87/11/09
بسم الله الرحمن الرحیم
حج مخالف
موضوع: حج مخالف
ظاهرا والله العالم این مناقشه که مرحوم محقق اردبیلی ج6، 101 در استدلال به این روایات کرده است، نا تمام است.[1]
و الوجه فی ذلک اولا کل این روایات، ضعف سندی دارد
و ثانیا ضعف دلالی دارد.
توضیح ضعف سندی از این قرار است کما ذکرنا آنچه که ذکر شد سه طائفه بود:
طائفه اول: روایاتی که میگویند زیدیه، ناصبی است که این طائفه را در واقع دو روایت تشکیل میدهد:
1. روایت عمر بن یزید که در وسائل ج6، ص 152 باب 5 ح 5 آمده است. «وَ عَنْهُ عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُذَافِرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ قَالَ: سَأَلْتُهُ عَنِ الصَّدَقَةِ عَلَى النُّصَّابِ وَ عَلَى الزَّيْدِيَّةِ- فَقَالَ لَا تَصَدَّقْ عَلَيْهِمْ بِشَيْءٍ وَ لَا تَسْقِهِمْ مِنَ الْمَاءِ إِنِ اسْتَطَعْتَ وَ قَالَ الزَّيْدِيَّةُ هُمُ النُّصَّاب».[2] و[3]
همین روایت در بحار ج 72 ص 179 ح 4 آمده است
ح 4 «رجال الكشي حَمْدَوَيْهِ عَنِ ابْنِ يَزِيدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ عَنِ ابْنِ عُذَافِرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ قَالَ: سَأَلْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ ع عَنِ الصَّدَقَةِ عَلَى النَّاصِبِ وَ عَلَى الزَّيْدِيَّةِ فَقَالَ لَا تَصَدَّقْ عَلَيْهِمْ بِشَيْءٍ وَ لَا تَسْقِهِمْ مِنَ الْمَاءِ إِنِ اسْتَطَعْتَ وَ قَالَ لِي الزَّيْدِيَّةُ هُمُ النُّصَّابُ».[4]
بله صاحب وسائل از کلینی نقل میکند و مرحوم مجلسی از رجال کشی نقل میکند.
سند از این قرار است «عَنْ يَعْقُوبَ بْنِ يَزِيدَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُمَرَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عُذَافِرٍ عَنْ عُمَرَ بْنِ يَزِيدَ» مورد مناقشه محمد بن عمر است که توثیق نشده، یا عمر بن یزید که ذبیان است، نه عمر بن یزید بیاع «ثقة جليل»[5] ، قرائنی است که عمر بن یزید ذبیان است که توثیق نشده است.
پس این روایت هم در وسائل در دو موردش و هم در بحار، ضعف سندی دارد.
کما اینکه این روایت ضعف دلالت دارد، چون امام اطلاق ناصب بر زیدی کرده است و این اطلاق مجازی است.
طائفه دوم روایاتی بود که میگفت الناصب من نصب شیعه است.
منظور از آن مخالف منهای کفر است، اهل قبله منهای کفر است.
این طائفه در معانی الاخبار تشکیل میدهد.[6]
و در بحار، ص 131 تشکیل میدهد.[7]
متن حدیث یکی متن است ما به دو طریق رسیده است، در بحار از عبدالله بن سنان است که از اجلاء است و در معانی الاخبار از محمد بن علی کوفی به ما رسیده که هر دو ضعف سندی دارد.
حدیث بحار از دو جهت ضعف سندی دارد:
1. ابراهیم بن اسحاق که عناوین خمسه دارد: نهاوندی که توثیق نشده، عبدالله بن حماد توثیق نشده است.
روایت معانی، ماجیلویه آمده که توثیق نشده، محمد بن علی یا علی بن محمد آمده که آن هم توثیق نشده.
اینکه صاحب حدائق در ج1[8] در باب کفر منافقین از این روایات تعبیر به سند معتبر میکند بی اساس است، معلی بن خنیس استنادا بالروایات مشکله ای ندارد و لو در رجال تضعیف شده است اما روایات صحیحه میگوید آدم خوبی است اما مشکله از ناحیه ماجیلویه است.
