81/07/03
بسم الله الرحمن الرحیم
حکم کار ممنوعه در أجیر خاص بمعني الأول
موضوع: حکم کار ممنوعه در أجیر خاص بمعني الأول
خلاصه مطلب گذشته
در رابطه با فسخ بالنسبة و أخذ بالنسبة در جلسهي گذشته سؤالاتي بود که مبني بر غفلت از گذشته بود. در جلسهي گذشته مطلب تازهاي بیان نشد. مطلبي بود که در مسألهي بیست و یک آنجا توضیح داده بودیم اما چون فاصله شده رفقا فراموش کردند. در آنجا ما فرق گذاشتیم بین فسخ انفساخ، انفساخ علي القاعده مسألهي فسخ بالنسبة است، یعنی فسخ نیست، یعني ابطال بالنسبة است. فسخ لا یقاس بالإنفساخ، ما در آنجا توضیح دادیم که فسخ نسبت به اجزاء زمان نميشود فسخ بالنسبة قائل بشویم. آنچه که در ذهن دوستان بود در انفساخ بود نه در فسخ. لذا کل این سؤالاتي که در جلسهي گذشته بعد از درس شد یا آنجا مطلب به دستشان نیامده بود یا فراموش کرده بودند، ما آنجا هم با فرمایش سیدنا الاستاد که فسخ بالنسبة و أخذ بالنسبة گفته بودند آنجا هم مخالف بودیم و در جلسهي گذشته حرف تازهاي بیان نشد، بحث همین یک کلمه است، فسخ بالنسبة لا یعقل، برای اینکه باید انحلال درست بشود، تا انحلال درست نشود فسخ بالنسبة غلط است، انفساخ فسخ جداگانهاي دارد او رست است. کلام در فسخ است، در مسألهي بیست و یک مفصل این بحث بیان شد.
اقوال در مسأله و دلیل بر آن
فعلیه فما أفاده سیدنا الاستاد در مورد بحث من الفسخ بالنسبة و الأخذ بالنسبة لا یمکن مساعدة علیه، برای اینکه عقد واحد است یا کل فسخ ميشود یا کل امضا ميشود. لا یقاس به افراد مبیع بلکه مقتضاي قواعد این است که قیاس بشود به اجزاء مبیع واحد. همان جوری که در اجزاء مبیع واحد أخذ بالنسبة نميگوئیم، فسخ بالنسبة نميگوئیم در مورد بحث هم همان است.
مطلب دوم که در جلسهي گذشته بیان شد این بود که علي فرض اینکه مستأجر عقد اجاره را فسخ نکند چه باید گفت؟ بنا بر این فرض نتیجه این شد که باید اُجرت المثل بگیرد. کلام در این بود اُجرت المثل فائت را بگیرد یا اُجرت المثل کار انجام شده را بگیرد؟ خصوصاً مواردی که اختلاف است، مثلاً کلي را آمده است مستأجر تعیین کرده است در خیاطت. به او گفته است از ساعت 6 صبح تا 6 بعد از ظهر باید خیاطت کني، باید این پیراهن را بدوزی. أجیر تخلّف کرده است و از ساعت 6 صبح تتا 6 بعد از ظهر برای خود کتابت کرده است. اُجرت المثلی که از أجیر گرفته ميشود، کدام اُجرت المثل گرفته بشود؟ اُجرت المثل فائت که خیاطت است یا اُجرت المثل عمل که کتابت است، خصوصاً مواردی که اختلاف قیمت دارد، فرض کنید خیاطت 10 تومان اُجرت المثل است و کتابت 2 تومان اُجرت المثل است. مستأجر ميخواهد اُجرت المل را بگیرد چه مقدار را بگیرد؟ 10 تومان را بگیرد یا 2 تومان را بگیرد؟
و کیف کان مرحوم سید در عروه و جماعتي ميگویند اُجرت المثل فائت گرفته بشود، یعنی در این مثال آنچه که از مستأجر فوت شده است دوخته نشدن پیراهن مستأجر است، بروند سؤال کنند آقا دوختن این پیراهن چه مقدار خرج دارد؟ هر چه که اُجرت دوختن این پیراهن بود از این أجیر گرفته ميشود.
