« فهرست دروس
درس خارج اصول استاد سید کاظم مصطفوی

1403/11/23

بسم الله الرحمن الرحیم

بررسی مفهوم وصف و غایت از منظر محقق خراسانی/بررسی آراء پیرامون مفاهیم /مفاهیم

 

موضوع: مفاهیم/بررسی آراء پیرامون مفاهیم /بررسی مفهوم وصف و غایت از منظر محقق خراسانی

 

بررسی ادله مفهوم وصف:

بحث ما در باره‌ی مفهوم وصف بود. گفته شد که محقق خراسانی فرمودند ظاهر این است که وصف مفهوم ندارد و وجوهی که برای اثبات مفهوم در قضیه وصفیه استناد شده است، اساسی ندارد. آن وجوه گفته شد که عبارت بود از تبادر و وضع و در جواب از آن گفته شد چنین وضعی در کار نیست. وجه دوم لزوم لغویت بود که در جواب گفته شد وصف ممکن است فواید دیگری غیر از مفهوم داشته باشد و لغو نباشد. وجه سوم این بود که وصف قید احترازی است و در جواب گفتیم مفاد قید احترازی، قطعا مفهوم نیست.

وجه چهارم این است که شیخ صدرا می‌فرماید: منسوب به محقق بهبهانی این است که حمل مطلق بر مقید، بر وجود مفهوم در قضیه وصفیه تطبیق می‌کند؛ مثلا اگر مولی بگوید «اعتق رقبة» و بعد بگوید «اعتق رقبة مؤمنة» در اینجا حمل مطلق بر مقید می‌شود که عتق رقبه مؤمنه تنها واجب باشد و این در واقع مفهوم خواهد بود.

محقق خراسانی از این استدلال جواب داده اند که ما حصل فرمایش ایشان با آسان سازی از این قرار است که می‌فرماید: این حمل مطلق بر مقید یک واقعیتی است؛ ولی این حمل مفاد منطوق است و ربطی به مفهوم ندارد و اگر مفهومی هم در کار نباشد، حمل مطلق بر مقید درست است.

وجه پنجم هم گفته شده است که اصطلاحی است در بین ارباب اصول که می‌گویند: «تعلیق الحکم مشعر بالعلیة»[1] حکمی که به یک وصف مربوط شود، اشاره به این است که آن وصف علت حکم است که تا علت است حکم است و وقتی علت منتفی شد، حکم هم منتفی می‌شود.

شیخ صدرا با اختصار فرموده‌اند در خود این اصطلاح تصریح شده است که مشعر است و اشعار دلالت و تأیید نیست؛ بلکه در حد یک استحسان هم شاید قرار ندارد. بنابراین دلالتی در کار نیست تا شما بر اساس آن استناد کنید و بگویید وصف مفهوم دارد.

در نتیجه به این مطلب رسیدیم که در بین صاحب نظران اصول وصف مفهوم ندارد. در باره‌ی تأیید مفهوم نداشتن وصف اگر استدلال شود به آیه ﴿وَرَبَائِبُكُمُ اللاَّتِي فِي حُجُورِكُم﴾[2] که جمله وصفیه است، به طور قطع می‌دانیم که این وصف مفهوم ندارد. از موارد محرمات سببی و نسبی ربائب است و این گونه نیست که ربیبه اگر تحت سرپرستی باشد حرام باشد و اگر نباشد حرام نباشد، این آیه مفهوم ندارد و ربیبه اطلاقا از محرمات سببی است.

استدلال به این آیه کامل نیست؛ برای این که در وصف، کیفیت اشتراط وصف متعارف مورد بحث واقع می‌شود؛ به عبارت دیگر وصف باید وصف متعارف باشد تا بحث شود که چنین وصفی مفهوم دارد یا نه؟ اگر وصف غالبی بود، به هیچ وجه مفهوم ندارد؛ چنانکه قید «فی حجورکم» در آیه‌ی بالا وصف غالبی است. ربیبه به طور اغلب تحت سرپرستی زوج جدید است و این قید غالبی است، نه قید احترازی و وصف متعارف.

