« فهرست دروس

استاد رسول رسا

1402/10/28

بسم الله الرحمن الرحیم

 مقدّمات (مقدمّه مؤلّف)/ شرح جامع السعادات/اخلاق نظری

موضوع: اخلاق نظری/ شرح جامع السعادات/ مقدّمات (مقدمّه مؤلّف)

 

هدف از پیگیری اخلاق نظری:

ممکن است سؤال شود هدف از پیگیری اخلاق نظری چیست؟

دین اعتقادات دارد اخلاق دارد احکام دارد. اگر هر سه را داشته باشیم مسلمان واقعی و مؤمن واقعی می‌شویم. زیاد داریم افرادی که اعتقادات و اعمال درستی دارند، امّا اخلاق خوبی ندارند و به واسطه همین اخلاق نامناسب رابطه‌ خوبی با دیگران ندارند. یک مسلمان و مؤمن هم باید رابطه‌ خوبی با خدا داشته باشد و هم با خلق خدا. تا جایی که خداوند متعال به پیغمبر خودش می‌گوید: ﴿وَ لَوْ كُنْتَ فَظّاً غَلِيظَ الْقَلْبِ لَانْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ﴾[1] اگر تو غلیظ القلب و درشت‌خو و انسان بداخلاقی بودی از دور تو می‌رفتند، نگاه نمی‌کردند که پیغمبر هستی وحی داری، علوم فراوان داری، احکام می‌دانی. اخلاق بسیار اهمیّت دارد تا جایی که انسان هر جایی برود، ده‌ها مدرک داشته باشد ده‌ها جلد کتاب نوشته باشد ده‌ها عنوان اجتماعی داشته باشد، هیچ بهره‌ای از آنها نمی‌برد اگر به مخاطبانش اهانت و اسائه‌ ادب کند. امّا انسانی هست ممکن است بی‌سواد باشد ولی ادب داشته باشد، مردم این بی‌سواد با ادب را بر باسواد بی‌ادب ترجیح می‌دهند. اخلاق آن قدر اهمیّت دارد که در روایت داریم «الْأَدَبُ كَمَالُ الرَّجُلِ»[2] .

با خواندن این کتاب- إن شاء الله- هم می‌خواهیم رذایل را خوب بشناسیم و هم راه‌های علاج آن رذایل را بشناسیم و هم فضایل و راه‌های به دست‌آوردن آنها را بشناسیم. برخی از ما تصوّر می‌کنیم فلان رذیله را نداریم از بس که اطّلاعات‌مان پایین است و دقّت لازم را نداریم، بعد که انسان یک کتاب اخلاقی را به دقّت می‌خواند، تازه پی می‌برد که تصوّر می‌کرده است حسود نیست ولی می‌بیند که با این توصیف حسود است با این وصف متکبّر است با این اوصاف مجمع رذایل است و هیچ فضیلتی ندارد، تصوّر می‌کند بعضی از فضایل را دارد برای اینکه آن علم اخلاق را فرا نگرفته است و متأسّفانه الآن خیلی به مسائل اخلاقی اهمیّت داده نمی‌شود و حال آنکه در کنار مباحث اعتقادی و کلامی و مسائل حلال و حرام الهی که انسان اهمیّت می‌دهد باید به مسائل اخلاقی هم اهمیّت بدهد. زیاد داشتیم و داریم کسانی که با یک رذیله‌ اخلاقی عاقبت به شر شدند و می‌شوند. با یک حسادت، عملش خوب اعتقاداتش خوب ولی به واسطه‌ رذیله‌ای که داشته است، شیطان آن رذیله را گسترش می‌دهد تا او را بیچاره کند تا بی‌ایمان از دنیا برود. روایت داریم که حسد ایمان را از بین می‌برد همانطور که آتش هیزم را از بین می‌برد. یک واقعیّتی است که عدّه‌ای به واسطه‌ همین، دست به چه اعمالی می‌زنند. اوّل صرفاً یک امر قلبی است ولی بعداً ممکن است به جایی برسد که انسان را عاقبت به شر کند و موجب شقاوت در دنیا و آخرت شود. پس اخلاق این قدر اهمیّت دارد. نه اینکه بگوید حالا ما نماز بخوانیم و روزه بگیریم و حج انجام دهیم و خمس بدهیم، این مسائل را هم مراعات نکردیم عیبی ندارد و حال آنکه این بسیار اهمیّت دارد و اگر نتواند اینها را فرا بگیرد و عمل کند، عاقبتش همواره در معرض خطر است.

