1403/10/10
بسم الله الرحمن الرحیم
پاسخ به شبهات فضای مجازی
موضوع: پاسخ به شبهات فضای مجازی
شبهه: عدم نیاز بشر به دین
سخن در بررسی این شبهه بود که بشر به دین نیازی ندارد. در گذشته که بشر علم و دانش چندانی نداشت، اموری را که نمی دانست به ماوراء نسبت می داد و از دعا و امثال اینها برای رفع گرفتاری ها و مشکلات خود بهره می گرفت. بعد بشر به رشد علمی رسید و علت پدیده ها را فهمید، و لذا دین را کنار گذاشت و این کنار گذاشتن هم برایش خوب بود.
پاسخ
در این شبهه چند خطا در روش و نگرش وجود دارد که بیان می شود:
1. اولین خطا این است که فرض کنید بشر اولیه چنین تصوری داشته است که عوامل طبیعی را دخالت نمی داده و برای حل و رفع حوادث به دعا متوسل می شده و راه دیگری بلند نبوده است، (که البته همین هم جای تامل است و اینگونه نبوده است)، تعمیم این فکر به ادیان و مکاتب مختلف خصوصا ادیان وحیانی غلط است. اگر بخواهیم ببینیم دین اسلام چه نگرشی نسبت به حوادث و پدیده های طبیعی دارد، باید به خود دین مراجعه شود و این امر ارتباطی به انسان های گذشته و رفتار آنها ندارد.
2. خطا دیگر این است که تصور شده بیماری ها و حوادثی که برای بشر رخ می دهد، صرفا اسباب طبیعی دارد و بشر باید تنها در امور طبیعی به دنبال آنها بگردد و اسباب ماوراء طبیعی در آنها دخالت نداشته است، در حالی که حوادثی که رخ می دهد هم معلول اسباب طبیعی و هم معلوم اسباب غیر طبیعی اند. این مساله چه در گذشته و چه در آینده چنین است که هم اسباب طبیعی داشته اند و هم ماوراء طبیعی در پدیده ها دخالت دارد.
پیش فرض این است که ناملایمات صرفا اسباب طبیعی دارند پس اگر کسی به سبب غیر طبیعی قائل باشد از روی اشتباه و ناآگاهی است، اما واقعیت این است که در نظام عالم، ملک و ملکوت به هم ارتباط دارد و آنچه در عالم رخ می دهد هم اسباب طبیعی و هم غیر طبیعی دارند. این اسباب یا در طول هم هستند، مانند گناهی که باعث گرفتاری های غیر مستقیم می شود، و گاه مستقیما دخالت می کند. هر دو صورت امکان پذیر است.
منشا خوارق عادات و معجزات
آیا خوارق عادات و معجزات همواره عوامل ملکی می خواهد یا می تواند مستقیم از سوی عامل ماورائی هم ایجاد شوند؟ برخی دیدگاه اول را برگزیده و گفته اند معجزات نهایتا به نفس صاحب معجزه بر می گردد. اشاعره که به نظام علی و معلولی غیر الهی قائل نیستند می گویند همه حوادث توسط خداوند صورت می گیرد. (این سخن از نظر نظری قابل اثبات است اما دلیل ندارد). برداشت دیگر این است که هم اسباب طبیعی و هم غیر طبیعی در خوارق عادات ممکن است. بله حوادث عالم، اسباب طبیعی دارد اما در خوارق عادات هم می شود از طریق نفس ولی خدا انجام شود و هم می شود خدای متعال حادثه خارق العاده ای را به دست نبی اظهار کند. مثلا در قضیه حضرت عیسی (ع) قرآن نقل می کند: «أ﴿َنِّي أَخْلُقُ لَكُمْ مِنَ الطِّينِ كَهَيْئَةِ الطَّيْرِ فَأَنْفُخُ فيهِ فَيَكُونُ طَيْراً بِإِذْنِ اللَّه﴾»[1] . مدلول آیه این است که نفس نبی در این خلقت دخالت دارد و تاثیر گزار است هر چند استقلال ندارد. در قضیه حضرت ابراهیم (ع) می فرماید: «قُلْنا يا نارُ كُوني بَرْداً وَ سَلاماً عَلى إِبْراهيم»[2] . مدلول آیه این است که حضرت ابراهیم (ع) نقشی در این معجزه نداشته، بلکه معجزه به خاطر او انجام گرفته است. قرآن می فرماید این ما بودیم که آتش را بر ابراهیم (ع) سرد و سلامت کردیم.
سوال و جواب درباره ذاتی و انفکاک آن از ذاتی
آیا این مساله مانند اینکه آتش باشد اما نسوزاند، به معنای انفکاک ذاتی از ذات نیست؟
خیر آنچه محال است انفکاک ذاتی ماهیت از آن است اما در اینجا خاصیت سوزندگی، ذاتی وجود است. مثلا زوجیت اربعه، ذاتی ماهیت است و امکان ندارد اربعه باشد اما زوجیت نداشته باشد، اما سوزندگی آتش مربوط به وجود آن است به همین خاطر است که انسان آتش را در ذهن تصور می کند اما سوزندگی ندارد. ذاتی وجودی بالغیر است و خداوند می تواند این خاصیت را از آتش بگیرد و خاصیت ثانویه برای آن قرار دهد.
