« فهرست دروس
درس خارج فقه استاد سیدحسن مرتضوی

79/12/23

بسم الله الرحمن الرحیم

چگونگي الفاظ و افعال دال بر تمليک

 

موضوع: چگونگي الفاظ و افعال دال بر تمليک

 

مطلب پنجم: بررسی اعتبار عربیت در صیغه اجاره

پنجمين مطلب از مسأله‌ي يک اين است که عربيت در صیغه‌ي اجاره معتبر است یا خير؟ مثلاً لو قلنا به عدم کفايت معاطات؛ تبعاً عقد اجاره به وسیله‌ي لفظ انجام مي‌گبرد؛ أو قلنا بالجواز، و لکن زید عقد را به وسیله‌ي صیغه مي‌خواهد انجام بدهد، به سیله‌ي لفظ مي‌خواهد انجام بدهد. اين لفظی که در انعقاد عقد اجاره به کار برده مي‌شود چه لفظی باشد، آجرتُ باشد که عربي است، یا اجاره دادم باشد که فارسي است یا معادل آن ترکي باشد؟ انگليسي باشد؟ فرقي نمي‌کند.

در اين فرع دو نظریه است:

نظریه اول: اعتبار عربیت

الفاظي که به کار برده مي‌شود حتما بايد عربي باشد،آجرتک باشد، اکتریتک باشد، ملکتک باشد و امثال ذلک. اين نظریه را جماعتي از محققین علي ما حکاه الشيخ في المکاسب منهم عميد الدين، منهم محقق ثاني، منهم شهيد ثاني انتخاب کرده‌اند.[1] براي این نظریه به سه دليل تمسک شده است:

دلیل اول: برهان تأسي

رسول خدا در مقام خرید و فروش از الفاظ عربي استفاده کرده است، نفرموده خریدم، بلکه فرموده قبلت. فروختم نفرموده است بعت فرموده است. این فعل رسول خدا کسائر افعاله حجّت است، کما اینکه قولش حجت است. برهان تأسي مي‌گويد همه‌ي مردم صیغه‌ي بيع، صیغه‌ي اجاره و نکاح را باید با الفاظ عربي بیان بکنند.

دلیل دوم: برهان اولویت

اگر مالک بگوید نبیعک هذا بدرهم؛ أبيعک هذا بدینا؛ اين باطل است برای اینکه شرایط صیغه این است که فعل ماضي باشد، با فعل مضارع یا سایر افعال بیع منعقد نمي‌شود. در اين الفاظ لفظ هست، عربي هست اما فقط فاقد ماضویت است، مي‌گویند باطل است؛ اگر اینجا باطل شد، فروختم که عربي نیست به طریق اولي باطل است. به اولویت قطعيه صیغه‌ي اجاره به الفاظ فارسی، ترکي، کردي، هندي و انگلیسي باطل است. عربي غير ماضي باطل باشد اينها به طریق أولي باطل است.

دلیل سوم: عدم صدق عقد

اگر گفت آجرتک الدار بألف دینار؛ یقینا صدق عقد مي‌کند؛ اما اگر گفت اجاره دادم اين خانه را به 1000 دینار، صدق عقد نمي‌کند؛ اگر صدق عقد نمي‌کند تمسک به أوفوا بالعقود نمي‌شود.

به این سه دلیل مي‌گويند عقد اجاره بايد به الفاظ عربي خوانده بشود، آجرتک بگوید اکتریتک بگويد و امثال ذلک.

