« فهرست دروس
درس تفسیر استاد محسن ملکی

1404/07/09

بسم الله الرحمن الرحیم

آیات 190-194 /سوره آل عمران /معاد در قرآن

 

موضوع: معاد در قرآن/سوره آل عمران /آیات 190-194

 

ادامه آیه شریفه ۱۹۱ ﴿سُبحانَکَ فَقِنا عذابَ النَّار﴾. کلمه ﴿سُبحانَکَ﴾ که در جلسه قبل بررسی شد.

 

ورود به بحث ﴿فَقِنا﴾

امروز به این ﴿فَقِنا﴾ می‌پردازیم. این فاء، فاءِ تفریع است که حکایت از ترتّب ما بعد بر ما قبل دارد. ما قبل، مهم‌ترین چیزی که در آیه شریفه خداوند متعال از زبان عارفین بیان کرد این بود: ﴿رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا سُبحانَکَ ﴾[1]

این دو جمله بود: ﴿رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا﴾جمله‌ای مستقل. ﴿سُبحانَکَ﴾ جمله‌ای دیگر، که خودش نیز جمله است؛ چون ﴿سُبحانَکَ﴾ مقدّر دارد، یعنی «أسبّح لک سبحانک». توضیح دادیم که مفهوم آن مطلق نوعی است. خب، بعد از این حالت، که در اوجِ گویا معرفت است، گوینده می‌گوید: ﴿سُبحانَکَ﴾. و بعد هم باز استغفار می‌کند، گویا می‌گوید: ﴿سُبحانَکَ﴾که گذشت.

 

بررسی عبارت ﴿ فَقِنا عذابَ النَّار﴾

این ﴿فَقِنا﴾ یعنی: پس ما را از عذاب نگاه بدار. تو حرف‌ها با عذاب سازگار نبوده؛ این جملات قبلی همه‌اش عبادت است، همه‌اش خیر است، همه‌اش ثواب است. پس چرا یک‌دفعه می‌گوید: ﴿فَقِنا عذابَ النَّار﴾ ؟

وجوه تفریع

سه وجه احتمال می‌رود:

وجه اول: این است که حالت گذشته، حالت اعتراف به اینکه این خلقت حق است و اعتراف به پاکی و منزهیت حضرت حق بود.

خود اعتراف کردن و توبه کردن و توصیف حضرت پروردگار و تسبیح، دو بخش داشت: توصیف: ﴿سُبحانَکَ﴾ تسبیح: ﴿سُبحانَکَ﴾ گرچه هر دو در عالم واقع جنسشان یک چیز است و آن، تنزیه است؛ پاک دانستن حضرت حق از هر عیبی. خود این حالت که انسان خود را لایق بداند که موصِف حضرت حق باشد و بعد هم مسبِّح او، اگر کسی خوب بیندیشد و بگوید: بله، شد؛ هم موصِف شدم و هم مسبِّح، و از این حالت سرمست شود، این خود بی‌معرفتی است. این همان داستان است: «حَسَنَاتُ اَلْأَبْرَارِ سَيِّئَاتُ اَلْمُقَرَّبِينَ»[2] .

مقربین که همان معصومین‌اند، کار خوب درجه یکشان را گناه حساب می‌کردند. کار خوب درجه یک، مال ابرار است. از این رو گریه‌های ائمه علیهم‌السلام، چون حضرت سجاد و حضرت امیر در دعای کمیل، چنین است که گویا گناهکار درجه یک هستند. آنان خود را همیشه مقصر می‌دانستند. این همان مضمون دعاهاست: «لاَ تَجْعَلْنِي مِنَ اَلْمُعَارِينَ وَ لاَ تُخْرِجْنِي مِنَ اَلتَّقْصِيرِ»[3]

این حالت، حالت مقربین است؛ حسنات را هم ناقص می‌شمارند. ما که پیرو مقربین هستیم، باید در همین سبک زندگی کنیم.اگر روزی حالی خوش پیدا کردیم، احساس کردیم عبد خدا شدیم و ارتباطمان با خدا اصلاح شد و شأنی یافتیم، باز هم باید بگوییم: مقصرم. باز هم باید طلب دفع و رفع کنیم.

دفع و رفعِ چه؟ عذاب. چراکه همچنان مستحق عقوبتم.

من کجا و خالق کجا؟ من ممکن‌الوجود کجا و واجب‌الوجود کجا؟ من ناقص معلول کجا و علت غنی بالذات، صمد لم یلد و لم یولد کجا؟

مقام جمع الجمعیِ همه صفات و اسماء کجا و من کجا؟ با لفظ اینها را نمی‌توان بیان کرد. پس دوباره برمی‌گردم، یک پله می‌روم بالا. یعنی موَصِفیت و مسبِّحیت خودم را گناه می‌شمارم. می‌گویم: ﴿فَقِنا عذابَ النَّار﴾. می‌گویم: خدایا ما را مجازات مکن، من مستحق مجازاتم. من را از عذابت دور کن.