3. خطای سوم این است که خیال شده برای حل مشکلات طبیعی و ناملایات و گرفتاری ها صرفا اسباب طبیعی دخالت دارد. همان طور که پیدایش این حوادث و ناملایمات منحصر به اسباب طبیعی نیست، رفع آنها نیز می توانند اسباب طبیعی و یا غیر طبیعی داشته باشد. همچنان که امروزه یک طبیب می تواند در عین حالی که برای رفع بیماری از اسباب طبیعی استفاده کند، از اسباب ماورائی و دعا و توسل و مانند آن هم استفاده کند.
4. خطای دیگر این شبهه این است که یک چیزی را به علم تجربی نسبت می دهد که خلاف واقع است. علم تجربی به لحاظ متد و روشی که دارد در رابطه با اسباب ماوراء طبیعی ساکت است، و می گوید: «نمی دانم». بنابراین این که می گویید علم چنین می گوید، تحمیل بر علم است. علم تجربی می گوید «من نمی دانم». منتها کسی که ماده گرا است نمی دانم را تبدیل به می دانم کرده و می گوید «می دانم که نیست» و این مغالطه است .
5. ما برای اینکه ببینم دین در این مساله چه روش و نگرشی دارد اولا باید به آموزه های دینی و آن هم دین اسلام که کامل است و تحریف نشده است رجوع کنیم. ثانیا: واقعیت های تاریحی درباره دین و کارکردهای دین را بررسی کنیم. شهید مطهری در کتاب «وحی و نبوت» بحثی تحت عنوان «نقش تاریخی پیامبران» دارند که به زیبایی به این مساله پرداخته اند. (شهید مطهری هم عالم زمان و هم عالم زمان های بعد از خود بودند چرا که گره های اصلی فکر بشر را پیدا کرده و باز می کردند و لذا کلام ایشان کهنه نمی شود).
کلام شهید مطهری در مورد کارکرد اجتماعی دین
شهید مطهری درباره اینکه آیا نقش انبیا الهی مثبت بوده یا منفی، چند دیدگاه را بیان می کنند که سه دیدگاه آن برای دین در حیات بشر نقش منفی و سلبی قائل بودند: الف) متظاهران به روشن فکری که می گویند تعلیمات پیامبران تنها نسبت به آخرت بوده و برای دنیای بشر مفید نبوده و آنان به مسائل ذهنی و نه عینی ، درونی و نه بیرونی می پرداختند. ب) گروه دوم مارکسیست ها هستند که طبق مبنای فلسفی و اصل تضادی که در حرکت قائل اند، ام المسائل را مالکیت می دانند و نقش دین را در خدمت اربابان و سرمایه داران می دانند تا بتوانند بیچارگان را به تحمل و سکوت وادارند. ج) گروه دیگر خلاف آن است که نیچه فیلسوف آلمانی آن را مطرح کرده و گفته است نقش دین در خدمت محرومین بوده است. وی محرک تاریخ را زورمندان می داند.
شهید مطهری می فرماید:
«الف. گروهى معمولا در آثار و نوشتههاى خود با يك صغرا و كبراى ساده مدّعى مىشوند كه نقش پيامبران منفى بوده است، به اين بيان كه: جهتگيرى پيامبران، جهتگيرى معنوى و ضدّ دنيايى بوده است، محور تعليمات پيامبران انصراف از دنيا و توجّه به آخرت، پرداختن به درون و رها ساختن برون، گرايش به ذهنيّت و گريز از عينيّت بوده است، از اين رو هميشه نيروى دين و مذهب و پيامبران كه مظهر اين نيرو بودهاند، در جهت دلسرد كردن بشر از زندگى و بمثابه ترمزى براى پيشرفت بوده است و به اين ترتيب نقش پيامبران در تاريخ همواره منفى بوده است.
معمولا متظاهران به روشنفكرى اينچنين اظهار نظر مىكنند.
ب. گروهى ديگر به نحوى ديگر نقش ارباب اديان را منفى معرّفى مىكنند.