اين نظریه نا تمام است، براي اینکه این سه دليل در اثبات مدعي کفایت نمي‌کند:

عدم کفایت دليل اول: وجه عدم کفایت دلیل اول این است که در برهان تأسي باید جهت صدور فعل مولویت داشته باشد، بُعد تشريعي داشته باشد؛ افعالي که کار عادی است اينجا که جاي برهان تأسي نيست؛ اگر رسول خدا با دهان مبارکش غذا خورده است اینجا ديگر جاي تأسي نيست، خوب با کجا بخورد؟ اگر رسول خدا آب خورده است، اين ديگر جاي تأسي نيست، خوب اگر آب نخورد چه بخورد؟

اینکه رسول خدا عربي سخن گفته است، گرچه رسول خدا و سایر ائمه تمام لغات را مي‌دانند، اما مخاطبین به زبان‌هاي ديگر آشنايي نداشتند؛ فروشنده‌ي در مدینه هندي متوجه نمي‌شد و لذا بايد به صورتي سخن بگويد تا مخاطب متوجه شود و لذا حضرت به زبان عربي سخن مي‌گفتند تا مردم عرب زبان متوجه شوند. غرض اینکه تلفظ به عربي لأجل عادت بوده است، لأجل اينکه مخاطب غير عربي را متوجه نمي‌شده رسول خدا عربي سخن گفته است. بناءً علي هذا کل اموری که طبق مقتضاي عادت یا محیط انجام مي‌گيرد برهان تأسي جاري نمي‌شود. جاي برهان تأسي با اين خصوصیتي که عرض شد وجود نداشته است.

دلیل دوم أضعف من الأول است، زيرا اولاً چه کسي گفته است که فعل غير ماضي صحیح نيست؟ به فعل ماضي هم صحیح است، به فعل مضارع هم صحیح است، به فعل امر هم صحیح است. و ثانياً قیاس مع الفارق است؛ اگر فعل مضارع صحیح نیست، فعل مضارع فارسی نباید صحیح باشد این قیاس از جمیع جهات نيست، چه اولویتی است؟ فعل مضارع للجهاتي که دارد صحیح نیست، فعل ماضي صحیح است حال مي‌خواهد عربي باشد، فارسي باشد، ترکي باشد.

برهان سوم أضعف من الکل است، زيرا معناي عقد که در فارسي به معناي گره است و در عربي به معناي پیوند دو التزام به يکديگر است؛ الزام من به تملیک منافع در گرو التزام شماست که 100 دینار را بدهيد؛ اینها با یکدیگر ارتباط دارند. این ربط بین دو قرار نامش عقد است و این کاشف مي‌خواهد؛ آجرتُ مي‌تواند کاشف باشد، اجاره دادم هم مي‌تواند کاشف باشد، لفظ ترکي هم مي‌شود کاشف باشد، لفظ هندي هم مي‌تواند کاشف از این قرار داد باشد، کما اينکه آجرتُ دلالت بر برقراري اين ارتباط مي‌کند اجاره دادم هم کاشف از این ارتباط است و دلالت دارد، ترکي هم دلالت دارد، هندي هم دلالت دارد، انگليسي هم دلالت دارد. شما ما یدل علي الإنشاء مي‌خواهيد و نصي نداريد که ما يدل علي الإنشاء عربي باشد یا فارسي باشد. خصوصاً علي أضعف الوجهين اينکه در مکاسب توضيح داده‌ در ذيل آيه‌ي أَوْفُوا بِالْعُقُودِ،[2] در مراد از این عقود اختلاف است، جماعتي از این محققین مي‌گويند اين عقود ما هو المتعارف در زمان نزول آيه را مي‌گويد، جماعت ديگر مي‌گويند طبیعي عقد را مي‌گويد، ثمره‌اش را در آنجا گفته‌ام، مثلاً عقد بیمه مشروعیتش را از کجا ثابت کنید؟ بنا بر احتمال اول به أَوْفُوا بِالْعُقُودِ نمي‌توانید استدلال بکنید به تجارة عن تراض باید استدلال بکنید. بنا بر احتمال دوم به أَوْفُوا بِالْعُقُودِ مي‌توانید استدلال بکنید. در اننجا ما انتخاب کرديم که احتمال ضعيف است و احتمال دوم درست است، بر اين اساس أضعف الإحتمالين را بگوئيم عقد به فارسي عقد است، عقد به ترکي عقد است، عقد به هندي عقد است براي اینکه در اجاره بين فارس‌ها در زمان نزول آيه قطعاً بوده است؛ بين هندوها عقد اجاره بوده است، بین سایر ملل عقد اجاره بوده است در زمان نزول آيه. اجاره از معاملاتي است شايد از اوائل انسان‌ها بوده است. بناءً علي هذا اگر ما گفتيم أَوْفُوا بِالْعُقُودِ عقود متعارفه را مي‌گويد قطعاً عقد به فارسي عقد است؛ قطعاً عقد به عربي عقد است. اگر طبیعی هم بگوئید ايضاً عقد است؛ نتیجه‌ي ما ذکرنا لا فرق بین اینکه ما أضعف الإحتمالين را بگوئيم، عقد فارسي عقد است؛ أقوي الإحتمالين را بگوئيم عقد فارسي عقد است.