اعتقاد به تنهایی کافی نیست:

سؤال: اگر کسی اعتقاداتش درست باشد دیگر مشکل اخلاقی پیدا نمی‌کند، مثلاً کسی که اعتقادش حقیقةً درست باشد دیگر به کسی حسادت نمی‌ورزد.

جواب: اعتقادات گاهی صحیح است امّا ایمان و باور به آن اعتقادات ضعیف است، بله اگر ایمانش قوی بود به این وادی کشیده نمی‌شد بلکه خیرخواه دیگران بود. یکی از فضایل حضرت سلمان این است که خیرخواه دیگران بوده است. این خیرخواهی برای دیگران هم هیچ خرجی ندارد؛ چون گاهی یک کار خیری هست که هزینه دارد، مثل اینکه عبادت بدنی و مالی انجام می‌دهد. ولی بعضی از امور هست که هیچ هزینه‌ای ندارد فقط یک ذات خوب می‌خواهد و آن هم خیرخواهی برای دیگران است. مثلاً من خوبی برای خودم می‌خواهم برای دیگران هم بخواهم. پس اینکه می‌گوییم اعتقاد دارد ملازم با این نیست که ایمان بالایی هم دارد، بلکه اصل اعتقاداتش کاملاً درست است، نسبت به خدا و پیغمبر و اهل بیت (علیهم‌السلام) و قیامت و حساب و کتاب الهی و شفاعت، اعتقاداتش درست است، منتها ایمانش به اینها ضعیف است و الّا اگر ایمانش قوی بود که به این مسائل مبتلا نبود. منظور ما کسی است که اعتقادات صحیح دارد و اعمالش را هم انجام می‌دهد ولی اخلاقش مشکل دارد. مثل اینکه شخصی پزشک است و تمامی مضرّات سیگار را می‌داند و اعتقاد دارد، امّا در مرحله‌ عمل خودش اعتیاد به سیگار دارد و عملاً نمی‌تواند ترک کند.

فرق علم و حکمت:

علم با حکمت فرقش چیست؟ علم صرف دانستن است، ولی کسی که حکمت دارد یعنی علم همراه با عمل خیر دارد. حکیم کسی است که از علمش بجا استفاده می‌کند. در طول تاریخ عالم زیاد داشتیم حکیم کم داشته‌ایم. کجا از علمش استفاده کند کجا حرف بزند کجا سکوت کند کجا غضب کند؟ کسی که حکیم باشد از علمش بهترین استفاده را می‌کند. «الحکمة ضالّة المؤمن»[3] گمشده‌ مؤمن حکمت است. فرق دیگری که حکیم با عالم دارد این است که انسانی که عالم است ممکن است در تشخیص حقّ و باطل دچار اشتباه شود ولی حکیم دچار اشتباه نمی‌شود.

مرحوم فیض کاشانی در وافی می‌گویند: «الحكمة هي الأخذ باليقينيّات الحقّة في القول و العمل و ضدّها الهوى»[4] حکیم هم قولش درست است و هم عمل دارد و ضدّ حکمت، هواپرستی است. بررسی کردم دیدم که این کلام ایشان در روایت هم هست. بعضی از کلمات خیلی عالی که بعضی می‌گویند چون خیلی غرق در آیات و روایات بوده‌اند، مطالبی که می‌گویند متأثّر از آیات و روایات است. در کتاب عقل و جهل کافی از امام صادق (علیه‌السلام) در بحث جنود عقل و جهل آمده است که حضرت می‌گویند «وَ الْحِكْمَةُ وَ ضِدَّهَا الْهَوى‌»[5] از جنود عقل حکمت است و ضدّ آن هم هوای نفس است.

داشته ایم و داریم کسانی که علم داشته‌اند ولی تابع هوای نفس هستند، هرگز یک حکیم در جامعه اسلامی فتنه نمی‌کند آنانی فتنه می‌کنند که علم دارند همراه با هوای نفس. آیت‌الله مشکینی (رحمةالله‌علیه) حکیم بود نه به معنای فیلسوف، به معنای کسی که عمل او قول او را تصدیق می‌کرد علم او همراه با عمل بود، هیچ وقت پست و مقام ایشان را تکان نداد و تغییر نکرد. خیلی ارزش دارد که اخلاق و رفتار انسان قبل و بعد از پست و مقام یکی باشد. یک دوست قدیمی دارم که 32 سال با هم رفیق هستیم. مدّتی پیش ایشان و بنده را جایی دعوت کردند، ایشان شخصیّتی است در تشکیلات قضایی و خیلی از ایشان تجلیل و تعظیم کردند. ولی خدا شاهد است با آن روز اول 32 سال پیش هیچ فرقی نکرده بود. این پست و مقام او را تکان نداده بود. از طرف دیگر دوست بسیار صمیمی داشتم هم‌درس و هم‌بحث و بارها شام و ناهار با هم بودیم، پست و مقام که گرفت، انگار نه انگار که با هم دوست هستیم، مگر بنده با او تماس بگیرم ولی او ابداً این گونه نیست. آیت‌الله مشکینی (رحمةالله‌علیه) چون علم او در واقع حکمت بود هیچ وقت در تشخیص حقّ و باطل دچار اشتباه نشد.

