« فهرست دروس

استاد رسول رسا

1403/01/09

بسم الله الرحمن الرحیم

 مقدّمات (اخلاق ذمیمه حجاب معارف؛ تجسّم اعمال)/ شرح جامع السعادات/اخلاق نظری

موضوع: اخلاق نظری/ شرح جامع السعادات/ مقدّمات (اخلاق ذمیمه حجاب معارف؛ تجسّم اعمال)

 

بحث درباره این بود که اخلاق ناپسند انسان را از معارف باز می‌دارد.

و بما ذکر ظهر أنّ العلم الذي یحصل من طریق المجادلات الکلامیّة و الاستدلالات الفکریّة، من دون تصقیل لجوهر النفس، لا یخلو عن الکدرة و الظلمة.[1]

ترجمه و شرح:

با توضیحاتی که داده شد آشکار شد همانا علمی که از طریق مجادلات کلامی و استدلال‌های فکری و نظری بدست می‌آید و بدون زدودن زنگارها و آلودگی‌های دل باشد، این علم خالی از تیرگی و تاریکی و ظلمت نیست (برای همین زیاد داشتیم انسان‌هایی که عالم و خیلی متبحّر بودند امّا چون خودسازی نداشتند انسان‌های نورانی نبودند و نیستند. و این ظلمت و تیرگی کار دست انسان می‌دهد انسان را به جایی می‌رساند که در مقابل ولی خدا قرار بگیرد. تاریخ هم ثابت کرده است. مگر کسانی که در مقابل آقا امیرالمؤمنین و آقا أباعبدالله و آقا امام صادق( علیهم‌السلام) و سایر حضرات معصومین قرار گرفتند مگر همه بی‌سواد بودند؟ عالم بودند ولی به واسطه اینکه اهل تزکیه نفس نبودند دلشان را به مشتی اصطلاحات خوش کرده بودند، به جایی رسیدند که در مقابل ولی خدا قرار گرفتند. برای همین انسان نباید تعجب کند که چطور می‌شود یک عالم مقابل مرحوم امام قرار بگیرد؟ امثال شریعتمداری‌ها منتظری‌ها به واسطه اینکه فقط مجمع اصطلاحات بودند و تزکیه و تحلیه نفس نداشتند، مقابل مرحوم امام قرار گرفتند. آن علم را شهید مطهّری هم داشت اما چون تهذیب نفس داشت در مقابل ولیّ فقیه قرار نگرفت، بلکه در کنار قرار گرفت و یاری کرد. می‌توانست بگوید أنا رجل من اسلام‌شناسم خودم عالمم خودم فیلسوفم خودم فقیهم خودم مفسّر قرآنم چه معنایی دارد از ایشان تبعیّت کنم؟ انسان به اینجا می‌رسد که نه تنها تبعیّت نمی‌کند بلکه می‌گوید او باید حرف مرا گوش بدهد و هر کاری می‌خواهد انجام دهد باید با مشورت من باشد. همیشه به دوستان عرض می‌کنم که فقط نگوییم امام زمان (علیه‌السلام) تشریف بیاورند که البتّه باید دعا کنیم که این قضیّه قطعاً اتفاق می‌افتد امّا آیا اطاعت ما هم قطعی است؟ این را از خدا بخواهیم. آن مطلب قطعی اتفاق می‌افتد و لو چند سال دیگر و کسی هم حقّ تعیین وقت ندارد که مردم را دستپاچه و کم‌طاقت کند. اگر به کسی بگویید مشکلات یک هفته دیگر حل می‌شود ولی نشود کم‌طاقت می‌شود. در بحث انتظار فرج هم باید آمادگی‌اش را داشته باشیم دعا کنیم خودمان را اصلاح کنیم و در صدد اصلاح دیگران هم باشیم ولی کم‌طاقت هم نباشیم. چون و چرا نداشته باشیم و برای خدا تعیین تکلیف نکنیم، نگوییم خدا دیگر چه می‌خواهد بشود که شما دستور بدهی که امام زمان تشریف بیاورند؟ کسی که روزه برای او ضرر دارد و روزه می‌گیرد او برای خدا می‌خواهد تعیین تکلیف کند، می‌گوید آقا دلم نمی‌پذیرد! مگر تو برای دلت روزه می‌گیری؟ برای خودم پیش آمده بود که سال 73 زخم معده گرفته بودم به دستور دکتر تمام ماه رمضان را روزه نگرفتم و اگر هم می‌گرفتم دیگر تا آخر عمر نمی‌توانستم روزه بگیرم. حالا هستند بعضی‌ها هرگز نمی‌توانند روزه بگیرند چون زخم معده‌شان درمان نشده است. بنده حرف دکتر را گوش کردم و داروها را مصرف کردم و خدا را شکر همان سال خوب شدم و همان سال قضای روزه‌هایم را گرفتم. ما از خودمان اختیاری نداریم که بخواهیم برای خدا تعیین تکلیف کنیم. حتّی در تعجیل فرج هم باید دعا کنیم ولی این طور نباشد که چون و چرا کنیم و تعیین تکلیف برای خدا کنیم، بگوییم اگر الآن نیاید پس کی می‌آید؟ نه اینگونه نباشد.

