« فهرست دروس
درس خارج اصول استاد سید کاظم مصطفوی

1403/12/01

بسم الله الرحمن الرحیم

بررسی مفهوم وصف، غایت و حصر از منظر سیدالخوئی/بررسی آراء پیرامون مفاهیم /مفاهیم

 

موضوع: مفاهیم/بررسی آراء پیرامون مفاهیم /بررسی مفهوم وصف، غایت و حصر از منظر سیدالخوئی

 

بحث مفهوم وصف از دیدگاه سیدنا الاستاد:

در کتاب مصباح الاصول، ج1، ص303، سیدنا الاستاد می‌فرماید: اولا باید توجه داشت آن مفهوم وصفی که مورد بحث قرار می‌گیرد عبارت است از وصفی که معتمد به موصوف باشد و اگر وصف بدون موصوف بیاید یا غیر معتمد باشد، لقب است و لقب بالوجدان و بالاتفاق مفهوم ندارد. وصف معتمد به موصوف؛ مثل «رجل عالم» محل بحث است.

سیدنا الاستاد طبق تربیب بیان محقق خراسانی و محقق نائینی می‌فرماید: وصف با موصوف نسبت های متعددی دارد یا نسبت آن دو مساوی است یا وصف اعم از موصوف است یا بر عکس وصف اخص از موصوف است. اگر وصف مساوی یا اعم باشد، جایی برای بحث وجود ندارد؛ چون با انتفاء وصف موضوع منتفی می‌شود و اگر وصف اخص از موصوف بود، با انتفاء وصف موصوف باقی است و بحث زمینه خواهد داشت.

اما اگر نسبت اعم و اخص من وجه باشد، مثل حدیث معروف «فی الغنم السائمة زکاة»[1] اگر ماده افتراق از طرف وصف باشد جا برای بحث وجود دارد. افتراق از جانب وصف؛ یعنی این که افتراق از طرف سائمه باشد؛ یعنی غنم معلوفه باشد، در این صورت جا برای بحث وجود دارد که این غنم معلوفه مفهوم دارد یا نه؟

مشهور این است که وصف مفهوم ندارد، دلیل آن همان اصطلاح معروف و متداول در السنه است که اثبات شیء نفی ما عدا نمی‌کند؛ مثلا اگر رجل عالم مورد اکرام باشد، نفی نمی‌کند که رجل غیر عالم اکرام نشود. برای اثبات مفهوم نسبت به قضیه وصفیه ادله‌ی اقامه شده است که به شرح ذیل اند:

وجوه مورد استدلال در جهت اثبات مفهوم وصف:

این وجوه در بیان محقق خراسانی و نائینی هم آمده بود. سیدنا الاستاد تک تک این وجوه را مطرح می‌کند و از آن جواب می‌دهد و می‌فرماید:

وجه اول این است که گفته می‌شود اگر وصف مفهوم نداشته باشد، ذکر وصف لغو خواهد بود. جواب داده شد که ذکر وصف غیر از مفهوم فایده دیگری هم دارد؛ از قبیل اهتمام، توضیح، سجع کلام و ...

وجه دوم اصطلاح معروفی است که می‌گوید «تعليق الحكم بالوصف مشعر بالعلّية».[2] جواب می‌دهد که اینجا اشعار است و دلیل نیست و از اشعار کاری ساخته نیست.

اشعار، استحسان و تنسیق به طور کامل منتفی نیست اگر یک دلیلی داشته باشیم این‌ها مؤیدات می‌شود. این‌ها زمینه ساز هستند و یک درجه‌ی ابتدائی از امتیاز را دارند و به کلی مردود نیستند. بنابراین اشعار بر فرضی که قبول شود، اشعار است و یک زمینه و یک قدم به سوی دلیل است و خودش دلیل نیست و برای اثبات مطلب کافی نیست.

وجه سوم این است که اصل در قید احترازیت است؛ یعنی در مقید انحصار ایجاد می‌کند و نتیجه اش تحقق مفهوم است. جواب داده که قید احترازیه فقط تضییق و تطبیق قطعی در مورد مقید دارد. یک تطبیق در مقید نفی از ماعدا نمی‌کند و مفهوم به اثبات نمی‌رسد.