ضرورت مراقبه و محاسبه و فرق این دو:

کسانی در مسائل اخلاقی موفّقند که اهل مراقبه و محاسبه باشند. و الّا اگر کسی هزاران کتاب اخلاق را بخواند ولی اهل مراقبه و محاسبه نباشد، به جایی نمی‌رسد. مراقبه با محاسبه فرق دارد. مراقبه این است که من کاری انجام می‌دهم درست است یا نه، این حرفی که می‌زنم درست است یا نه، چیزی که گوش می‌دهم خدا راضی هست یا نه، چیزی که می‌بینم خدا راضی هست یا نه؟ ولی محاسبه بعد از عمل است. مثلاً قبل از خواب با خودش می‌گوید امروز از صبح که از خواب بیدار شدم آیا فلان کارم مورد رضای خدا بود یا نبود؟ گاهی می‌گوید فلانی برخوردی که فلان جا داشتی مناسب نبود، احترام لازم را به فلانی نگذاشتی، اگر او را دوباره دیدی از او معذرت‌خواهی کن که ببخشید و عفو کنید آن روز احترام لازم را به شما نگذاشتم. چرا خرید و فروش و خواندن کتب ضالّه حرام است چون وقتی آنها را می‌خوانید فکر خراب پیدا می‌کنید و فکر خراب عمل خراب به دنبال دارد. وقتی مطالب خوب بخوانی و با انسان‌های صالح نشست و برخواست کنی از آنان رنگ می‌گیری و انسان تحت تأثیر قرار می‌گیرد. این قدر در روایات داریم که «إِيَّاكَ وَ مُصَاحَبَةَ الْكَذَّابِ»[6] إیّاك و مصاحبة ... با کسانی رفاقت کنید که دیدن او شما را به یاد خدا بیندازد، نه اینکه به یاد شیطنت بیندازد.

یکی از فریب‌های شیطان این است که می‌گوید امکان ندارد که انسان تقوای مستمر داشته باشد، تو که معصوم نیستی، توبه هم داریم، اعتقاداتت که درست است اعمالت هم درست است، چه نیازی هست در وادی اخلاق وارد شوی؟ خودت هم قبول داری که خدا ارحم الراحمین است و جمیع ذنوب را می‌بخشد. این وسوسه‌ها را انجام می‌دهد که انسان در این وادی ورود پیدا نکند. و حال آنکه یک رذیله می‌تواند انسان را عاقبت به شر کند و بی‌ایمان از دنیا ببرد با وجود اینکه عمری هم اعتقادات و هم اعمال درستی داشته است، امّا چون توجّه به این رذایل اخلاقی نکرده است و نه تنها بر طرف نکرده بلکه چون مواظبت نداشته است رذایل اخلاقی‌اش تشدید شده است، این رذایل او را به خاک سیاه می‌نشاند.

