« فهرست دروس
درس کتاب المکاسب استاد سید مهدی میرمعزی

1403/09/04

بسم الله الرحمن الرحیم

مسألة: جواز و عدم جواز بیع الثوب و الاراضی مع المشاهدة/اشتراط العلم بقدر المثمن /الشرط الرابع من شروط العوضین: العلم بالعوضین

 

موضوع: الشرط الرابع من شروط العوضین: العلم بالعوضین/اشتراط العلم بقدر المثمن /مسألة: جواز و عدم جواز بیع الثوب و الاراضی مع المشاهدة

 

متن کتاب: مسألة (1)

قال (2) فی الشرائع: «یجوز بیع الثوب و الأرض مع المشاهدة و إن لم یُمسَحا (3)، و لو مُسحا (4) كان أحوط؛ لتفاوت (5) الغرض فی ذلك (6)، و تعذّر إدراكه (6) بالمشاهدة»، انتهى.

و فی التذكرة: «لو باع مختلف الأجزاء (7) مع المشاهدة، صحّ كالثوب (8) و الدار و الغنم إجماعاً».

و صرّح (9) فی التحریر بجواز بیع قطیع الغنم و إن لم یعلم عددها (10)».

    1. این مسأله راجع به مواردی است که راجع به تقدیر آنها اختلاف وجود دارد.

    2. ای المحقّق الحلّی رحمه الله.

    3. «مَسَحَ» به معنای تعیین مساحت می باشد.

    4. ای الثوب و الأرض.

    5. عبارت «لتفاوت الغرض الخ» تعلیل برای عبارت «و لو مُسِحا کان احوط» می باشد.

    6. ای المساحات المختلفة من الثوب و الأرض.

    7. مراد از «مختلف الاجزاء»، کالای قیمی است که قیمت اجزاء آن مساوی نبوده و اجزاء آن به لحاظ قیمت، مختلف می باشند.

    8. مراد از «ثوب» در اینجا یا لباس است، یا پارچه های زمان قدیم که به جهت دستباف بودن، کیفیّت و صفات دو پارچه که هر دو از یک جنس بافته شده و دستباف یک نفر بوده اند نیز متفاوت بوده و قیمی محسوب می شده اند، نه پارچه های عصر حاضر که به جهت صنعتی باف بودن آنها، مثلی بوده و مختلف الاجزاء نمی باشند.

    9. ای العلّامة رحمه الله.

    10. ای عدد الأغنام.

 

متن کتاب: أقول: یشكل الحكم بالجواز (1) فی كثیر من هذه الموارد (2)، لثبوت الغرر غالباً مع جهل أذرع الثوب و عدد قطیع الغنم؛ و الاعتماد فی عددها (3) على ما یحصل تخمیناً بالمشاهدة، عین المجازفة (4).

و بالجملة، فإذا فرضنا أنّ مقدار مالیة الغنم قلّة و كثرة یعلم بالعدد (5)، فلا فرق بین الجهل بالعدد (6) فیها (7) و بین الجهل بالمقدار فی المكیل و الموزون و المعدود (8). و كذا الحكم فی عدد الأذرع و الطاقات فی الكرابیس (9) و الجُربان (10) فی كثیرٍ من الأراضی المقدّرة عادةً بالجریب (11).

    1. ای جواز البیع بالمشاهدة و عدم لزوم التقدیر فی المبیع بالکیل أو الوزن او العدّ أو الذرع.

    2. وجه اینکه مرحوم مصنّف، اشکال بر حکم به جواز بیع بالمشاهدة و عدم لزوم تقدیر را مختصّ به کثیری از این موارد نموده و در بعضی موارد، این حکم را بلا اشکال و صحیح می دانند آن است که در برخی موارد، بیع بالمشاهدة غرر را رفع می نماید مثل زمین کم ارزشی که مقدار تفاوت احتمالی مساحت آن با مساحت تخمینی بالمشاهدة، به قدری کم ارزش است که موجب غرر نمی شود یا مثل بیع یک قریه به صورت کامل.

    3. ای عدد هذه الموارد.

    4. فیشمله قوله (ع): «نهی النبیّ (ص) عن الغرر».

    5. ای و کذا اذا فرضنا أنّ مقدار مالیّة الثوب او الارض او مطلق القیمیّات یعلم بالذرع أو المسح و مثل ذلک.

    6. ای أو الذرع أو المسح

    7. ای فی الأغنام أو الثیاب أو الأراضی.

    8. اذ الغرر موجودٌ فیهما معاً.