این طلب، طلبِ دفع و رفع نسبت به عذاب است. این خودش باز یک پله بالاتر است از همان موصِفیت و مسبِّحیت. این مشخص است که در دنده مقربین افتاده است. مقربِ حقیقی که نمی‌تواند باشم، چون معصوم نیستم.

اما این مسئله تبعیت و پیروی از معصومان است که اینجا خودش را نشان می‌دهد. یعنی این آیه را می‌توان در بعد معارف در مسیر معصومان انداخت و خودمان را موعظه و نصیحت کنیم که باید این شکلی باشیم.

قد و قواره این آیه، مال معصومین است. این سبک سخن گفتن، سخنِ اولِ معصومین علیهم‌السلام است: وقتی توصیف می‌کنند حضرت حق را، تسبیح می‌کنند، عبادت می‌کنند، بندگی می‌کنند، در اوج بندگی باز خود را مقصر می‌دانند.

 

وجه دوم: مسئله تعریض به ثواب

یعنی برعکس قبل. حالا خدایا! حالا که این‌گونه شد ــ این همه حق است﴿مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا﴾ و تو هم منزه هستی ــ ذکر نور آدم را امیدوار می‌کند. ذکر نور، انسان را وقتی که در نور مستغرق می‌شود و مشغول نور می‌شود، امیدوار می‌گرداند. خب امیدواری در بین عبد و مولا، آن هم مولایی که غنی بالذات است، به چه چیزی است؟ به طلب ثواب. ثواب چیز دیگری نیست؛ در این عالم اگر بخواهیم چیزی از خدا بگیریم باید ثواب بگیریم.

خب ثواب چیست؟ همان دفع عذاب. پس دفع عذاب، به معنای تعریض به ثواب است. یعنی طلب ثواب همان دوری از عذاب است و خودش می‌شود ثواب با این نگاه.

 

وجه سوم: اتصال دعا به اعتراف

اتصال دو طاعت: یک طاعت انسان نسبت به خدا. یا اطاعت انسان نسبت به خدا.

دعا «الدعا مخ العبادة»[4] بالاترین است: «لایملک الا دعا». ما نسبت به پروردگار چه چیزی داریم و چه کاری می‌توانیم انجام دهیم؟ برای خدا چه کار می‌کنیم؟ فقط دعا.

خب این ﴿فَقِنا﴾ دعاست که متصل شده به اعتراف. اعتراف که طاعت خداوند نسبت به انسان است، خداوند اطاعت عبد خودش را وقتی که می‌گوید ببخش، می‌بخشد. زیرا اعتراف یعنی استغفار. اعتراف یعنی اظهار اینکه من گنهکارم. اعتراف به اینکه من هیچم و هرچه هست تویی: ﴿مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا سُبحانَکَ﴾. ﴿سُبحانَکَ﴾ که اعتراف بود. وقتی انسان اعتراف می‌کند، عبد بر مولای خودش حق پیدا می‌کند. حق او این است که اگر چیزی خواست، آن را ادا کند.

پس می‌شود این قبل از فاء و بعد از فاء: قبل از فاء: طاعت خدا از انسان. بعد از فاء: طاعت عبد از الله تبارک و تعالی که می‌شود دعا

 

نظر مرحوم شیخ طوسی درباره جمله ﴿مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا﴾

مرحوم شیخ طوسی[5] نسبت به این جمله نکته‌ای دارند و می‌فرمایند: این آیه شریفه یکی از آیاتی است که دلالت دارد برای اینکه خداوند متعال قبیح نمی‌آفریند: ﴿مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا﴾. هرچه در این عالم شر است، آفریده خدا نیست. شرور چون شرور باطل‌اند. قبائح هر قبیحی که وجود دارد، خداوند متعال آن را نیافریده است به هیچ وجه. آنچه ما قبیح می‌شماریم یا به غلط قبیح می‌شماریم یا اگر قبحی هم دارد، به خاطر مخلوق است نه به خاطر خالق. فسادی که بشر در هستی درست می‌کند، مربوط به خود بشر است. شیطان، به ذات، خیر محض است؛ شر او مربوط به رفتار خودش است و الا خود شیطان از مخلوقات خداست و بالذات مفید برای هستی. بنابراین، هر چیزی که شر یا قبیح تصور شود، طبق این آیه حق نداریم به الله تبارک و تعالی اضافه کنیم. الله هرچه از او صادر می‌شود، حق محض است.

﴿مَا خَلَقْتَ﴾ که خلق هم به معنای مصدر گرفته شده است، باطل نیست؛ در خلق تصور بطلان یا تصور قبیح نمی‌شود.

 

این نکته توسط مرحوم شیخ طوسی در کتاب تبیان اشاره شده است.


logo