در طول عمرم افرادی را دیده‌ام که اینها تقوای مستمر داشته‌اند. یک رفیقی داشتم مشهد هم‌بحث بودیم که فوق العاده بود، از نوادر روزگار بود در معنویّت، در تقوا، اصلاً وقتش را به بطالت نمی‌گذارند اخلاقش هم خیلی عالی بود، بسیار متواضع و خوش‌برخورد بود، حدود 15 سالش بود ولی جبهه‌اش را رفته بود، هم در جهاد اکبرش موفّق بود هم در جهاد اصغر. زیاد داریم افرادی که در جهاد اصغر موفّق بودند اما در جهاد اکبر شکست خوردند. سالها واقعاً برای خدا جبهه رفته بودند، ولی الآن به او می‌گویی چرا حج نمی‌روی چرا خمس نمی‌دهی، بهانه می‌آورد که پسر دارم دختر دارم. پس حق است که به جهاد با نفس، جهاد اکبر گفته شود. بسیاری که در آن جهاد اصغر موفّق بودند امّا در این جبهه ناموفّق بودند و عدّه‌ای حتّی به آن سابقه پشت پا زده‌اند و کنار گذاشته‌اند. مثلاً شخص اهل نماز شب بوده و مخلص بوده است، خیلی حرام و حلال را مراعات می‌کرده، داوطلبانه جبهه رفته است و مجاهد فی سبیل الله بوده امّا به این حال دچار شده است. آن رفیق ما یک بار از بنده دلخور شد، گفت تو عیوب مرا به من نمی‌گویی. گفتم فلانی عیب شما این است که عیب نداری من که نمی‌توانم عیبی بتراشم. دیدم خیلی اصرار می‌کند که باید بگویم، گفتم یک بار یا دو بار شما در مباحثه یک مقدار تأخیر کردی و حتماً معذور بوده و تعمّدی نبوده است، من اصلاً از او مکروه هم سراغ نداشتم، یک عدّه هستند از وادی حلال و حرام می‌گذرند و دنبال این هستند که مستحبّات و مکروهات را مراعات کنند، اینها اهل مراقبه و محاسبه هستند. قبل از اینکه حرفی بزند ببیند حرفی که می‌زند آیا مشروع هست مورد رضایت خداوند هست یا نه؟ ممکن است حرف حقّی باشد اما فعلاً جا نداشته باشد. حتّی بعضی مسائل شرعی را بالای منبر بگوییم فتنه درست می‌شود. آن حرف حق را برای قاضی قرار داده‌اند که اگر دو نفر با همدیگر اختلافی پیدا کردند و محکمه آمدند قاضی دستش پر باشد که دین چه می‌گوید و مشکل را حل کند، ولی اگر شما بگویید یک عدّه هستند شیطنت می‌کنند و از این مسأله‌ شرعی سوء استفاده می‌کنند و به واسطه همان فتنه‌ها درست می‌کنند. بله مسأله شرعی است ولی اینجا جای بیانش نیست. شما یک روستا را با یک مسأله شرعی به هم ریخته‌ای. پدر او را هم که می‌دیدم از متدیّن‌های خوب و اهل مراعات بود. ایشان یک برادر کوچکی داشت که انسان کیف می‌کرد با او حرف بزند، گفتم چکاره می‌خواهی بشوی؟ می‌گفت می‌خواهم امام خمینی شوم. بدون اینکه کسی به او یاد داده باشد. شخص دیگری بود که فوق العاده در مراقبه و محاسبه موفّق بود از بچه‌های تخریب هم بود و مجاهد فی سبیل الله بود، از بچه‌های کمیته بود، وقتی کمیته جمع شد نتوانست با شهربانی و ژاندارمری باشد، آمد طلبه شد ولی چه طلبه‌ای! که آدم به حالشان غبطه می‌خورد. دقیق و مراقب بود نه خودش حرف نامربوط می‌زد و نه به مخاطبش اجازه می‌داد کسی حرف نامربوط بزند. من دیدم بچه‌هایی را که نه سال ده سال دارند ولی مثل یک آدمی که سالیان سال در مسائل معنوی و اخلاقی کار کرده باشد مراقب است. حتّی بازی می‌کرد سر کسی داد نمی‌زد و به کسی توهین نمی‌کرد، بازی و بچّگی می‌کرد ولی هیچ نقطه ضعفی نداشت. بعضی به ظاهر کوچکند ولی خیلی بزرگند.

یک بنده خدایی بود حدود 17 سالش بود و اهل تبریز بود. یکی از جاهایی که اهل مراقبه و محاسبه خیلی دیده‌ام در طلبه‌های ترک‌زبان و آذری‌زبان است. من نه ترک‌زبان هستم نه عروسم نه دادادم ترک‌زبان هستند و نه بستگانم، اما انسان‌های عجیب و فوق العاده‌ای هستند. اگر می‌توانید افرادی که این طور هستند پیدا کنید از دنیا و ما فیها به مراتب ارزشش بیشتر است که شما را با تقوا بار می‌آورد شما را رشدی می‌دهد اصلاً توجّه به مسائل مادّی ندارد، حالا فلان چیز گران شده یا نشده مشکلات داریم یا نداریم، بعضی غرق مشکلات هم هستند اصلاً ابراز نمی‌کنند حتّی اگر کسی بفهمد بخواهد به آنان کمک کند نمی‌پذیرند، این قدر عزّت نفس دارند. بتوانید این افراد را پیدا کنید خیلی عالی است و به انسان رشد می‌دهد.