توضیحی در باره‌ی تحریر محل بحث:

این توضیح باید در ابتدای بحث مفهوم وصف گفته شود. محقق خراسانی آن را به عنوان تذنیب و تتمه آورده است. می‌فرماید: وصف و موصوف نسبت‌هایی دارند. نسبت اول عبارت است از نسبت تساوی بین وصف و موصوف. نسبت دوم عبارت است از این که وصف اعم از موصوف باشد. وصف تساوی مثل «جئنی زیدا ضاحکا». وصف اعم مثل «جئنی زیدا حساسا». در صورت تساوی اگر وصف منتفی شود، موصوف هم منتفی می‌شود و موصوفی باقی نمی‌ماند تا در باره‌ی آن بحثی به عمل آید که انتفاء حکم عند انتفاء وصف درست است یا نه؟ چون موضوع منتفی می‌شود. در صورت اعم بودن وصف، اگر وصف منتفی شود، موضوع باقی نمی‌ماند تا مورد بحث قرار گیرد که این موضوع بدون وصف، آیا حکم معلق بر وصف را دارد یا نه؟ صورت سوم که محل نزاع است این است که وصف اخص از موصوف باشد؛ مثل این که مولی بگوید «اکرم رجلا زنجیا» در این صورت زنگی بودن وصف خاص نسبت به رجل است و می‌تواند وصف منتفی شود و موضوع باقی است. مردی که اکرامش معلق بر زنجی بودن شده، وقتی وصف منتفی شود آیا حکم هم منتفی است یا نه؟ محل بحث است. در این صورت بحث وصف مورد بررسی قرار می‌گیرد و محل نزاع محقق می‌شود.

اگر نسبت اعم و اخص من وجه باشد مثل مثال معروفی که گفته می‌شود «فی الغنم السائمة زکاة» که نسبت به بین غنم و سائمه اعم و اخص من وجه است. غنم سائمه وجه اشتراک آن دو است و غنم معلوفه ماده افتراق از طرف موصوف و ابل سائمه ماده افتراق از طرف وصف است. در این صورت اگر افتراق از جانب موصوف صورت گیرد، جا برای بحث از مفهوم وصف وجود دارد؛ مثلا غنم غیر سائمه باشد که حکم زکات معلق بر سائمه بودن بود و الآن غنم است و سائمه نیست، آیا زکات دارد یا نه؟ اگر افتراق از جانب صفت باشد مثل ابل سائمه خارج از موضوع است و محل بحث نیست.

در نتیجه وصف مفهوم ندارد بر اساس آن ادله‌ی که گفته شد.

مفهوم غایت:

منظور از غایت گفته شد. محقق خراسانی معنای غایت را گویا احاله به وضوح کرده که غایت حد نهایی یک حکم یا موضوع است. به تعبیر دیگر غایت انتهای أمد یک حکم یا موضوع غایت آن است.

در باره‌ی مفهوم غایت به مشهور نسبت داده شده و شیخ انصاری هم فرموده مشهور این است که غایت مفهوم دارد. محقق قمی گفته اکثر محققین بر این اند که غایت مفهوم دارد.