و لا یستحقّ اسم الیقین الحقیقيّ الذي یحصل للنفوس الصافیة فما یظنّه کثیر من أهل التعلّق بقاذورات الدنیا أنّهم علی حقیقة الیقین في معرفة اللّه- سبحانه- خلاف الواقع؛ لأنّ الیقین الحقیقيّ یلزمه «روح»[2] و نور و بهجة و سرور و عدم الالتفات إلی ما سوی اللّه و الاستغراق في أبحر عظمة اللّه و لیس شي‌ء من ذلك حاصلاً لهم، فما ظنّوه یقیناً إمّا تصدیق مشوب بالشبهة أو اعتقاد جازم لم تحصل له نورانیّة و جلاء و ظهور و ضیاء، لکدرة قلوبهم الحاصلة من خبائث الصفات.

ترجمه و شرح:

و استحقاق ندارد (آن علمی که از طریق مجادلات کلامی و استدلالات فکری بدون صیقل دادن نفس حاصل می‌شود) اسم یقین حقیقی را که برای نفوس پاک حاصل می‌شود؛ پس آن چیزی که بسیاری از اهل تعلّق به قاذورات دنیا آن را گمان می‌کنند که در معرفت خدا بر حقیقت یقین هستند، خلاف واقع است (سری تکان می‌دهد که آقا چه خبر داری؟ مدّعی این است که من یقین و علم حقیقی را دارم. این گمانش خلاف واقع است خیال کرده است چهار تا اصطلاح بلد است پس همه معارف را دست پیدا کرده است، چرا این گمانش خلاف واقع است؟)؛ چون یقین حقیقی همراه او نور و بهجت و سرور و شادمانی و عدم التفات به غیر خدا و غرق شدن در دریاهای عظمت خداست و حال آنکه چیزی از این موارد برای آنان حاصل نشده است (ادّعایی که می‌کنید و گمانی که دارید باید خودش را نشان بدهد، تمام وجودت تعلّق به غیر خداست غیر خدا را می‌بینی آن وقت در عین حال مدّعی هستی که به یقین حقیقی دست پیدا کرده ام. کسی که تمام توجّهش به خدا باشد و غرق دریای عظمت خدا باشد دیگران را بزرگ نمی‌بیند، اگر کسی را هم بزرگ می‌بیند از باب این است که او در مسیر الهی قرار گرفته است در مقابل او تواضع می‌کند می‌گوید ایشان هم علم دارد هم عمل دارد هم معنویّت دارد من در مقابل ایشان تواضع به خرج می‌دهم)؛ پس آنچه گمان کرده‌اند به عنوان یقین، یا تصدیقی است که آمیخته شده است با شبهه، یا اعتقاد جازم است که (ارزش علمی دارد نمی‌خواهیم بگوییم یک تصدیقی است که آلوده شده و همراه با شبهه است، همراه با شبهه هم نیست اعتقاد جازمی‌است امّا برای این اعتقاد جازم) نورایت و جلاء و ظهور و نور نیست (علم بدون نور بدرد نمی‌خورد علمی که نورانیّت نداشته باشد ظلمت و تاریکی است بلکه بعضاً موجب وزر و وبال انسان می‌شود «العلم هو الحجاب الأکبر» علم اگر همراه خودسازی نباشد اگر نورانیّت نداشته باشد انسان را از خدا دورتر هم می‌کند. اگر انسان علمش نورانیّـت نداشته باشد امام زمان (علیه‌السلام)که تشریف بیاورند به مرجع تقلید بگویند به این بچه قرآن یاد بده، می‌گوید آقا دیگران هستند شاگردانم هستند. امام (علیه‌السلام) می‌گوید من از تو می‌خواهم ولی