« فهرست دروس

استاد رسول رسا

1402/11/26

بسم الله الرحمن الرحیم

 مقدّمات (ادلّه تجرّد نفس)/ شرح جامع السعادات/اخلاق نظری

موضوع: اخلاق نظری/ شرح جامع السعادات/ مقدّمات (ادلّه تجرّد نفس)

 

ادلّه تجرّد نفس:

بحث درباره ادلّه تجرّد نفس بود. در جلسه گذشته دلیل اوّل گفته شد که قبول صورت‌های متعدّد در آن واحد از طرف نفس بود.

دلیل دوم:

دلیل دوم تجرّد نفس، حصول عوارض مختلف در آن واحد در نفس است بر خلاف جسم که چنین قابلیّتی ندارد که بخواهد عوارض مختلف را در آن واحد بپذیرد. جسم حتّی نمی‌تواند در آن واحد صددرصد سیاه و صددرصد سفید باشد، در آن واحد نمی‌تواند صددرصد شیرین و صددرصد تلخ باشد. این خودش دلیل بر تجرّد نفس از مادّه و مادیّات و جسم و جسمانیّات و صفات جسم است. برای همین است که قابلیّت‌های بسیار گسترده‌ای دارد. سؤال می‌شود که چطور می‌شود که امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بالای سر همه شیعیانی که از دنیا می‌روند حاضر می‌شوند، یک وقت در یک لحظه صدها نفر هزاران نفر از دنیا می‌روند، چطور می‌توانند حضور پیدا کنند؟ جواب این است که مسأله جسم نیست که محدودیّت داشته باشد، ولی روح و نفس محدودیّت ندارد، سعه وجودی دارد و می‌تواند در یک آن در جاهای مختلف اثر گذار باشد.

و (منها) أنّ حصول الأبعاد الثلاثة للجسم لا یتصوّر إلّا بأن یصیر طویلاً عریضاً عمیقاً و حصول الألوان و الطعوم و الروائح له لا یتصوّر إلّا بأن یصیر ذا لون و طعم و رائحة و هي تحصل للنفس و قوّتها الوهمیّة بالإدراك من غیر أن تصیر کذلك و أیضاً حصول بعضها للجسم یمنع من حصول مقابله له و لا یمنع ذلك في النفس بل تقبلها کلّها فی آنٍ واحد علی السواء.[1]

ترجمه و شرح:

یکی از ادلّه تجرّد نفس حصول ابعاد سه‌گانه برای جسم است که این مطلب تصوّر نمی‌شود مگر اینکه جسم طویل باشد عریض باشد عمیق باشد (باید اینها را داشته باشد تا بتواند این ابعاد ثلاثه را بپذیرد) و حصول رنگ‌ها و طعم‌ها و بوها برای جسم تصوّر نمی‌شود مگر اینکه جسم دارای رنگ و طعم و بو باشد و حال آنکه این عوارض (الوان و طعوم و روائح) برای نفس و قوّه وهمیّه نفس (قوّه خیال) با ادراک حاصل می‌شود بدون اینکه نفس این گونه (عریض و طویل و عمیق، دارای طعم و بو و رنگ) شود (چون نفس جسم و مادّی و جسمانی نیست که بخواهد محدویّت داشته باشد، بدون اینکه خصوصیّات جسم را داشته باشد همه اینها برای نفس حاصل می‌شود) همچنین حصول بعضی از عوارض برای جسم از حصول مقابلش منع می‌کند (منظور از مقابل یعنی ضد، مثلاً وقتی شیرین است تلخ نیست) و حال آنکه حصول این عوارض در نفس منع نمی‌شود (درباره نفس این مشکل را نداریم چون نفس مجرّد از مادّه و جسم و جسمانیّت است، هم‌زمان می‌تواند شیرینی را تصوّر کند تلخی را تصوّر کند، سیاهی سفیدی قرمزی و همه اینها را در آن واحد تصوّر کند، هیچ محدودیّتی ندارد، بر خلاف جسم که محدودیّت دارد) بلکه نفس همه آن عوارض را در آن واحد به طور مساوی قبول می‌کند (مایعی که هست که نمی‌دانم ترش است یا شیرین، نفس هم زمان تصوّر می‌کند که این یا ترش است یا شیرین است، همه را تصوّر و تعقّل می‌کند برای همین است که سؤال می‌کند. در عالم خارج و جسم این مایع نمی‌تواند هم ترش و هم شیرین باشد، صرف ادراک و تصوّر است و هیچ منعی برای نفس ندارد. پس خلاصه این دلیل این است: عوارض مختلف و گوناگون در آن واحد در نفس می‌تواند حاصل شود بر خلاف جسم. اگر نمی‌توانست حاصل شود شما نمی‌توانستید بگویید مجرّد از مادّه است).