دلیل بر این نظریه این است، آنچه که از مصادیق اتلاف است دوخته شدن پیراهن مستأجر است. دوخته شدن پیراهن مستأجر فوت شده است، دوخته شدن آن پیراهن تفویت شده است، چه کسي این کار را کرده است؟ دوختن شدن پیراهن که ملک آقای مستأجر است چه کسي آن را تفویت کرده است؟ خوب واضح است که أجیر تفویت است دیگر، مشغول کتابت شده و پیراهن دوخته نشده. اگر أجیر تفوبت کرده است باید اُجرت خیاطت پیراهن داده بشود، اگر أجیر تفویت کرده است باید اُجرت فائت داده بشود، فائت چه بود؟ دوخته شدن پیراهن، با کتابت چه کار دارید شما؟ سیدنا الاستاد ميفرماید اُجرت کتابت، سؤال ميکنیم که چرا اُجرت کتابت؟ قاعدهي اتلاف را شما کجا جاری ميکنید؟ در کتابت جاری ميکنید یا در خیاطت جاری ميکنید؟ تبعاً بر این اساس ما أفاه سیدنا الاستاد ناتمام است، برای اینکه مرکزی که شما قاعدهي ضمان را پیاده ميکنید غیر آن مرکزی است که در حساب تحویل ميدهید، قاعدهي اتلاف در خیاطت پیاده شده است، همان جا باید ضمان بیاید، همان باید اُجرتش مشخص بشود، چرا در کتابت شما ميگوئید باید اُجرت بدهد.
بر این اساس مرحوم سید در عروه و جماعتي ميگویند در مورد بحث میزان اُجرت فائت است، البته این فرض در بعض از فروض اشکال دارد، ما بحثش را سابقاً کردهایم و اگر الآن هم وارد بشویم مانند جلسهي گذشته حواستان پرت خواهد شد. و آن این است که اگر کلي را تعیّن در فرد ندادهاند، أجیر تمام منافع را تملیک کرده است و در خارج هیچ چیزي نگفتهاند، توافقی هم انجام نگرفته است، اُجرت فائت که أکثراً ميگویند در اینجا به مشکله بر خورد ميکند، فائت را شما چه حساب ميکنید؟ خیاطت؟ چرا خیاطت، کتابت حساب کنید. چرا کتابت؟ نقاشي حساب بکنید، چر نقاشي؟ نیابت حساب بکنید. آن منافعي که این آقا داشته است را باید فائت را یک کاری بکنید اگر قلنا به اینکه منافع متضاده را مالک است، اینجا که تعیین نشده به مشکله برخورد ميکند و جواب این مشکله تقدّم الکلام آن جايي که عین مستأجره را غصب بکند، غاصب چه چیزی را بدهد؟ ماشین را غصب کرده است، اگر مسافرکشي بکند 10 تومان استفاده دارد، اگر آجر بار کند 4 تومان استفاده دارد، اگر گندم بار کند 3 تومان استفاده دارد، حالا غاصب باید کدام را بدهد؟ عل کل حال همهي اینها بحثش تقدّم الکلام، باید وارد بشویم در ملکیت منافع متضاده و چگونگي آن که معطلی دارد. غرض فقط همین مقدار توجه داشته باشید که اُجرت فائت در بعض از موارد یک مقدار مشکله دارد، یعنی باید حلش کرد، البته ما حلش هم کردیم در سابق.
