1404/03/04
بسم الله الرحمن الرحیم
بررسی نسخ و بدا از منظر محقق نائینی/حجیت عام /عام و خاص
موضوع: عام و خاص/حجیت عام /بررسی نسخ و بدا از منظر محقق نائینی
نسخ و بداء:
رأی و نظر محقق نائینی:
در کتاب اجود التقریرات، ج2، ص403 محقق نائینی میفرماید: نسخ کار ممکنی است و ادل الدلیل بر امکان آن، وقوع آن است. شرح آن به این صورت است که متعلق نسخ به طور طبیعی بر دو قسم است: قسم اول قضایای حقیقیه و خارجیه بعد از فرارسیدن وقت عمل. در این صورت میفرماید: منظور از نسخ انتهای امد آن است. عمل مربوط است به مصلحت و مصلحت موقت است و هر موقع مصلحت منتفی شود، حکم منتفی است که به ظاهر گفته میشود رفع حکم؛ ولی در حقیقت نفی حکم به انتفاء امد آن است. اما در بارهی قضایای حقیقیهی مستمرهی غیر موقته و قضایای خارجیه قبل از فرارسیدن وقت عمل، در این صورت نسخ عبارت است از انتهاء امد اظهار امد؛ برای این که این قسم از احکام، حکم دائم نیست و حکمی است مثلا برای اختبار و امتحان است و تا وقتی که مصلحت وجود داشته باشد و امتحان صورت نگرفته باشد، آن انشاء هست و پس از آن که انتهاء انجام شد و محل و مورد برای امر امتحانی منقضی شد، طبیعتا امد اظهار هم به انتهاء میرسد و در این رابطه احتمال رفع جهل و احتمال کشف مطلب مجهول، اصلا زمینه ندارد، انتهای امد اصل عمل است و انتهای امد اظهار امد.
در مورد بداء میفرماید روایات متواتر آمده است که بدا واقعیت دارد. محقق نائینی اظهارات خیلی قابل توجه در این مورد دارد. میفرماید: در بارهی بداء تسلیمیم و روایات در این زمینه در حد تواترند؛ ولی ما معنای بدا را نمیدانیم «لا یصاب بالعقول». روایاتی هم هست که میگوید خداوند 12 رکن از ارکان علم خود را باز کرده است و بقیه را باز نکرده و بداء جزء همانی است که باز نکرده است و دستور به بدا قطعی است.
هر لحظه که تسلیمم در کارگه تقدیر آرام تر از آهو بی باک ترم از شیر
رأی سیدنا الاستاد:
سیدنا الاستاد در کتاب محاضرات، ج4، ص491 میفرماید: به طور کل نسخ بین المسلمین مورد اتفاق است؛ مثلا نسخ در آیات قرآن بین فریقین واقع شده است. مثال بارز آن تغییر قبله است که اصل وقوع نسخ بدون شک و شبههی درست است.
بر اساس مسلک ما جعل احکام به دو صورت است: یکی در مقام اصل تشریع و دیگری در مقام فعلیت. میفرماید: برخی از فرق یهود اشکال کرده اند که نسخ درست نیست؛ برای این که آن عمل اول مثلا استقبال به بیت المقدس، به عنوان قبله مصلحت داشته و آن مصحلت اگر باقی است، استقبال کعبه مصلحت ندارد و انجامش گزاف میشود و برای خداوند گزاف محال است و اگر مصلحت نداشته و کعبه مصلحت دارد، مستلزم جهل بوده که قبلا مجهول بوده و بعدا کشف شده و نسبت جهل به خداوند محال است، پس نسخ درست نیست.
سیدنا الاستاد در جواب این اشکال میفرمایند: جعل احکام به دو صورت است: صورت اول این است که جعل احکام به طور اختباری و امتحانی است و خود انجام عمل مقصود اصلی در بیان نیست؛ بلکه مقصود بیان امتحان است. امتحان هم در جهت اثبات عبودیت است؛ مثل امتحان حضرت ابراهیم نیست به حضرت اسماعیل. در این صورت که خود آن انشاء حکم اختباری تابع مصحلت وقت است و مصلحت وقت همان مقطع امتحانی است و بعد از آن نه مصلحتی است و نه بیانی و نه زمنیه برای کشف خلاف است.
قسم دوم که عبارت است از جعل احکام به صورت جعل حقیقی و جعل دائم و مستمر، میفرماید: در این صورت هم باید دقت به عمل آید که از باب تبعیت احکام از مصالح و مفاسدی که در متعلقات احکام است، هر مصلحتی وقتی دارد و ابتدا و انتهایی دارد. نکته این است که در ملاکات و مصالح احکام خصوصیات فعل دخل دارد. خصوصیت زمانی و خصوصیت مکانی؛ مثلا وقوفات خصوصیات مکانی دارد و خود موسم حج، صوم و صلاة خصوصیت زمانی دارند و هر کدام دخیل در ملاک و مصلحت است بدون شک و شبهه. بنابراین در مرحله تطبیق میبینیم که اگر یک عملی مثل وقوف یا استقبال بیت المقدس تا یک زمانی موقت به وقت بود و وقت تمام شد و بعد از آن، آن مصلحت به انتفاء امد آن منتفی است.