فعلیه طائفه دوم که در معانی الاخبار آمده و در بحار آمده است ضعف سندی دارد.
و همچنین ضعف دلالی دارد، چون امام مجازا اطلاق ناصبی بر من نصب لکم کرده است.
از ما ذکرنا روشن شد که طائفه سوم که حدیث آن، در بحار ج 72، ص 135 ح 18 آمده است «السرائر مِنْ كِتَابِ الْمَسَائِلِ مِنْ مَسَائِلِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيِّ بْنِ عِيسَى حَدَّثَنَا مُحَمَّدُ بْنُ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ زِيَادٍ وَ مُوسَى بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عَلِيٍّ قَالَ: كَتَبْتُ إِلَى أَبِي الْحَسَنِ ع أَسْأَلُهُ عَنِ النَّاصِبِ هَلْ أَحْتَاجُ فِي امْتِحَانِهِ إِلَى أَكْثَرَ مِنْ تَقْدِيمِهِ الْجِبْتَ وَ الطَّاغُوتَ وَ اعْتِقَادِ إِمَامَتِهِمَا فَرَجَعَ الْجَوَابُ مَنْ كَانَ عَلَى هَذَا فَهُوَ نَاصِبٌ».
ضعف سندی دارد:
1. از ناحیه محمد بن علی بن عیسی ضعف سندی دارد.
2. از ناحیه محمد بن احمد بن زیاد ضعف سندی دارد.
3. از ناحیه موسی بن محمدبن علی که اگر مراد برادر امام هادی باشد ضعف سندی دارد.
کما اینکه ضعف دلالی دارد چون غایة ما فی الباب امام اطلاق ناصب بر ما قال بامامتهما کرده است، حقیقتا است یا مجازا است.
بر فرض که بگوئید که من قال بامامتهما بدتر از ناصبی است این ربطی به استدلال ندارد.
از ما ذکرنا روشن شد که طائفه اولی دو روایت دیگری هم دارد که در بحار ص 179، ح 5 که این هم ضعف سندی دارد. چون اگر ابو علی فارسی، العجاری باشد، توثیق نشده است.[9]
فعلیه طائفه اولی که سه روایت بود، یکی در وسائل دو تا در بحار، تمام آنها ضعف سندی و دلالی دارد.
نتیجه ماذکرنا این است که این مناقشه در آن استدلال وارد نیست، بخاطر ضعف سندی و دلالی.
15:42 از ما ذکرنا این را بیان کرده است «فالمراد بالناصب الذي ورد في الروايات هو المخالف للحق فقط، لا الكافر المبغض لأهل البيت عليهم السّلام، و هذا الإطلاق في الروايات كثير، و لذا ورد انّ الزّيدي ناصب و غير ذلك.و أمّا الناصب بمعنى المبغض و العدو لأهل البيت فهو كافر لان بغضهم (نعوذ باللّه) كفر، لأنّه إنكار للضروري، و المجمع عليه، و للأخبار [3]».[10]
این عبارتی بود که ما به سراغ آن رفتیم، یکی کلمه غیر ذلک بود که مرحوم اردبیلی فقط روایات عمر بن یزید که طائفه اولی بود را ذکر میکند و نحو ذلک اشاره به طائفه دوم و سوم است.
پس در مقام تقریب کلام ایشان، ما سه طائفه ذکر کردیم، مشکله ای که ما دنبال کردیم هو المخالف للحق فقط است.
بیان ذلک که کلمه ناصب در مجمع البحرین[11] ، حقیقت در مبغض ائمه است، متون فقهیه در اینکه مراد از ناصب هو مبغض لاهل البیت است تردیدی نیست و این معنای حقیقی کلمه ناصب است، اگر این حرف درست است که هست، ملاحظه مجمع و غیر آن را بکنید، سخن از این است که این روایات معنا حقیقی را نمیگوید، معنای مجازی را میگوید، اگر مطلق مخالف را بگوید که نباید اینگونه استدلال کند اگر مراد جامع مبغض اهل بیت و شیعه باشد، اینکه این استدلال درست نمیشود و نتیجه نمیدهد.