نتیجه‌ي ما ذکرنا این است که این سه دلیل در اثبات مدعي کفايت نمي‌کند.

نظریه‌ دوم: عدم اعتبار عربیت

این است که عربيت در اجراي صیغه شرط نمي‌باشد؛ دلیل بر اين نظریه تمسک به اطلاق أَوْفُوا بِالْعُقُودِ،[3] تِجَارَةً عَنْ تَرَاضٍ،[4] «من آجر نفسه»، فَآتُوهُنَّ أُجُورَهُنَّ[5] مي‌باشد، کلٌ في بابه؛ به اطلاقات «فآتوهن اجورهن» در باب اجاره تمسک بکنيد و به اطلاق من آجر نفسه کما في الرواية در باب اجاره تمسک بکنید؛ به اطلاق أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ[6] در کتاب بیع تمسک بکنيد، به اطلاقات نکاح در باب نکاح تمسک مي‌کنيد. دليل بر عدم اعتبار عربیت چيست؟ بفرمائيد اطلاقات است، کدام اطلاقات؟ در باب بيع بگوئيد أَحَلَّ اللَّهُ الْبَيْعَ، در باب اجاره بگوئید «من أجر نفسه» کما في الرواية، در باب نکاح تمسک به اطلاقات من تزوج مي‌کنيد.

و إلي ما ذکرنا أشار سیدنا الاستاد في التحرير حيث قال:

و لا يعتبر فيه العربية، بل يكفي كل لفظ أفاد المعنى المقصود بأيّ لغة كان.[7]

کما أشار إلي ذلک شيخنا الأعظم في المکاسب حیث قال:

المحكيّ عن جماعة، منهم: السيّد عميد الدين و الفاضل المقداد و المحقّق و الشهيد الثانيان: اعتبار العربيّة في العقد؛ للتأسّي كما في جامع المقاصد و لأنّ عدم صحّته بالعربي الغير الماضي يستلزم عدم صحّته بغير العربي بطريقٍ أولى. و في الوجهين ما لا يخفى. و أضعف منهما: منع صدق العقد على غير العربي. فالأقوى صحّته بغير العربي.[8]

نتیجه‌ي ما ذکرنا این است که مطلب پنجم اين شد که صیغه‌اي که با او اجاره انجام مي‌گيرد چه دل به خواه باشد و چه تعيّن داشته باشد، فرقي نمي‌کند عربي باشد، فارسي باشد، ترکي باشد للإطلاق.

مطلب ششم: چگونه بودن الفاظ یا افعال دال بر تملیک

ششمین مطلب از مسأله‌ي يک این است که الفاظ يا افعالي که دلالت بر تمليک منفعت مي‌کند یا دلالت بر اضافه‌ي بين عين و مستأجر مي‌کند چگونه باشد؟ اگر عربي است چگونه باشد؟ اگر فارسي است چگونه باشد؟ آيا علي نحو الحقيقة باشد؟ علي نحو المجاز باشد؟ علي نحو الکناية باشد، علي نحو الصراحة باشد، علي نحو الظهور باشد؟ اين مطلب ششم است که حتما به مکاسب مراجعه بفرمائيد؛ بعد از معاطات مي‌گوید مقدمة؛ در آن مقدمه حدود شش قول بيان شده است؛ کا اينکه مرحوم رشتي در مبحث اجاره اين شش قول را نقل کرده است؛ بهتر از همه مکاسب است، مکاسب اين بحث را به أحسن بيان توضيح داده است که نظریه‌ي خاصي هم دارد که علي نحو الحقيقة باشد مراد چيست؟ غرض اينکه مفصل بحث کرده است که مطالعه بفرمائید و ما در بين اين اقوال نظریه‌ي سيدنا الاستاد را فقط ذکر خواهيم کرد و انتخاب خواهيم کرد و رد مي‌شویم و سایر اقوال را شما خودتان مراجعه بفرمائيد.