ایمان عاریه‌ای:

امام کاظم (علیه‌السلام) فرمودند بگو: «اللَّهُمَّ لَا تَجْعَلْنِي مِنَ الْمُعَارِينَ وَ لَا تُخْرِجْنِي مِنَ التَّقْصِيرِ»[7] خدایا مرا از کسانی قرار نده که ایمانش عاریه‌ای است بلکه ایمانم مستقر باشد و من را از تقصیر خارج نکن. یکی از مطالب بسیار مهمّی که از اهل بیت (علیهم‌السلام) باید یاد بگیریم این روحیّه است که خودمان را در برابر خداوند همیشه بدهکار و مقصّر بدانیم. راوی تعجّب کرد و از امام (علیه‌السلام) سؤال کرد که من اوّل کلام شما را فهمیدم که خدایا ایمانم عاریه‌ای نباشد، اما اینکه مرا از تقصیر خارج نکن یعنی چه؟ حضرت جواب دادند منظور این است که حتّی در کاری که خالصاً لوجه الله انجام می‌دهی هم خودت را مقصّر بدان. چون ما نمی‌توانیم حقّ مطلب را ادا کنیم، پیغمبر با آن عظمت عرض کرد: «مَا عَبَدْنَاكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ وَ مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِك‌»[8] گاهی به بعضی افراد می‌گویم که می‌خواهید عظمت رسول خدا را بفهمید؟ کسی که عظمت آقا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) را بفهمد می‌تواند عظمت آقا رسول خدا را بفهمد چرا؟ چون آقا امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) که یک ضربه ایشان یوم الخندق افضل از عبادت جنّ و انس است، پیغمبر خدا گفتند من اگر بخواهم علی را همانطوری که هست توصیف کنم خیلی‌ها ظرفیّتش را ندارند، مثل عیسی او را می‌پرستند، حضرت را کاملاً معرّفی نکرده‌اند یک عدّه علیّ‌اللهی شده‌اند اگر معرّفی می‌کردند چه می‌شد؟ بعد با این عظمتی که ایشان دارند در کتاب کافی شریف می‌گویند: «إِنَّمَا أَنَا عَبْدٌ مِنْ عَبِيدِ مُحَمَّدٍ»[9] ، ایشان تعارف هم ندارند، باز پیغمبر با این عظمت به خداوند عرض می‌کند که «مَا عَبَدْنَاكَ حَقَّ عِبَادَتِكَ وَ مَا عَرَفْنَاكَ حَقَّ مَعْرِفَتِك‌» حتّی پیغمبر گفتند که من هم به فضل الهی به بهشت می‌روم، ما نمی‌توانیم این را درک کنیم، پیغمبر که معصوم بودند، همه بشر مدیون ایشان هستند. بعضی به صراحت می‌گویند خدا اگر ما را بهشت نبرد چه کسی را می‌برد؟ این از بی‌معرفتی است که طلبکار است، حتّی بعضی‌ها آن قدر معرفتشان پایین است که می‌گویند- نعوذ بالله- خدا حقّ من را ادا نکرده است! این بی‌معرفتی است، معرفت انسان هر چه بالاتر برود به حقارت خودش و به عظمت خدا بیشتر پی می‌برد. می‌گوید من چیزی ندارم «إِلَهِي إِنْ أَخَذْتَنِي بِجُرْمِي أَخَذْتُكَ بِعَفْوِك‌»[10] نمی‌گوید اگر به جرمم مؤاخذه کنی «أخذتك بصلاتي و صومي» نماز دارم روزه دارم حج دارم زکات دارم، نه! می‌گوید: «أَخَذْتُكَ بِعَفْوِك‌» من هیچ ندارم؛ چون هیچ کدام از اعمال ما حقّ مطلب را ادا نمی‌کند، وقتی پیغمبر با آن عظمت آن گونه می‌گویند و وقتی امیرالمؤمنین در مناجات نیمه‌شب می‌گویند: «آهِ مِنْ قِلَّهِ الزَّادِ وَ طُولِ الطَّرِیقِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ عَظِیمِ الْمَوْرِدِ‌»[11] تعارف هم ندارند. بعضی متأسفانه می‌گویند دعاهایی که امام سجّاد (علیه‌السلام) داشته‌اند می‌خواستند به ما چیزی یاد بدهند و قصد واقعی نداشته‌اند! نه این بزرگواران قصد داشته‌اند، معرفت بالا دارند، خودشان را ناچیز می‌دانند، احساس ذلّت و خواری می‌کنند، اعمال خودشان را نمی‌بینند. ما در این وادی چیزی نداریم دست‌مان خالی است. امام صادق (علیه‌السلام) می‌گویند اگر کسی دو رکعت نماز مقبول داشته باشد خدا او را عذاب نمی‌کند، کجاست آن دو رکعت نماز مقبول؟ بعضی می‌گویند من که همه‌چیز را در نماز رعایت کردم، نه آب غصبی است نه مکانم غصبی است، خدا اگر نمازم را قبول نکند نماز چه کسی را قبول کند؟ این شخص طلبکار است و خودش را از دایره تقصیر خارج می‌داند. ولی یکی از مسائلی که اهل بیت (علیهم‌السلام) به ما یاد داده‌اند این است که همیشه احساس ذلّت و خواری و ناچیزی در برابر خداوند متعال داشته باشیم. بگوییم خدایا تو رحیم و کریم و ارحم الراحمین هستی، من به عفو و کرم تو نگاه می‌کنم و به اعمال خودم نگاه نمی‌کنم.

