« فهرست دروس
درس کتاب المکاسب استاد سید مهدی میرمعزی

1403/09/03

بسم الله الرحمن الرحیم

المعیار فی کون الشیء مکیلاً أو موزوناً/اشتراط العلم بقدر المثمن /الشرط الرابع من شروط العوضین: العلم بالعوضین

 

موضوع: الشرط الرابع من شروط العوضین: العلم بالعوضین/اشتراط العلم بقدر المثمن /المعیار فی کون الشیء مکیلاً أو موزوناً

 

متن کتاب: و أمّا التعبیر ب‌ «المغبون» (1)، فیشمل البائع على تقدیر الزیادة (2)؛ و المشتری (3) على تقدیر النقیصة (4)،

    1. این واو، واو استینافیّه بوده و جواب از سؤال مقدّر است؛

حاصل سؤال آن است که اگر مراد مرحوم علّامه، ثبوت خیار تخلّف وصف یا خیار تخلّف جزء می باشد، پس چرا از چنین تعبیر غلط اندازی استفاده نموده اند که ظهور در اراده خیار غبن دارد؟

مرحوم مصنّف با این عبارت در مقام پاسخ به این اشکال بر آمده و می فرمایند: وجه اینکه مرحوم علّامه با وجود آنکه خیار بایع را در صورت کشف زیاده و خیار مشتری را در صورت کشف نقیصه، خیار تخلّف وصف یا خیار تخلّف جزء می دانند، از این دو خیار تعبیر به خیار مغبون نموده و می فرمایند: «تخیّر المغبون» آن است که دو مسأله را خلاصه نموده و در ضمن یک جمله به آن اشاره نمایند، یعنی به جای اینکه یک بار بفرمایند: «لو زاد المبیع عمّا اخبره البائع، تخیّر البائع خیارَ تخلّف الوصف أو خیار تخلّف الجزء» و بار دیگر بفرمایند: «لو نقص المبیع عمّا اخبره البائع، تخیّر المشتری خیارَ تخلّف الوصف أو خیار تخلّف الجزء»، حکم خیار بایع و مشتری را با یک تعبیر بیان نموده و می فرمایند: «و لو عرف أحدهما الكیل أو الوزن و أخبر الآخر، صحّ، فإن نقص أو زاد، تخیر المغبون» و با لفظ مغبون، به بایع در صورت تبیّن زیاده و به مشتری در صورت تبیّن نقیصه اشاره می نمایند.

    2. ای زیادة المبیع عمّا اخبره البائع.

    3. ای و یشمل المشتری.

    4. ای نقیصة المبیع عمّا اخبره البائع.

 

متن کتاب: نظیر تعبیر الشهید فی اللمعة عن البائع و المشتری فی بیع العین الغائبة، برؤیتها (1) السابقة (2) مع تبین الخلاف (3)، حیث قال (4): «تخیر المغبون منهما (5)» (6).

و أمّا ما ذكره (7) من أنّ الخیار إنّما یثبت فی تخلّف الوصف إذا اشترط (8) فی متن العقد، ففیه أنّ ذلك (9) فی الأوصاف الخارجة التی لا یشترط اعتبارها (10) فی صحّة البیع ككتابة العبد و خیاطته (11)؛

    1. ای برؤیة العین الغائبة.

    2. ای برؤیتها السابقة علی البیع.

    3. ای مع تبیّن کون العین الغائبة خلاف ما رآه المشتری أو البائع قبل البیع؛ مثلاً شنبه خودرویی صفر و بدون تصادف را به زید نشان می دهد، یک شنبه آن را بر اساس رؤیت سابق می فروشد و دوشنبه معلوم می شود این خودرو تصادف کرده و غیر از خودرویی می باشد که سابقاً مشتری آن را رؤیت کرده بود و یا بالعکس، مشتری شنبه انگشتری قیمتی و سالم را به زید نشان داده باشد و یک شنبه از زید بخواهد پارچه اش را در مقابل آن انگشتر که سابقاً آن را رؤیت نموده بفروشد و دوشنبه بایع بفهمد نگین این انگشتر شکسته است و غیر از آن انگشتری است که سابقاً آن را رؤیت کرده بود.

    4. ای الشهید رحمه الله فی اللمعة.

    5. ای من البائع و المشتری.

    6. با اینکه می دانیم قطعاً این خیار، خیار غبن نبوده و بلکه خیار رؤیت می باشد.

    7. ای ما ذکره هذا البعض الذی تخیّل کون عبارة العلّامة: «فتخیّر المغبون» بمعنی کون الخیار فیما اذا تخلّف المبیع عمّا اخبره البائع، خیارَ الغبن، لا خیارَ تخلّف الوصف او تخلّف الجزء.

