« فهرست دروس
درس خارج فقه استاد سیدحسن مرتضوی

81/11/05

بسم الله الرحمن الرحیم

اقوال شش گانه در مانعیت وجوب عمل از أجیر شدن

 

موضوع: اقوال شش گانه در مانعیت وجوب عمل از أجیر شدن

 

دلیل دوم: وجوب القضاء

دلیل دوم که برای اثبات مدعا ذکر شده است وجوب القضاء است. این دلیل أیضاً اثبات مدعا نمي‌کند، و الوجه في ذلک مواردي که قضاء واجب است از قبیل حجة الإسلام، وجوب قضاء کاشف از اشتغال ذمه است، کاشف از این است که حج مثل دین است در احتیاج به آمدن مبرء ذمه، حال مبرء ذمه خود بیاورد، نایب بگیرد، متبرع انجام بدهد، همین مقدار بیشتر دلالت ندارد، دلالت بر اینکه این واجب ملک اعتباری خداوند متعال است کما اینکه دین ملک اعتباری دائن است ندارد. بناءً علي هذا اینکه مي‌گویند مملوک غیر تملیک آن لا یجوز، ملک اعتباری را مي‌گویند و این ملک اعتباری در این موارد ثابت نشده است، کما ذکرنا في الأمس مفصلاً.

اشکال بر دلیل دوم

در مواردي که دلیل بر وجوب قضاء نیامده است، در این موارد این دلیل مصادره‌ي به مطلوب است، مثلاً نذر کرده است که شب جمعه نماز شب بخواند، عصیاناً یا نسیاناً نماز شب نخوانده است، فردا ما نمي‌دانیم این قضاء نذر واجبٌ أو لیس بواجب؟ شما اینجا مي‌خواهید از وجوب قضاء اثبات اشتغال ذمه بکنید، نمي‌شود، چرا نمي‌شود؟ برای اینکه اشتغال ذمه متوقف بر وجوب قضاء است، وجوب قضاء متوقف بر اشتغال ذمه است، مطلبی که مسلّم نیست چگونه شما استدلال مي‌کنید؟ شما نذر کرده‌ايد که در روز جمعه یک جزء قرآن بخوانید، در روز جمعه عصیاناً أو نسیاناً نخوانده‌اید، شب شنبه شک دارید که قضاء واجب است یا نه؟ روز شنبه شک دارید که قضاء واجب است یا نه؟ شما در اینجا مي‌خواهید اثبات اشتغال ذمه به وجوب قضاء بکنید، اشتغال به ذمه متوقف بر وجوب قضاء است، وجوب قضاء متوقف بر اشتغال ذمه است، چگونه سیدنا الاستاد مي‌فرماید وجوب قضاء أقوي الشواهد است؟ ممکن نیست شاهد باشد. نتیجه، چرا نمي‌شود؟ برای اینکه مواردی که دلیل دارید اثبات ملکیت نمي‌کند، مواردی که دلیل ندارید مصادره‌ي به مطلوب است. ملکیت را که اثبات نمي‌کند در این موارد، اشتغال ذمه هم اثبات نمي‌کند.

فعلیه ما أفاده بقوله: و وجوب القضاء أقوي الشواهد است في غاية الإشکال است، برای اینکه در مواردی که قضاء دلیل دارد مثل باب روزه اثبات ملکیت نمي‌کند، مواردی که دلیل ندارد اثبات اشتغال نمي‌کند، اثبات دینیت نمي‌کند، اثبات ملکیت نمي‌کند، سه مرحله گیر است.

دلیل سوم: روایات

مهم در نظر سیدنا الاستاد دلیل سوم است که هم در حاشیه‌ي عروه بر آن تأکید شده است و هم در مکاسب تأکید شده است، صفحه 199، جلد 2 و هم در بیع، جلد 1، صفحه 251 اصرار بر این دلیل سوم شده است.

حاصل دلیل سوم استدلال به سه طائفه از روایات است که مفاد این روایات این است که حج از دیون است، نماز از دیون است، مطلق واجبات دین هستند. از این دلیل استفاده شده است که من جانب واجبات دین است، من جانبٍ آخر دیون مالک دارند و من جانبٍ ثالث مالک این دیون خداوند متعال است. اگر ملک خداوند متعال شد نتیجه این است که در مقابل ملک خداوند متعال اُجرت گرفتن حرام است.

