1403/08/28
بسم الله الرحمن الرحیم
شرح «و السر المستودع فیها» در صلوات حضرت زهرا (س)
موضوع: شرح «و السر المستودع فیها» در صلوات حضرت زهرا (س)
صلوات حضرت زهرا (س)
به مناسبت ایام شهادت حضرت زهرا (س) مطالبی در این جلسه درباره ایشان بیان می شود.
صلواتی منسوب به حضرت زهرا (س) است که این چنین است: «أللهّمّ صّل عَلی فاطِمَة و أبیها و بَعلِها و بَنیها وَ السّرِ المُستَودَعِ فیها بِعَدَدِ ما أحاطَ بِه عِلمُک».
این صلوات از جهت سند، ماثوره نیست اما مشهور بوده و در میان علما رواج داشته و برای برآورده شدن حاجات مجرب است. مرحوم آیت الله مرعشی به این صلوات اهمیت می دادند و این ذکر از ایشان در قنوت توصیه شده است: «أللهّمّ صّل عَلی فاطِمَة و أبیها و بَعلِها و بَنیها وَ السّرِ المُستَودَعِ فیها بِعَدَدِ ما أحاطَ بِه عِلمُک أن تصلی علی محمد و آل محمد و أن تفعل بی ما أنت أهله و لاتفعل بی ما أنا أهله». اگر خدای متعال به مقتضای ربوبیت خود نسبت به بنده عمل کند، به تعبیر عامیانه نون بنده در روغن است.
این صلوات همچنین از مرحوم ملاعلی معصومی نیز نقل شده و آمده است که اگر حاجتی دارید، این صلوات را به تعداد حروف ابجد فاطمه یعنی 530 بار بگویید.
از جهت محتوا این صلوات همانند صلوات معروف است منتها در صلوات معروف، پیامبر اکرم (ص) محور هستند اما در این صلوات محور حضرت فاطمه (س) است. در حدیث کساء مشهور همین گونه است، با اینکه پیامبر اکرم (ص) هم زیر کساء قرار داشتند اما وقتی خداوند متعال می خواهد این جمع را معرفی کند، با محوریت فاطمه (س) معرفی می کند: «هم فاطمه و ابوها و بعلها و بنوها».
نکته دیگر اینکه نظیر همین صلوات با کمی تفاوت در روایات آمده است مانند روایت امام رضا (ع) که فرمود: «أَوَّلُ مَنْ جُعِلَ لَهُ النَّعْشُ فَاطِمَةُ ابْنَةُ رَسُولِ اللَّهِ ص صَلَوَاتُ اللَّهِ عَلَيْهَا وَ عَلَى أَبِيهَا وَ بَعْلِهَا وَ بَنِيهَا »[1]
معنای «السر المستودع فیها»
وقتی از آیت الله مکارم شیرازی درباره معنای «و السر المستودع فیها» سوال شد، ایشان فرمودند: اگر می دانستیم معنای آن چیست که دیگر سر نبود. از آیت الله بهجت در این باره سوال شد فرمودند: بعید نیست که مراد قیام حضرت مهدی (عج) باشد که زمان آن معلوم نیست و تنها خداوند می داند و حتی خود آن حضرت هم وقت دقیق آن را نمی دانند و خداوند ایشان را از زمان ظهور مطلع می فرماید.
سِر به معنای باطن و بر دو قسم است: سر مطلق و سر خاص. سر مطلق، ذات اقدس الهی است که از ازل تا ابد مخفی است و برای کسی معلوم نمی شود. این مرتبه، مرتبه ای از وجود که عین وجود و باطن است و اختصاص به خدای متعال دارد: «هو الاول و الاخر و الظاهر و الباطن». باطن الهی برای همیشه و برای همه باطن است. در روایات آمدها است خداوند علمی دارد که هیچ کس آن را نمی داند، و علم دیگری دارد که ملائکه آن را می دانند و ما معصومین نیز آن را می دانیم.
پیامبر خدا (ص) می فرمود: «ما عرفناک حق معرتک». امام راحل می فرمود: پیامبر (ص) نمی فرماید: ما عرفناک حق معرفتنا، چرا که ایشان برترین موجود هستند و در عالی ترین درجه که برای یک انسان مقدور است، خداوند را می شناسد، اما شناخت در حد خداوند بر کسی ممکن نیست.