شرح متن:

مقدّمة[12] المؤلّف‌

الحمد للّه الذي خلق الإنسان و جعله أفضل أنواع الأكوان و صيّره نسخةً لما أوجده من عوالم الإمكان، أظهر فيه عجائب قدرته القاهرة و أبرز فيه غرائب عظمته الباهرة، ربط به الناسوت باللاهوت و أودع فيه حقائق الملك و الملكوت، خمّر طينته من الظلمات و النور و ركّب فيه دواعي الخير و الشرور، عجنه من الموادّ المتخالفة و جمع فيه القوى و الأوصاف المتناقضة، ثمّ ندبه إلى تهذيبها بالتقويم و التعديل[13] و حثّه على تحسينها بعد ما سهّل له السبيل و الصلاة على نبيّنا الذي أوتي جوامع الحكم و بعث لتتميم محاسن الأخلاق و الشيم و على آله مصابيح الظلم و مفاتيح أبواب السعادة و الكرم (صلّى‌اللّه‌عليه‌وعليهم‌وسلّم).

حمد و سپاس خدایی را که انسان را خلق کرده و او را با فضیلت‌ترین انواع کائنات و موجودات و نسخه و رونوشت هر چیزی از عوالم امکان قرار داده است (یعنی خلاصه و چکیده و یک نسخه از عوالم امکان می‌خواهید ببینید در انسان نظر کنید یعنی سعه‌ وجودی انسان را ببینید) خداوند متعال در انسان شگفتی‌های قدرت فراگیر خودش را ظاهر و آشکار کرده است (برای همین است که می‌بینید که انسان چه توانایی‌ها و چه تأثیراتی می‌تواند داشته باشد، مولا رسول الله یک کاری می‌کنند که تا قیامت هست، مولا امیرالمؤمنین و آقا سید الشهدا هم همین‌طور) و در انسان غرائب عظمت آشکار و نمایان خودش را آشکار کرده است (ایشان گفته‌اند آشکار کرده است در انسان غرائب عظمت باهره خداوند متعال را، این را با یک مقداری مسامحه می‌توان پذیرفت. غریب را به «الغامض من الکلام» می‌گویند، کلامی که خیلی فهمیدنش مشکل باشد، اینجا منظور این است که فهم عظمت خداوند دشوار است، امکان ندارد بخواهیم عظمت خدا را دست پیدا کنیم. اگر منظور کُنه عظمت پرودگار باشد که هیچ کس قادر به آن نیست. مگر به این معنا بگیریم که خداوند متعال در انسان اینها را قرار داده است و این منافات ندارد که انسان نتواند به کنه عظمت پروردگار پی ببرد و گرنه ما هیچ کدام از صفات پروردگار را نمی‌توانیم به کنهش برسیم حتّی پیغمبر هم نمی‌تواند[14] ) خداوند متعال در وجود انسان ناسوت را با لاهوت قرار داده است (یعنی خداوند متعال در وجود انسان هم جسم قرار داده است و هم غیر جسم. ناسوت همان عالم اجسام و عالم زمان و زمانیّات است، در مقابل عالم ملکوت و لاهوت و جبروت است. عالم لاهوت عالم الهی و غیب است و ارزش آن هم از عالم ناسوت بالاتر است) و خداوند متعال در انسان حقایق ملک و ملکوت را به ودیعه گذاشته (ملک، عالم شهادت و محسوس و مادّه است. و ملکوت عالم معنا و مجرّدات و نفوس است) و طینت انسان را از ظلمات و نور سرشته است (هر دو را در او قرار داده است تنها نور قرار نداده است، طینت به معنای همان خلقت و باطن است) و خداوند متعال در وجود انسان انگیزه‌های خیر و شرور آمیخته است (باید انگیزه‌های خیر و شر باشد تا