80/01/29
بسم الله الرحمن الرحیم
شرایط متعاقدین
موضوع: شرایط متعاقدین
فرض دوم: حجر به خاطر سفیه بودن
قسمتی از شرط پنج عدم الحجر لسفه ميباشد. در این شرط اموری باید بحث شود: اولاً دلیل بر این شرط چيست؟ و ثانیاً عدم حجر أعم از اموال و اعمال است یا اختصاص به اموال دارد؟، و ثالثاً وکالة السفیه در اجراء عقد چگونه است؟ و رابعاً مراد از سفیه چه کسی میباشد؟ و خامساً نکاح السفیه چه حکمی دارد؟ و سادساً حجر السفیه احتیاج به حکم حاکم دارد یا خير؟ این حدأقل اموری است که در اجارة السفیه ینبغی که بحث بشود. ما از این امور فقط امر اول را بیان ميکنیم و سایر امور در جاي خودش بحث ميشود.
دلائل بطلان اجاره سفیه
برای بطلان اجاره دادن سفیه به دلائلي استدلال شده است که به آنها اشاره ميشود:
دلیل اول: اجماع
دلیل بر امر اول اولاً اجماع است به اینکه زیدی که سفیه است اگر خانهي خود را اجاره بدهد باطل است؛ لذا ميگویند السفیه ممنوعٌ من التصرف است، حال تصرف هبه باشد ممنوع است، اجاره باشد ممنوع است، بیع باشد ممنوع است.
دلیل دوم: منطوق و مفهوم آيات
دلیل بر این حجر اولاً منطوق آيهي 5 از سورهي نساء است ﴿وَ لاَ تُؤْتُوا السُّفَهَاءَ أَمْوَالَكُمُ الَّتِي جَعَلَ اللَّهُ لَكُمْ قِيَاماً﴾. اين آیه به منطوقش ميگوید دفع مال سفیه إلي السفیه حرام است. تقدّم الکلام به اینکه مراد از این حجر أنه ممنوع من التصرف است. و ثانیاً مفهوم آيهي شریفه است، در آيهي مبارکهي 6 از این سوره آمده است ﴿فَإِنْ آنَسْتُمْ مِنْهُمْ رُشْداً﴾ ؛ مفهومش این است اگر رشد ندارد و سفیه هست دفع مال به سفیه حرام است و لو اینکه بالغ باشد. منطوق وجوب دفع را ميگويد، مفهوم حرمت دفع را ميگوید. اگر رشد دارد دفع واجب است و اگر رشد ندارد دفع حرام است.
نتیجهي ما ذکرنا این است که مراد از این اموال، اموال خود صغیر است، خود سفیه است و لذا ميبینید در روایات که از امام سؤال شده است که اين مال صغیر است پس چرا اضافهي به ولي داده شده است؟
نتیجه این است که دلیل دوم علي المدعي آيهي پنجم از سورهي نساء به منطوقها دلالت دارد و آیهي ششم از سورهي نساء به مفهومها دلالت دارد. و نتیجهي ما ذکرنا این ميشود دلیل بر محجوریت سفیه اولاً اجماع است و ثانیاً قرآن است، آيهي 5 و 6 از سورهي نساء.
دلیل سوم: روایات
و ثالثاً دلیل بر حجر روایات است:
وسائل، جلد 13، صفحه 141، باب 1، حدیث 1 از کتاب حجر، صحیحهي هشام:
مُحَمَّدُ بْنُ يَعْقُوبَ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ يَحْيَى عَنْ أَحْمَدَ بْنِ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عِيسَى عَنْ مَنْصُورٍ عَنْ هِشَامٍ عَنْ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَلَیه السَّلام قَالَ: انْقِطَاعُ يُتْمِ الْيَتِيمِ بِالاحْتِلَامِ وَ هُوَ أَشُدُّهُ وَ إِنِ احْتَلَمَ وَ لَمْ يُؤْنَسْ مِنْهُ رُشْدُهُ وَ كَانَ سَفِيهاً أَوْ ضَعِيفاً فَلْيُمْسِكْ عَنْهُ وَلِيُّهُ مَالَهُ.[1]
اگر بالغ شده است و رشد مالی ندارد، عقل اقتصادی ندارد، ولي وظیفه دارد که اموال این سفیه را نگهداری کند و حق دفع این اموال به سفیه را ندارد.
نتیجهي ما ذکرنا این ميشود:
ما أفاده سیدنا الاستاد من کون السفیه محجواً عن التصرف و إحارة السفیه باطلة، بفرمائید اولاً للإجماع و ثانیاً للکتاب و ثالثاً للروایات.