حقیقت سِر و اقسام آن
بعد از مرتبه باطن، عالم اسماء و عالم فعل یا همان ملک است. قسمتی از تجلیات الهی در عالم ملک و طبیعت، برای همه مشهود است کما اینکه به همه هم توصیه شده است در این آیات اندیشه کنید. این تجلیات، باطن نیست و برای همه مشهود است. از این مرحله که عبور کنیم، مرحله باطن و غیب شروع می شود. همین عالم طبیعت زوایای دارد که برای انسان های معمولی مخفی است، اما انسان عالم و دانشمند آن را می داند. هر چه مقدار آن عالم بیشتر بداند، از سِر عالم بیشتر آگاه می شود تا می رسد به انسان هایی که نه تنها عالم ملک، بلکه عالم ملکوت را هم می دانند: «و کذلک نری ابراهیم ملکوت السموات و الارض».
آنچه بیان شد مربوط به کتاب تکوین بود، در مورد کتاب تشریع یعنی قرآن مجید هم مساله همین گونه است. ﴿حم . وَ الْكِتابِ الْمُبينِ . إِنَّا جَعَلْناهُ قُرْآناً عَرَبِيًّا لَعَلَّكُمْ تَعْقِلُونَ . وَ إِنَّهُ في أُمِّ الْكِتابِ لَدَيْنا لَعَلِيٌّ حَكيمٌ﴾[2] . قرآن که در قالب عربی بیان شده، جنبه ظاهر قرآن است و مانند عالم طبیعت برای همه قابل فهم است، به همین خاطر کتاب مبین است. اما قرآن باطن هم دارد و در روایات برای آن تا 70 بطن ذکر شده است. (البته عدد در اینجا موضوعیت ندارد بلکه به معنای کثرت است همان گونه که در مورد منافقان می فرماید اگر برای آنها 70 بار استغفار کنی، خداوند آنها را نمی بخشد. این به این معنا نیست که اگر 71 بار بگویی امکان بخشش هست. نه مراد کثرت است).
در سوره واقعه می فرماید: « ﴿إِنَّهُ لَقُرْآنٌ كَريمٌ . في كِتابٍ مَكْنُونٍ . لا يَمَسُّهُ إِلاَّ الْمُطَهَّرُونَ﴾»[3] . این آیات به باطن قرآن اشاره دارد که تنها مطهرون به آن دسترسی دارند. این مطهرون چه کسانی هستند؟ همان هایی هستند که در آیه تطهیر بیان شده است. «﴿إِنَّما يُريدُ اللَّهُ لِيُذْهِبَ عَنْكُمُ الرِّجْسَ أَهْلَ الْبَيْتِ وَ يُطَهِّرَكُمْ تَطْهيراً﴾ ».[4]
بحث دیگری که برای فهم این عبارت لازم است، بحث ولایت است. ولایت دارای مراتبی است که از ولایت الله شروع شده و سپس ولایت نبی است و بعد ولایت امام است. ولایت فعلیه الهی همان عالم وجود است، اما در مرحله تدبر و خلق. خداوند خالق و مدبر و رب عالم است، اصل این مدیریت به خداوند بر می گردد.
امام در مرحله فاعلی و مرحله غایی عالم نقش دارد. امام در اینجا به معنای عام است که انبیا را نیز شامل می شود، منتها امام مراتب دارند، همه انبیا و اوصیای آنان، ائمه و امام هستند، اما به حسب مراتب. پیامبر اکرم (ص) و امیرالمومنین (ع) در قله این مرحله قرار دارند. نقشی که ائمه اطهار (ع) دارند، عالی ترین نقش در صفات فعلی الهی است، و بعد از آن به ترتیب انبیاء اولی الاعظم قرار می گیرند و بعد انبیاء دیگر و اوصیای آنان.
باطن و سر در وجود صدیقه طاهر (س)
باطنی که در وجود صدیقه طاهره (س) قرار داده شده است چیست؟ باطن عالم در وجود ایشان به ودیعت نهاده شده است، و این امر به جعل بسیط الهی است، یعنی اصل تجلی فعلی الهی در حضرت زهرا (س) اینگونه است. این باطن و سِر نیز اختصاص به ایشان دارد و در سایر معصومین نیست. البته درباره امیرالمومنین (ع) نیز همین گونه است و باطن و سری در ایشان است. در جریان غدیر، جعل ولایت صورت نگرفته است به این معنا که تا این موقع ولایت در ایشان نبوده و الان قرار داده شده است، بلکه غدیر معرفی است. به تعبیر دیگر غدیر مربوط به مقام اثبات است نه مقام ثبوت، در مقام ثبوت این ولایت برای ایشان توسط خدای متعال جعل شده است. همانند پیامبر اکرم (ص) که فرمودند: «کنت نبیا و الادم بین الماء الطین». این مربوط به مقام ثبوت است اما مقام اثبات و ظهور ولایت ایشان در زمان بعثت ایشان بود.