اختیار و امتحان معنا دهد) خداوند متعال در وجود انسان این موادّ متخالفه را عجین کرده است و در او نیروها و قوا و اوصاف متناقض را جمع کرده است (هم ترس قرار داده است هم تهوّر و بی‌باکی و بستگی دارد که انسان به چه سمت و سویی برود، به جایی برود که ترس غالب نشود و اهل تهوّر نباشد تا بشود شجاع. و الّا اگر انسان ترسو و متهوّر باشد ممدوح نیست) سپس فرا خواند خدا انسان را به تهذیب و تطهیر آن قوا و اوصاف متناقصه به نحو قوام و تعادل (تا می‌توانی ترس را به حدّاقلّ ممکن برسانی و از آن طرف هم متهوّر نباشی و اهل شجاعت باشی) و انسان را بر نیکو کردن آن قوا و اوصاف بر انگیخت بعد از اینکه برای انسان راه را هموار ساخت (یعنی راه تهذیب نفس را، ﴿إِنَّا هَدَيْنَاهُ السَّبِيلَ إِمَّا شَاكراً وَ إِمَّا كَفُوراً﴾[15] قرآن برای او فرستاد کتابهای آسمانی فرستاد انبیا آمدند اهل بیت آمدند اولیا آمدند اوصیا آمدند، این طور نبود که اینها را در وجود انسان قرار بدهد ولی این راهنماها را قرار ندهد. حجّت ظاهری که انبیا باشند و حجّت باطنی که عقل باشد قرار داده است و راه را هموار کرده است) و درود و سلام بر پیغمبر ما که جوامع حکمت‌ها به او داده شده است (این عبارت اشاره به حدیث نبوی که فرمود: «أُعْطِيتُ جَوَامِعَ الْكَلِم‌»[16] تمام کلمه‌ها به من داده شده است) و برای تمام‌کردن محاسن اخلاق و خوی‌ها مبعوث شده است (اشاره دارد به حدیث نبوی که گفتند: «بُعِثْتُ لِأُتَمِّمَ مَكَارِمَ الْأَخْلَاق‌»[17] . «شِیم» جمع «شیمة» مترادف همان اخلاق می‌شود به معنای خوی‌ها) و بر آل او که چراغ‌های روشنی‌بخش تاریکی‌ها هستند درود می‌فرستیم (ما به کمک آنان می‌توانیم از این ظلمت‌ها نجات پیدا کنیم) و کلیدهای درهای سعادت و کرم هستند (کرم یکی از معانی خوبش این است: «العطیّة قبل السؤال» یک کسی هست که اعطا می‌کند ولی کریم بالاتر از اوست که سؤال نکرده عطا می‌کند).

أمّا[18] بعد فيقول طالب السعادة الحقيقيّة (مهديّ بن أبي‌ذر النراقي) بصّره اللّه بعيوب نفسه و جعل يومه خيراً من أمسه: إنّه لا ريب في أنّ الغاية من وضع النواميس و الأديان و بعثة المصطفين من عظماء الإنسان، هو سوق الناس من مراتع البهائم و الشياطين و إيصالهم إلى روضات العلّيّين و ردعهم عن مشارکة أسراء ذلّ الناسوت و مصاحبة قرناء جبّ الطاغوت إلی مجاورة سکان صقع الملکوت و مرافقة قطّان قدس الجبروت و لا یتیسّر ذلك إلّا بالتخلّي عن ذمائم الأخلاق و رذائلها و التحلّي بشرائف الصفات و فضائلها، فیجب علی کلّ عاقل أن یأخذ أهبته و یبذل همّته فی تطهیر قلبه عن أوساخ الطبیعة و أرجاسها و تغسیل نفسه عن أقذار الجسمیّة و أنجاسها قبل أن یتیه فی بیداء الشقاق و یهوی فی مهاوي الضلالة و الهلاکة[19] و یصرف جدّه و یجتهد جهده فی استخلاص نفسه عن لصوص القوی الأمّارة ما دام الاختیار بیده؛ إذ لا تنفعه الندامة و الحسرة فی غده.

