود هم خواهد رسید. و اگر غلبه و حکم برای بهیمه باشد یا برای سگ باشد راکب هلاک می‌شود با رفتن راکب همراه بهیمه و کلب در چیزی که صلاح راکب در آن نیست که بیان باشد از تپه‌ها و پرتگاه‌ها و افتادنش در موارد هلاکت‌ها (چون اینها تحت مدیریّت سوار نیستند و سوار اختیارش را به دست آنها داده است) و اگر همه تحت نهی جاسوس و امر او باشند و به مکر و فریب او فریفته شوند، همه را گمراه می‌کند با منحرف کردنشان از راه راست تا اینکه همه را به دست سارقین بدهد (چون او جاسوسی از طرف راهزنها بوده است)

و کذلك لو کانت القوی بأسرها تحت إشارة العقل و قهرها و غلب علیها وقعت لانقیادها له المسالمة و الممازجة بین الکل و صار الجمیع کالواحد لأنّ المؤثّر و المدبّر حینئذٍ لیس إلّا قوّةً واحدةً تستعمل کلّاً منها في المواضع اللائقة و الأوقات المناسبة، فیصدر عن کلّ منها ما خلق لأجله، علی ما ینبغي من القدر و الوقت و الکیفیّة، فتصلح النفس و قواها ﴿قَدْ أَفْلَحَ مَنْ زَکَّاهَا﴾[8] . و لو لم یغلب العقل حصل التدافع و التجاذب بینه و بین سائر القوی، و یتزاید ذلك إلی أن یؤدّي إلی انحلال الآلة و القوّة لو یصیر العقل مغلوباً فتهلك النفس و قواها ﴿وَ قَدْ خَابَ مَنْ دَسَّاهَا﴾[9] .

و همچنین اگر قوا به تمامی‌اش تحت اشاره عقل و قهر او باشند و عقل غالب بر آنها باشد مسالمت و سازش بین همه بر قرار خواهد بود به دلیل انقیاد قوا نسبت به عقل (این قوا دیگر از حالت تدافع خارج می‌شوند و در حدّ تعادل هستند) و همه مانند یک موجود واحد می‌شوند؛ زیرا تأثیرگذار و تدبیرکننده هنگام غلبه عقل تنها یک قوّه واحد است که هر کدام از قوا را در مواضع شایسته و اوقات مناسب به کار می‌گیرد و از هر کدام از قوا آنچه خدا برای همان خلقش کرده، صادر می‌شود (قوّه غضب را برای دفاع قرار داده است و قوّه شهوت را برای تولید نسل و وحدت و محبّت بین زن و شوهر و قوّه وهم را برای اختراع و خلق آثار جدید) بنابر آنچه شایسته است از اندازه و وقت و کیفیّت، پس نفس و قوای نفس اصلاح می‌شود (تهذیب نفس هم اینجا تحقّق پیدا می‌کند) رستگار شد کسی که این نفس را پاک کرد (بدون این تهذیب نمی‌شود کار کرد؟ کسی بگوید من تزکیه نفس نمی‌کنم نماز نمی‌خوانم روزه نمی‌گیرم ولی به فقرا کمک می‌کنم به نیازمندان کمک می‌کنم. تو راه را گم کرده‌ای! این کارها خوب است ولی ﴿إِنَّما يَتَقَبَّلُ اللَّهُ مِنَ الْمُتَّقِين‌﴾[10] تقوا یعنی اتیان واجبات و ترک محرّمات ﴿وَ الْعاقِبَةُ لِلْمُتَّقِين﴾[11] ‌ کار خوب فقط از انسان‌های با تقوا قبول می‌شود بله آثار دنیوی برایش دارد ولی در آخرت برایش چیزی نخواهد بود) و اگر عقل غالب نشود تدافع و کشمکش بین عقل و بین سایر قوا خواهد بود و این تدافع زیادتر می‌شود تا اینکه منجر به انحلال ابزار و قوّت می‌شود اگر عقل مغلوب شود (یعنی دیگر یک نیروی بدرد بخوری در او باقی نخواهد ماند هر چه نیرو هست نیروهای شیطانی می‌شود و نیروی الهی و درست نخواهد بود) پس نفس و قوای نفس هلاک می‌شود و انسان به جای سعادت به شقاوت و بدبختی می‌رسد. خداوند متعال فرمود: «و خوار و خفیف شد یا ضرر کرد هر کس که با گناه نفس خودش را آلوده کرده است» (منظور این است که حقّ نفس را ادا نکرده است، حقّ نفس این بود که تزکیه شود. بیشترین و بالاترین قسم در قرآن برای همین تزکیه نفس است. در سوره شمس خداوند یازده قسم می‌خورد و در هیچ چیزی در قرآن نداریم که برایش یازده قسم خورده باشد. تمام دنیا به همین مساله تزکیه و تهذیب نفس بر می‌گردد، همه رذالت‌ها و جنایت‌ها همه زیر همین تزکیه نفس نکردن است، و الّا اگر تزکیه کند انسان نه تنها شرّش به دیگران نمی‌رسد بلکه خیرش به دیگران می‌رسد و نه تنها سربار جامعه نیست بلکه بار از دوش جامعه بر می‌دارد.

