1404/03/05
بسم الله الرحمن الرحیم
کلام و بحث اخلاق و معنویت، ملاک و معیار افعال اخلاقی
موضوع: کلام و بحث اخلاق و معنویت، ملاک و معیار افعال اخلاقی
ملاک و معیار فعل اخلاقی: مطابقت با من علوی
سخن در ملاک و معیار رفتارهای اخلاقی بود که در میان بشر همگانی و ثابت است. شهید مطهری در این باره مساله جاودانگی اخلاق را در نقد مارکسیسم که قائل به نسبیت اخلاق هستند مطرح کردند.
ایشان در اینجا کلام مرحوم علامه طباطبایی را بیان می کند که فرمودند: خوبی و بدی تابع نفع و ضرر انسان است. آدمی آنچه برایش نفع دارد را می خواهد و حسن می داند و آنچه برایش ضرر دارد را نفی کرده و بد می داند. شهید مطهری می فرماید سخن علامه در اینجا نظیر سخن راسل است چرا که وی نیز خوبی و بدی را تابع نفع و ضرر خود انسان دانسته است. این حرف درست است و ما قبول داریم، اما باید دانست که انسان تنها «من» حیوانی و غریزی ندارد، بلکه جنبه عقلانی و ملکوتی هم دارد. انسان دو من دارد: من علوی و من سفلی. من سفلی متحول است و در شرایط مختلف، تغییر می کند، اما آنچه به جنبه علوی انسان مربوط می شود هم ثابت و هم همگانی است. بنابراین درست است که انسان خوبی و بدی را اعتبار می کند و اینها از مفاهیم ماهوی مثل آتش و درخت نیستند، اما منشا انتزاع دارد که آن نفع و ضرر انسان است. آنچه برای انسان نفع دارد خیر و خوب و آنچه ضرر دارد شر و بد است.
ممکن است گفته شود دلیل شما بر اینکه انسان این دو جنبه را دارد چیست؟ شهید مطهری می فرماید هر انسانی وقتی کار خوبی انجام می دهد مثلا راست بگوید و یا به دیگری کمک کند، در نفس خود احساس پیروزی می کند و در مقابل وقتی کار بد و ناشایستی انجام می دهد مانند اینکه دروغ بگوید یا بی انصافی کند، در خود احساس شکست و شرمندگی می کند. این مطلب نشان می دهد که ما دو خود داریم. جایی که خود حیوانی غلبه می کند احساس شکست می کنیم و جایی که خود انسانی غلبه پیدا می کند احساس پیروزی می کنیم. این نشان می دهد که انسان دو من دارد و آن من علوی اصیل است. شهید مطهری در تعبیری می فرماید اساسا خود حیوانی انسان، در حقیقت ناخود است.
آری، اگر فرد دائما بدی ها را تکرار کند، اثر این تکرار این است که تبدیل به طبع ثانی او می شود اما به لحاظ طبع اولی همه انسان ها نسبت به بدی، ناراحت می شوند.
حکمای اسلامی نیز سخنی دارند و می گویند ما یک حکمت نظری و یک حکمت عملی داریم و حکمت را با کمال تعریف می کنند. منتها کمال انسان یک حوزه اش شناخت و حوزه دیگرش به حیطه عمل بر می گردد که باعث کمال نفس می شود. انسان بما هو انسان کرامتی دارد و این کرامت تمام ارزش های اخلاقی را توجیه می کند، اعم از اخلاق فردی و اخلاق اجتماعی.