نسخ تا اینجا از حیث ثبوت و از جهت مقام ثبوت معلوم شد و آن انتهای امدی است که برگرفته از انتهای مصلحت است. اما از حیث اثبات نسخ مثل یک مخصص منفصل است؛ همانطوری که یک مخصص منفصل اطلاق یک مطلق را تضییق میکند از حیث شمول افراد و ناسخ، اطلاق دلیل منسوخ را تضییق و تهدید میکند از حیث زمان؛ لذا گفتیم نسخ تخصیص زمانی است درست مثل یک مخصص منفصل است که مخصص منفصل تضییق میکند و ناسخ هم تضییق میکند؛ منتها در مخصص دایره بر اساس شمول افراد و شمول حکم است و در نسخ نسبت به عموم زمان است. بنابراین نسخ ثبوتا انتهای امد حکم و اثباتا تقیید اطلاق دلیل نسخ من حیث الزمان است.
بداء که مثل نسخ نیست که بین الفریقینی باشد و بین امامیه درست و جزء اعتقادات امامیه است. اگر کسی به آن معتقد نیست ممکن است اعتقادش کامل نباشد؛ بر خلاف انباء عامه که میگویند بداء وجود ندارد. فخررازی میگوید رافضه قائل به بداء است و بداء معنایش کشف خلاف ما اعتقده است؛ یعنی آنچه اعتقاد به آن وجود داشته نسبت به خداوند کشف خلاف شده است.
سیدنا الاستاد میفرماید: این حرف فخررازی کذب صریح و سوء فهم اوست. اتباع آل البیت در باره علم الله اعتقادش بر این است که پروردگار عالم، عالم به تمام اشیاء است قبل از خلقت آن و با تمام اوصاف و خصوصیات و علم او سلب قدرت از او نمیکند. در کتاب الغیبه آمده است که «فَأَمَّا مَنْ قَالَ بِأَنَّ اللَّهَ تَعَالَى لَا يَعْلَمُ بِشَيْءٍ إِلَّا بَعْدَ كَوْنِهِ فَقَدْ كَفَرَ وَ خَرَجَ عَنِ التَّوْحِيدِ».[1]
بداء در بارهی تکوینیات قابل التزام است و بر اساس نصوص متواتر بداء وجود دارد. با این شرح که میفرماید: علم الهی به سه صورت است: این سه قسم فلسفی نیست و برگرفته از نصوص معتبر است. از روایات استفاده میشود که علم الله سه قسم است: قسم اول قضاء الله که لا یعلمه احد غیره من الانبیاء و غیر الانبیاء. قسم دوم آن است که انبیاء میداند و قضای حتمی است. قسم سوم قضای معلق است. از کتاب توحید شیخ صدوق، تفسیر قمی، بصائر الدرجات نصوصی را نقل کرده است. کتاب کافی، ج1، کتاب توحید، باب بداء، شانزده روایت دارد. چند روایت آن نقل میشود:
روایت شماره 6، صحیحه فضیل بن یسار:
مُحَمَّدُ بْنُ إِسْمَاعِيلَ عَنِ الْفَضْلِ بْنِ شَاذَانَ عَنْ حَمَّادِ بْنِ عِيسَى عَنْ رِبْعِيِّ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ عَنِ الْفُضَيْلِ بْنِ يَسَارٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ الْعِلْمُ عِلْمَانِ فَعِلْمٌ عِنْدَ اللَّهِ مَخْزُونٌ لَمْ يُطْلِعْ عَلَيْهِ أَحَداً مِنْ خَلْقِهِ وَ عِلْمٌ عَلَّمَهُ مَلَائِكَتَهُ وَ رُسُلَهُ فَمَا عَلَّمَهُ مَلَائِكَتَهُ وَ رُسُلَهُ فَإِنَّهُ سَيَكُونُ لَا يُكَذِّبُ نَفْسَهُ وَ لَا مَلَائِكَتَهُ وَ لَا رُسُلَهُ وَ عِلْمٌ عِنْدَهُ مَخْزُونٌ يُقَدِّمُ مِنْهُ مَا يَشَاءُ وَ يُؤَخِّرُ مِنْهُ مَا يَشَاءُ وَ يُثْبِتُ مَا يَشَاءُ.[2]
علم اول مخصوص خدا است و این علم را گاهی به لوح محفوظ ترجمه میکنند و گاهی به ام الکتاب. علم دوم به انبیاء و رسل افاضه شده است و حتمی است (قضاء حتمی).