مبحث اخلاقي آخر هفته

در جمله‌ي «فبلغ الله بکم أشرف محل المکرمین»، عرض شد دو مطلب است؛ مطلب اول اين بود که مرتبه‌ي ائمه علي المراتب است، توضیح اين جمله تقدم الکلام.

مطلب دوم اين بود که تمام خلائق اين مرتبه را براي ائمه مي‌دانند. ملائکه مي‌دانند که مقام حضرت رضا أقواي من الکل است. أجنه مي‌دانند که مقام حضرت رضا بالاتر از مقام عیسی است. تمام انبیاء مي‌دانند که مقام حضرت رضا بالاتر از مقام ابراهيم است. تمام انسان‌ها مي‌دانند که مقام حضرت رضا بالاتر است. آن بحث ثبوتي بود و اين بحث اثباتي است به اصطلاح. تمام خلائق علم دارند که حضرت رضا أرفع درجةً از موسي است از عيسي است.

در اين رابطه این روایاتی که آدرسش داده مي‌شود دقت بفرمائيد. طائفه‌ي اول همین معنا را مي‌گويد کما في الزیارة. به دنبال آن جمله مي‌خواهيد:

حَتَّى‌ لَا يَبْقَى‌ مَلَكٌ‌ مُقَرَّبٌ وَ لَا نَبِيٌّ مُرْسَلٌ وَ لَا صِدِّيقٌ وَ لَا شَهِيدٌ وَ لَا عَالِمٌ وَ لَا جَاهِلٌ وَ لَا دَنِيٌّ وَ لَا فَاضِلٌ وَ لَا مُؤْمِنٌ صَالِحٌ وَ لَا فَاجِرٌ طَالِحٌ وَ لَا جَبَّارٌ عَنِيدٌ وَ لَا شَيْطَانٌ مَرِيدٌ وَ لَا خَلْقٌ فِيمَا بَيْنَ ذَلِكَ شَهِيدٌ إِلَّا عَرَّفَهُمْ جَلَالَةَ أَمْرِكُمْ‌.[9]

یعني تما اينهايي که ذکر شد، انبیاء و انسان‌ها شناخت دارند به مقام شما. روايات هم همين را مي‌گويد با اين اختلاف که بعضي از اين روايات جملة الخلائق را مي‌گويد، جملة الخلائق ملائکه را شامل مي‌شود، انسان‌ها را شامل مي‌شود، انبیاء را شامل مي‌شود؛ فاجر را شامل مي‌شود، صالح را شامل مي‌شود، عنود را شامل مي‌شود، مؤمن صالح را شامل مي‌شود و شيطان مريد را هم شامل مي‌شود.

بعضي از این روايات در خصوص انبیاء است؛ بعضي از اين روايات در خصوص ملائکه است. در سابق اشاره کردم به اینکه در آن روايت اما فرمود ممکن نيست ملکي بیاید در زمین کاری داشته باشد و اول خدمت امام زمان نرسد، باید بیاید اول گزارش کار خود را بدهد و بعد وارد صحنه بشود. تمام ملائکه اين آشنايي را داشته‌اند و لذا در آن روايت هم دارد و «و علّم آدم الأسماء» هم همين را مي‌گويد، در آن روايت هم تمام خصوصیات ائمه به ملائکة الله ارائه شد.

غرض این روایات طائفه‌اي از این روایات همین جمله را مي‌گويد «إِلَّا عَرَّفَهُمْ جَلَالَةَ أَمْرِكُمْ» همه شناخت داشتند از مقام شما.