شرح روایتی از امام جواد (علیه‌السلام) به مناسبت شهادت حضرت:

از امام جواد (علیه‌السلام) نقل است که «الْمُؤْمِنُ يَحْتَاجُ إِلَى ثَلَاثِ خِصَالٍ تَوْفِيقٍ مِنَ اللَّهِ وَ وَاعِظٍ مِنْ نَفْسِهِ وَ قَبُولٍ مِمَّنْ يَنْصَحُهُ»[12] مؤمن احتیاج به سه خصلت دارد، یکی توفیق الهی است بدون توفیق الهی خیال نکنید چون مثلاً فرزند خوبی به من داده شده است یا جلسات خوبی می‌روم و با افراد خوبی رفت و آمد دارم خوب هستم بلکه همه توفیق الهی است ﴿وَ ما تَوْفِيقِي إِلَّا بِاللَّه﴾[13] تمام توفیق کار خیر را از خدا بدانیم هر چه داریم بگوییم ﴿هذا مِنْ فَضْلِ رَبِّي﴾[14] ‌ همه خوبی‌ها بر می‌گردد به خداوند متعال، چرا می‌گوییم الحمد لله ربّ العالمین؟ چرا همه ستایشها مال خداوند متعال است؟ چون هر چه هست مال خداوند متعال است ما چیزی نداریم اصل وجودمان مال خداست و هر چه داریم از اوست به قول شاعر «ما عدم‌هاییم هستی‌ها نما» و اگر هم چیزی و کمالی و مزیّتی و هنری داریم همه لطف و عنایت الهی و توفیق الهی است. دومین خصلت مؤمن ‌واعظ درونی است که همان نفس لوّامه و وجدان است، البته می‌تواند اعمّ باشد از قوّه عاقله و نفس لوّامه که وجدان است. واعظان بیرونی در صورتی کلامشان تاثیر دارد که واعظ درونی فعّال باشد نمرده باشد و وجدان نابود نشده باشد و گرنه پیامبر هم بیاید ولی انسان وجدان نداشته باشد کلام پیامبر هم تاثیر ندارد. و سومین خصلت هم قبول نصیحت است. مؤمن واقعی کسی است که نصیحت‌پذیر است و اگر کسی از نصیحت دیگران استفاده نمی‌کند و بدش می‌آید بداند که مؤمن واقعی نیست یا ضعیف است و مشکل دارد. ارتباط سازنده بسیار مایه پیشرفت است چه پیشرفت معنوی و چه مادّی. اگر یک متنی و کتابی بنویسید که پر از اشکال و نقض است و فقط دنبال این باشید که تحسین کنند، اشکالات بر طرف نمی‌شود ولی اگر نقد کنند پیشرفت می‌کنید. اگر انسان به دنبال تشویق باشد بداند که بزرگ نشده است و بچه است یک بچه پنجاه ساله یا هفتاد ساله است. بچه تشویق می‌خواهد بعد از تشویق انتقاد خیلی نمی‌پذیرد و برای انسان‌های بزرگ اتفاقاً در روایات داریم که «أَحَبُّ إِخْوَانِي إِلَيَّ مَنْ أَهْدَى إِلَيَّ عُيُوبِي»[15] از انتقاد به عنوان هدیه یاد می‌کند یعنی انسان مؤمن انتقاد به جا و سازنده را به عنوان هدیه حساب کن یعنی خوشحال شو و تشکّر کن که من به خاطر حبّ ذاتم بدی‌ام را ندیدم ولی ُ «الْمُؤْمِنُ مِرْآةُ الْمُؤْمِن»‌ [16] یعنی بدیهای مومن را می‌بیند و به او تذکّر می‌دهد، یک معنای دیگر هم هست که مؤمن می‌بیند که مؤمن دیگری کاری که خودش انجام می‌دهد او دیگر انجام نمی‌دهد و از او یاد می‌گیرد. اگر انسان انتقادپذیر نبود یا مؤمن واقعی نیست یا اینکه همچنان بچه هست و منتظر جایزه هست. برای همین مقام معظّم رهبری یک نوار کاست داده بودند به یکی از اساتید ما که در این نوار فقط انتقادات‌تان را به بنده بگویید تشویقی از شما نمی‌خواهم، نگفتند که من علم بیشتر دارم سابقه بیشتر دارم، مغرور به علم و عملکرد خودشان نبودند و گفته بودند فقط انتقاد کنید که من به عنوان ولیّ فقیه چه وظایفی دارم و چه کوتاهی‌هایی کرده‌ام و کم گذاشته‌ام. این همان است که انتقاد سازندگی زیادی دارد. یک استاد راهنما در یک پایان‌نامه اگر هر چه برایش می‌برید تجلیل و تحسین کند ولو کلّی اشکال داشته باشد این خیلی خوب نیست، ایشان باید قبل از اینکه دیگران اشکال کنند اشکالات را مطرح کند. ممکن است بعضی از اوقات از اشکال استاد راهنما ناراحت شود ولی بعداً که رشد کرد بعد از سالها پی می‌برد که حق با استاد راهنما بوده است و مطالب من خیلی بی‌پایه و اساس بوده است. یکی از فضلا به شاگردانش گفته بودند که بیایید سوره حمد را برای من ترجمه کنید. بعد از ترجمه ایشان آمدند همه را نقد کردند و شاگردان به گریه افتادند و گفتند اصلاً ترجمه ما که کردیم اصلاً فاجعه است! ما چه می‌گوییم و شما چه می‌گویید؟ عمقی و دقّتی که استاد دارد و آنچه ما گفتیم مقصود خداوند متعال نبوده است، ما مراد خداوند متعال را نشناخته‌ایم، اگر استاد همان غلطها را تایید و تشویق کند و دل طرف را خوش کند فایده‌ای ندارد. انتقاد سازنده موجب رشد معنوی و مادّی می‌شود. گاهی هدف از نقد تخریب است این درست نیست ولی نقد سازنده هدفش رشد طرف مقابل است و انسان با آغوش باز باید آن را بپذیرد.