دلیل سوم:

دلیل سوم برای تجرّد نفس این است که نفس از چیزهایی لذّت می‌برد که جسم از آن لذّت نمی‌برد، نفس از ساعت‌ها عبادت لذّت می‌برد ولی جسم لذّت نمی‌برد. جسم فقط دنبال شیرینی و خوشمزگی و اشیای لذید و مادّیّات و ظواهر دنیاست. اگر روح و نفس مجرّد از مادّه نبود و همان حالت جسم را داشت نمی‌توانستید بگویید مجرّد است، اگر نفس هم از غذا لذّت می‌برد و از معنویّات لذّت نمی‌برد تجرّدش را نمی‌فهمیدیم. انسان غذای لذیذی درست کرده است می‌خورد، دو برابرش را انفاق می‌کند، جسم از غذایی که به دیگری انفاق شده لذّتی نمی‌برد لذّت انفاق را روح می‌برد و اتفاقاً لذّت روح ماندگار است و مرگ ندارد همان طور که نفس و روح مرگ ندارد. پس جسم و روح لذّت‌هایشان با هم متفاوت است.

و (منها) أنّ النفس تلتذّ بما لا یلائم الجسم من الأمور الإلهیّة و المعارف الحقیقیّة و لا تمیل إلی اللذّات الجسمیّة و الخیالیّة و الوهمیّة، بل تحنّ أبداً إلی الابتهاجات العقلیّة الصرفة التي لیس في الجسم و قواه فیها نصیب و هذا أوضح دلیل علی أنّها غیرهما، إذ لا ریب في أنّ ما یحصل لبعض النفوس الصافیة عن شوائب الطبیعة من البهجة و السرور بإدراك العلوم الحقّة الکلّیّة و الذوات المجرّدة النوریّة القدسیّة و بالمناجاة و العبادة و المواظبة علی الأذکار في الخلوات مع صفاء النیّات لا مدخلیّة للجسم فیها و قواه الخیالیّة و الوهمیّة و غیرهما، إذ النفس قد تغفل فی تلك الحالة عنه بالکلّیّة و ربّما استغرقت بحیث لا تشعر بالبدن و لا تدري أنّ لها بدناً فکأنّها منخلعة عنه، فهذا یدلّ علی أنّها من عالم آخر غیر عالم الجسم و قواه، إذ التذاذهما منحصر بالملائمات الجزئیّة التي تدرکها الحواسّ الظاهرة و الباطنة.[2]