    9. «کرابیس» جمع «کرباس» به معنای پارچه خشن می باشد.

    10. «جُربان»، جمع «جریب» است که واحد تعیین مساحت زمین بوده و در صدر اسلام در حدود 1600 متر مربّع بوده و از قرن 11 هجری قمری به بعد، به حدود 950 متر مربّع کاهش پیدا کرده است، البتّه در عصور بعد از آن، جریب تطوّرات زیادی داشته است، در زمان صفویّه، 956 متر مربّع بوده است و در زمان قاجار، گاه 1000 متر مربّع و گاه 1108 متر مربّع؛ همچنین در زمان اعتماد السلطنة برای همسان سازی واحد های سنّتی مساحت با واحد های اروپایی جریب برابر یک هکتار یا 10000 متر مربّع قرار داده شد و هکذا.

    11. به خلاف برخی اراضی که همانطور که گذشت، به جهت کم ارزش بودن آنها، بالمشاهدة معامله شده و مقدار تفاوت احتمالی مساحت آن با مساحت تخمینی بالمشاهدة، به قدری کم ارزش است که موجب غرر نمی شود.

 

متن کتاب: نعم، ربما یتّفق تعارف عددٍ خاصٍّ فی أذرع بعض طاقات الكرابیس (1)، لكن الاعتماد على هذا (2) من حیث كونه (3) طریقاً (4) إلى عدد الأذرع، نظیر إخبار البائع (5) و لیس هذا (6) معنى كفایة المشاهدة (7) (8).

و تظهر الثمرة (9) فی ثبوت الخیار (10)؛ إذ على تقدیر كفایة المشاهدة، لا یثبت خیارٌ مع تبین قلّة الأذرع (11) بالنسبة إلى ما حصل التخمین به من المشاهدة (12) (13)، إلّا إذا كان النقص عیباً (14) أو اشترط عدداً خاصّاً من حیث الذراع طولًا و عرضاً (15).

    1. مثل اینکه مشاهده شود طاقه های کرباس هندی، معمولاً 100 متر می باشد.

    2. ای علی ما یتعارف فی اذرع بعض طاقات الکرابیس من عددٍ خاصّ.

    3. ای عدد الطاقات.

    4. ای طریقاً متعارفاً و طریقاً عند العرف.

    5. ای الذی هو طریقٌ عند العرف الی کشف الکیل فی المکیل و الوزن فی الموزون و العدّ فی المعدود.

    6. ای الاعتماد علی ما یکون طریقاً عرفیّاً الی الکیل و الوزن و العدّ.

    7. ای کفایة المشاهدة بلا کیلٍ و لا وزنٍ و لا عدّ.

    8. بل معناه الاکتفاء بالطریق عن التحقیق عن الکیل و الوزن و العدّ.

    9. ای الثمرة فی کون المشاهدة فی هذا المذکورات کافیاً عن الکیل و الوزن و العدّ و عدم کونها کافیاً.

    10. ای ثبوت الخیار للمشتری أو البائع مع تبیّن الخلاف بالنقیصة أو الزیادة.

    11. أو الجربان أو امثالهما.

    12. ای بالنسبة الی اذرعٍ حصل التخمین بها من المشاهدة.

    13. مثل اینکه با مشاهده تخمین زده این پارچه، 20 ذراع است، ولی بعد که متر کرده معلوم شده 18 ذراع بوده و 2 ذراع کمتر از مقداری که با مشاهده تخمین زده بوده می باشد.

    14. فیثبت خیار العیب.

    15. فیثبت خیار الشرط.

 

متن کتاب: و بالجملة، فالمعیار هنا (1) دفع الغرر الشخصی (2)، إذ لم یرد هنا (1) نصٌّ بالتقدیر (3) لیحتمل إناطة الحكم (4) به (5) و لو لم یكن غرر (6)، كما استظهرناه فی المكیل و الموزون (7)، فافهم.

مسألة: بیع بعضٍ من جملةٍ متساویة الأجزاء (8)‌ كصاعٍ من صبرةٍ (9) مجتمعة الصیعان (10) أو متفرّقتها (11) أو ذراعٍ من كرباسٍ أو عبدٍ من عبدین و شبه ذلك یتصوّر على وجوه:

الأوّل: أن یرید بذلك البعض (12)، كسراً واقعیاً من الجملة مقدّراً (13) بذلك العنوان (14) (15)،

    1. ای فی مثل الثیاب و الاراضی و القیمیّات.

    2. ای دفع الغرر النوعی فی شخص المعاملة.

    3. ای التقدیر بالذرع او العدّ.