    8. ای اذا اشتُرِطَ الوصف.

    9. ای عدم ثبوت خیار تخلّف الوصف الّا اذا اشتُرِطَ الوصفُ فی متن العقد.

    10. ای اعتبار تلک الأوصاف.

    11. زیرا صحّت بیع عبد، مشروط به کتابت یا خیاطت او نبوده و بیع عبد غیر کاتب و غیر خیّاط نیز همچون بیع عبد کاتب و خیّاط، صحیح می باشد.

 

متن کتاب: و أمّا الملحوظ (1) فی عنوان المبیع بحیث لو لم یلاحظ، لم یصحّ البیع كمقدارٍ معین من الكیل أو الوزن أو العدّ، فهذا (2) لا یحتاج (3) إلى ذكره (2) فی متن العقد (4)، فإنّ هذا (2) أولى من وصف الصحّة (5) الذی یغنی (6) بناءُ العقد علیه (7) عن ذكره (7) فی العقد (8)، فإنّ (9) معرفة وجود ملاحظة الصحّة لیست من مصحّحات العقد (10)، بخلاف معرفة وجود المقدار المعین (11).

    1. ای الوصف الملحوظ.

    2. ای الوصف الملحوظ فی عنوان المبیع بحیث لو لم یلاحظ، لم یصحّ البیع.

    3. ای لا یحتاج فی ثبوت خیار تخلّف الوصف فیه.

    4. بل یکفی فی ثبوت خیار تخلّف الوصف فیه، بناء العقد علیه و ان لم یذکر فی متن العقد، لأنّه لشدّة ارتباطه بالعقد الصحیح الشرعی فی قوّة المذکور فی متن العقد.

    5. «صحّت» به معنای سالم بودن و معیوب نبودن مبیع است.

    6. ای یغنی فی ثبوت خیار العیب فیه.

    7. ای وصف الصحّة.

    8. زیرا با اینکه از اوصاف خارجه بوده و صحّت عقد متوقّف بر آن نیست، ولی به جهت اینکه در غالب قریب به اتّفاق موارد، مشتری به دنبال خرید کالای صحیح می باشد، اطلاق عقد انصراف به کالای صحیح داشته و عدم ذکر وصف صحّت در متن عقد در قوّه ذکر آن در متن عقد می باشد.

    9. عبارت «فإنّ معرفة وجود ملاحظة الصحّة الخ»، تعلیل برای اولویّت عدم احتیاج به ذکر مقدار در متن عقد برای ثبوت خیار تخلّف وصف در صورت تخلّف وصف مقدار نسبت به عدم احتیاج به ذکر وصف صحّت در متن عقد، ثبوت خیار تخلّف وصف در صورت تخلّف وصف صحّت می باشد؛

حاصل این تعلیل و استدلال آن است که وقتی در وصف صحّت مبیع که از اوصاف خارجه ای است که شرط صحّت بیع نیستند و ثبوت خیار وصف نسبت به این اوصاف، نیازمند ذکر این اوصاف در متن عقد می باشد، ذکر این وصف در معامله برای ثبوت خیار تخلّف وصف لازم نبوده و صرف بناء معامله بر این وصف برای ثبوت خیار تخلّف وصف کافی می باشد، در وصف معلومیّت مقدار مبیع که از اوصاف داخله در بیع بوده و شرط صحّت بیع می باشد به طریق اولی ذکر آن در معامله برای ثبوت خیار تخلّف وصف لازم نبوده و صرف بناء معامله بر این وصف برای ثبوت خیار تخلّف وصف کافی خواهد بود.

    10. زیرا در صورتی که شخص بائع، کالای غیر صحیح را به مشتری بفروشد، نهایتاً مشتری خیار عیب خواهد داشت، نه اینکه بیع فاسد باشد.

    11. زیرا در صورتی که بائع، کالایی را بفروشد که مقدار آن معلوم نیست، بیع، باطل خواهد بود.

 

متن کتاب: و كیف كان، فلا إشكال فی كون هذا الخیار (1) خیار التخلّف و إنّما الإشكال فی أنّ المتخلّف فی الحقیقة هل هو جزء المبیع (2) أو وصف من أوصافه (3) (4)؟ فلذلك (5) اختُلِفَ فی أنّ الإمضاء هل هو بجمیع الثمن، أو بحصّةٍ منه (6) نسبتها إلیه (7) كنسبة الموجود من الأجزاء إلى المعدوم (8) (9)؟ و تمام الكلام فی موضع تعرّض الأصحاب للمسألة (10).

    1. ای الخیار الثابت فیما اذا تخلّف المبیع عمّا اخبره البائع.