دلیل سوم تجرّد نفس این است که نفس نسبت به چیزی که ملائم با جسم نیست، لذّت می‌برد که منظور امور الهی و معارف حقّه است[3] و نفس به لذّات جسمی و خیالی و وهمی میل پیدا نمی‌کند، بلکه نفس همیشه به ابتهاجات و شادی‌های عقلی صرف روی می‌آورد که در جسم و قوای جسم در مورد این ابتهاجات و شادی‌های عقلی، نصیب و بهره‌ای نیست. و این مطلب واضح‌ترین دلیل بر این است که نفس غیر از جسم و قوای جسمانی است؛ چون شکّی نیست در اینکه آن چه از بهجت و سرور که برای بعضی از نفوس صاف و خالی و پاک از آلودگی‌های طبیعت به واسطه ادراک امور حقّه کلّی و ذوات مجرّد نوری قدسی و با مناجات و عبادات و مواظبت بر اذکار در خلوات با نیّات پاک حاصل می‌شود، هیچ مدخلیّتی در این بهجت و سرور نه برای جسم و نه برای قوای خیالی و وهمی‌اش نیست؛ زیرا نفس گاهی در آن حالت (حالت روحانی و مناجات و عبادت و مواظبت بر اذکار) به طور کلّی از جسم غافل می‌شود[4] ، چه بسا نفس به گونه‌ای غرق می‌شود که توجّهی به بدن ندارد و نمی‌داند که برای او بدنی است گویا نفس از بدن جدا شده است.[5] این مطلب دلالت می‌کند که نفس از عالم دیگری است غیر از عالم جسم و قوای جسم؛ چون التذاذ جسم و قوای او منحصر به ملائمات جزئیّه است که آن را حواسّ ظاهری و باطنی درک می‌کند (حواسّ ظاهری همین بویایی و چشایی و لمسایی و امثال اینها و حواسّ باطنی مانند خیال و حافظه و واهمه و امثال اینها).

و (منها) أنّ النفس تدرك الصور الکلّیّة المجرّدة فتکون محلّاً لها و لا ریب في أنّ المادّيّ لا یکون محلّاً للمجرّد إذ کلّ مادّيّ ذو وضع قابل للانقسام و کون المحلّ ذا وضع قابل للانقسام یستلزم أن یکون حالّه أیضاً کذلك کما ثبت في محلّه و المجرّد لا یمکن أن یکون کذلك و إلّا خرج عن حقیقته، فالنفس لا تکون مادّیّةً و إذا لم تکن مادّیّةً کانت مجرّدةً لعدم الواسطة.[6]

ترجمه و شرح:

دلیل چهارم:

از ادلّه تجرّد نفس این است که نفس صورت‌های کلّی مجرّد (مثل مفهوم انسان نه مصداقش) را درک می‌کند، پس نفس محلّ برای آن صور کلّی مجرّد می‌شود و شکّی نیست که مادّی محلّ برای مجرّد نیست؛ چون هر مادّی‌ای دارای وضعی است که قابل انقسام است و اینکه محل دارای وضع قابل انقسام باشد مستلزم این است که حالّ (قرارگیرنده) آن محل هم همچنین باشد که دارای وضع قابل انقسام باشد (حالّ و محلّ باید هر دو قابلیّت انقسام داشته باشند و نفس این قابلیّت را ندارد بلکه تنها جسم این قابلیّت را دارد) و مجرّد ممکن نیست که این چنین باشد و الّا اگر مجرّد دارای وضع دارای انقسام باشد از حقیقت خودش خارج می‌شود؛ پس نفس مادّی نیست و هنگامی نفس مادّی نباشد مجرّد می‌شود چون واسطه‌ای نداریم (یعنی واسطه بین مجرّد و مادّی به عنوان شیء ثالث نداریم. مثل معدوم و موجود است که شیء یا موجود است یا معدوم و واسطه‌ای ندارد که بگوییم فلان شیء نه موجود است نه معدوم).