اشکال دلیل سوم: وجود سه طائفه از روایات در این دلیل

این دلیل ايضاً في غاية الإشکال است، و الوجه في ذلک این دلیل را سه طائفه از روایات بیان شده است، و لذا سیدنا الاستاد مي‌فرماید:

کرواية الخثعمة و غیرها.[1]

که این دو جمله (کرواية الخثعمة - و غیرها) اشاره به سه طائفه از روایات است:

طائفه اول: دو روایت

اولین طائفه روایاتی است که از طرق عامه به ما رسیده است که دو روایت است:

روایت اول: روایت خثعمیه

روایت خثعمیه است. خانمي آمده است خدمت رسول خدا عرض مي‌کند که پدر من مستطیع بوده است به حج نرفته است، رسول خدا فرمودند شما حجش را انجام بدهد، این خانم عرض مي‌کند آیا فایده‌اي به حال او دارد یا ندارد؟ اگر این نقل درست باشد رسول خدا فرمودند بله، حج دینی است که به گردن پدر شما بوده است و دین خداوند أحق بالقضاء از دیون ناس است. همان جور که اگر 100 تومان بدهکار باشید باید داد دین خداوند متعال را هم باید اداء کرد. روایت اینگونه است:

مَا رَوَاهُ حَرِيزُ بْنُ عَبْدِ اللَّهِ عَنْ زُرَارَةَ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَلَیه‌السَّلام قَالَ: قُلْتُ لَهُ رَجُلٌ عَلَيْهِ دَيْنٌ مِنْ صَلَاةٍ قَامَ يَقْضِيهِ فَخَافَ أَنْ يُدْرِكَهُ الصُّبْحُ وَ لَمْ يُصَلِّ صَلَاةَ لَيْلَتِهِ تِلْكَ قَالَ يُؤَخِّرُ الْقَضَاءَ وَ يُصَلِّي صَلَاةَ لَيْلَتِهِ تِلْكَ وَ أَمَّا قَضَاءُ الدَّيْنِ‌ عَنِ الْمَيِّتِ فَلِقَضِيَّةِ الْخَثْعَمِيَّةِ لَمَّا سَأَلَتْ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّي اللهُ عَلَیه وَ آلِهِ وَ سَلَّم فَقَالَتْ يَا رَسُولَ اللَّهِ صَلَّي اللهُ عَلَیه وَ آلِهِ وَ سَلَّم إِنَّ أَبِي أَدْرَكَتْهُ فَرِيضَةُ الْحَجِّ شَيْخاً زَمِناً لَا يَسْتَطِيعُ أَنْ‌ يَحُجَّ إِنْ حَجَجْتَ عَنْهُ أَ يَنْفَعُهُ ذَلِكَ قَالَ لَهَا أَ رَأَيْتِ لَوْ كَانَ عَلَى أَبِيكِ دَيْنٌ فَقَضَيْتِهِ أَ كَانَ يَنْفَعُهُ ذَلِكَ قَالَتْ نَعَمْ قَالَ فَدَيْنُ اللَّهِ أَحَقُّ بِالْقَضَاءِ.[2]

تمام بحث این جمله است: «فَدَيْنُ اللَّهِ أَحَقُّ بِالْقَضَاءِ». هر اختلافي که هست سر این جمله است، بقیه‌اش ربطی به مورد بحث ندارد.

این یک روایت است که سیدنا الاستاد هم به این روایت اشاره کرده است. این روایت کما ذکرنا در حدائق، جلد 11، ص 39، در مکاسب مرحوم شیخ در رساله‌ي قضاء فوائت، صفحه 338 عرض کردیم. در بحار، جلد 88، صفحه 315 عرض کردیم، و همچنین در مستدرک و وسائل. این مواردی است که اصل روایت موجود است. پس این روایت همه ا موجود است.