    2. فیکون هذا الخیار، خیار تخلّف الجزء.

    3. ای اوصاف المبیع.

    4. فیکون هذا الخیار، خیار تخلّف الشرط.

    5. ای فلذلک الاشکال فی أنّ المتخلّف فی الحقیقة هل هو جزء المبیع أو وصفٌ من أوصافه؟

    6. ای من الثمن.

    7. ای نسبة تلک الحصّة من الثمن الی کلّ الثمن.

    8. این عبارت مسامحه داشته و بهتر بود می فرمودند: «کنسبة الموجود من الاجزاء الی ما اخبره البائع من المقدار».

    9. وجه ابتناء اختلاف در جواز امضاء بیع مبیعی که مغایر با مقدار اعلامی بائع می باشد به کلّ ثمن یا جواز امضاء به بعضی از ثمن که در واقع در مقابل مبیع قرار می گیرد، نه به کلّ ثمن بر این مسأله که آیا تخلّف مقدار مبیع از مقدار اعلامی بائع، از قبیل تخلّف وصف بوده و خیار وصف در آن ثابت است یا از قبیل تخلّف جزء بوده و خیار جزء در آن ثابت است آن است که در صورتی که خیار ثابت در صورت تخلّف مقدار مبیع از مقدار اعلامی بائع، خیار تخلّف جزء باشد، از آنجا که ثمن در مقابل عین مبیع قرار می گیرد، نسبت به اجزاء آن تقسیط شده و مشتری صرفاً می تواند معامله را نسبت به مقداری از ثمن امضاء نماید که در مقابل مقدار واقعی مبیع قرار گرفته است؛ امّا در صورتی که خیار ثابت در صورت تخلّف مقدار مبیع از مقدار اعلامی بائع، خیار تخلّف وصف باشد، از آنجا که عند العقلاء، هیچ جزئی از ثمن در مقابل اوصاف قرار نمی گیرد و اوصاف کمالیّه مبیع مثل کاتب بودن عبد نهایتاً موجب رغبت بیشتر مشتری نسبت به خرید این عبد می شوند و این رغبت بیشتر باعث می شود ثمن بیشتری را در مقابل عین این عبد پرداخت نمایند، لذا کلّ ثمن در مقابل همین مقدار واقعی مبیع قرار گرفته و هیچ بخشی از ثمن در مقابل وصف اکثر بودن مبیع به مقداری که بائع اعلام نموده است نمی باشد و لذا مشتری نهایتاً می تواند بیع همین مقدار واقعی مبیع را در مقابل کلّ ثمن امضاء نماید.

    10. ای مسألة أنّ هذا الخیار الثابت فیما اذا تخلّف المبیع عمّا اخبره البائع، خیار تخلّف الجزء أو خیار تخلّف الوصف.

 

متن کتاب: ثمّ إنّ فی حكم إخبار البائع بالكیل و الوزن (1) من حیث ثبوت الخیار عند تبین الخلاف، كلّ ما یكون طریقاً عرفیاً إلى مقدار المبیع و أُوقِعَ العقد بناءً علیه، كما إذا جعلنا الكیل فی المعدود و الموزون طریقاً إلى عدّه أو وزنه (2).

    1. ای فی الکیل فی المکیل و الوزن فی الموزون.

    2. بنا بر این اگر در کالای معدود، بایع یک کیل از کالا را بشمارد و بعد، کلّ کالا را کیل نموده و تعداد اکیال را در عددی که در کیل اوّل شمرده بود ضرب نماید، مثلاً بایع بگوید هر کیل گردو، 100 عدد گردو جا می گیرد و این گردو، 10 کیل است، پس هزار عدد گردو به تو می فروشم و مشتری بعد از بیع، متوجّه شود تعداد گردوها کمتر بوده است، از آنجا که طریق قرار دادن کیل برای عدّ، عرفی می باشد، لذا حکم اخبار بائع به کیل و وزن در مکیل و موزون ثابت بوده و مشتری خیار تخلّف وصف یا جزء خواهد داشت؛

کما اینکه اگر در کالای موزون، بایع یک کیل از کالا را وزن نماید و بعد، کلّ کالا را کیل نموده و تعداد اکیال را در وزن کیل اوّل ضرب نماید، مثلاً بگوید هر کیل برنج، 100 کیلو است و این برنج، 10 کیل است، پس هزار کیلو برنج به تو می فروشم و مشتری بعد از بیع، متوجّه شود وزن برنج کمتر بوده است، از آنجا که طریق قرار دادن کیل برای وزن، عرفی می باشد، لذا حکم اخبار بائع به کیل در مکیل و وزن در موزون ثابت بوده و مشتری خیار تخلّف وصف یا جزء خواهد داشت.

logo