اگر مراد از ناصب مطلق مخالف اعم از مبغض و غیر مبغض باشد که این نتیجه نمیدهد و صدمه به استدلال نمیزند. چون استدلال این بود که در روایات شما عدم اعاده برای مخالف کافر آمده است، جامع بین مبغض و غیر مبغض است هر دو را شامل شود، اگر جامع بین کافر و مخالف غیر کافر باشد، هر دو را شامل بشود چرا فقط آوردید.
کلمه فقط وقتی معنا میدهد که مراد از روایات غیر مبغض باشد تا در استدلال مناقشه شود، چه خصوص مبغض اهل البیت باشد، جامع بین مبغض اهل البیت و شیعه باشد یا جامع بین مخالف مبغض با غیر مبغض باشد، استدلال تمام است.
دقت کنید نکته استدلال را، چه زمانی میتواند در استدلال مناقشه کند، فقط موردی که مراد از روایات مبغض شیعه باشد، مخالف غیر مبغض باشد که در این زمان میتواند مناقشه در استدلال کند و الا علی قول به جامع بین مبغض شیعه و غیر شیعه یا مخالف کافر یا غیر کافر باشد، خصوص مبغض اهل البیت مناقشه نیست، چون در هر سه فرض مبغض کافر را شامل میشود و استدلال تمام است مخالف مبغض روی هر سه فرض را شامل میشود و استدلال تمام است.
فقط روی یک فرض استدلال نا تمام است، گفته شود که مراد از اهل قبله، مخالف غیر مبغض است، مراد از مخالف، مخالف غیر مبغض است، اراده مخالف غیر مبغض مقیدا به عدم الکفر، این فقط نتیجه میدهد، اهل قبله مقیدا به غیر کسی که مبغض است که طبق این استدلال نا تمام است.
بناءا علی هذا شما یک معنای حقیقی دارید که مبغض اهل البیت است و یک معنای مجازی داری که زیدی و فطحی و من قال بامامتهما است، بالاتر بگوئید عطف در استعمال حقیقت باشد، مبغض چرا خارج باشد، این چه فرمایشی است که ایشان میگوید، بناءا علی هذا مراد از این حدیث، معنای حقیقی باشد یا جامع بین مبغضین باشد یا جامع بین مبغض مخالف و غیر مخالف باشد، استدلال تمام است.
فقط اگر گفتید معنای مجازی به تنهایی اراده شده، این استدلال نا تمام است.
کی گفته معنای مجازی به تنهایی اراده شده،
سه راه برای مرحوم اردبیلی وجود دارد:
1. معنای حقیقی مراد است و اصلا معنای مجازی اراده نشده است.
2. جامع بین بغضین اراده شده. که استدلال تمام است
3. جامع بین مخالف مبغض شده که باز هم استدلال تمام است.
نفی معنای حقیقی چرا؟ میگوید در مخالف بدون بغض استعمال شده که لم یثبت بدون قرینه و قرینه شما روایات است که دو اشکال دارد:
اول: ضعف سندی دارد.
و ثانیا: ضعف دلالی دارد.
نتیجه ما ذکرنا این است که اینکه مرحوم اردبیلی فرموده است فالمراد من الناصب فقط، دلیلی ندارد و بلکه مخالف اصالت الحقیقه است و حداقل در جامع است.
این نسبت به مسئله ای که سیدنا الاستاد به تبع قوم فرمودند «من غیر فرق بین الفرق».[12]
از ما ذکرنا روشن شد که فرمایش آقای گلپایگانی[13] هم نا تمام است چون اگر یک فرد از کفر را گفتیم لا یعید، این رمز بر لا یعید است بخاطر ایمان و از این کفر اصلی خارج شده است از غلات باشد یا ناصبی باشد فطحی باشد و... اگر ایمان آوردهاند بخاطر ایمان لا یعید.
این خلاصه مسئله 51.