« فهرست دروس
درس خارج فقه استاد سیدحسن مرتضوی

88/03/10

بسم الله الرحمن الرحیم

مکان استیجار حج

 

موضوع: مکان استیجار حج

 

اولا کلیات این فرع ذکر شد

ثانیا احتمالات بلکه اقوال در این فرع، بیان شد

کما اینکه این فرع، عند العامه سه نظریه است:

1. حنبلی ها می‌گویند حج بلدی است.

2. شافعی ها می‌گویند قضاء این حج، میقاتی است.

3. نسب الی احمد که می‌گوید مع التمکن بلدی است و بدونه ساقط است.

این اقوال در مغنی، ج 3، ص 101، مسئله 2239 و 2241[1]

در فقه علی المذاهب الاربعه، ج 1، ص 709 و 710

ثالثا و هو المهم ادله این احتمالات است.

احتمال اولی که مشهور بین امامیه و شافعیه من العامه می‌گویند، دلیل آن این است که کما تقدم در باب 28 از ج 8، ص 49، کل آن روایات، صحیحه معاویه «مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ عَنْ صَفْوَانَ عَنْ مُعَاوِيَةَ بْنِ عَمَّارٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَن‌ الرَّجُلِ يَمُوتُ وَ لَمْ يَحُجَّ حجة‌الاسلام وَ يَتْرُكُ مَالًا قَالَ عَلَيْهِ أَنْ يُحِجَّ مِنْ مَالِهِ رَجُلًا صَرُورَةً لَا مَالَ لَهُ».[2]

صحیحه محمد بن مسلم «وَ عَنْهُ عَنِ النَّضْرِ بْنِ سُوَيْدٍ عَنْ عَاصِمِ بْنِ حُمَيْدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُسْلِمٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا جَعْفَرٍ ع عَنْ رَجُلٍ مَاتَ وَ لَمْ يَحُجَّ حجة‌الاسلام يُحَجُّ عَنْهُ قَالَ نَعَم».[3] و...

سوال این است که کسی که حج انجام نداده است، امام می‌گویند علیه ان یحج من ماله. مامور به قضاء حج است، کل این روایت از این دائره خارج نیست،

کما اینکه مبدا حج و منتهای حج، این هم در اسلام مشخص است که اولش احرام است و آخر ان علی احتمال مبیت باشد علی احتمال تقصیر باشد و علی احتمال طواف نساء باشد. این هم جای تردید نیست.

کما اینکه لا ریب به اینکه حرکت از خراسان از اعمال حج نیست، حرکت از بلد، شرط شرعی نیست، جزء شرعی حج نیست. و لذا قلنا که سیر از خراسان الی الشجره لابدیت عقلیه دارد و یا یک پله بالاتر وجوب عقلیه دارد یا یک پله بالاتر وجوب شرعیه دارد اما جدای از حج است.

و لذا تقدم الکلام که این حرکت با فعل حرام هم جمع می‌شود چون حج یک مقدمه دارد که واجب است و این مقدمه توصلی است و تقدم الکلام به اینکه اگر دیوانه باشد در شجره عاقل شود، لازم نیست برگردد به بلد و دوباره برود، تقدم الکلام که در خراسان خوابید و بدون قصد به مدینه رفت لازم نیست دوباره برگردد و با قصد برود و تقدم الکلام که اگر برای تجارت رفته است، در مدینه مستطیع شد، حج کفایت می‌کند.

تقدم الکلام اگر مستطیع بود و به قصد تجارت به مدینه رفت بعد پشیمان شد، این حج کفایت می‌کند.

همه اینها کاشف از این است که حرکت از بلد، فقط لابدیت عقلیه یا وجوب عقلی یا وجوب شرعی مستقل داردو ارتباطی به حج ندارد.

پس سه مطلب روشن شد:1. مامور به قضاء حج است 2. حج ارتباط شرطی یا جزئی به حرکت ندارد. 3. حرکت وجوب مقدمی دارد که همه طلبه ها می‌دانند که وجوب مقدمه در صورت ذی المقدمه است و اگر ذی المقدمه نبود، هیچ. مثلا اگر مشهد بود، باید از مشهد برود مکه اما اگر در مدینه بود، هیچکس نگفته که از مشهد باید برود. اگر در مدینه مستطیع شده است کسی نگفته ازمشهد حرکت کند. چون حرکت از بدل، نه جزء حج است و نه شرط حج، فقط وجوب مقدمی دارد، جسم از اینجا برای رسیدن به مدینه باید با حرکت برسد، حال که نایب مدینه است، دلیلی ندارد از مشهد حرکت کند و وجوب مقدمی ندارد.