او قبول نمی‌کند. او چون علمش نور نبود اینجا تسلیم نمی‌شود و کسر شأن خودش می‌داند و برای خودش شأنی قائل است و خدا و امام زمان را نمی‌بیند. اگر به اینجا رسیدیم که امام زمان (علیه‌السلام) هر چه گفتند عمل کنیم خوب است، قرآن یاد دادن که هیچ، حتّی اگر در ملأ عام باید جارو بزنم با کمال افتخار و طوعاً و با کمال میل قبول می‌کنم. برای همین فرمودند که نوکری ما بکنید تا آقای عالم شوید، آقایی در نوکری اهل بیت (علیهم‌السلام) است. طرف سرتیپ است و با کمال افتخار کفش‌داری حرم می‌کند، اتفاقاً این کفش‌داری برای او به مراتب از آن درجه ارزشش بیشتر است، می‌گوید این کفش‌داری نجاتم می‌دهد نه آن درجه. انسان به اینجا برسد که هر چه از او خواستند انجام بدهد و کسر شأن برای خودش نداند. کسی که بگوید أنا رجل، علمش نورانیّت ندارد، کار به جایی می‌رسد که مانند سروش می‌گوید عقل من رشدیافته‌تر از پیغمبر است- نعوذ بالله- می‌گوید ما عقلمان ارتقا یافته است، حتّی نمی‌خواهد نسبت به کلام پیغمبر تمکین کند و خودش را بالاتر هم می‌داند. علمی‌که نور نداشته باشد انسان را عاقبت بخیر نمی‌کند بلکه عاقبت به شر می‌کند. چرا با اینکه علمش اعتقاد جازم است ولی به درد نمی‌خورد؟)؛ چون قلب‌های آنان کدر شده تیرگی پیدا کرده است به خاطر آن صفات خبیثه و اخلاق ذمیمه که دارند (آقا علم دارد ولی متکبّر است منتظر است دیگران به او سلام کنند منتظر است هر جا وارد می‌شود اوّل او وارد شود و صدر مجلس بنشیند. طرف نماینده مجلس بود پرده برای او نزده بودند قهر کرد و رفت، گفت من کسی هستم شما یک احترام برای جایگاه من قائل نشدید؟ وقتی آدم این طور باشد علمش هر چه هم داشته باشد اجتهاد و دکترا و مهندسی داشته باشد علّامه دهر هم باشد ولی این صفات رذیله را داشته باشد نورانیّت ندارد و ظلمت است و بیشتر از خدا دور می‌شود. بعضی هستند که بی سوادند اما آن قدر با معرفت و با ادب هستند. بعضی از افراد دیده‌ام که بی سوادند بعضی از مسائل دینی را بلد نیستند ولی آن قدر تعبّدش بالاست تا می‌فهمد تا حالا اشتباه می‌کرده از آن لحظه به بعد تمکین می‌کند بی چون و چرا، این به مراتب از علّامه‌ای که علمش نورانیّت ندارد بالاتر است).

و السرّ في ذلك أنّ منشأ العلم و مناطه هو التجرّد کما بیّن في مقامه، فکلّما تزداد النفس تجرّداً تزداد إیماناً و یقیناً. و لا ریب في أنّه ما لم ترتفع عنها أستار السیّئات و حجب الخطیئات لم یحصل لها التجرّد الذي هو مناط حقیقة الیقین فلا بدّ من المجاهدة العظیمة في التزکیة و التحلیة حتّی تنفتح أبواب الهدایة و تتّضح سبل المعرفة کما قال- سبحانه: ﴿وَ الَّذِینَ جَاهَدُوا فِینَا لَنَهدِیَنَّهُم سُبُلَنَا[3] .[4]

ترجمه و شرح:

سرّ مطلبی که گفتیم (و آن اینکه علمی که آنان دارند به درد نمی‌خورد) این است که منشأ و مناط علم، تجرّد نفس است همانطور که در جای خودش بیان شد. پس هر چه نفس تجرّدش از مادّه و مادّیّات افزایش پیدا کند ایمان و یقینش افزایش پیدا می‌کند و شکی نیست در اینکه مادامی‌که پرده‌های سیّئات و حجاب‌های خطاها از نفس مرتفع نشود، تجرّدی که مناط حقیقت یقین است برای نفس حاصل نمی‌شود؛ پس چاره‌ای از مجاهده بزرگ و گسترده در تزکیه و تحلیه نفس نیست (جهاد نفس به همین راحتی نیست، من تصمیم بگیرم متکّبر نباشم مخلص باشم، حل می‌شود؟ بعضاً ده‌ها سال طول می‌کشد. تزکیه نسبت به پلیدی‌ها و تحلیه نسبت به صفات خوب است) تا اینکه برای او درهای هدایت باز شود و راه‌های معرفت برای او روشن و واضح شود (این مراحل را باید طی کند که همه بازگشت به تزکیه و تحلیه کرد. بارها عرض کردم بعضی هنوز تزکیه نفس نکرده‌اند دنبال تحلیه می‌روند. تزکیه اولویّت دارد، ابتدا ظرف را پاک کن صیقلی بده آلودگی‌ها را دور کن تعلّقات را دور کن. می‌خواهد همه تعلّقات را داشته باشد در عین حال دارای حلیه شود و فضایل را داشته باشد. در مسائل مادّی هم مطلب همین است که ابتدا یک منزلی یا مغازه‌ای را که می‌گیرید ابتدا تمیز می‌کنید و بعد وسایل می‌چینید. این خلاف عقل است که هنوز تمیز نکرده است وسایل را بچیند، همه ملامت می‌کنند) همانطور که خداوند متعال گفته‌اند: کسانی که در راه ما جهاد بکنند (جهاد با نفس جهاد با دشمن درون و برون) ما آنان را به راه‌های خودمان هدایت می‌کنیم (بعضی می‌گویند منظور طرق و راه‌هایی است که انسان را به خدا نزدیک می‌کند و او را هدایت می‌کند. راه های معرفت و لطف و رشد و سعادت و کمال و مقام قرب را نشانش می‌دهد. بعضی قدم برنداشته‌اند، طرف نماز نمی‌خواند روزه نمی‌گیرد، می‌گوید من بدون این نماز و روزه به مقامات می‌خواهم برسم. کسی اهل غشّ در معامله بود می‌گفت آقا من چکار کنم که در نماز حضور قلب پیدا کنم؟ باور می‌کنید رغبت نکردم برایش توضیح بدهم، اصلاً اهل این حرفها نبود و گفتن مطالب به این افراد ضایع‌کردن مطالب است. اتفاقاً شروع می‌کند به توجیه‌کردن، می‌گوید من خودم همین‌طوری خریدم. مثلاً میوه‌ای که مخلوط می‌کنی و طرف می‌برد منزل می‌بیند نصف بیشتر آن خراب است بعد هم به او می‌گویی چرا این وضعیّت است؟ می‌گوید من همین‌طور خریدم. چنین آدمی توقّع دارد که در نمازش حضور قلب داشته باشد! بیا ابتدا حلال و حرام را درست کند بعداً به فکر این مسائل باشد. بعضی افراد هستند که اصلاً انسان رغبت نمی‌کند چیزی به او بدهد چون نمی‌گیرد و در این وادی‌ها نیست. دلیلش همین است که «الأخلاق الذمیمة تحجب المعارف الإلهیّة». هر چه دیرتر هم انسان شروع کند کار سخت‌تر می‌شود. روی گازی که پخت و پز می‌کند اگر روغنی تازه چکیده است اگر همان را بخواهد پاک کند خیلی راحت پاک می‌شود ولی اگر بگذارد بعد از چند سال خیلی سخت برطرف می‌شود باید با چه زحمتی از بین برد. رذایل اخلاق همین‌طور است می‌ماند و پاک‌کردنش به همین راحتی نیست، برای همین است که اکثر افراد تا پایان عمر رذایل دارند. پیرمردی بود که شیون مرگ از خانه‌اش بلند شده بود که او مرده است، یکی از دوستان که قدرت بدنی بالایی دارد می‌گوید من رفتم دیدم نه به نظر که نمرده است دهانش قفل شده است. من قفل دندان‌هایش را به زور باز کردم و او را احیا کردم، ولی متأسّفانه این پیرمرد بددهن بود و همچنان این بددهنی ادامه دارد! تو که دیگر شیون مرگ از خانه‌ات بلند شده بود، تو رفتنی بودی! اگر به طرف بگویند تو یک ساعت دیگر می‌میری باز همان یک ساعت بدزبانی‌اش را دارد و فحش می‌دهد. من شخصی می‌شناختم که خیلی بددهن بود وحشتناک، آخر عمرش لال شد یعنی حتّی نعوذ بالله به امام معصوم (علیه‌السلام) می‌خواست سلام دهد کنارش یک حرف زشتی هم می‌زد، بعضی‌ها هستند خیلی بددهن هستند ولی برای امام معصوم (علیه‌السلام) و امام‌زاده احترام قائل هستند. طرف را می‌بینی که بیست سال پیش یک بدی داشته الآن هم می‌بینی باز همان بدی را دارد. اتفاقاً مرحوم نراقی بعداً توضیح می‌دهند که اطفال می‌توانند از خودشان بدی‌هایشان را دور کنند، من خودم یادم می‌آید شخصی در کودکی و نوجوانی بسیار شر بود ولی وقتی جوان شد اهل مسجد شد، اصلاً شما باورتان نمی‌آید دورانی آدم شرّی بوده و فقط الآن خیرش به مردم می‌رسید خوب و با تقوا و اهل رساله و مرجع تقلید و نماز و روزه و پای منبر و هیئت. او در سنّ کودکی و نوجوانی رذایل را برطرف کرده است ولی برسد به سنّ چهل سال پنجاه سال دیگر رذایل تثبیت می‌شود).

