1403/09/12
بسم الله الرحمن الرحیم
کلام و بحث اخلاق و معنویت، مبانی و مقدمات
موضوع: کلام و بحث اخلاق و معنویت، مبانی و مقدمات
مکتب عاطفه گرایی و نقد آن
سخن در بررسی دیدگاهی بود که ملاک و معیار فعل اخلاقی را احساس عاطفی و نوع دوستی می دانست. شهید مطهری در نقد این دیدگاه چند نکته بیان کردند، از جمله می فرماید: حس و عاطفه امری غیر اختیاری است و چون چنین است نمی توان حکم کلی داد که هر جا فعل از باب دوست داشتن غیر است آن فعل اخلاقی خواهد بود.
ایشان می فرماید: «در اخلاق، عنصر اختيار و اكتساب يعنى غير غريزى بودن خوابيده است. اگر انجام كارى براى انسان غريزه بود، يعنى طبيعى و فطرى و مادرزاد بود و انسان آن را تحصيل نكرده و به اختيار خودش به دست نياورده بود، آن كارْ باشكوه و عظمت و قابل مدح هست ولى در عين حال اخلاق نيست، مثل محبت پدر و مادر نسبت به فرزند و مخصوصا محبت مادرانه».[1]
بررسی نقد شهید مطهری بر این دیدگاه
ممکن است این اشکال به نقد ایشان شود که همان طور که غرایز، غیر اکتسابی هستند و اخلاق در امور غیر اختیاری مطرح نیست، فطریات نیز مانند میل به راستی و صدق، غیر اکتسابی هستند، پس چگونه شما این فطریات را که شاخص اخلاق می دانید؟ مراد ما از فطرت در اینجا، فطرت گرایشی است. این گرایش ها اکتسابی نیستند بلکه به خلقت الهی در انسان قرار داده شده اند.
در پاسخ می توان گفت درست است که میل به کمال خواهی و زیبایی دوستی و علم دوستی و مانند آن همه اعطا و فعل الهی است، اما انسان می تواند در رابطه با این تمایلات وارد عمل شود مانند اینکه امری که خدا به او داده است را مورد تامل و شناسایی قرار دهد. بعد به آن ملتزم باشد مانند اینکه به سراغ علم آموزی برود. اینها آثاری است که متفرع بر این میل است. اگر خداوند حس کنجکاوی را در بشر قرار نداده بود این همه علوم رشد نمی یافت.
به بیان دیگر ما باید بین حکمت نظری و حکمت عملی تفاوت بگذاریم. از نظر عقل نظری که مربوط به هست و نیست ها است، مساله فعل و اختیار انسان مطرح نیست. از این منظر سوال می شود انسان به لحاظ عقل نظری چیست و ما به الامتیاز او با سایر موجودات دیگر کدام است؟ شاخص انسانیت فطریات او است؛ اینها مرز میان او و سایر انواع حیوانات است. مثلا نمی توان گفت انسان موجودی است که نسبت به فرزندش محبت دارد، چرا که حیوانات نیز این ویژگی را دارند. انسان بما هو حیوان اینها را دارد، اما صفت نطق، فصل مختص او است. مراد از قوه ناطقه همان قوه فکر و عقل است. فطریات دیگر مثل کمال خواهی، زیبایی دوستی و حس کنجکاوی همه از لوازم نفس ناطقه هستند. این گرایش های فطری مربوط به بعد حیوانی ما نیست، بلکه مربوط به جنبه انسانی انسان است. تا این مرحله، این صفات و فعلیت های اکتسابی نیست؛ انسان بالفعل قوه نطق را دارد، اما اینکه این قوه را در مسیر صحیح به کار ببرد یا نادرست در اختیار انسان است. مساله اخلاق هم در این قسمت معنا پیدا می کند.
فطریات دو گونه است فطریات ادراکی و فطرت احساسی. فطریات ادراکی همان بدیهیات اولیه است که اصول اصلی فکر و دانش ساختمان بشر را تشکیل می دهد و در صورت عدم آنها این ساختمان فرو می ریزد. قسم دیگر، فطریات احساسی مانند علم دوستی، زیبایی دوستی، عشق و پرستش خواهی است.
انسان با فطریاتش انسان است. عقل عملی از اینجا شروع می شود که کسی نسبت به میل های انسانی کاری انجام دهد مانند اینکه این میل ها را بشناسد و برای شکوفایی آنها تلاش کنند.
نکته ای درباره آیه «لااکراه فی الدین»
برخی آیه «لااکراه فی الدین» را اشتباه معنا کرده و خیال می کنند که معنای دین در آن به معنای دین مصطلح است و این امر باعث شده گرفتار اشکالاتی شوند که برخی گرفته اند. اما معنای صحیح آیه، این است که دین در آن به معنای تدین است. آیه بیان می کند که اگر شما به چیزی بخواهید باور پیدا کنید، با زور و جبر و اکراه امکان پذیر نیست. آری اقرار به زبان ممکن است اما تدین امری مربوط به دل است و زور بردار نیست همان گونه که نمی توان با زور کاری کرد که فردی دیگری را دوست داشته باشد. قرآن به همین خطر در ادامه آیه می فرماید «قد تبین الرشد می الغی»، یعنی آنچه پیامبر (ص) می تواند انجام دهد بیان احکام دین و تبیین خوبی ها و بدیها است، اما گرایش در دل مربوط به خود فرد است. بنابراین آیه ربطی به دین به معنای باید ها و نبایدهای احکام دینی ندارد، چنانکه جهاد یکی از احکام دین است، و کره فراوانی در آن است، با این حال با معنای آیه ناسازگار نیست.