و (منها) أنّ القوی الجسمیّة الباطنیّة لا تکتسب العلوم إلّا من طریق الحواسّ الظاهرة إذ ما لم یدرك الشي‌ء بها لم تتمکّن الحواسّ الباطنة أن تدرکه و هذا وجدانيّ و ضروري. و النفس قد تدرك ما لا طریق لشي‌ء من الحواسّ إلی إدراکه کالأمور المجرّدة و المعاني البسیطة الکلّیّة و أسباب الاتّفاقات و الاختلافات التي بین المحسوسات و الضرورة العقلیّة قاضیة بأنّه لا مدخلیّة لشي‌ء من الحواسّ فی إدراك شي‌ء من ذلك. و أیضاً نحکم بأنّه لا واسطة بین النقیضین و هذا الحکم غیر مأخوذ من مبادئ حسّیّة إذ لو کان مأخوذاً منها لم یکن قیاساً أوّلیّاً، فمثله مأخوذ من المبادئ الشریفة العالیة التی تبني علیها القیاسات الصحیحة.[7]

دلیل پنجم:

ترجمه و شرح:

و از ادلّه تجرّد نفس این است که قوای جسمی باطنی (قوایی که وابسته به بدن است) علوم را بدست نمی‌آورد مگر از طریق حواسّ ظاهری؛ چون مادامی که شیئی با حواسّ ظاهری درک نشود حواسّ باطنی (مثل حافظه و خیال و وهم) تمکّن از درک آن شیء پیدا نمی‌کند و این مطلب وجدانی و ضروری است و نیاز به استدلال ندارد (برای همین است که انسان‌ها اوّل که به وجود می‌آیند نخستین چیزهایی که درک می‌کنند محسوسات و مادّیّات است، پستان مادر، حرارت آتش و اشیای مادّی را درک می‌کند و راه به مسائل معنوی و روحانی و غیر جسمانی ندارد، ابتدا از جسم شروع می‌کند و از همین‌ها کمک می‌گیرد؛ مثل معارف که با مطالعه بدست می‌آید که با چشم انجام می‌دهد و یا می‌شنود و از طریق گوش است) و حال آنکه نفس گاهی آن چیزی را درک می‌کند که راهی برای هیچکدام از حواس به ادراک آن نیست مثل امور مجرّده[8] و معانی بسیط کلّی و اسباب و علّت‌های اتفاقات و اختلافات (تفاوت‌های بین محسوسات) و ضرورت عقلی حکم‌کننده است به اینکه مدخلیّت و تأثیری برای هیچکدام از حواسّ ظاهری و باطنی از ادراک چیزی از موارد فوق (امور مجرّد و معانی بسیط کلّی که فراتر از مادّیّات هستند) نیست و همچنین عقل (قوّه عاقله نفس) حکم می‌کند که واسطه بین نقیضین نیست (شیء یا موجود است یا معدوم) و این حکم از مبادی و منابع حسّی گرفته نشده است؛ چون اگر حکم از مبادی حسّی گرفته شده بود قیاس اوّلیّه عقلی نبود (یعنی از اوّلیّات و قیاسات عقلی و بدیهیّات نبود و حال اینکه این قضیّه از بدیهیّات است و نیاز به استدلال ندارد) پس مثل این حکم گرفته شده است از مبادی شریف عالی که قیاسات صحیح مبتنی بر آن مبادی شریف عالی است که آنها فراتر از مبادی حسّی و جسمی و جسمانیّات و مادّیّات هستند.