وجه چهارم این است که طبق مشهور و معروف در باب مطلق و مقید، مطلق بر مقید حمل می‌شود؛ مثلا «اعتق رقبة» بر «اعتق رقبتة مؤمنة» حمل می‌شود که رقبه مؤمنه مورد عتق است. جواب این وجه این است که در بحث مطلق و مقید، مراد از مطلق مقید است و این مفهوم نیست.

پس دلیلی بر وجود مفهوم وصف نداریم. در نهایت یک اسثنائی دارند و آن این است که می‌فرماید: اگر وصف به صورتی در بیان آمده باشد که حکم به عنوان یک حصه‌ی خاصی به آن موضوع تعلق گرفته باشد، نه به عنوان طبیعت ساده، در این صورت وصف مفهوم دارد؛ برای این که اگر در این صورت برای وصف مفهوم قائل نباشیم بیان در حقیقت به صورت لغو در می‌آید که یک قیدی را آورده است و حصه‌ی خاصی در نظر گرفته شده و الآن اگر آن قید مربوط به آن حصه خاص در نظر گرفته نشود، موجب لغویت در قید می‌شود مثل «اکرم رجلا عالما» در اینجا مفهوم محقق است به دلیل این که از رجل طبیعت خواسته نشده است و حصه‌ی خاص که هر رجل متصف به علم است خواسته شده است. این قید حکم را اختصاص به همین حصه داده است و اگر حکم اختصاص پیدا نکند، ذکر قید لغو می‌شود.

در حقیقت ما رأی و نظر سیدنا الاستاد را در مورد وصف این گونه تلقی می‌کنیم که ایشان فی الجمله قائل به مفهوم هستند.

در این مثال اگر طبیعت را در نظر گیریم می‌فرماید وصف مفهوم ندارد و عالم غیر رجل و مرئه عالم را نفی نمی‌کند. تشحیص آن معیاری ندارد؛ ولی قبلا گفتیم اگر وصف قید موضوع باشد، مفهوم ندارد و اگر قید حکم باشد مفهوم دارد. راه تشخیصش حیثیت تقییدیه و تعلیلیه است. لا مشاحة فی المثال.

مفهوم غایت:

در این باره طبق همان تنسیق ثبت شده که بحث از دوم مورد است، می‌فرماید: مورد اول، بحث از خروج و دخول غایت در مغیا است و تحقیق این است که غایت داخل در مغیا نیست مطابق با رأی و نظر محقق خراسانی.

مورد دوم بحث از مفهوم غایت است که با اختصار می‌فرماید: غایت به سه صورت شکل می‌گیرد: یکی غایت به عنوان قید نسبت به موضوع مثل ﴿إِذَا قُمْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ فاغْسِلُواْ وُجُوهَكُمْ وَأَيْدِيَكُمْ إِلَى الْمَرَافِقِ وَامْسَحُواْ بِرُؤُوسِكُمْ وَأَرْجُلَكُمْ إِلَى الْكَعْبَينِ﴾.[3] دیگری غایت به عنوان قید متعلق؛ مثل ﴿أَتِمُّواْ الصِّيَامَ إِلَى الَّليْلِ﴾.[4] سوم این که غایت قید حکم باشد مثل « كُلُّ شَيْ‌ءٍ هُوَ لَكَ حَلَالٌ حَتَّى تَعْلَمَ أَنَّهُ حَرَامٌ بِعَيْنِهِ.»[5]

