1403/09/28
بسم الله الرحمن الرحیم
امربه شی مقتضی نهی از ضد/بررسی مفهوم ضد/بیان اقوال در مسأله /بیان قول محقق نایینی
موضوع: امربه شی مقتضی نهی از ضد/بررسی مفهوم ضد/بیان اقوال در مسأله /بیان قول محقق نایینی
نظر مرحوم نائینی
مرحوم نائینی در بحث ما قائل هستند که عدم احد ضدین مقدمه نیست برای وجود ضد آخر.
نقد مرحوم نائینی بر سخن مرحوم خوانساری
فرمایش مرحوم خوانساری از نگاه مرحوم نائینی مورد نقد قرار میگیرد و نائینی تفصیل مرحوم خوانساری را رد میکند.
نظر مرحوم خوانساری
مرحوم خوانساری گفته بودند: اگر یکی از دو ضد بخواهد موجود شود در فرضی که هر دو ضد معدوماند. به عنوان مثال، کاغذ نه سیاه است و نه سفید. اگر بخواهد سیاه شود یا سفید شود، این متوقف بر عدم دیگری نیست. عدم سفیدی مقدمهای برای سیاهی نیست.
اما اگر یکی از این دو موجود شده باشد، مثلاً این کاغذ سفید شده باشد، این اگر بخواهد سیاه شود، سیاهی متوقف است بر عدم سفیدی. لذا از فرمایش مرحوم خوانساری نتیجهای تفصیلی گرفته میشود.
مرحوم نائینی میفرماید:[1]
فتحصل من جميع ما ذكرنا: انّه لا يمكن القول بمقدّمية العدم للوجود، و منه يظهر فساد القول الثّالث من مقدّمية الوجود للعدم.
و امّا التّفصيل بين الضّد الموجود فيتوقّف وجود الأخر على رفعه، و بين فراغ المحلّ عن كلا الضّدين فلا توقّف من الجانبين، فهو الّذي ينسب إلى المحقّق الخوانساري، و حكى ميل الشّيخ إليه، و لعلّ منشأ التّوهّم هو ما يشاهد بالوجدان من انّ وجود البياض في مكان مشغول بالسّواد يتوقّف على رفع السّواد و إعدامه، فيكون إعدام السّواد من مقدّمات وجود البياض.
و لكن لا يخفى عليك، انّ مناط الاستحالة مطّرد في الضّد الموجود و الضّد المعدوم، فانّه لا يفرّق الحال في كون الشّيء مقدّمة بين ان يكون موجودا و بين ان يكون معدوما، فانّه في كلا الحالين يكون مقدّمة، لأنّ مناط المقدّمية هو كونه ممّا يتوقّف عليه الشّيء، فإذا امتنع كون الشّيء مقدّمة في حال عدمه امتنع كونه مقدّمة في حال وجوده أيضا، فانّ صعود السّلم مقدّمة للكون على السّطح في كلّ حال.
و من الغريب، انّ المحقّق الخوانساري مع اعترافه بامتناع اجتماع المقتضيين للضّدين كيف ذهب إلى ذلك، مع انّه يلزمه القول باجتماع المقتضيين، فانّ الضّد الموجود انّما يكون وجوده بوجود المقتضى، و مع وجود مقتضية كيف يمكن وجود مقتضى الآخر حتى يكون عدم الموجود و رفعه من مقدّمات وجود الآخر؟ إلّا ان يقول: باستغناء الضّد الموجود في بقائه عن المؤثّر و المقتضى، و انّما الّذي يحتاج إلى المقتضى هو الحدوث و امّا البقاء فلا يحتاج إلى ذلك بل هو يبقى بنفسه، فلا يكون بقاء وجود الضّد الموجود مجامعا لوجود مقتضية حتى يمتنع وجود مقتضى الأخر، هذا.
و لكن مع انّ هذه المقالة من أصلها فاسدة، لوضوح انّ الموجب لحاجة الشّيء في حدوثه إلى المؤثّر ليس هو إلّا الإمكان، و ذلك بعينه يقتضى الحاجة في بقائه إلى المؤثّر لبقائه على صفة الإمكان، و إلّا يلزم تعطيل الباري تعالى، و ما مثّل به من الحجر و اللّون حيث انّ بقائه لا يحتاج إلى مؤثّر فليس كذلك بل يحتاج أيضا إلى ذلك، غايته انّه في بعض المقامات تكون العلّة المحدثة هي المبقية، مثلا في مثل الحجر يكون الميل إلى المركز موجبا لبقائه في المكان، و في مثل اللون يكون الموجب هو ما أودعه اللّه تعالى في طبعه من انّه لا يزول إلّا برافع، و بالجملة: كون المحدثة هي المبقية غير كون البقاء لا يحتاج إلى مؤثّر، كما لا يخفى.