پس إلي الآن دلیل بر نظریهي أولي این شد که قاعدهي من أتلف در فائت است. پس اُجرت المثل در فائت است، آنچه تفویت شده است باید مثل قیمتش داده بشود با آن دیگری چه کار دارید؟
دلیل بر نظریهي دوم که اُجرت المثل کار انجام شده باشد ميتواند دلیل بر این نظریه مناقشه در دلیل نظریهي أولي باشد. و آن این است که قاعدهي من أتلف اینجا را شامل نشود. اگر کسي در شمول قاعده در اینجا مناقشه کرد دلیل بر ضمان منفعت فائت نداریم، اگر نداریم کاری که انجام شده است اُجرت المثلش را باید این آقا بدهد. لذا مرحوم سید آقا أبو الحسن در حاشیهي بر عروه، مرحوم امام و جماعت دیگري آنها ميگویند اُجرت المثل عملي که انجام شده است را بدهد.
ظاهراً و الله العالم همان نظریهي أولي درست است. فما أفاده سیدنا الاستاد لا یمکن مساعدة معه، برای اینکه قاعدهي من أتلف مورد بحث را شامل ميشود، در یک جايي مرحوم شیخ در مکاسب دارد در أمهي مستولده است در آنجا یک عبارت خوبی دارد: «و هذا کالتلف لا کالإتلاف».[1] کاری کرده که این خانم دیگر آبستن نميشود، شکمش را پُر کرده، این حالا تلف است یا اتلاف است؟
غرض این است که نتیجهي ما ذکرنا این ميشود که همان جايي که قاعده پیاده شده است همان جا باید مثل یا قیمت پرداخته بشود، نتیجهاش این ميشود که ضمان فائت أقرب إلي الواقع است، تا ضمان عملکرد.
این در رابطه با فرض اول از فرع سوم از مسألهي بیست و هفت.
حکم فرض دوم
فرض دوم از فرع سوم از مسألهي بیست و هفت این است که آقای أجیر از ساعت 6 صبح تا 6 بعد از ظهر تبرعاً کار کرده است. برای مستأجر کار نکرده است و تبرعاً پیراهن خالد را دوخته است. برای مستأجر کار نکرده است تبرعاً برای خالد کتابت کرده است. اینجا چه باید گفت؟ آیا اینجا هم خیار است؟ علي فرض اینکه خیار است طرفین خیار چیست؟ و علي فرض اینکه اُجرت المثل است، اُجرت المثل از چه کسي گرفته بشود؟ از أجیر گرفته بشود یا از متبرعٌ له گرفته بشود؟ بحث مشکلي است و نیاز به دقت فراوان دارد، همه این بحث را نوشتهاند و عدهاي این بحث را کشاندهاند به قاعدهي غرور و مشکله درست شده است.
غرض این فرض دوم از فرع سوم است، یعنی موردی که أجیر تبرعاً برای غیر مستأجر کار کرده است. از ساعت 6 تا 6 عوض اینکه پیراهن عمرو را بدوزد رفته است پیراهن خالد را تبرعاً دوخته است. حالا خالد به او گفته است بدوز، نگفته است صوری دارد؟ إذن داده است متبرعٌ له در دوخت یا إذن نداده است، وارد این بحث نميشویم و مطالعه بکنید و همه نوشتهاند این بحث را.
مبحث اخلاقی آخر هفته
در زیارت شریفه خصوصیاتي برای ائمه بیان شده است، نسبت به اسماء، نسبت به غیر اسماء. یکی از آن خصوصیات این است که به حضرت رضا زائر عرض ميکند:
وَ أَوْفَى عَهْدَكُمْ.[2]
چقدر شما وفاء به عهد کردهاید، در وفاء به عهد بينظیر ميباشید.