این در رابطه با مطلب اولی که عرض کردیم، اما مطلب دوم بحث فراوان دارد و لذا مرحوم آقاي خوانساري ایشان ادعا ميکند که سفیه ميتواند خودش را اجاره بدهد، سفيه اگر ميتواند برای نمازی أجیر شود و آن را بخواند مانعی ندارد، اگر ميخواهد خودش را برای بنايي اجاره بدهد مانعی ندارد. سیدنا الاستاد و جماعتي ميگویند مانع دارد، که اين همان مطلب دوم است که حجر در دائرهي اموال است یا در دائرهي اموال و اعمال است؟ این مسألهي است که مورد اختلاف است، اساس کار این است که فرق بین حجر سفیه و مفلّس دانسته بشود آن وقت وارد بحث بشویم که إن شاء الله تعالي در مورد خودش خواهد آمد هذا تمام الکلام در جهت أولي که کل ما ذکرنا در اين هفته توضیح کلام جواهر بود که فرمود:
فلم نعثر علي ما یصلح للفرق بین المقام و بین البیع.[2]
و یا صاحب ریاض که روز اول خواندیم فرمودند:
لعموم الأدلة الحجر.[3]
که عرض کردیم فقهاء در اینجا بحث را باز نکردند و جهتش این است که در کتاب حجر و یا در کتاب مفلّس و یا در کتاب بیع مفصل بحث کردهاند لذا در کتاب اجاره بحث نکردهاند و ما که در اینجا بحث کردیم ميخواستیم نه به نحو اختصار بشود و نه آن مقداری که در رساله نوشته شده است تفصیل داده بشود.
بحث اساسی در رابطه با این جهت اقتضاء دارد که رسالهي جداگانهاي بحث بشود تا وضعش روشن بشود.
جهت دوم در شرایط عین مستأجره است که توضیح آن إن شاء الله تعالی در روز شنبه خواهد آمد.
مبحث اخلاقي آخر هفته
در زیارت شریفهي جامعه اينگونه بیان شد زائر به حضرت رضا در جملهي «بأبي أنتم و اُمي» ميگوید من فداي شما بشوم. به دنبال این جمله مطلب دیگری ميگويد:
أُشْهِدُ اللَّهَ وَ أُشْهِدُكُمْ.[4]
زائر در این جمله حضرت رضا را شاهد بر گفتار خود ميگيرد؛ عرض ميکند آنچه ميگوید خداوند شاهد است که صادقم، شما شاهد هستید که راست ميگویم. خيلي مطلب است.
مطلب سومي که بيان فرموده است مقداری از معتقدات خود را زائر عرض ميکند. در زمان ائمه متعارف بود که خواص زمانی که خدمت ائمه ميرسیدند معتقدات خود را عرضه ميداشتند. بین خواص تا 5 سال قبل هم متعارف بود، هر کسي خدمت عالمي که به او معتقد بود ميرسید معتقدات خودش را به او عرضه ميداشت، و آنجاهايي که روشن نبود ميگفت ما معتقدیم به آنچه که جعفر بن محمد به آن معتقد است. فرض کنید اگر عالم برزخ برای او روشن نبود، امام صادق که برای ايشان روشن بود که چيست، امام که معتقد به مسائل برزخ بودند، لذا این شیعه هم برایش روشن نشده است و ميگوید علي نحو التفصیل من معذورم اما علي نحو الإجمال هر آنجه را که امام صادق معتقد بوده است من معتقدم.
شاید در یکی از جملاتي که امروز ميخوانيم همين معنا مراد باشد که محتمل لعلمکم. مرحوم مجلسی همین معنا را ميگوید، معاني متعددهاي شده است يکي از معاني محتمل لعلمکم این است که زائر عرض ميکند من بفهمم یا نفهمم، آنچه که شما فرمودهايد معتقد هستم و لو اينکه براي من روشن نباشد. آنچه که شما فرمودهايد من هم آن را قبول دارم و به جان و دل فلسفهي آن را ميپذیریم چه بفهمم و چه نفهمم. مرحوم مجلسي اينگونه معنا ميکند. محتمل لعلمکم، معتقداتم را از شما ميگيرم کما قیل؛ در روایات هم دارد که اگر کسي معتقداتش را از غیر معصوم بگیرد خسر الدنیا و الآخرة است. مرحوم شيخ هم در رسائل هم این روایت را نقل ميکند: من دان بغیر سماع من معصوم فله کذا و کذا.[5]
یا اینکه نه محتمل لعلمکم معنایش این است آنچه که شما فرمودهايد به جان و دل ميپذيرم ميخواهم بفهمم جهتش را يا نفهمم. این امور دوازدهگانه که امروز اشاره ميشود برای شما روشن است:
1. أَنِّي مُؤْمِنٌ بِكُمْ وَ بِمَا آمَنْتُمْ بِهِ.