شهید مطهری می فرماید:
« انسان اين «من» علوى را كاملًا در خودش احساس مىكند و بلكه اين «من» را اصيلتر هم احساس مىكند. در وقتى كه ميان مقتضيات حيوانى و آنچه انسان با عقل و اراده خودش برخلاف مقتضيات حيوانىاش تشخيص داده است مبارزه در مىگيرد و انسان تصميم مىگيرد مقتضاى عقل را بر جنبههاى حيوانى غلبه بدهد، دو حالت پيدا مىكند، گاهى موفق مىشود و گاهى موفق نمىشود. مثلًا در مورد غذا خوردن و كيفيت و مقدار آن، عقل مقتضايى دارد و ميل و شهوت مقتضاى ديگر؛ انسان وقتى مغلوب شهوت قرار مىگيرد حالتش حالت يك انسان شكست خورده است و وقتى كه بر ميل و شهوت غالب مىشود، در خودش احساس فتح و پيروزى مىكند، و حال آنكه در واقع كسى بر او پيروز نشده و يا بر كسى پيروز نشده، يك جنبه وجودش بر جنبه ديگر غالب شده و به حسب ظاهر مطلب بايد در هر دو حالت، هم احساس شكست بكند و هم احساس پيروزى، چون هر دوى آنها در مملكت وجودش واقع شده است. ولى عملًا مىبينيم اينجور نيست، در موقع غلبه عقل احساس پيروزى مىكند و هنگام غلبه شهوت احساس شكست. اين براى آن است كه «من» واقعىاش همان من عقلانى و ارادى است و جنبه حيوانى كه جنبه سفلى اوست در واقع يك مقدّمهاى است براى «خود» واقعى او، جنبه سفلى يك خودى است كه در عين حال جز خود است. اگر به چنين دوگانگى در وجود انسان قائل بشويم، توجيه اصول اخلاقى چنين مىشود:
انسان به حسب «من» ملكوتى خودش كمالاتى دارد، كمالاتى واقعى نه قراردادى، چون انسان تنها بدن نيست، نفس هم هست. كارى كه متناسب با كمال معنوى و روحى انسان باشد، مىشود كار علوى و كار ارزشمند، و كارى كه با جنبه علوى روح ما سر و كارى ندارد مىشود يك كار عادى و كار مبتذل».[1]
آیه فطرت و مساله جاودانگی اخلاق
نظریه ای که شهید مطهری در این جا بیان می کند و ملاک رفتار اخلاقی را مطابقت با من علوی و فطرت می داند، نظریه درستی است و با اصل فطرت انسانی کاملا سازگار است. قرآن در 30 سوره روم می فرماید: «﴿فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنيفاً فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتي فَطَرَ النَّاسَ عَلَيْها لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذلِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ﴾ »[2] . درباره مساله فطرت، ابتدا علامه طباطبایی و بعد شهید مطهری بیشترین بحث را بیان فرموده اند. فطرت بحث خیلی مهم است تا جایی که شهید مطهری آن را ام المعارف آموزه های اسلامی می داند. علامه می فرماید: روش قرآن کریم این است که بر اساس فطرت درباره خدای متعال سخن گفته است. آنجا که صفات الهی را به کار برده، مبتنی بر اصل فطرت است. انسان فطرتا کمالاتی را در خود احساس می کند و اوج آن کمالات را در خداوند متعال می بیند.
عبارت «﴿لا تَبْديلَ لِخَلْقِ اللَّهِ﴾» در آیه فطرت بیان می کند که فطرت در بشر امری ثابت و همگانی است و تغییر و تبدیلی در آن راه ندارد. همچنین در این آیه دین به عنوان «قیم» بیان شده است که دو معنا دارد: یکی اینکه خود دین، پایدار و قیم است و متزلزل نیست و دیگر اینکه قوام بخش است. همچنین وقتی گفته می شود خداوند قیوم است دو معنا دارد: یکی اینکه او قائم به ذات است و خودش پایدار است، و دیگر اینکه موجودات دیگر را نگاه می دارد.
در آخر آیه نیز می فرماید: «﴿وَ لكِنَّ أَكْثَرَ النَّاسِ لا يَعْلَمُونَ﴾ » اما اکثر مردم این مساله را نمی دانند. منظور آن علم به علم است یعنی از جهت علم حصولی، آگاه نیستند اما به لحاظ علم حضوری، آگاهی دارند و این آگاهی همگانی است. بنابراین علت اینکه ارزش های اخلاقی را همه قبول دارند و این مساله نسبت به انسان خداباور و غیر آن یکسان است، این است که این ها مربوط به فطرت آنها می شود. اگر همه انسان ها می گویند عدالت خوب است، زیرا خود علوی آنها آن را می خواهد.
مطابقت و منافرت با طبع در بحث حسن و قبح
برخی در بحث حسن و قبح مساله مطابقت و منافرت با طبع را مطرح کرده و گفته اند: آنچه با طبع انسان مطابق و هماهنگ است برای انسان حسن دارد و آنچه طبع انسان با آن نمی سازد، برای او قبح دارد. آیا این نظریه را می توان پذیرفت یا نه؟ بر اساس آنچه گفتیم می گوییم: اگر مراد، طبع سفلی انسان باشد، این نظریه قابل پذیرش نیست، اما اگر طبع علوی مورد نظر باشد قابل قبول است و به همان نظریه فطرت بر می گردد.
ادامه بحث انشاء الله در جلسه آینده بیان می شود.