طائفه‌ي دوم که شايد چهار روایت است یا پنج روايت است؛ اين روايات مي‌گويد با این شناخت عمل بدي انجام شده است؛ این شناخت تأثیری نداشته است و لذا در بعضي از این روایت خيلي تکان دهنده است، بعد از اینکه می‌گوید همه شناختند مي‌گوید همه عنادند و رفع ید کردند و زير بار نيامدند، دارد إلا قلیلی از اینکه اصحاب یمین هستند آنها عملا شناخت را پیاده کردند.

این پنج روایات با آن روایات توجه داشته باشيد که تنافي ندارد، کل آن روايات شناخت را مي‌گويد اين روايت عمل را مي‌گويد؛ تنافي بين شناخت و عمل نيست؛ بسیاري از مردوم مي‌دانند غيبت بد است و غيبت هم مي‌کنند؛ همه مي‌دانند دروغ بد است دروغ هم مي‌گويند. شناخت غير از مرحله‌ي عمل است. این پنج روايت به شناخت کاری ندارد، مي‌گويد با اينکه شناختند رفع ید کردند، با اینکه شناختند قبول ولایت نکردند. عدم قبولي منافات با شناخت ندارد، مثل اکثر ما که مي‌دانیم غيبت حرام غیبت هم مي‌کنيم، تهمت حرام است تهمت هم مي‌زنیم. انسان در عمل موفق بشود به آنچه که مي‌داند عمل بکند اين کار آساني نيست؛ لذادر این رواياتي که اشاره مي‌شود اين جهت را توجه داشته باشيد که بين آن پنج روايت که عبارت است از روايت 12، 43، 57، 16، 34 بحار جلد 25، صحه 277 تا آخر باب. اين پنج روايت در رابطه با عمل است؛ اگر مي‌گويد اکثراً رد کردند به خاطر این نيست که شناخت نداشتند نه خير با اينکه شناخت داشتند رد کردند.

مرحوم مجلسي روايتي از بصائر الدرجات نقل مي‌کند، اين روایت در جلد 25، صفحه 10، حدیث 12 شاید باشد. مي‌گويد در ان فرمايشي که امير المؤمنين به ابوبکر فرمود که شیطان سرت را کلاه گذاشته است، الآن پیغمبر نمرده است، اگر بياید بگوید رفع ید کن مي‌کني يا نه؟ ابوبکر گفت اگر این باشد چه بهتر است؛ قطعاً اين کار را مي‌کنم. رسول خدا يا روح مطهرش تشريف آورد پيش ابوبکر و فرمود: آمن بعلي و بائمه؛ ابوبکر تکاني خورد و گفت همین طور امير المؤمنين مي‌گفت بود و گفت بسیار خوب آمد خدمت امیرالمؤمنين و گفت باشد ما رفع ید مي‌کنيم اما شما بعد از رفع ید مزاحم ما نشوید و بگذارید مشغول کار خودمان بشويم، به اصطلاح امان نامه بدهيد. امیر المؤمنين فرمود تو نمي‌کني اگر بکني در اماني. دارد به اينکه ابوبکر رفت پيش عمرو و گفت جریان این است، رسول خدا (در خواب دیده یا در بیداری) فرموده از اين کارهايت رفع ید کن و من هم به علي قول دادم که رفع ید کنم. عمرو به او گفت شما که مي‌دانید بني هاشم کارشان سحر کردن است، اينها مکرر سحر کرده‌اند، او هم سحرت کرده است. قلب ابوبکر راحت شد و از وعده‌اي هم که داده بود فراموش کرد. نتیجه‌اش این است که خدا هم بیاید آنها قبول نمي‌کنند؛ کسي که طالب پست و مقام است قبول نمي‌کند. فرمود کرد که اگر تو شيعه هستي چرا اين کارها را مي‌کني؟ عرض کرد الملک عقیم است.

پس هيچ منافاتي ندارد با شناخت مقام حضرت رضا و قتل ایشان. شناخت غير از عمل است؛ لذا این روایات را دقت بکنید. در یک روايت دارد همه‌ي مردم رفضوا إلا قليل منهم. بعد از اینکه ارائه شد همه رد کردند، در روایت دارد عناداً رد کردند، استکبارا رد کردند؛ همين رواياتي را آدرس داديم را مطالعه بفرمائيد.