این زنده بوده، نیاز به حرکت از مشهد نبود، حال که مرده چه نیازی است که از مشهد حرکت صورت بگیرد؟ حرکت از مشهد یا جزء حج است یا شرط حج است، علی فرض احتمال ضعیف در ضعیف که وجوب مقدمه شرطی باشد، این ارتباطی به حج ندارد و وجوب استقلالی دارد و قضاء خواستن آن دلیل می‌خواهد.

نتیجه ما ذکرنا این است که این نظریه دو مطلب دارد:

1. می‌گوید دلیل بر لزوم حج از بلد نداریم. چون یا واجب است یا نیست که اگر است، مستقل است و قضاء دلیل می‌خواهد.

2. که اقرب المواقیت کفایت می‌کند. چون آنچه که واجب است، احرام از میقات است، مواقیت اختلاف دارند، قربا و بعدا اختلاف دارند، قیمتا اختلاف دارند، ما هو الواجب، جامع بین مواقیت است که آن جامع، مسجد شجره یک مصداق آن است جحفه هم مصداق است و ادنی الحل علی القول به اینکه مواقیت اضطراری جایز باشد که نیست، علی این قول، جامع بین اینها، واجب است، چون احرام باید انجام شود، این جامع کما اینکه بر شجره صادق است بر جحفه هم صادق است، هر دو مصداق هستند، اگر جحفه مصداق جامع شد، روی چه حساب تطبیق بر شجره شود؟

اگر احرام از جحفه مصداق ما هو الواجب است، احرام ازجحفه کفایت می‌کند، چون مصداق جامع است، عدم کفایت دلیل می‌خواهد.

نتیجه ما ذکرنا این است که این نظریه دو حرف دارد: 1. چرا از بلد نمی‌خواهد، گفتیم هیچکاره است، 2. چرا اقرب کفایت می‌کند گفتیم چون مصداق برای جامع است.

با احرام از جحفه حج صورت می‌گیرد، قضاء محقق می‌شود، بناء علی هذا نتیجه ما هو المشهور است کما فی الجواهر که فرمود «يقضى الحج من أقرب الأماكن عند الأكثر، بل المشهور».[4] یعنی قضاء حج میقاتی است و بلدی نیست.

و یوید ذلک صحیحه حریز که در وسائل، باب 11، ص 127، ج 8، ح 1 «مُحَمَّدُ بْنُ الْحَسَنِ بِإِسْنَادِهِ عَنْ مُوسَى بْنِ الْقَاسِمِ عَنِ الْحَسَنِ بْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ عَلِيِّ بْنِ رِئَابٍ عَنْ حَرِيزِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنْ رَجُلٍ أَعْطَى رَجُلًا حَجَّةً يَحُجُّ عَنْهُ مِنَ الْكُوفَةِ فَحَجَّ عَنْهُ مِنَ الْبَصْرَةِ- فَقَالَ لَا بَأْسَ إِذَا قَضَى جَمِيعَ الْمَنَاسِكِ فَقَدْ تَمَّ حَجُّهُ».[5]

حج اگر بلدی باشد باید از کوفه انجام شود و از کوفه نیامده است از بصره آمده است، این حج از کوفه که بلدی است اگر بلد شرط صحت حج باشد، جزء حج باشد، وجهی ندارد صحیح باشد، چون حج بلدی انجام نشده.

تقریب استدلال این است که ما می‌خواهیم بگوئیم طی طریق هیچکاره است اما هم همین را می‌فرمایند، اگر حرکت از کوفه بنحو من الانحاء دخالت داشت، این حج نباید صحیح می‌بود چون حرکت از کوفه نشده است.

اضف الی ذلک، اگر مناسک درست انجام شده، دیگه حج تمام شده.

از دو جهت این حدیث دلالت دارد که بلد هیچکاره است:

1. از خود صحت می‌فهمیم که حرکت از بلد هیچکاره بوده.