2. كَافِرٌ بِعَدُوِّكُمْ وَ بِمَا كَفَرْتُمْ بِهِ.
3. مُسْتَبْصِرٌ بِشَأْنِكُمْ وَ بِضَلَالَةِ مَنْ خَالَفَكُمْ.
خدا را شاهد ميگيرد که من بصیرت دارم در کارم و از روی جهالت به دنبال شما نيفتادهام بلکه از روی بصیرت آمدهام. کما اینکه اگر سراغ ديگران نرفتهام عن بصيرة بوده است.
4. مُوَالٍ لَكُمْ وَ لِأَوْلِيَائِكُمْ مُبْغِضٌ لِأَعْدَائِكُمْ وَ مُعَادٍ لَهُمْ.
5. سِلْمٌ لِمَنْ سَالَمَكُمْ وَ حَرْبٌ لِمَنْ حَارَبَكُمْ.
حربُ عليٍ حربُ الله است که روایتش را هم قبلاً بيان کردیم.
6. مُحَقِّقٌ لِمَا حَقَّقْتُمْ مُبْطِلٌ لِمَا أَبْطَلْتُمْ.
آنچه شما فرمودهايد حق است.
7، 8، 9، 10، 11 و 12. مُطِيعٌ لَكُمْ عَارِفٌ بِحَقِّكُمْ مُقِرٌّ بِفَضْلِكُمْ مُحْتَمِلٌ لِعِلْمِكُمْ مُحْتَجِبٌ بِذِمَّتِكُمْ مُعْتَرِفٌ بِكُمْ ... .
مرحوم مجلسي درباره مُحْتَجِبٌ بِذِمَّتِكُمْ تعبیر خوبی ميکند، ذمه عهد و پیمان است، شما به حضرت رضا عرض ميکنيد مُحْتَجِبٌ بِذِمَّتِكُمْ. مرحوم مجلسي ميفرمايد خلاصهاش این است که آقا ما دخيل شما هستیم یا بفرمائید معنايش این است که به حضرت عرض ميکند آقا ما بیمهي شما هستیم، شما به ما عهد و وعده دادهايد که کسي که دخل في حصني أمن من عذابي است و طبق وعدهي شما ما هم دخیل شما شدهايم بیمهي شما شدهايم. شما شیاطین را از ما دفع کن. مرحوم مجلسي این تعبیر را دارد ميفرمايد زائر خودش را در این جمله دخیل ميکند. محتجب در حدیث حجب را که در رسائل مفصل خواندهايد: ما حجب الله علمه عن العباد فهو موضوع عنهم. سر در گمي هم که در مترجمين زیارت شریفه آمده است ناشي از همان اجمالي است که در حدیث حجب است، حج به معناي منع آمده است، به معناي استتار و اختفاء آمده است، محتجبٌ معنایش چه ميشود؟ یعني آنچه را شما دستور دادهايد اگر نگوئيد ما هم نميگوئيم، منع از گفتار یا محتجبٌ بیمه شدن است، یا انشاء است؛ خودم را در امان شما قرار شما ميدهم، خودم را در پرتوي ولایت شما حفظ ميکنم. ذمه را به معناي عهد و پیمان ميگيرند حال این عهد و پیمان چیست که شما خود را در آن عهد دخیل و بیمه ميکنيد؟ مهم دو روایتی است که عرض ميکنم:
یک روایت این است که تبعاً کما ذکرنا انسان خدا را شاهد گرفته است در این گفتار، خود حضرت رضا را شاهد گرفته است، خدايي نخواسته اگر انسان در این گفتارها صادق نباشد یا به لوازم اين گفتارها پاي بند نباشد که نود و نه و نيم درصد ما همين گونه هستیم. معادٍ لعدوکم، خدا را شاهد بگیرید که ما هم همین گونه هستیم؟ مؤمنٌ بما آمنتم به هستم، يا همین گونه است یا فرمودهي امام را تا آنجايي که مصلحت است مؤمن هستیم؟ دو بحث است یک وقت انسان دروغي کفته است و يک وقت خداوند را شاهد گرفته است بر این دروغي که ميگوید، مشکله اینجاست، اشهد الله، اگر خدايي نخواسته انسان به این کلمات پاي بند نباشد نتيجهاي همین ميشود که در این روایت است:
رجال کشي، صفحه 154، بحار، جلد 37، صفحه 31 و همچنین جلد 72:
سلمة و هم فرهنگيهايش داخل شدند، رؤساي بتریه داخل شدند، آنها هم شروع کردند خدمت امام باقر معتقدات خود را بیان کردند، ابتداءً سلمة بن کهیل خدمات امام عرض کرد که ما ولايت امير المؤمنين را قبول داریم، ولايت امام حسن را قبول داریم و اينها را دوست داریم، به دنبال این حرف عرض کرد که ما ولایت اولي و دومي را هم قبول داريم اما آنها کار بدي کردند اما آن کار بد موجب کفر آنها نميشود تا رساند معتقدات خودش را به اينجا که خدمت حضرت عرض کرد ما از دشمنان اولي و دومي هم بدمان ميآيد، در روايت دارد که در این جمع زید بن علي بود؛ زید بن علي فرمود به اینکه چه گفتي؟ دشمن اينها حضرت زهرا بوده و تو از حضرت زهرا تبری ميکني؟ خداوند دهنت را بشکند. زید عصبانی شد و مجلس بهم خورد.[6]
غرض اینکه گاهي از اوقات انسان گفتارش اینگونه نباشد. معادٍ لأعدائکم جدي باشد، قولاً و عملاً با دشمنان اهل بیت انسان دشمن باشد و إلا چگونه ميگوید معادٍ لأعدائکم؟ إني کافرٌ بما کفرتم؟ دروغي گفته است و حضرت رضا را هم شاهد گرفته است. روایت را ملاحظه کنيد زید برخاست گفت اين چه حرفي بود که زدي بترکم الله؛ از همان تاریخ ميگویند صالحیه که یکی از توابعشان هستند موسوم شدند به بتریه.
روایت دوم: روایتی است که در اصول کافي، جلد 2، صفحه 363 و در تفسیر برهان جلد 3، صفحه 328 آمده است. در بحث خیارات مکاسب خواندهايد فقهاء در مقام فقه ميگويند تخلف وعده معلوم نيست حرام باشد و وفاء به وعده معلوم نيست واجب باشد. لذا ميگويند شروط ابتدائیه وجوب وفاء ندارد، سرّش این است که شروط ابتدائیه وعده است و تخلف وعده حرام نيست. این مطلبی است که در فقه فقهاء همه ميگويند.
فقهاء در کتاب اخلاق مضمون این روایتی را که الآن ميخوانم بيان ميکنند، عملاً خود هم مقیدند، بحث فقهي یک بحثی است و بحث اخلاقي بحث ديگری است؛ لذا این روایت صحیحة السند هم است.
عَلِيُّ بْنُ إِبْرَاهِيمَ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ أَبِي عُمَيْرٍ عَنْ هِشَامِ بْنِ سَالِمٍ قَالَ سَمِعْتُ أَبَا عَبْدِ اللَّهِ عَلَيه السَّلام يَقُولُ عِدَةُ الْمُؤْمِنِ أَخَاهُ نَذْرٌ لَا كَفَّارَةَ لَهُ فَمَنْ أَخْلَفَ فَبِخُلْفِ اللَّهِ بَدَأَ وَ لِمَقْتِهِ تَعَرَّضَ وَ ذَلِكَ قَوْلُهُ- يا أَيُّهَا الَّذِينَ آمَنُوا لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُونَ كَبُرَ مَقْتاً عِنْدَ اللَّهِ أَنْ تَقُولُوا ما لا تَفْعَلُونَ.[7]
وعده دادن مؤمن همانگونه که نذر وجوب وفاء دارد عمل به آن واجب است اخلاقاً. و همانند نذر است در وجوب با این تفاوت که اگر نذر را تخلف کرد کفاره دارد اما اگر از وعدهي مؤمن تخلّف کرد کفاره ندارد.
امام در اين روایت ميفرمايد که اين شخص موجب غضب خداوند را فراهم کرده است؛ لذا امام دنبالش آیه 2 از سورهي صف را بیان ميکند. در ذیل همین روایت امام اشاره به جریان لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُون بود که اغلب مفسرین ميگویند در جنگ اُحد بود، اينها در جنگ بدر اسلام شهيداني داد آیه نازل شد وقتی که مقام شهادت را فهمیدند گفتند ما در جنگ بعد تلافي ميکنيم. در جنگ اُحد که رسید فرار کردند آيه آمد ﴿لِمَ تَقُولُونَ ما لا تَفْعَلُون﴾ .