بحار، جلد 26، صفحه 267، حدیث 2، 6، 9، 11، 15، 16، 12، 24، 25، 27، 28، 29، 30، 34، 36، 50، 62. بعضي از این احادیث ضعف سندي دارد و لکن بعضي از اين احاديث معتبر است.

عَلِيُّ بْنُ الْحُسَيْنِ عَنْ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي عَبْدِ اللَّهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنِ الْحُسَيْنِ بْنِ نُعَيْمٍ الصَّحَّافِ قَالَ: سَأَلْتُ الصَّادِقَ عَلَيه السَّلام عَنْ قَوْلِهِ‌ فَمِنْكُمْ‌ كافِرٌ وَ مِنْكُمْ‌ مُؤْمِنٌ‌ فَقَالَ عَرَفَ اللَّهُ إِيمَانَهُمْ بِوَلَايَتِنَا وَ كُفْرَهُمْ بِتَرْكِهَا يَوْمَ أَخَذَ عَلَيْهِمُ الْمِيثَاقَ وَ هُمْ ذَرٌّ فِي صُلْبِ آدَمَ عَلَيه السَّلام‌.[10]

در بين اين روايات، روايات معتبره هم قطعا وجود دارد که خود اين روايت از آن روايات معتبره است.

در حدیث 12 اينگونه آمده است:

ما، الأمالي للشيخ الطوسي الْمُفِيدُ عَنِ الْمُظَفَّرِ بْنِ مُحَمَّدٍ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ أَحْمَدَ بْنِ أَبِي الثَّلْجِ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ مُوسَى الْهَاشِمِيِّ عَنْ مُحَمَّدِ بْنِ عَبْدِ اللَّهِ الْبداريِّ عَنْ أَبِيهِ عَنِ ابْنِ مَحْبُوبٍ عَنْ أَبِي زَكَرِيَّا الْمَوْصِلِيِّ عَنْ جَابِرٍ عَنْ أَبِي جَعْفَرٍ عَنْ أَبِيهِ عَنْ جَدِّهِ عَلَيه السَّلام‌ أَنَّ رَسُولَ اللَّهِ صَلَّي اللهُ عَلَيه وَ آلِه وَ سَلَّم قَالَ لِعَلِيٍّ عَلَيه السَّلام أَنْتَ الَّذِي احْتَجَّ اللَّهُ بِكَ فِي ابْتِدَائِهِ الْخَلْقَ حَيْثُ أَقَامَهُمْ أَشْبَاحاً فَقَالَ لَهُمْ‌ أَ لَسْتُ بِرَبِّكُمْ قالُوا بَلى‌ قَالَ وَ مُحَمَّدٌ رَسُولِي قَالُوا بَلَى قَالَ وَ عَلِيٌّ أَمِيرُ الْمُؤْمِنِينَ فَأَبَى الْخَلْقُ جَمِيعاً إِلَّا اسْتِكْبَاراً وَ عُتُوّاً عَنْ وَلَايَتِكَ إِلَّا نَفَرٌ قَلِيلٌ وَ هُمْ أَقَلُّ الْأَقَلِّينَ وَ هُمْ أَصْحَابُ الْيَمِين‌.[11]

 


[1] . انصاري، مرتضي، کتاب المکاسب، ج3، ص135.
[2] . مائده / 1.
[3] . مائده / 1.
[4] . نساء / 29.
[5] . نساء / 24.
[6] . بقره / 257.
[7] . موسوي خميني، سيد روح الله، تحرير الوسيلة، ج1، ص570.
[8] . انصاري، مرتضي، کتاب المکاسب، ج3، ص135.
[9] . ابن بابويهف محمد بن علي، من لا يحضره الفقيه، ج2، ص613.
[10] . مجلسي، محمد باقر، بحار الأنوار، ج26، ص271، ح9.
[11] . همان، ص272، ح12.
logo