2. حکم به اینکه حج آمده، معنایش این است که بلد هیچکاره بوده و حرکت بعد مقدمی دارد و ارتباطی به حج ندارد.

این تقریب لا فرق که کلمه من الکوفه، از خصوصیت یحج من الکوفه باشد که ظاهر هم همین است نمی‌شود از این کلمه عبور کرد وبه کلمات قبل رفت. پول داده است که لیحج عن الکوفه، پس معنایش این است که من پول می‌دهم که شما حج از کوفه انجام بدهی که امام می‌گوید اگر حج از کوفه انجام نشد، الحج صحیح و این واضح است که من الکوفه متعلق یحج بها عنه است، بنا بر این لا ینبغی التامل که روایت دلالت دارد که حرکت از بلد ضرورتی ندارد و ظاهرش این است که بدون آن حج صحیح است.

کما اینکه اگر گفتیم کلمه من الکوفه، قید برای حج یا برای استیجار از کوفه نیست و از خصوصیت رجل است، پولی به شخص کوفی داده است، رجلا من الکوفه باشد، جریان اینگونه بوده که زید به شخصی که از کوفه بوده است، پول داده است برای زید که از کوفه بوده است، حج انجام بدهد.

کلمه لیحج را کنار بگذارید وبه ماقبل بر گردید، مضمون این است که اگر منوب عنه کوفی، به رجل کوفی اجرت حج داده است و این از بصره رفته، امام می‌فمرایند حج تمام است و بنا بر این احتمال، بحث تمام است و منتها اینکه یک پیچ طلبگی دارد و آن این که اطلاق اجاره اقتضا دارد که از بلد کار انجام شود، اگر در مشهد بنا گرفته است، بنایی باید در مشهد انجام شود، اگر از کوفه اجیر گرفته است، اطلاق اجاره اقتضاء دارد که از کوفه انجام شود.

این انصراف به حج از بلد دارد، بناءا علی هذا افرض که کلمه من الکوفه، قید برای رجل باشد، ادعا این است که مردی که از کوفه است، انجام بدهد، متعلق اجاره بوده، این رفته از بصره قصد کرده که برای این آقا مکه برود. حکم به صحت متوقف بر این است که حرکت از کوفه هیچکاره باشد، طریق، دخالتی در حج نداشته باشد الا از بُعد مقدمی، بناءا علی هذا حکم امام فی قوله «اذا قضی جمیع مناسکه فقد تم حجه» دلالت دارد دخالت جزئیت یا شرطیت به نحو شرعی، ندارد.

من الکوفه قید برای حج باشد، این عدم دخالت استفاده می‌شود و قید برای رجل هم باشد، این عدم دخالت استفاده می‌شود.

فعلیه لا فرق بین اینکه من الکوفه از خصوصیت حج باشد یا از خصوصیت رجل کوفی باشد که اطلاق می‌گوید باید از کوفه باشد، روایت دلالت دارد که طریق هیچکاره است و فقط وجوب مقدمی دارد.

پس این روایت دلالت بر مدعا دارد، فقط موید است، چون از دو جهت اجمال دارد:

یک جهت که خیلی واضح است و آن این است که با ما نحن فیه فرق دارد، در مورد روایت، حاج، زنده است، شخص زنده، اجیر گرفته برای حج و مورد بحث ما منوب عنه مرده است، حکمی که در مورد منوب عنه زنده است، می‌خواهید در جایی که منوب عنه مرده است ببرید، که جرات می‌خواهد.

اجمال دوم این است که وضع حج مشخص نیست، مشخص نیست که این شخص عاجز بوده و حجة‌الاسلام واجب شده که باید نایب بگیرد که تقدم الکلام که رجل اول اگر عاجز بوده و این کار را کرده، حج واجب می‌شود. حکم من عجز عن الحج اگر مایوس باشد باید نایب بگیرد، این شخص که نایب گرفته حج واجب بوده چون عاجز بوده یا حج مستحبی بوده، که نیابت در حج مستحبی اشکال ندارد.

پس معلوم نیست که این حج، حجة‌الاسلام بود یا نذری یا مستحبی، هیچی مشخص نیست.

بناءا علی هذا چون این روایت از این دو جهت مشکله دارد، این روایت دلالت ندارد.