ترجمه: بنابراین از آنچه گفته شد نتیجه میگیریم که نمیتوان بر مقدمی بودن عدم یکی از دو ضد نسبت به وجود ضد آخر تأکید کرد و نشان میدهد که نظر سوم درباره مقدمی بودن وجود برای عدم نیز نادرست است.
در مورد تفصیل بین ضد موجود که وجود ضد دیگر به رفع آن بستگی دارد و بین حالتی که محل از هر دوی آنها خالی است و هیچیک به دیگری وابسته نیست، باید ذکر کرد که این نظر به محقق خوانساری نسبت داده شده و گفته میشود که شیخ انصاری نیز به این سمت تمایل دارد. ممکن است منشأ این توهم این باشد که ما بالوجدان مشاهده می کنیم وجود سفیدی در جایی که با سیاهی اشغال شده، به رفع سیاهی و نابودی آن وابسته است پس نابودی سیاهی پیشنیاز وجود سفیدی است.
ولی باید توجه داشت که ملاک استحاله در ضد موجود و ضد معدوم شایع است چون آن چیزی که مقدمه است در هر دو حال مقدمه است. زیرا ملاک مقدمیت این است که شی متوقف بر آن است. پس اگر نتوانیم چیزی را در حال عدم، مقدمه بدانیم، در حال وجود نیز نمیتوانیم آن را مقدمه بشماریم. برای مثال، بالا رفتن از پلهها مقدمهای برای رسیدن به سطح در هر حال است.
از نکات عجیب این است که محقق خوانساری با اینکه به عدم امکان اجتماع مقتضیین برای ضدین اعتراف کرده، چگونه به چنین نظری رسیده است. چون لازمهی این نظر، پذیرش اجتماع مقتضیین ضدین است. وجود ضد موجود تنها به وجود مقتضی آن وابسته است و با وجود مقتضی چگونه میتوان برای ضد دیگر مقتضیای وجود داشته باشد تا عدم موجود و رفع آن از مقدمات وجود دیگری باشد؟
مگر اینکه بگوید که ضد موجود برای باقی ماندنش نیازی به مؤثر و مقتضی ندارد و تنها چیزی که نیاز به مقتضی دارد، حدوث است، ولی بقاء به خودی خود ادامه مییابد. بنابراین، بقاء وجود ضد موجود با وجود مقتضی دیگر تعارضی ندارد، به این معنا که نمیتوان وجود مقتضی دیگری را نفی کرد.
اما با اینکه این گفته از اصل خود نادرست است، به وضوح میتوان گفت که نیازی که یک چیز در حدوث خود به مؤثر دارد، تنها به خاطر امکان آن چیز است و همین امکان، نیاز به مؤثر را برای بقاء آن نیز اقتضا میکند تا در صفت امکان باقی بماند. در غیر این صورت، عدم وجود مؤثر به معنای تعطیلی خداوند خواهد بود.
مثالهایی که دربارهی سنگ و رنگ آورده شده، به این معنا نیست که بقاء آنها به مؤثر نیاز ندارد. بلکه در واقع، بقاء آنها نیز به مؤثر نیازمند است. تنها تفاوت این است که در برخی از موارد، علتی که پدیدآورنده است، میتواند علتی برای بقای آن نیز باشد. برای نمونه، در مورد سنگ، تمایل به مرکز زمین سبب باقی ماندن آن در مکان خود میشود و در مورد رنگ، سبب آن چیزی است که خداوند در ذات آن قرارداده است، یعنی رنگ تنها در صورتی زایل میشود که چیزی آن را از بین ببرد.بهطور کلی، اینکه علت محدث، علت باقی بودن نیز باشد، به این معنا نیست که بقاء بىنیاز از مؤثر است. این نکته واضح است. »
نتیجه: تفصیل مرحوم خوانساری مورد قبول نیست.