فصل جدید در تجسّم اعمال:

فصل (أنّ العمل نفس الجزاء[5] )

 

کلّ نفس في بدء الخلقه خالیّة عن الملکات بأسرها و إنّما تتحقّق کلّ ملکة بتکرّر الأفاعیل و الآثار الخاصّة بها. بیان ذلك أنّ کلّ قول أو فعل ما دام وجوده فی الأکوان الحسّیّة لا حظّ له من الثَبات؛ لأنّ الدنیا دار التجدّد و الزوال و لکنّه یحصل منه أثر في النفس فإذا تکرّر استحکم الأثر فصار ملکةً راسخةً؛ مثاله الحرارة التي تحدث في الفحم فإنّها ضعیفة أوّلاً و إذا اشتدّت تجمّرت ثمّ استضاءت ثمّ صارت صورةً ناریّةً محرقةً لما قارنها مضیئةً لما قابلها.[6]

ترجمه و شرح:

هر نفسی در ابتدای خلقتش خالی از ملکات بوده است (هیچ نداشته بعداً این ملکات را بدست آورده است. اوّل که نوزاد به دنیا آمده است متکبّر یا متواضع یا بدزبان نبوده نبوده است) و همانا هر ملکه‌ای با تکرار فعلها و آثاری که اختصاص دارد به آن افعال، نهادینه می‌شود (انسانی که می‌گوییم سخاوتمند شده است با یک بار بخشش که سخی و کریم نمی‌گویند، به مرور بخشیده است، از بچّگی انسان کاری می‌کند که بچّه‌ها بخیل بار نیایند، اگر می‌خواهد صدقه بدهد به بچّه بدهد که پرداخت کند، اگر می‌خواهد کمک کند به بچّه کمک کند تا بخشش را یاد بگیرد. کسی بیسکویتی برای فرزندش خریده است و بچّه‌ای هم آنجا هست، به فرزندش بگوید با همدیگر بخورید. این طور نباشد که به بچّه چیزی نگوید و او هم بخیل بار بیاید، چه بسا این تصوّر غلط را داشته باشد که پدرم دعوایم می‌کند. از همان بچّگی یادش بدهد که این پیاله غذا را به همسایه بده یا مثلاً بوی کباب بلند شده و همسایه‌ام ندارد یک سیخ هم به فرزندم بدهم به همسایه بدهد. این بچّه کم کم بخشش را عادت می‌کند) بیان مطلب: هر سخن یا کاری مادامی که وجودش در وجودات حسّی باشد حظّ و بهره‌ای از ثبات و پایداری برای آن قول یا فعل نیست چرا؟ چون دنیا دار تجدّد و دگرگونی و تغییر و زوال است و لکن از آن قول یا فعل اثری در نفس حاصل می‌شود (ولی اگر یک بار انجام دهد یک مقدار کمی اثر می‌گذارد) پس هنگامی‌که تکرار شود آن اثر، اثر مستحکم می‌شود (در مسائل منفی هم همین‌طور است. طرف رباخور بود می‌گفتند این از بچّگی پنج ریال که پدرش به او می‌داده است به دوستانش می‌داده است ولی بیشتر از آنان پس می‌گرفته است. بزرگ که شد رباخور حرفه ای شد. البتّه غالب رباخورها در بزرگسالی این گونه می‌شوند ولی این شخص از بچّگی این گونه بوده است. یهودی‌ها از دو سالگی فرزندان‌شان را آموزش می‌دهند. امّا پسر بچّه 12 سالشه نماز نمی‌خواند، پدر می‌گوید نماز بخوان، مادرش می‌گوید هنوز واجب نشده است! فرزند یهودی دو سال دارد پدرش برای او کار می‌کند ولی این 12 ساله نمی‌خواهد نماز بخواند؟ تجربه ثابت کرده است خصوصاً در پسرها، من ندیدم یا خیلی کم است که این بچّه تا سنّ پانزده سالگی نماز نخوانده باشد و از آن به بعد نمازخوان شده باشد. روایات می‌گوید تمرین بدهید آنان را، حالا نه این طور که دقیق بخواند همان دست و پا شکسته هم کافی است) و خودِ اثر، ملکه راسخ می‌شود (و دیگر از او جدا نمی‌شود. جالب است انسان‌های سخیّ و کریم، بی‌پول هم که می‌شوند ورشکست هم شده‌اند امّا باز بذل و بخشش می‌کنند؛ چون ملکه راسخ شده است و نمی‌تواند کریم و سخی نباشد. اگر حتّی دو نان داشته باشد یک نان را به فقیر می‌دهد) مثالش حرارت و گرمایی است که حادث می‌شود در زغال، حرارت در مرحله اوّل ضعیف است ولی وقتی حرارت شدّت پیدا کرد آتش می‌گیرد سپس هر چیزی را که کنارش باشد می‌سوزاند و به هر چیزی که در مقابلش باشد نور می‌دهد.

و کذلك الأحوال النفسانیّة إذا تضاعفت قوّتها صارت ملکاتٍ راسخةً و صوراً باطنةً تکون مبادئ للآثار المختصّة بها، فالنفوس الإنسانیّة في أوائل الفطرة کصحائف خالیة من النقوش و الصور تقبل کلّ خلق بسهولة و إذا استحکمت فیها الأخلاق تعسّر قبولها لأضدادها و لذلك سهل تعلیم الأطفال و تأدیبهم و تنقیش نفسهم بکلّ صورة و صفة و یتعسّر أو یتعذّر تعلیم الرجال البالغین و ردّهم عن الصفات الحاصلة لهم لاستحکامها و رسوخها.[7]

ترجمه و شرح:

و حالت‌های نفسانی همچنین است وقتی که قوّتش زیاد شود ملکاتی می‌شود که در وجود انسان رسوخ پیدا کرده است و صورت‌های باطنی می‌شود که این ملکات راسخ و صورت‌های باطنی می‌تواند مبدأ آثاری باشد که اختصاص به این ملکات دارد؛ پس نفوس انسانی در اوائل فطرت و خلقتش مانند صفحه‌هایی هستند که خالی از نقوش و صورت‌هاست (یک بچّه که بدنیا می‌آید نمی‌توان به او گفت عالم یا بخیل یا متکبّر یا متواضع، بلکه مثل یک صفحه کاغذ است) هر خلقی را به آسانی قبول می‌کند، ولی وقتی که اخلاق در نفوس مستحکم شود قبول نفوس نسبت به اضداد آن اخلاق دشوار می‌شود (وقتی بخل و تکبّر در او تثبیت شد مقابلش که تواضع و سخاوت و کرم باشد دشوار است که جایگزین شده است، پس سعی کنیم تا آن خوی بد تثبیت نشده است ملکات خوب را تثبیت کنیم) و برای همین است که تعلیم اطفال و ادب‌کردن و نقش‌پیداکردن نفوس‌شان به هر صورت و صفتی راحت است و مشکل است یا ناممکن می‌شود (البتّه ناممکن وقوعی نه محال عقلی. یعنی انسان به جایی می‌رسد که می‌گویند چنین آدمی ممکن نیست عاقبت بخیر شود، این کسی که عمری رذالت کرده و شر رسانده است ممکن نیست عاقبت بخیر شود نه اینکه محال است یعنی خیلی دشوار است که تغییر پیدا کند و غالباً هم همینطور است. طرف مثلاً یک عمر شر بوده است الآن هم در بستر مرگ است ولی با زبانش دعوت به شرارت می‌کند. خط با خطا فرق می‌کند، خطا قابل اغماض است ولی خطّ انحرافی قابل اغماض نیست. از خطّی که شروع کرده است بر نمی‌گردد؛ چون خودش را حق می‌داند و همین مسیر را ادامه می‌دهد. پایش لب گور است یک عمر اشتباه کرده ضدّیّت با نظام اسلامی کرده، به او می‌گویی بیا آخر عمری توبه کن، قبول نمی‌کند و همانطور ادامه می‌دهد) برای همین است که سخت است یا خیلی دشوار است تعلیم بزرگترها و بازگرداندن آنان از صفاتی که برای آنان حاصل شده است (طرف پنجاه سال فحش برایش نقل و نبات بوده است، پنجاه سال بدزبان بوده است، به او می‌گویی ادب داشته باش؟ او اصلاً حالی‌اش نیست ولی بچّه را می‌توان تربیت کرد. کسانی بودند در بچّگی و نوجوانی بی‌ادب بودند بعد تحت تربیت رفیق خوب و هم‌نشین خوبی قرار گرفته است آدم مؤدّبی شده است و از حرف‌های قبل حتّی در حال عصبانیّت نمی‌زند) برای استحکامی آن صفاتی که برای بزرگترها حاصل شده است و رسوخ پیدا کرده است.

ثمّ لا خلاف في أنّ هذه الملکات و أفعالها اللازمة لها إن کانت فاضلةً کانت موجبةً للالتذاذ و البهجة و مرافقة الملائکة و الأخیار و إن کانت ردیّة ًکانت مقتضیةً للألم و العذاب و مصاحبة الشیاطین و الأشرار. و إنّما الخلاف في کیفیّة إیجابها للثواب أو العذاب، فمن قال إنّ الجزاء مغایر للعمل قال إنّ کلّ ملکة و فعل، یصیر منشأً لترتّب ثواب أو عقاب مغایر له بفعل اللّه- سبحانه- علی التفصیل الوارد فی الشریعة و من قال إنّ العمل نفس الجزاء قال: إنّ الهیئات النفسانیّة اشتدّت و صارت ملکةً تصیر متمثّلةً و متصوّرةً فی عالم البیاض و الملکوت بصورة یناسبها؛ إذ کلّ شي‌ء یظهر في کلّ عالم بصورة خاصّة، فإنّ العلم في عالم الیقظة أمر عرضيّ یدرك بالعقل أو الوهم و في عالم النوم یظهر بصورة اللبن فالظاهر في العالمین شي‌ء واحد و هو العلم لکنّه تجلّی فی کلّ عالم بصورة و السرور یظهر في عالم النوم بصورة البکاء.[8]

ترجمه و شرح:

سپس خلافی نیست در اینکه این ملکات و افعال و کارهایی که ملازم و همراه این ملکات است اگر فاضله باشد (مقرون به فضیلت باشد) موجب لذّت‌بردن و بهجت و رفاقت و دوستی با ملائکه و خوبان می‌شود (برای همین است که اگر آدمی دروغگو و دو به هم زن باشد، انسان‌های خوب حاضر نیستند با او هم‌نشین باشند، حتّی اگر طرف بروز هم بدهد که من دوست دارم با شما هم‌نشین باشم، ولی طرف در دلش می‌گوید من چه سنخیّتی با تو دارم، راحت فحش می‌دهی تهمت می‌زنی غیبت می‌کنی هرچه دلت می‌خواهد می‌گویی هیچ قید و بندی ندارد «اللِّسَانُ سَبُعٌ إِنْ خُلِّيَ عَنْهُ عَقَرَ»[9] زبان مثل حیوان درنده است که اگر رهایش کنی می‌گزد و می‌درد و لطمه می‌زند، من با تو هم‌نشین شوم که مثل تو می‌شوم! اگر می‌خواهد انسان هم‌نشین خوبان شود باید اعمالش مقرون به فضیلت باشد) و اگر افعال همراه ملکات رذیله و پست باشد اقتضای درد و عذاب و هم‌نشینی با شیاطین و اشرار دارد. و همانا خلاف در کیفیّت و نحوه موجب‌شدن این ملکات و افعال ملازم آن‌ها با ثواب یا عذاب است، پس کسی که می‌گوید جزا مغایر عمل است (ایشان قبول ندارد چون ابتدا گفتند عمل نفس جزاست) می‌گوید هر ملکه و فعلی ، منشأ ترتّب ثواب یا عقابی می‌شود که مغایر با عمل است به فعل خداوند سبحان بر تفصیلی که در شریعت وارد شده است (این مغایرت را مرحوم فاضل نراقی قبول ندارد). و کسی که می‌گوید عمل همان جزاست (که ایشان خودش قبول کرده است) می‌گوید حالات و کیفیّات نفسانی، قویّ و شدید و ملکه می‌شود که در عالم باطن و ملکوت به یک صورتی که این عمل مناسب آن صورت است متمثّل و متصوّر می‌شود (ولی همان را آنان که چشم برزخی دارند می‌توانند ببینند و متوجّه شوند) چون هر چیزی در هر عالمی به صورت خاصّی پدیدار می‌شود، پس علم در عالم بیداری یک امر عرضی است که درج می‌شود با عقل یا وهم ولی در عالم خواب جلوه می‌کند به صورت شیر خوراکی، پس ظاهر در هر دو عالم (بیداری و خواب) یک چیز است لکن در هر عالمی به صورتی تجلّی پیدا کرده است. و سرور و خوشحالی در عالم خواب به صورت گریه آشکار می‌شود (بعضی گمان می‌کنند حالا در خواب که گریه می‌کند پس اتفاق بدی می‌خواهد بیفتد، امّا معبّر می‌گوید نه این خوبی است که در خواب گریه می کردی چون سرور و شادی در بیداری است).

 


[2] این کلمه در نسخه خطّی نیامده است و خیلی هم جایگاه ندارد مگر اینکه بگوییم مراد «روْح» است.
[5] در بحث جزای عمل دو نظریّه وجود دارد. یک عدّه قائل هستند که ما تجسّم اعمال داریم و یک عدّه می‌گویند نه قبول نداریم. ایشان می‌گویند عمل خودِ جزاست «العمل نفس الجزاء»، ﴿فَمَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّةٍ خَيۡرا يَرَهُۥ وَ مَن يَعۡمَلۡ مِثۡقَالَ ذَرَّة ٍشَرّاً يَرَهُ﴾. خود آن عمل را می‌بیند یعنی کسی که مال حرام می‌خورد همین الآن دارد آتش می‌خورد نه آتشی که با چشم سر ببینید، برای همین اولیاء الله و امام معصوم می‌بینند، شما این غذا را گوشت می‌بینید ولی آنان نجاست می‌بینند. این وهم و خیال نیست و حقیقت دارد. برای همین است که آنان که چشم برزخی دارند طرف را به صورت حیوان می‌بینند. طرف جانباز شیمیایی بود آن قدر وضعش خراب بود که مرگش قطعی بود، مورد عنایت امام زمان (علیه‌السلام) قرار گرفت و شفای کامل گرفت. ایشان می‌رفت حرم امام رضا (علیه‌السلام) می‌دید فقط چهار تا سیّد هستند که شکل آدم هستند ولی بقیّه همه شکل حیواناتند. می‌رفت غذا بخورد می‌دید شکل نجاسات است، اطرافیانش قیافه حیوانات، بعد خواهش کرد که آقا من طاقت این وضع را ندارم، خیلی سخت است آدم پدر و مادر و برادر و خواهر و رفیقش همه حیوان باشند یا غذاهایش این گونه باشد. پس واقعیّاتی هست که امام معصوم (علیه‌السلام) و اولیاء الله می‌بینند. یک وقت اولیاء الله و امام معصوم از کنار قبرستان می‌گذرند و ناله‌های آنان را می‌شنوند و ما هم که رد می‌شویم هیچ نمی‌شنویم
logo