و لذا این روایت را جواهر به عنوان موید ذکر کرده است[6] و همچنین ریاض به عنوان موید ذکر کرده است.[7] مدارک به عنوان موید ذکر کرده است.[8] مرحوم آقای حکیم به عنوان موید ذکر کرده است، به اینکه روایت خوب است و کلمه وصیت ندارد.[9]

مع ذلک به موید ذکر شده بخاطر این دو خصوصیت و نمی‌شود به وسیله آن به تنهایی نفی اعتبار بلد کرد، و لذا دلیل بر نفی اعتبار بلد، همان ادله ای است که می‌گوید حج قضاء دارد و زائد بر آن دلیل ندارد.

این در رابطه با دلیل بر نظریه اولی.

از ما ذکرنا اگر روشن شده باشد، دو مطلب برداشت می‌شود:

یک. ینابیع ج 8، ص 492 در عبارتی که جلسه قبل از ابن ادریس خوانیم، ایشان می‌گوید نظریه ما و شیخ در نهایه همین است.[10]

بعد از این مطلب می‌گوید پس این نظریه دیگر که اقرب المواقیت و مواقیت دیگر چه می‌گوید، می‌گوید که هذا مذهب المخالفین که ایشان رد نکرده.

از ما ذکرنا مشخص می‌شود که این مذهب المخالفین دو اشکال دارد:

اولا مذهب مخالفین است که باشد، باید رد شود.

و ثانیا مذهب مخالفین نیست، چون مخالفین مذهب واحد ندارد، و قبلا گفتیم که شافعی ها میقاتی هستند و حنابله بلدی هستند و قول سوم هم دارند.

ایشان نباید به همین یک کلمه مشکله را حل کند.

مطلب دوم که از ما ذکرنا روش شد، فرمایشی است که صاحب حدائق دارد: «و لا يخفى انه بناء على هذا الاحتمال الذي ذكره يبطل تعلقه بها هنا فكيف يحتج بها؟».[11]

این اشکال را بر مدارک می‌کند، اصل این شبهه که کلمه من الکوفه متعلق به حج است یا از خصوصیت رجل است، حدائق می‌گوید شمای صاحب مدارک احتمال می‌دهید که از خصوصیات رجل باشد، چگونه به این روایت استدلال می‌کنید، نباید به این روایت نه در مساله معروفه استدلال کند که از خراسان اجیر شده و از شام رفته و نه در مسئله عدم اعتبار طریق استدلال کنید. چون اگر کلمه لیحج بها از خصوصیت حج باشد، حق دارید استدلال کنید اما شما می‌گویید احتمال دارد نباشد، پس اگر از خصوصیات رجل باشد، نمی‌توانید استدلال کنید.

از ما ذکرنا معلوم می‌شود که این اشکال جا ندارد. چون گفتیم قید برای حج باشد یا برای رجل باشد، دلالت دارد، مجرد اینکه قید برای رجل است، اثبات دلالت این روایت بر عدم اعتبار طریق نمی‌شود.

کما افاده فی الحدائق نا تمام است و کما ان ما افاده ابن ادریس نا تمام است.

در حدائق برای این نظریه، در واقع به سه طریق استدلال کرده که تمام آن در ما ذکرنا موجود است، به دنبال این چهار اشکال بر این استدلال کرده است.[12]

اشکال اول این است که اگر بلد هیچکاره است، چرا در باب وصیت از خراسان می‌گویید باید حج از خراسان انجام شود؟

و ثانیا اگر بلد هیچکاره است چرا در عاجز می‌گوید از بلد باید بگیرد.

و ثالثا روایت ابن ادریس در مستطرفات است که می‌گوید اگر می‌تواند از بلد انجام بدهد.

و رابعا من استطاع سبیلا هم مرده را می‌گیرد و هم زنده را اگر زنده از خراسان باید پول داشته باشد، مرده هم باید از خراسان پول داشته باشد.

این چهار اشکال ایشان که هیچیک از اشکالات وارد نیست بلکه بی ربط است.

شاید در طرح نظریه دوم بعضی از حرفهای ایشان دنبال شود.

نتیجه ما ذکرنا این شد که دلیل بر نظریه اولی تمام است و تمام اشکالات حدائق بی اساس است.