    4. ای حکم وجوب التقدیر بالذرع أو العدّ.

    5. ای بتلک النصّ.

    6. ای و لو لم یکن غررٌ نوعیٍّ فی شخص المعاملة بدون ذلک التقدیر.

    7. ای اناطة حکم التقدیر بالنصوص الواردة علی وجوب التقدیر بالکیل و الوزن فی المکیل و الموزون بمجرّد صدق الغرر النوعی فی نوع المعاملات الشبیهة بهذه المعاملة و ان لم یکن فی شخص هذه المعاملة غررٌ نوعاً عند نوع العقلاء.

    8. «متساوی الاجزاء» در اینجا به معنای «متساوی الاجزاء فی القیمة» نبوده و اشاره به خصوص کالای مثلی ندارد، بلکه به معنای «متساوی الاجزاء فی الاسم و الماهیّة» بوده و برای خروج مثل مجموعه متشکّل از یک کسیه برنج، یک عبد و یک گوسفند می باشد، نه برای خروج کالاهای قیمی مثل دو عبد یا دو شاة که به لحاظ اسم و ماهیّت، مجموعه دو عبد یا دو شاة، مجموعه ای متساوی الاجزاء می باشد.

    9. «صبرة» به معنای مقداری از گندم و امثال آن است که روی هم تلنبار شده.

    10. «الصیعان»، جمع «صاع» می باشد.

    11. ای متفرّقة الصیعان.

    12. ای ذلک البعض من الجملةٍ المتساویة الاجزاء الذی جُعِلَ مبیعاً.

    13. ای مقدّراً ذلک الکسر.

    14. ای عنوان مثل الصاع فی الصاع من الصبرة أو العبد فی عبدٍ من العبدین و هکذا.

    15. یعنی مراد مشتری از صاع مثلاً در اشتراء صاعٍ من الصبرة، کسری از این صبره است که برابر با یک صاع از آن می باشد.

 

متن کتاب: فیرید بالصاع مثلًا من صبرةٍ تكون عشرة أصوع، عُشرها (1) (2)، و من عبدٍ من العبدین، نصفهما (3).

و لا إشكال فی صحّة ذلك (4) و لا فی كون المبیع مشاعاً فی الجملة؛ و لا فرق (5) بین اختلاف العبدین فی القیمة و عدمه (6)، و لا بین العلم بعدد صیعان الصبرة و عدمه (7)، لأنّ الكسر مقدّرٌ بالصاع، فلا یعتبر العلم بنسبته إلى المجموع (8).

    1. ای عُشر الصبرة.

    2. ای کما أنّه یرید بالصاع مثلاً فی صبرةٍ لا تعلم تعداد اصواعها، کسرٌ من الصبرة یساوی صاعاً منها، فإذا قدّر الصبرة بعد العقد و تبیّن انّه عشرة اصواع، تبیّن انّ المشتری اشتری عشر هذه الصبرة مشاعاً و اذا تبیّن انّه خمسة اصواع، تبیّن انّ المشتری اشتری خمس هذه الصبرة مشاعاً و هکذا.

    3. ای نصف العبدین.

    4. ای صحّة بیع کسرٍ من الجملة المتساویة الأجزاء.

    5. ای لا فرق فی صحّة بیع کسرٍ من الجملة المتساویة الأجزاء و لا فی کون المبیع مشاعاً فی الجملة.

    6. ای عدم اختلافهما فی القیمة.

    7. ای عدم العلم بعدد صیعان الصبرة.

    8. یعنی زیرا مشتری، مقدار مشاعی از این صبره را خریداری نموده که برابر با یک صاع می باشد، نه اینکه کسر معیّنی از این صبره مثل عشر صبره را خریداری نموده باشد؛ در نتیجه مقدار مبیع کاملاً معلوم بوده و برای معلوم شدن مقدار مبیع لازم نیست مشتری و بایع، علم به نسبت این صاع مبیع به مجموع صبره داشته و بدانند مثلاً یک صاع، یک دهم صبره است یا یک صدم آن، بله، بعد از معامله می توانند تعداد اصواع مجموع صبره را محاسبه نمایند تا معلوم شود کسر مشاعی از این صبره که برابر یک صاع است، چه کسری است، مثلاً اگر بعد از بیع معلوم شود کلّ صبره 10 صاع بوده، معلوم می شود یک دهم این صبره ملک مشاع مشتری می باشد و اگر معلوم شود کلّ صبره 100 صاع بوده، معلوم می شود یک صدم این صبره ملک مشاع مشتری می باشد و هکذا.

logo