نکته‌ای در توجیه روایتی معروف در مورد امام جواد (علیه‌السلام):

معروف است که امام جواد (علیه‌السلام) در یک جلسه سی‌هزار سوال جواب دادند که روایتش هم در کافی آمده است. اوّلاً این روایت از معصوم نیست ثانیاً معنایش این است که از یک مساله از دلش می‌توانید فروعات زیادی در آورید، و الّا در یک جلسه نمی‌شود سی هزار مساله را جواب داد. مثلاً آیه قرآن است که مرحوم فاضل مقداد از یک آیه ده تا سی تا حکم شرعی برداشت می‌کنند و گاهی معصوم یک بیان دارند که می‌توانید از آن صدها مساله شرعی در آورید. در قوانین بشری هم از یک قانون گاهی می‌شود استفاده‌های زیادی در موارد زیادی کرد. ممکن است بیان حضرت چند دقیقه بیشتر طول نکشیده است ولی چون جامعیّت داشته و فروعات زیادی در بر می‌گرفته است گفته‌اند سی هزار مساله را جواب داده‌اند.


[1] مربط به معنای طویله و اصطبل است و اینجا منظور در یک مکان است.
[3] . «هلاك» درست است در روایات هم به همین صورت آمده است.
[4] . مثال از مقرّر است.
logo