پیامبر اکرم (ص) عالی ترین جایگاه را دارد و به همین خاطر تشریعی هم از طریق ایشان می آید عالی ترین و کامل ترین تشریع است.
بنابراین در وجود امیرالمومنین (ع) نیز مرتبه ای از سِر وجود دارد که تنها خود ایشان و کسی که از نظر وجودی بالاتر از ایشان است از آن خبر دارد. لذا ممکن است مرتبه ای از سِر وجودی امیرالمومنین (ع) باشد که معصومین دیگر در مرتبه پایین تر هستند، آن را ندانند، چرا که علت وجودی مرتبه بالا می تواند نسبت به مرتبه پایین اشراف داشته باشد نه بالعکس.
در مورد حضرت صدیقه طاهره (س) مراد از سِر، همان ولایت ایشان است، اما چه چیزی است که به ایشان اختصاص دارد و در دیگران نیست؟
مرحوم شیخ محمد حسین اصفهانی در شعر عربی درباره حضرت زهرا (س) می فرماید: «ام ائمه الغر، بل ام ابیها و هو علت العلل». حضرت زهرا (س) ام ائمه یعنی مادر ائمه اطهار (ع) هستند. کنیه ایشان هم به همین نام است. کلمه «غر» نیز به معنای درخشنده است. ایشان سپس می فرماید: «بل ام ابیها»، بلکه حضرت زهرا (س) مادر پدرش است، پدرش کیست، کسی است که علت العلل است. اکنون ببینید جایگاه حضرت فاطمه (س) در کجا است که مادر علت العلل است. پیامبر اکرم (س) در قوس صعود و نزول قرار دارند یعنی علت فاعلی بعد از خداوند و علت غایی بعد از خدای متعال اند.
«دو سر خطّ حلقه هستى ... به حقيقت، به هم تو پيوستى».
البته پیامبر اکرم (ص) و ائمه اطهار (علیهم السلام) این مقامات را بالذات و بالاستقلال ندارند بلکه بالغیر و توسط خدای متعال دریافت کرده اند.
مراد از ام ابیها چیست؟ در اینجا مراد ویژگی مادری است که همان عطوفت و مهربانی ویژه است که وقتی می خواهند از شدت محبت و عطوفت مثال بزنند به مادر مثال زده می شود. در مقابل پدر مظهر صلابت و تدبیر و مدیریت است. اینکه فرموده اند: «انا و علی ابوا هذه الامه» به همین معنا است. درباره حضرت زهرا (س) نیز می توان گفت که ایشان مادر امت بودند، یعنی عطوفت و مهربانی ایشان نسبت به امت بمانند عطوفت مادر نسبت به فرزند خویش است. وقتی امام مجتبی (ع) دیدند که مادر از شب تا صبح برای دیگران و همسایه ها دعا می کنند (آن هم آن همسایه های کذایی)، فرمودند چرا تنها برای دیگران دعا می کنید و برای خودمان دعا نمی کنید؟ حضرت زهرا (س) فرمودند: «الجار ثم الدار»
اشعاری از مرحوم محقق اصفهانی (کمپانی) درباره حضرت زهرا (س)
سینه ای کز معرفت گنجینه اسرار بود *** کی سزاوار فشار آن در و دیوار بود
طور سینای تجلّی، مشعلی از نور شد *** سینه سینای وحدت، مشتعل از نار بود
ناله ی بانو، زد اندر خرمن هستی شرر *** گویی اندر طور غم چون نخل آتشبار بود
آن که کردی ماه تابان پیش او پهلو تهی *** از کجا پهلوی او را تاب آن آزار بود؟
گردش گردون دون بین کز جفای سامری *** نقطه ی پرگار وحدت، مرکز مسمار بود
صورتش نیلی شد از سیلی، که چون سیل سیاه *** روی گردون زین مصیبت تا قیامت تار بود
شهریاری شد به بند بنده ای از بندگان *** آنکه جبریل اَمینش، بنده ی دربار بود
از قفای شاه، بانو با نَوای جانگداز *** تا توانی به تن و تا قوّت رفتار بود
گر چه بازو خسته شد، و ز کار دستش بسته بود *** لیک پای همتش بر گنبد دوّار بود
دست بانو گر چه از دامان شه کوتاه شد *** لیک بر گردون بلند از دست آن گمراه شد[5]