محققین در اینکه مراد از این عهد چیست، فروض کثیرهای ذکر کردهاند. این مسأله در متون اسلامي در قرآن مکرراً آمده است، هم وفاء به عهد آمده است، في غیر واحد من الآیات و هم مقابلش مطرح شده است، یعنی آنهايي که نقض پیما ميکنند، آنهايي که نقض عهد ميکنند، آنهايي که نقض شکني ميکنند هر دو آیاتش را مطالعه کنید آیات فراواني هم دارد. وفاء به عهد خصوصیاتش چیست؟ فوائدش چیست؟ نقض عد و پیمان مشکلاتش چیست؟ خطراتش چیست؟هر دو در قرآن به مناسبتهاي ختلف بیان شده است. وفاء به عهد تکوینی باشد یا تشریعی باشد، وفاء به عهد کجا معاهده انجام شده است؟ عهد چه بوده است؟ عهدي که از مطلق انسانها گرفته شده است چه بوده است؟ عهد تکوینی بوده است یا تشریعی بودهاست، تشریعی بوده است در عالم ذر بوده است یا در عالم تکلیف بوده است یا در عالم خارج و وفاء بوده است؟ ذیل آیات مطالعه کنید مختلق است، أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قَالُوا بَلَي[3] آن از همان مصادیق همان عهدي است که از انسانها گرفته شده است. «أوفي عهدکم» آن عهد است یا عهد پذیرش ولایت است یا عهد ابلاغ احکام است یا معاهدهي حفظ احکام است؟ پنج جا این زیارت شریفه تکرار شده است که مسألهي اینکه ائمه مخزن اسرار الهي هستند، اینها بوده است یا نه اینکه مراد از این عهد مطلق عهودی است که ائمه داشتهاند، عهد با خدا، عهد با ملت، عهد با ملوک؟ «أوفي عهدکم» ميفرمایند شما در تمام مراحل وفاء به عهد کردهاید، وفاء به عهد خیلی در اسلام تأکید شده است، در کتاب جهارد لمعه هم خواندهاید که اگر یک سرباز اسلام معاهدهاي بست با طرف مقابل بقیه تنفیذ ميکردند، این مقدار ارزش دارد وفاء به عهد و مسألهي متعهد شدن به عهدي که انسان داده است، حالا عهد با خالق باشد، عهد با مخلوق باشد، عهد با دوست باشد، عهد با دشمن باشد. فرق بین عهد و وعد هم روشن است دیگر در مکاسب در بخش خیارات خواندهاید دیگر، وعده ميگویند وجوب وفاء ندارد اما عهد را ميگویند وجوب وفاء دارد با شرائطش. هر دو در زیارت شریفه آمده است، «أوفي عهدکم و أصدق وعدکم»[4] هر دو آمده است و فرق بین وعد و عهد این ميشود که در عهد با شرائطش وجوب وفاء دارد و در عهد معروف و مشهور و 99 در صد فقهاء ميگویند وجوب وفاء ندارد. بعضيها ميگویند نه وفاء هم وجوب وفاء دارد، نادراً ميگویند، مخصوصاً الآن که عدهاي ميگویند.
نتیجه این است که این عهدي که در زیارت شریفه آمده است باید مطلق عهودي بوده ست که ائمه داشتهاند، حالا عالم ذر بود است مسألهي توحید یا مسألهي پذیرش ولایت یا مسألهي حفظ احکام با مسألهي بیان احکام به مردم، یا مطلق عهودي که ائمه نسبت به مخلوقین داشتهاند. وفاء به عهد در اسلام خيلي تأکید شده است. و لذا در دو روایت این سؤال از امام شده است به اینکه سرّش پیست که ما دعا ميکنیم خداوند اجابت نميکند؟ خداوند متعال خودش امر به دعا کرده است و ما دعا ميکنیم و دعاي ما به اجابت نميرسد؟ این سؤال اساساً زیاد از ائمه شده است. ائمه هم چند جواب دادهاند و همهي جوابها هم درست است. یکی از جوابهايي که داده شده است همین روایتی است که الآن عرض ميکنم.
امام ميفرماید بله خداوند متعال امر کرده است که شما دعا بکنید و قول هم داده است که اجابت ميکند اما یک شرطی هم در کنارش گذاشته است و آن شرط این است که شما هم وفاء به عهد بکنید تا خداوند متعال دعایتان را مستجاب بکند. اینجا این زمینه ميآید که آن عهدي که ما با خداوند متعال کردهایم چیست که باید مراعات بکنیم تا خداوند متعال دعایمان را مستجاب بکند.