محقق خراسانی می‌فرماید: تحقیق این است که اگر غایت، غایت حکم باشد مفهوم وجود دارد و اگر غایت برای موضوع باشد، مفهومی در کار نخواهد بود. مثال غایت حکم: «كُلُّ شَيْ‌ءٍ هُوَ لَكَ حَلَالٌ حَتَّى تَعْلَمَ أَنَّهُ حَرَامٌ بِعَيْنِهِ فَتَدَعَهُ مِنْ قِبَلِ نَفْسِك‌.»[3] و «كُلُّ شَيْ‌ءٍ طَاهِرٌ حَتَّى تَعْلَمَ أَنَّهُ قَذِر».[4] متن حدیث نزدیک به آن است و اندک اختلافی دارد. در اینجا حکم به حلیت و طهارت مغیا به غایت اند و قید، قید حکم است. در حدیث اول، غایت قید حلیت و در حدیث دوم غایت قید طهارت است. در اینجا مفهوم دیده می‌شود؛ برای این که در مثل چنین ترکیبی بر اساس قواعد عربیه، انحصار تبادر دارد که حکم منحصر به مغیا است و این تبادر بر اساس قواعد عربیه، امر قابل اثباتی است.

دلیل دوم اقتضاء تقیید به غایت است که خود تقیید به غایت اقتضا می‌کند این حکم اختصاص به مغیا داشته باشد و اگر انحصاری در کار نباشد، ذکر غایت لغو خواهد بود و برای چه مولی قید «حتی تعرف» را در مثال او بگوید. این غایت انتهای حکم است. اگر غایت قید موضوع باشد مثل «سر من البصرة الی الکوفة» در اینجا حکم که وجوب سیر است و قید الی الکوفة است و مربوط می‌شود به موضوع که از بصره تا کوفه باشد. این تحدید مربوط به موضوع است که همان مسافت بین بصره و کوفه است. در این صورت، حکم غایت، درست مثل حکم وصف خواهد بود و در حقیقت حالت وصف را به خود می‌گیرد که در بحث مفهوم وصف گفتیم، وصف مفهوم نداشت، در اینجا هم می‌گوییم غایت مفهوم ندارد.پس این تفصیل در باره‌ی مفهوم غایت باید به طور دقیق در نظر گرفته شود تا مفهوم غایت برای ما روشن شود.

در تکمله بحث می‌فرماید: مغیا داخل در غایت است یا خارج از آن است؟ می‌فرماید: اظهر این است که غایت خارج از مغیا است؛ برای این که غایت حد برای محدود است که مغیا باشد و محدود غیر از حد است. حد جزء محدود نیست و اگر نه خود محدود می‌شد. این امر با یک تصور می‌تواند مطلب روشنی باشد و نیازی به اقامه دلیل ندارد.

در نتیجه غایت خارج از مغیا است. در بحث مفهوم فرق نمی‌کند غایت داخل در مغیا باشد یا خارج از آن و این بحث از شرایط و مقدمات برای تحقق مفهوم نیست. اگر مفهوم برای غایت محقق شود و غایت داخل مغیا باشد، مفهوم آن انتفاء حکم از غایت و مغیا است و اگر غایت خارج از مغیا باشد، معنای مفهوم داشتن این است که حکم قبل از غایت منتفی است. به هر صورت دخول و خروج غایت در مغیا بحثی است در ادبیات و از باب تداعی بحث شده است و جزء بحث مفهوم در اصول نیست.

گفته می‌شود غایت اگر قید برای موضوع باشد، جا برای بحث از دخول و خروج غایت در مغیا به میان خواهد آمد و اگر قید حکم باشد جا برای بحث از دخول و خروج غایت در مغیا نخواهد بود؛ برای این که اگر غایت قید حکم باشد، مغیا خود حکم خواهد بود و معقول نیست که بگوییم غایت داخل در مغیا است؛ چون معقول نیست که موضوع جزء حکم باشد.

در نتیجه مشهور این است که غایت مفهوم دارد و محقق خراسانی که شرح داده بین غایتی که قید برای حکم یا قید برای موضوع باشد، یک توضیحی است؛ ولی در واقع بحث ما در غایتی است که قید حکم باشد و ما در باره‌ی غایتی که قید موضوع است بحثی نداریم. ما در انتفاء حکم عند انتفاء قید و غایت بحث می‌کنیم. بحث در انتفاء و بقاء حکم است. اگر غایت قید موضوع باشد، از قلمرو بحث ما خارج است.

 


logo