این روایت چهار جهت مورد بررسی قرار مي‌گیرد:

جهت اول در روایت خثعمیه

اولین جهت این است که این روایت معتبرةٌ أو لا؟

جواب روشن است که این روایت اعتباري ندارد، چرا؟ برای اینکه از طرق عامه نقل شده است، منتهي به ابن عباس مي‌شود و ظاهراً مراد از ابن عباس، فضل بن عباس است. وسائل از شیخ مفید از فضل بن عباس نقل مي‌کند و فضل بن عباس لم یرد فیه أي متن فضلاً عن التوثیق. عبدالله بن عباس او دارد مطالبی، مدحي حدأقل دارد، علاقه‌اي به مقام ولایت داشته است، تا اندازه‌اي حرف گوش مي‌کرده و لو صد در صد نبوده. علي کل حال ممدوح و بقیه‌اش را کاری نداریم بحث دارد. اما فضل بن عباس لم یرد فیه شيء، فقط صحابي بوده و صحابی بودن دلیل بر هیچ چیز نمي‌شود. بعضي از کارهايي که صحابه کردند آبروی همه را بردند و اگر کسي هم خوب بوده نمي‌شود مجرد اینکه صحابی بوده است حسابی برایش باز کرد.

نتیجه این مي‌شود که حدأقل این است که راوي اول وضعش برای ما مشخص نیست. بناءً علي هذا این روایت اعتبار ندارد.

جهت دوم در روایت خثعمیه

دومین جهت د راین روایت این است که متن این روایت چگونه است؟

این جمله‌ي فدین الله که این همه بحث شده است که آیا این جمله در روایت موجود است یا موجود نیست، شما مي‌خواهید به این جمله استدلال بکنید، سیدنا الاستاد مي‌فرماید کرواية الخثعمية، استادنا المحقق في الحاشية مي‌گوید کرواية الخثعمیة. شیخ مي‌گوید کرواية الخثعمیة. صاحب حدائق مي‌گوید کقضية الخثعمية. کلام در این است که این جمله در این روایت دارد یا ندارد؟

ظاهراً و الله العالم وجود این جمله در این روایت ثابت نشده است. و الوجه في ذلک این روایت در مغني، جلد 3، صفحه 101 مسأله‌ 2238 روایت نقل شده است، آن مقداری که این آقا نقل کرده است، این جمله «فدین الله أحق بقضاء ندارد. البته این مقدار دلیل بر نبود نیست، برای اینکه مغني متون فقه است. و لکن در مصادر حدیثی همین جمله نیست، ملاحظه کنید این روایت در سنن أبي داود، جلد 1، صفحه 286 ذکر شده است. در صحاح سته ذکر شده است. در التیسي، جلد 1، صفحه 331 ذکر شده است، در وسائل، جلد 8، ب 24، حدیث 4 ذکر شده است. در سنن بیهقي، جلد 4، صفحه 328 ذکر شده است. کل مصادر حدیثه‌ي عامه که این روایت ذکر شده است این ذیل را ندارد. ملاحظه کنید کتب حدیثی عامه را که این حدیث باید دنبال شود. این جمله‌ي «فدین الله» ندارد. در مغني هم که این روایت را نقل کرده است این جمله را نیاورده است. در وسائل هم شیخ و حر این جمله را نیاورد است. مهم مصادر حدیثيه‌ي هست که این جمله باشد یا نباشد. متون فقهيه اهمیت ندارد، فقیه مي‌گوید این روایت معنایش این است، دلالتش این است، حال مي‌خواهد داشته باشد یا نداشته باشد، کاری ندارد روایت موجوده را معنا مي‌کند مشکله‌اش را حل مي‌کند، اگر دلیل منحصر به این باشد مي‌رود به سراغ مصادر اصلي اما اگر دلیل منحصر به این نباشد اصلاً کار ندارد چه طریق ما باشد و چه طریق آنها باشد.

پس نتیجه این است که این روایت در مصادر اصلیه این جمله را ندارد. نعم این جمله در حدائق موجود است، در مکاسب موجود است، در بحار موجود است، در مستدرک موجود است، در کتاب غیاث سلطان الوري ابن طاووس موجود است. و لکن واضح است که وجود این جمله در این کتاب‌ها فایده ندارد، برای اینکه این روایت از طریق آنها رسیده است باید به مصادر آنها مراجعه کرد. مثلاً فرض کنید مرحوم شهید در ذکري این جمله را اشتباهاً نقل کرده است یا اشتباهاً یا سهواً و یا نسیاناً ذکر کرده است، دنبالش هر کسي آمده از کتاب ابن طاووس نقل کرده است، این فایده ندارد، این را باید یک محققی برود از مصادر اصلیه نقل بکند.