غایتی که قید برای موضوع یا متعلق باشد، حکمش حکم وصف است و همان طوری که وصف مفهوم ندارد، این غایت هم مفهوم ندارد. اگر غایت متعلق به حکم باشد، مفهوم دارد، در حدی که گفته می‌شود دلالت قضیه متضمن غایت بر مفهوم قوی تر است از دلالت قضیه شرطیه بر مفهوم. قضیه شرطیه را گفتیم که ادات وضع شده است برای تعلیق یک جمله بر جمله‌ی دیگر (جزاء بر شرط) و در حقیقت حکم مربوط است به موضوع معلق به امری؛ یعنی شرط که با وجود و تحقق آن، حکم ایجابی می‌شود و با نفی آن، حکم سلبی می‌شود (انتفاء عند الانتفاء)، در غایت هم مطلب از این قرار است که ما قبل الغایة ایجابی و ما بعد الغایة سلبی است و دلالتش بر این ایجاب و سلب قطعی است و اگر دلالت را انکار کنیم، خود ذکر غایت لغو در می‌آید. در حقیقت ذکر غایت بیان یک حد بین ایجاد و سلب در وجود حکم است. در مقام ثبوت این مطلب معلوم است. در مقام اثبات تحقیق این است که غایت یا قید، متعلق به فعل است که مغیا باشد و آن فعل موضوع حکم است. در نتیجه قید، قید حکم می‌شود؛ مثل « كُلُّ شَيْ‌ءٍ هُوَ لَكَ حَلَالٌ حَتَّى تَعْلَمَ أَنَّهُ حَرَامٌ بِعَيْنِهِ.»[6] بنابراین مفهوم غایت ثابت و درست است و شبهه‌ی در کار نخواهد بود.

مفهوم حصر:

به طور عمده إلّا و إنّما را بحث می‌کند و از مسند الیه و بل اضرابیه حرفی به میان نیاورده است. کلمه إلّا دلالتش بر مفهوم واضح است و مستند آن ظهور وضعی است، اگر إلّا استثائیه باشد، نه وصفیه‌ی که به معنای «لا» می‌آید؛ بلکه إلّا به معنای استثناء باشد. نتیجه اش اثبات بعد از نفی و نفی بعد از اثبات است و این مفهوم است که جمله موجبه حکمی داشته و منتفی شده است و حکم سلبی آمده است. خود بیان زمینه ساز وجود مفهوم در استثناء است. در کلام ایشان تعبیر به ظهور آمده است که إلّا در استثناء و وجود مفهوم، ظهور دارد. اشکالی که ابوحنیفه دارد که إلّا مفهوم ندارد و در حدیث «لَا صَلَاةَ إِلَّا بِطَهُورٍ»[7] مفهوم وجود ندارد، جوابش این است که می‌فرماید صحیح این است که در این جمله منظور این است «اذا تحققت الصلاة، تتحققت بطهور» که با اضافه می‌توان گفت «اذا تحققت الصلاة فی حال الإختیار، تتحققت بطهور».

إنّما حصر است و آن را از بدیع و بیان آورده است که حصر بر دو قسم است. در بدیع و بیان از حصر تعبیر به قصر شده است، در محل بحث، قصر صفت به موصوف است که صفت خاص شود. به تصریح اهل بیان و بر اساس تبادر، إنّما مفید حصر است.

علامه تفتازانی در کتاب مطول، ص390 می‌گوید: إنّما مفید حصر است. در «إنّما الله إله واحد» قصر صفت به موصوف است. در «إنّما الفقیه زید» دلالت بر مفهوم دارد و مفهوم حصر در نزد مشهور مورد تأیید و مورد قبول است. در نتیجه غایت و حصر مفهوم دارد و وصف عند المشهور مفهوم ندارد؛ ولی فی الجمله مفهوم برای وصف هم قابل التزام است.

در باره‌ی کلمه توحید اشکالی وجود ندارد؛ چون امکان در باره‌ی وجود باری تعالی به معنای واجب الوجود است؛ برای این که امکان در مورد او امکان خاص (تساوی الطرفین) نیست و با واجب الوجود بودن منافات ندارد؛ لذا اگر ممکن یا موجود در تقدیر گرفته شود، فرق نمی‌کند و منظور واجب الوجود است که نقیض آن ممتنع الوجود است و اگر ممکن گرفته شود، باز نتیجه اش همین می‌شود.

سیدنا الاستاد می‌فرماید إنّما اگر دلالتش منطوقی باشد با مفهوم فرقی نمی‌کند و ما به دنبال پیدا کردن حصر حکم بر موضوع هستیم چه از طریق مفهوم باشد و چه از طریق منطوق.

 


logo