اينان بر عكس گروه اوّل براى ارباب اديان جهتگيرى دنياگرايانه قائلاند و جهتگيرى معنوى آنان را فريبى و پوششى بر روى اين جهتگيرى مىدانند و مدّعى هستند اين جهتگيرى دنياگرايانه همواره در جهت حفظ وضع موجود و به سود طبقه زبردست و عليه طبقه زيردست و در جهت مبارزه با تكامل جامعه بوده است. مدّعى هستند كه تاريخ مانند هر پديده ديگر حركت ديالكتيكى دارد، يعنى حركت ناشى از تضادّ درونى. با پيدايش مالكيّت، جامعه به دو طبقه متخاصم تقسيم شد: طبقه حاكم و بهرهكش، و ديگر طبقه محروم و بهرهده. طبقه حاكم هميشه طرفدار حفظ وضع موجود براى حفظ امتيازات خود بوده است و على رغم تكامل جبرى ابزار توليد مىخواهد جامعه را در يك حال نگه دارد، امّا طبقه محكوم، هماهنگ با تكامل ابزار توليد، مىخواهد وضع موجود را واژگون سازد و وضع كاملترى جانشين آن سازد. طبقه حاكم در سه چهره مختلف نقش خود را ايفا كرده است: دين، دولت، ثروت، به عبارت ديگر:
عامل زور، عامل زر، عامل فريب. نقش ارباب اديان، اغفال و فريب به سود ستمگران و استثمارگران بوده است. آخرتگرايى ارباب اديان، واقعى نبوده، فريبى بوده بر چهره دنياگرايى آنان براى تسخير وجدان طبقه محروم و انقلابى و پيشرو. پس نقش تاريخى ارباب اديان ازآنجهت منفى بوده كه همواره در جناح طبقه كهنهگرا و محافظهكار و طرفدار حفظ وضع موجود- يعنى صاحبان زر و زور- بوده است.
تز ماركسيسم در توجيه تاريخ همين است. از نظر ماركسيسم سه عامل دين و دولت و ثروت، همزاد اصل مالكيّت و در طول تاريخ عوامل ضدّ خلقى بودهاند.
ج. بعضى ديگر تاريخ را به نوعى ديگر و بر ضدّ نظريّه بالا تفسير مىكنند و در عين حال نقش دين و مذهب و مظاهر آن يعنى پيامبران را منفى مىدانند. اينان مدّعى هستند قانون تكامل طبيعت و تكامل تاريخ بر اساس غلبه اقويا و حذف ضعفاست، نيرومندان عامل پيشرفت تاريخ و ضعيفان عامل توقّف و انحطاط بوده و هستند، دين و مذهب اختراع ضعفا براى ترمز اقوياست، ارباب اديان مفاهيم عدل، آزادى، راستى، درستى، انصاف، محبّت، ترحّم، تعاون ... را، به عبارت ديگر اخلاق بردگى را به سود ضعفا يعنى طبقه منحط و ضدّ تكامل و به زيان طبقه اقويا يعنى طبقه پيشرو و عامل تكامل اختراع كردند و وجدان اقويا را تحت تأثير قرار دادند و مانع حذف و از بين رفتن ضعفا و اصلاح و بهبود نژاد بشر و پيدايش ابر مردها گشتند. لهذا نقش مذهب و پيامبران كه مظهر اين نيرو بودهاند، ازآنجهت كه طرفدار «اخلاق بردگى» و بر ضدّ «اخلاق خواجگى»- كه عامل تكامل تاريخ، و جامعه است- بودهاند، منفى بوده است.
«نيچه» فيلسوف ماترياليست و معروف آلمان طرفدار اين نظريّه است.
د. از سه گروه بالا كه بگذريم، گروههاى ديگر، حتّى منكران اديان، نقش پيامبران را در گذشته مثبت و مفيد و در جهت تكامل تاريخ مىدانند. اين گروهها از طرفى به محتواى تعليمات اخلاقى و اجتماعى پيامبران و از طرف ديگر به واقعيّتهاى عينى تاريخى توجّه كردهاند و به اين نتيجه رسيدهاند كه پيامبران در گذشته اساسىترين نقشها را در اصلاح و بهبود و پيشرفت جوامع داشتهاند. تمدّن بشر، دو جنبه دارد: مادّى و معنوى. جنبه مادّى تمدّن جنبه فنّى و صنعتى آن است كه دوره به دوره تكامل يافته تا به امروز رسيده است، جنبه معنوى تمدّن مربوط به روابط انسانى انسانهاست. جنبه معنوى تمدّن مرهون تعليمات پيامبران است و در پرتو جنبه معنوى تمدّن است كه جنبههاى مادّى آن نيز مجال رشد مىيابد. على هذا نقش پيامبران در تكامل جنبه معنوى تمدّن به طور مستقيم است و در تكامل جنبه مادّى به صورت غير مستقيم.
از نظر اين گروهها در نقش مثبت تعليمات پيامبران در گذشته سخنى نيست، منتها بعضى از اين گروهها نقش مثبت اين تعليمات را منحصر به گذشته مىدانند و امروز دوره اين گونه تعليمات را منقضى مىشمارند و مدّعى هستند كه با پيشرفت علوم، تعليمات دينى نقش خود را از دست داده و در آينده بيشتر از دست خواهد داد، ولى بعضى ديگر مدّعى هستند كه نقش ايمان و ايدئولوژى مذهبى نقشى است كه هرگز پيشرفتهاى علمى جايگزين آن نخواهد شد، همچنان كه مكاتب فلسفى نيز نتوانستهاند جايگزين آن گردند. در ميان نقشهاى مختلفى كه پيامبران در گذشته داشتهاند احيانا مواردى پيدا مىشود كه تكامل شعور اجتماعى بشر موجب بىنيازى از پشتوانه تعليمات دينى است، ولى اساسىترين نقشها همانهاست كه در گذشته بوده و در آينده به قوّت خود باقى خواهد بود».[3]