مهم ادله نظریه دوم و سوم است که ما یک کاسه می‌کنیم اما من البلد مطلقا و اما الاقرب فالاقرب و اما مع السقوط که این حرف بی ربطی است و فردا خواهد آمد این ادله.

 


[1] «(2239) فَصْلٌ: وَيُسْتَنَابُ مَنْ يَحُجُّ عَنْهُ مِنْ حَيْثُ وَجَبَ عَلَيْهِ، إمَّا مِنْ بَلَدِهِ أَوْ مِنْ الْمَوْضِعِ الَّذِي أَيْسَرِ فِيهِ. وَبِهَذَا قَالَ الْحَسَنُ، وَإِسْحَاقُ، وَمَالِكٌ فِي النَّذْرِ. وَقَالَ عَطَاءٌ فِي النَّاذِرِ: إنْ لَمْ يَكُنْ نَوَى مَكَانًا، فَمِنْ مِيقَاتِهِ. وَاخْتَارَهُ ابْنُ الْمُنْذِرِ وَقَالَ الشَّافِعِيُّ فِيمَنْ عَلَيْهِ حجة‌الاسلام: يَسْتَأْجِرُ مَنْ يَحُجُّ عَنْهُ مِنْ الْمِيقَاتِ؛ لِأَنَّ الْإِحْرَامَ لَا يَجِبُ مِنْ دُونِهِ. وَلَنَا، أَنَّ الْحَجَّ وَاجِبٌ عَلَى الْمَيِّتِ مِنْ بَلَدِهِ، فَوَجَبَ أَنْ يَنُوبَ عَنْهُ مِنْهُ؛ لِأَنَّ الْقَضَاءَ يَكُونُ عَلَى وَفْقِ الْأَدَاءِ، كَقَضَاءِ الصَّلَاةِ وَالصِّيَامِ، وَكَذَلِكَ الْحُكْمُ فِي حَجِّ النَّذْرِ وَالْقَضَاءِ، فَإِنْ كَانَ لَهُ وَطَنَانِ اُسْتُنِيبَ مِنْ أَقْرَبِهِمَا. فَإِنْ وَجَبَ عَلَيْهِ الْحَجُّ بِخُرَاسَانَ وَمَاتَ بِبَغْدَادَ، أَوْ وَجَبَ عَلَيْهِ بِبَغْدَادَ فَمَاتَ بِخُرَاسَانَ، فَقَالَ أَحْمَدُ: يُحَجُّ عَنْهُ مِنْ حَيْثُ وَجَبَ عَلَيْهِ، لَا مِنْ حَيْثُ مَوْتِهِ. وَيَحْتَمِلُ أَنْ يُحَجَّ عَنْهُ مِنْ أَقْرَبِ الْمَكَانَيْنِ؛ لِأَنَّهُ لَوْ كَانَ حَيًّا فِي أَقْرَبِ الْمَكَانَيْنِ، لَمْ يَجِبْ عَلَيْهِ الْحَجُّ مِنْ أَبْعَدَ مِنْهُ، فَكَذَلِكَ نَائِبُهُ. فَإِنْ أُحِجَّ عَنْهُ مِنْ دُون ذَلِكَ، فَقَالَ الْقَاضِي: إنْ كَانَ دُونَ مَسَافَةِ الْقَصْرِ أَجْزَأَهُ؛ لِأَنَّهُ فِي حُكْمِ الْقَرِيبِ، وَإِنْ كَانَ أَبْعَدَ لَمْ يُجْزِئْهُ؛ لِأَنَّهُ لَمْ يُؤَدِّ الْوَاجِبَ بِكَمَالِهِ. وَيَحْتَمِلُ أَنْ يُجْزِئَهُ وَيَكُونَ مُسِيئًا، كَمَنْ وَجَبَ عَلَيْهِ الْإِحْرَامُ مِنْ الْمِيقَاتِ، فَأَحْرَمَ مِنْ دُونِهِ. (2241) فَصْلٌ: فَإِنْ لَمْ يُخَلِّفْ تَرِكَةً تَفِي بِالْحَجِّ مِنْ بَلَدِهِ، حُجَّ عَنْهُ مِنْ حَيْثُ تَبْلُغُ. وَإِنْ كَانَ عَلَيْهِ دَيْنٌ لِآدَمِيٍّ تَحَاصَّا، وَيُؤْخَذُ لِلْحَجِّ حِصَّتُهُ، فَيُحَجُّ بِهَا مِنْ حَيْثُ تَبْلُغُ. وَقَالَ أَحْمَدُ، فِي رَجُلٍ أَوْصَى أَنْ يُحَجُّ عَنْهُ، وَلَا تَبْلُغُ النَّفَقَةُ؟ قَالَ: يُحَجُّ عَنْهُ مِنْ حَيْثُ تَبْلُغُ النَّفَقَةُ لِلرَّاكِبِ مِنْ غَيْرِ مَدِينَتِهِ. وَهَذَا لِقَوْلِ النَّبِيِّ - صَلَّى اللَّهُ عَلَيْهِ وَسَلَّمَ -: «إذَا أَمَرْتُكُمْ بِأَمْرٍ فَأْتُوا مِنْهُ مَا اسْتَطَعْتُمْ». وَلِأَنَّهُ قَدَرَ عَلَى أَدَاءِ بَعْضِ الْوَاجِبِ، فَلَزِمَهُ، كَالزَّكَاةِ. وَعَنْ أَحْمَدَ مَا يَدُلُّ عَلَى أَنَّ الْحَجَّ يَسْقُطُ»؛ مغنی، ابن قدامه، ج3، ص234.