عهد تکوینی که همان فطرت است خدا پرستي باشد، چه مقدار ما خدا پرستیم که توقع داریم خداوند متعال دعاي ما را مستجاب بکند؟ چقد در احکام مقید هستیم تا اینکه خداوند متعال دعوات ما را مستجاب بکند؟ اگر ما خدایی ناخواسته عمل به احکام نميکنیم و از انجام آن تخلّف ميکنیم در معاهدات بین خودمان و مردم تخلّف ميکنیم خوب قهراً اگر تخلّف ميکنیم دعایمان مستجاب نميشود دیگر. ما روزي چند مرتبه پیمان شکني ميکنیم و انتظار داریم که دعایمان هم مستجاب بشود. این روایت از نظر سند بسیار خوب است و لذا بهتر است خوانده بشود.
بحار، جلد 93، صفحه 368، حدیث3.
تفسير القمي أَبِي عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ جَمِيلٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَیهالسَّلام قَالَ: قَالَ لَهُ رَجُلٌ جُعِلْتُ فِدَاكَ إِنَّ اللَّهَ يَقُولُ- ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ فَإِنَّا نَدْعُو فَلَا يُسْتَجَابُ لَنَا قَالَ لِأَنَّكُمْ لَا تَفُونَ لِلَّهِ بِعَهْدِهِ وَ إِنَ اللَّهَ يَقُولُ أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ وَ اللَّهِ لَوْ وَفَيْتُمْ لِلَّهِ لَوَفَى اللَّهُ لَكُمْ.[5]
وفاء به عهد شرط دارد و یکی از شرائطش این است که شما وفاء بکنید تا من هم وفاء بکنم و دعاي شما را مستجاب بکنم.
صفحه 379 در سند معتبر دیگری است: اگر مسألهي در سند هم باشد به خاطر علي بن حکم است و علي بن حکم هم در فقه توضیح دادیم که ثقه است، انباري باشد یا زبیر باشد یا علي بن حکم مطلق باشد که در سند 1462 حدیث واقع شده است و شیخ هم او را توثیق کرده است بناءً علي الإتحاد. بنابراین روایت از نظر سند معتب راست، مرحوم صدوق که واضح است، سعد بن عبد الله که أوضح است، ابن عیسی هم که معلوم است، علي بن حکم و هشام بن سالم هم مشکلي ندارند.
الإختصاص الصَّدُوقُ عَنْ أَبِيهِ عَنْ سَعْدٍ عَنِ ابْنِ عِيسَى عَنْ عَلِيِّ بْنِ الْحَكَمِ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ: قُلْتُ لِلصَّادِقِ عَلَیهالسَّلام يَا ابْنَ رَسُولِ اللَّهِ مَا بَالُ الْمُؤْمِنِ إِذَا دَعَا رُبَّمَا اسْتُجِيبَ لَهُ وَ رُبَّمَا لَمْ يُسْتَجَبْ لَهُ وَ قَدْ قَالَ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَ وَ قالَ رَبُّكُمُ ادْعُونِي أَسْتَجِبْ لَكُمْ فَقَالَ عَلَیهالسَّلام إِنَّ الْعَبْدَ إِذَا دَعَا اللَّهَ تَبَارَكَ وَ تَعَالَى بِنِيَّةٍ صَادِقَةٍ وَ قَلْبٍ مُخْلِصٍ اسْتُجِيبَ لَهُ بَعْدَ وَفَائِهِ بِعَهْدِ اللَّهِ عَزَّ وَ جَلَّ وَ إِذَا دَعَا اللَّهَ بِغَيْرِ نِيَّةٍ وَ إِخْلَاصٍ لَمْ يُسْتَجَبْ لَهُ أَ لَيْسَ اللَّهُ يَقُولُ أَوْفُوا بِعَهْدِي أُوفِ بِعَهْدِكُمْ فَمَنْ وَفَى وُفِيَ لَهُ.[6]
غرض آنچه که نقص است از ناحیهي ما هست، در آنجا نقص وجود ندارد، تخلّف از ناحیهي ما است. البته اجابت دعائي شرائط دیگری هم دارد که در این روایت این شرط بیان شده است.