روایت شماره هفت:
وَ بِهَذَا الْإِسْنَادِ عَنْ حَمَّادٍ عَنْ رِبْعِيٍّ عَنِ الْفُضَيْلِ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع يَقُولُ مِنَ الْأُمُورِ أُمُورٌ مَوْقُوفَةٌ عِنْدَ اللَّهِ يُقَدِّمُ مِنْهَا مَا يَشَاءُ وَ يُؤَخِّرُ مِنْهَا مَا يَشَاءُ.[3]
سیدنا الاستاد برای هر کدام از این علم چند روایت نقل کرده است. علم اول جایی برای بداء ندارد و علمی است که غیر از خود خدا هیچ کسی نمیداند. علم دوم که به طور قطع و حتم است تغییر در آن جا ندارد. در این دو مورد بدا زمینه ندارد؛ اما در مورد سوم که علم معلق به مشیت الله است بدا جا دارد؛ مثلا فوت یک فرد محقق است ان لم یبادر الی الصدقة، صحت قضیه شرطیه به این است که ملازمه و لو فرضی درست باشد. اگر صدقه داد، همان علم معلق بر اساس ترتیب خودش انجام شده است. در علم الله معلوم است که این فرد صدقه میدهد و عمرش طولانی میشود.
در حدیث 5 آمده:
أَحْمَدُ بْنُ مِهْرَانَ عَنْ عَبْدِ الْعَظِيمِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْحَسَنِيِّ عَنْ عَلِيِّ بْنِ أَسْبَاطٍ عَنْ خَلَفِ بْنِ حَمَّادٍ عَنِ ابْنِ مُسْكَانَ عَنْ مَالِكٍ الْجُهَنِيِّ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ قَوْلِ اللَّهِ تَعَالَى أَ وَ لَمْ يَرَ الْإِنْسانُ أَنَّا خَلَقْناهُ مِنْ قَبْلُ وَ لَمْ يَكُ شَيْئاً قَالَ فَقَالَ لَا مُقَدَّراً وَ لَا مُكَوَّناً قَالَ وَ سَأَلْتُهُ عَنْ قَوْلِهِ- هَلْ أَتى عَلَى الْإِنْسانِ حِينٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ يَكُنْ شَيْئاً مَذْكُوراً فَقَالَ كَانَ مُقَدَّراً غَيْرَ مَذْكُورٍ.[4]
پس در قسم سوم بدا جا دارد و هیچ اشکالی ندارد؛ چون اصل قضیه معلق است و مقدر الهی این است که اجلش خواهد آمد، اگر صدقه ندهد و به علم الله صدقه خواهد داد، پس اجل فرا نمیرسد. اینجا بداء است و در حقیقت بدا مربوط به امور تکوینی است که از اول معلق است. نمونههای آن زیاد است؛ از جمله لیلة القدر که در تفسیر قمی این مطلب با سند معتبر آورده شده که روح و ملائکه و اعوان آن مقدرات یک سال را تنظیم میکنند. این مقدرات که تنظیم شوند، با دعا و تضرح اگر درست انجام شود، سرنوشت سرنوشت خوبی خواهد بود، اگر نه خوب نخواهد بود. معلق به شرط بعدی است و از ابتدا تغییر زمینه دارد؛ چون اصل خلقت این بخش از تکوینیات معلق است.
در بارهی بدا، برای یک انسان جایی برای دعا و تضرع وجود دارد و از طرف دیگر خداوند قدرت لا یتناهی و مطلقه است. خداوند از تنظیم عاجز نیست و از سوی عباد و بندگان خدا امید به موفقیت و تضرع در جهت اصلاح حال و رسیدن به مقام عبویت و قرب و رسیدن به کمال از لحاظ تکامل و تعقل وجود دارد. بنابراین اعتقاد به بدا برای انسان روحیهی دعا میدهد و روحیهی تذلل و خضوع میدهد. «الدعاء یرد القضاء»[5] قضا معلق است و دعا آن را رد میکند. اعتقاد به بداء در حقیقت تعظیم خداوند است؛ چنانکه در روایت آمده:
مُحَمَّدُ بْنُ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنِ الْحَجَّالِ عَنْ أَبِي إِسْحَاقَ ثَعْلَبَةَ عَنْ زُرَارَةَ بْنِ أَعْيَنَ عَنْ أَحَدِهِمَا ع قَالَ: مَا عُبِدَ اللَّهُ بِشَيْءٍ مِثْلِ الْبَدَاءِ.[6]
وَ فِي رِوَايَةِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ ع مَا عُظِّمَ اللَّهُ بِمِثْلِ الْبَدَا.[7]
در امور معیشت یک آفرینش معلقی وجود دارد که اگر بنده بتواند عبودیت را درست انجام دهد، قضا تغییر میکند و اگر نتواند درست انجام دهد، در سیئات ابد الدهر باقی خواهد ماند.
تحقیق این است که بدا به معنای ابداء است و در حقیقت عنایة الله نسبت به عباد الله است که خداوند با لطف و عنایتی که دارد به حال بندگان خود از رحم و کرم و لطف دارد و از راه رحمت واسعه و کرم بیکرانهی خود برای بندگان عنایت میکند و جهال آن را کشف خلاف میگویند. عنایت نامتناهی است؛ چون قدرت خداوند نامتناهی است. بدا یعنی اعتقاد به قدرت مطلق پروردگار که «یفعل ما یشاء و کیف یشاء».