[3] مثل ساعت‌ها عبادت و مطالعه که جسم از آن لذّت نمی‌برد حتّی پس هم می‌زند و باعث ضعف و گرسنگی و سردرد می‌شود، این ملائم با جسم نیست و روح است که با آنها میانه دارد. برای همین است که انسان‌هایی که پست و رذل هستند و دنبال خورد و خوراک و خواب هستند عبادت و مطالعه اصلاً برای آنان معنایی ندارد و لذّت حساب نمی‌شود. برای همین کسانی که روح بلندتری دارند لذّت‌های معنوی خودشان را افزایش می‌دهند. مثلاً همسرش سوال می‌کند چه غذایی درست کنم؟ می‌گوید هر چیزی که باشد فرقی نمی‌کند اگر هم می‌خورد از باب وظیفه است که بخورد تا زنده باشد و بندگی خدا بکند، چنین آدمی دیگر پرخوری و اسراف نمی‌کند. بعضی‌ها مثلاً غذا خورده‌اند و سیر هم شده‌اند امّا گذری منزل یکی از خویشان رفته می‌بیند آنجا غذای بسیار لذیذتری درست کرده‌اند، می‌گوید حیف است که غذا نخورم. ولی کسی که روح خودش را ساخته است می‌گوید این کار اصلاً خلاف عقل است و زشت است، من خوردم و سیر شدم و این اسراف و حرام‌کردن نعمت خداست، این غذا را باید کسی بخورد که گرسنه است. این است که روحیّات افراد متفاوت است. آنان که روحشان کوچک است اگر یک وقتی خانمش غذا درست نکرده است، برای همین دعوا به راه می‌اندازد و به طلاق می‌کشد. اما کسی که با معرفت و با ادب است، می‌گوید طوری نیست یا یک غذای ساده‌ای می‌خوریم یا اینکه کار بدنی زیادی کردم این غذای ساده کافی نیست زنگ می‌زنم غذایی از بیرون می‌گیرم.
[4] برای همین است که آزادگان عزیز ما شکنجه‌های سخت و سنگین را تحمّل می‌کردند و هیچ چیزی را افشا نمی‌کردند به واسطه روح بلند و توجّه کمی که به جسم داشتند. انسان به جایی می‌رسد که خیلی وقت‌ها اصلاً درد را احساس نمی‌کند یا مقدار کمی احساس می‌کند، ولی آنان که اهل معنویّت نبودند با کوچکترین ضربه‌ای همه چیز را افشا می‌کردند. متأسّفانه در بعضی از این سرباز فراری‌ها که به زور رفته بودند از این مسائل داشتیم. کسی که اهل مادّیّات و لذّات جسمانی است بعضی اوقات خیانت هم می‌کند تا به جسمش آسیبی نرسد و شکنجه نشود.
[5] حتّی داشتیم بین علما کسانی بودند که خواستند ایشان را عمل جرّاحی کنند و بیهوش بشوند، ایشان گفته بودند نه نیازی نیست بدون هیچ بیهوشی ایشان را عمل جرّاحی کردند بدون اینکه احساس کنند. در مورد آقا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) هم که داشتیم که در حال نماز تیر از پایشان در ‌آوردند و متوجّه نشدند. انسان به جایی می‌رسد که انگار اصلاً بدنی در کار نیست و هر چه هست روحانیّت و روح است، در نتیجه سختی‌هایی که بر بدن وارد می‌شود احساس نمی‌کند. بعضی وقتها انسان از خوشحالی یا ناراحتی زیاد اشتهایش کور می‌شود، به طور طبیعی این شخصی بود که اگر از وقت غذایش رد می‌شد آسمان را به زمین می‌دوخت برای اینکه به غذا برسد. اما الآن به واسطه شادی یا غم زیاد اصلاً ساعت‌هاست که ناهار و شام نخورده است ولی توجّهی ندارد.
[8] حواس اینجا اعمّ از حواسّ ظاهری و باطنی است. آن حواس نمی‌توانند کاری بکنند ولی نفس چون یک برتری خاص و یک ویژگی و عدم محدودیّتی دارد که می‌تواند چیزهایی درک کند که حواس عاجز از درک آن هستند، مثل امور مجرّد مانند عقل. چطور پی می‌برید که انسانی عاقل است؟ با لمس و دیدن نمی‌شود. طرف دیوانه است و تا کاری انجام ندهد نمی‌توانید متوجّه شوید که او دیوانه است، او را می‌بینید ولی متوجّه نمی‌شوید که دیوانه است و عاقل‌بودنش با حواس قابل درک نیست. یک بنده‌خدایی گفت پدرم واسطه شد برای ازدواج کسی که جنون ادواری داشت، بعد فهمیدند که دختر مردم را بدبخت کرده است چون در حالی دیده بود او را که در حال سلامت عقل بوده است و بعداً دیدند که دچار جنون ادواری است.
logo