[2] وسائل الشیعه، شیخ حرعاملی، ج11، ص71 و 72، ابواب وجوب الحج، باب28، ح1.
[3] وسائل الشیعه، شیخ حرعاملی، ج11، ص71 و 72، ابواب وجوب الحج، باب28، ح1.
[4] جواهر الکلام، محمدحسن نجفی، ج17، ص320.
[5] وسائل الشیعه، شیخ حرعاملی، ج11، ص181، ابواب النیابه، باب11، ح1.
[6] «بل قد يؤيد أيضا ب‌صحيح حريز»؛ جواهر الکلام، محمدحسن نجفی، ج17، ص322.
[7] «و يؤيده الصحيح»؛ ریاض المسائل، سید علی طباطبایی، ج6، ص44.
[8] «و يمكن أن يستدل على ذلك أيضا بما رواه الشيخ في الصحيح، عن حريز بن عبد اللّه»؛ مدراک الاحکام، مرحوم عاملی، ج7، ص85.
[9] «لكن الجميع غير وارد فيما نحن فيه، بل الثاني وارد في الحي»؛ مستمسک عروة الوثقی، مرحوم حکیم، ج10، ص260.
[10] «و الصحيح الأول، لأنّه كان يجب عليه نفقة الطريق من بلده، فلمّا مات سقط الحج عن بدنه، و بقي في ماله بقدر ما كان يجب عليه، لو كان حيا، من نفقة الطريق من بلده، فأما إذا لم يخلف إلّا قدر ما يحج به، من بعض المواقيت، وجب أيضا أن يحج عنه من ذلك الموضع، و ما اخترناه مذهب شيخنا أبي جعفر الطوسي رحمه اللّٰه في نهايته و به تواترت أخبارنا، و رواية أصحابنا، و المقالة الأخرى ذكرها و ذهب إليها في مبسوطة، و أظنها مذهب المخالفين. و إن خلف قدر ما يحج به عنه، أو أقل من ذلك و لم يكن قد وجب عليه الحج قبل ذلك و استقر في ذمّته، كان ميراثا لورثته، فهذا معنى قولنا وجبت الحجة و استقرت، و وجبت و ما استقرت، لأنّ من تمكن من الاستطاعة، و خرج للأداء، من غير تفريط، و لا توان، بل في سنة تمكنه من الاستطاعة، خرج و مات قبل تفريطه، فلا يجب أن يخرج من تركته ما يحج به عنه، لأنّ الحجة ما استقرت في ذمّته، فأمّا إذا فرّط فيها، و لم يخرج تلك السنة، و كان متمكنا من الخروج، ثم مات، يجب أن يخرج من تركته ما يحج به عنه من بلده، قبل قسمة الميراث»؛ سرائر، ابن ادریس حلی، ج1، ص516 و 517.
[11] حدائق الناضره، محدث بحرانی، ج14، ص179.
[12] «و فيه أولا- انه لو كانت الطريق لا مدخل لها في القضاء عنه، و ان الواجب انما هو الحج من الميقات مطلقا، فكيف تخرج هذه الاخبار مصرحة بالترتيب مع الوصية بالقضاء من البلد و إلا فمن حيث وسعه المال كما أوضحناه آنفا؟ لان قاعدتهم هذه جارية في المقامين و كلامهم شامل للمسألتين و ثانيا- الأخبار الدالة على وجوب استنابة الممنوع من الحج بمرض أو شيخوخة أو عضب، و انه يجهز رجلا من ماله ليحج عنه و من الظاهر ان التجهيز انما هو من البلد، فإنه لا يقال لمن كان في بغداد- مثلا- ثم أمر رجلا ان يستأجر له رجلا من الميقات انه جهز رجلا يحج عنه، فان التجهيز انما هو ان يعطيه أسباب السفر و ما يتوقف عليه الى ذلك المكان بل و رجوعه. و هو ظاهر الأصحاب أيضا حيث انه لم يطعن أحد في دلالة هذه الاخبار مع انها ظاهرة في ما ذكرناه. و مقتضى ما ذكروه- من الدليل المتقدم الذي اعتمدوا عليه في هذه المسألة- ان الواجب إنما هو الحج من الميقات و الطريق لا مدخل لها. و بعين ذلك نلزمهم في المسألة المذكورة، فإن هذا الممنوع بسبب العذر قد سقط عنه وجوب السعي ببدنه و تعلق الحج بماله، و الحج انما هو عبارة عن المناسك المخصوصة و الطريق لا مدخل لها، فمن اين يجب عليه ان يجهز رجلا من بلده؟مع ان الاخبار قد دلت على خلاف ذلك. و هو مؤذن ببطلان قاعدتهم التي اعتمدوها. و ثالثا-ما رواه ابن إدريس في مستطرفات السرائر من كتاب مسائل الرجال رواية عبد الله بن جعفر الحميري و احمد بن محمد الجوهري عن احمد بن محمد عن عدة من أصحابنا قالوا: «قلنا لأبي الحسن- يعني علي بن محمد (عليهما السلام)-: ان رجلا مات في الطريق و اوصى بحجة و ما بقي فهو لك، فاختلف أصحابنا، فقال بعضهم: يحج عنه من الوقت فهو أوفر للشي‌ء ان يبقى عليه.و قال بعضهم: يحج عنه من حيث مات؟ فقال عليه السلام: يحج عنه من حيث مات».و التقريب فيها انه لو كان الطريق لا مدخل له في الحج عن الميت بالتقريب الذي ذكروه لأمر عليه السلام بالحج من الميقات و لم يأمر بالحج من الموضع الذي مات فيه و لعل الرجل كان من خراسان- مثلا- فمات بعد خروجه بفرسخين أو ثلاثة، و انه عليه السلام أوجب الحج من ذلك الموضع.فأي دليل في بطلان ما اعتمدوه أظهر من هذه الأدلة؟ (فإن قيل): ان الاخبار قد وردت في هذه المواضع بما ذكرتم فوجب المصير إليها، و لا يلزم من ذلك المصير الى ما ذكرتم في هذه المسألة. (قلنا): نعم الأمر كما ذكرت و لكن الغرض من إيراد هذه الاخبار انما هو بيان بطلان هذا الدليل الذي اعتمدوه، و فساد هذه القاعدة التي اتفقوا عليها، فإنه لو كان ذلك حكما كليا و ضابطا جليا- كما ظنوه- لم تخرج هذه الاخبار بخلافها مع ان ما تضمنته من جزئياتها، فهو دليل على فسادها.و رابعا- انا نقول: ان ظاهر الاخبار الدالة على شرطية الاستطاعة في وجوب الحج شمولها بإطلاقها للحي و الميت، بمعنى ان الواجب عليه في حال الحياة الحج متى استطاع الإتيان به بزاد و راحلة و غيرهما من ما يتوقف عليه الحج‌ أولا و ان قل في بعض الفروض، كما إذا حصلت الاستطاعة في الميقات مثلا، لأن الاستطاعة عندنا- كما حققناه آنفا- عبارة عن القدرة على الإتيان بالحج كيف اتفق من غير مشقة، و كذلك بعد الموت يجب الحج عنه على الوجه الذي استقر في الذمة»؛ حدائق الناضره، محدث بحرانی، ج14، ص184 و 185 و 186.
logo