امّا بعد از حمد و صلواتی که فرستادیم، پس طالب سعادت حقیقی مهدی بن ابی‌ذر نراقی که خداوند بینا گرداند او را به عیوب نفسش و قرار دهد هر روزش را بهتر از دیروز: شکّی نیست که هدف از وضع قوانین و تشریع ادیان و بعثت انبیا از میان انسان‌های بزرگ، بیرون آوردن انسان‌ها از چراگاه‌های حیوانات و شیاطین و رساندن آنان به بهشت‌های برین و بازداشتن از مشارکت با اسیران ذلّت و خواری عالم ناسوت (اجسام) و از همراهی گرفتاران در چاه طاغوت، به جوار ساکنان صقع ملکوت (صقع به ناحیه‌ای از زمین و خانه می‌گویند) و به هم‌نشینی با اهل عالم قدس جبروت (عالم جبروت یعنی عالم عظمت و جلال اسما و صفات الهی است که عالم عقول هم نام دارد و مقابل عالم ناسوت است) بوده است. و میسّر نیست این موارد مگر با تخلیه از اخلاق ذمیمه و رذایل این اخلاق و آراسته‌شدن به صفات شریف و فضایل اخلاق (پس باید سعی کنیم در مسائل اخلاقی ابتدا تخلیه داشته باشیم بعد تحلیه. بعضی می‌خواهند همان رذایل اخلاق باقی باشد و دنبال شرایف صفات می‌روند، مثل این است که آب زلال را در ظرف آلوده بریزم و این فایده ندارد، بلکه ابتدا باید ظرف آلوده را تمیز کرد و نجاسات و پلیدی‌ها را پاک کرد، هنوز حسادت و دروغ و تکبّر را کنار نگذاشته است دنبال فضایل می‌رود!) پس واجب است بر هر عاقلی که زاد و توشه خودش را بگیرد و و همّت و سعی و تلاشش را بذل کند در پاک کردن قلبش از آلودگی‌ها و پلیدی‌های طبیعت و شستن نفس از آلودگی‌ها و پلیدی‌های جسم قبل از اینکه در بیابان مخالفت با حق سرگردان شود و در درّه‌های ضلالت و گمراهی و هلاکت بیفتد و تلاش خودش را در نجات نفسش از راه‌زنان و دزدان قوای امّاره صرف کند تا زمانی که اختیار در دست اوست؛ زیرا که ندامت و حسرت در فردای قیامت فایده نخواهد داشت.


[13] تقویم و تعدیل: یعنی طوری تهذیب نفس بکن که هم با قوام باشد و هم متعادل باشد. گاهی هست حالت تعادل را حفظ می‌کنی اما قوامی ندارد و محکم نیست. مثل ستونی که درست کنی ولی جنس آن خوب نباشد و قوام لازم را نداشته باشد.
[14] سؤال: چه اشکالی دارد که خداوند متعال غیر از خالقیّت که مختصّ به ذات اوست، همه آنچه از قدرت و علم و باقی اوصاف دارد به رسول خودش اعطا کرده باشد، مگر اهل بیت علیهم السلام نفرمودند: «اجْعَلُونَا مَخْلُوقِينَ وَ قُولُوا فِينَا مَا شِئْتُم‌»؟جواب: مطلق فقط خداوند متعال است، علم مطلق قدرت مطلق تمام این صفات مطلقش را فقط خداوند متعال دارد. بقیه درجات پایین تر دارند و همه از خدا می‌گیرند. اگر مباحث فلسفی را کار کرده باشید این مطلب را نمی‌پرسیدید. امکان ندارد هیچ موجودی حتّی نبیّ مکرّم اسلام صفتی از خداوند متعال صد در صد داشته باشد. بله می‌فرمودند «نزّلونا عن الربوبیّة» ولی به معنای اطلاق و صد در صد نیست. انسان کامل به معنای این نیست که آن چه خداوند متعال دارد مطلقش به او داده شده باشد. عیسی علیه السلام هم مرده زنده می‌کرد اما می‌فرمود «بإذن الله». انسان کامل یعنی انسانی که تمام کمالاتی که انسان می‌تواند داشته باشد این کمالات را صد در صد دارند، اما به این معنا نیست که مطلق صفات خدا را به نحو کامل داشته باشند.
[19] استاد: هلاکة صحیح نیست، بلکه یک واژه فارسی است و عربی صحیح آن «هلاك» است.
logo