بناءً علي هذا وجود این جمله در مکاسب هیچ اثری ندارد، در بحار هم اثری ندارد، و لعل اینکه محققین ما به سرغ اصل نرفته‌اند جهتش این بوده است که همین کلها که مي‌فهمند از آنهاست دیگر ضرورتی نمي‌بینند که وقتشان را هدر بدهند.

تمام این محققین از سید بن طاووس نقل کردند، در واقع یک نقل است، شهید در ذکری از سید بن طاووس نقل کرده به دنبال شهید، علامه نقل کرده، به دنبال علامه در بحار شیخ در مکاسب نقل کرده، مرحوم بحراني در حدائق نقل کرده و سپس مرحوم نوری در مستدرک نقل کرده. اینها 50 تا که هیچ اگر 100 تا هم باشد اثری ندارد، این آقایون هم آورده‌اند، مرحوم سیدنا الاستاد در مکاسب محرمه ذکر کرده است، مرحوم آقای خوئي در حاشیه‌ي بر عروه ذکر کرده است، اینها دلیل بر اینکه این جمله صادر شده است نمي‌باشد. فقط آنچه که مهم است این جمله است، بیهقي در سنن این روایت به چند طرق نقل کرده است، ملاحظه کنید سنن بیهقي موجود است، در تمام طرق این جمله نبوده است، فقط بیهقي من جمله از طرقي که نقل کرده است به طریق سفیان صوری هم این روایت را نقل کرده است.

پس یکی از طرق بیهقي فرض کنید اگر 5 طریق دارد یک طریقش سفیان صوری است، به این طریق هم بیهقي روایت را بدون این ذیل نقل کرده است، بعد از این که این روایات را نقل کرده است، بیهقي مي‌گوید که سفیان صوري به من گفته است که عمرو بن ثابت این جمله هم گفته است که پیغمبر فرموده است فدین الله أحق بالقضاء. شما دقت کنید کل مصادر حیثیه‌ي عامه این جمله نیست، در نقل بیهقي هم از این طریق این جمله نیست، بعد از اینکه روایت را تمام کرده و بحثش را تمام کرده جریانی را نقل کرده است و آن جریان این است که سفیان صوري مي‌گوید عمرو بن ثابت، عمرو بن دینار به من گفته است که پیغمبر به دنبال این حدیث این جمله را داشته است. عمرو بن ثابت از زهری نقل مي‌کند، باز عمر بن ثابت مي‌گوید زُهری گفته است که این جمله در نقل پیغمبر بوده است. سفیان صوری مي‌گوید زُهری را دیدیم از او سؤال کردم که این جمله از شما نقل شده است درست است با نه؟ مي‌گوید زُهری هم جواب نداد. مي‌گوید وقتي من از او سؤال کردم که او هیچی نگفت.

خوب ببینید کل مصادر حدیثی آنچه که به درد مي‌خورد همین مصدر است، یعنی همین طریق بیهقی که با چند طریق خودش تعارض دارد. وضع روایت اینگونه است که کل مصادر اولیه‌ي نقل نیست، قط در یک طریق آن هم با این خصوصیات، خوب بناءً علي هذا از کجا این محققین اطمیناني پیدا کرده‌اند و بعد رفته‌اند این را شرح کردند و بعد این را اساس یک مسأله‌ي مهمي در فقه قرار دادند؟ سیدنا الاستاد این کرواية الخثعميه را اساس این بحث به این مهمي قرار بدهد. چگونه مي‌شود بحث به این مهمي را به یک روایتی که در مصادر اولیه اصلاً وجود ندارد این جمله بیائیم بستر یک بحث مهمي در فقه قرار بدهیم و آن این است که خداوند نماز ما را مالک شده است به ملکیت اعتباریه.

فعلیه جهت دوم از بحث چه شد؟ جهت دوم از بحث این است که این محققین سر بي صاحب تراشیدند، چرا؟ برای اینکه این جمله‌ي «فدین الله أحق بالقضاء» کما في البحار، أو «دین الله أحق أن یقضي» کما في غیرها اساسي ندارد. این هم جهت دوم در بحث این روایت خثعمیه.

جهت سوم سيأتي إن شاء الله تعالي.


 


[1] . موسوي خميني، سيد روح الله، مکاسب المحرمة، ج2، ص291.
[2] . مجلسي، محمد باقر، بحار الأنوار، ج85، ص315.
logo