« فهرست دروس
درس تفسیر استاد محسن ملکی

1404/07/02

بسم الله الرحمن الرحیم

آیات 190-194 /سوره آل عمران /معاد در قرآن

 

موضوع: معاد در قرآن/سوره آل عمران /آیات 190-194

 

بحث تفسیر و تدبر در قرآن، به ویژه آیهٔ ۱۹۱ از سورهٔ آل‌عمران، تحت عنوان آیاتِ معاد مطرح می‌شود. امسال، مدرسهٔ حضرت آیت‌الله خوئی از اینجانب درخواست کرد که عنوان را تغییر دهیم و به جای معاد در قرآن از «آیاتِ معاد» استفاده شود. در این رویکرد، آیاتی که مربوط به معاد هستند بررسی می‌شوند و مباحث گوناگونی پیرامون آن‌ها مطرح می‌گردد؛ زیرا این بحث صرفاً اعتقادی نیست که تنها معاد را از نظر اعتقادی بررسی کنیم. روش پیشنهادی این است که ابتدا آیه خوانده شود و سپس به مباحث مربوط به معاد پرداخته شود، نه اینکه تنها آیهٔ معاد مورد بررسی قرار گیرد. در این فرآیند: معاد به‌طور کلی بیان می‌شود، نکات ادبیاتی، لغوی و امثال آن نیز بررسی می‌شود، که در واقع نوعی تدبر در کلام حضرت حق، تبارک و تعالی محسوب می‌گردد. این رویکرد سبب می‌شود تا مطالعهٔ معاد صرفاً به بحث اعتقادی محدود نشود و امکان بررسی ادبیات، لغت و مفاهیم عمیق قرآن فراهم گردد.

تفسیر و تدبر در قرآن: آیهٔ ۱۹۱ سورهٔ آل‌عمران

در جلسهٔ قبل، آیهٔ ۱۹۱ سورهٔ آل‌عمران أعوذ بالله من الشیطان الرجیم: ﴿رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا﴾ [1] مورد بحث قرار گرفت و توضیح داده شد که کلمهٔ هذَا به چه چیزی برمی‌گردد.

بررسی واژهٔ «سبحانک»

لغت‌شناسی: کلمهٔ سُبحان از نظر لغوی بر وزن فُعْلان است، مشابه کلمهٔ غُفران که مصدر محسوب می‌شود و به معنای منزه کردن است. در منابع عربی، الف و نون در مصادر غالباً برای تأکید اضافه می‌شود. بنابراین: در غُفران، وزن مصدر نشان‌دهندهٔ معنای اصلی فعل است. در سُبحان، الف و نون برای تأکید اضافه شده است و خود مصدر نیز اصولاً حالت تأکیدی دارد.

اهمیت معنایی در قرآن

کلمهٔ سبحان در قرآن کریم برای تأکید ارتباط انسان با خدا و معاملهٔ انسان با خدا به کار رفته است. به عبارت دیگر، این واژه نوعی تأکید در تسبیح محسوب می‌شود و نشان‌دهندهٔ باب فعلی است که تاکید معنایی آن اهمیت ویژه در عبادت و ذکر خدا دارد.

عبارت «أُسَبِّحُ سبحانک»

در ادامهٔ بحث واژهٔ سبحان، به عبارت «أُسَبِّحُ سبحانک» پرداخته می‌شود. این عبارت غالباً همراه با الله («سبحان الله») یا با ضمیر «سبحانه و تعالی» به کار می‌رود. تسبیح در اینجا وارد باب تفعیل شده و از سَبَحَ به معنای تنزیه و تطهیر مشتق می‌شود.

تحلیل دستوری و معنایی

مفعول نوعی: کلمهٔ سبحان در این عبارت غالباً به عنوان مفعول نوعی برای تسبیح به کار رفته است. در ادبیات عرب، مفعول نوعی اضافه می‌شود و بر اساس مضاف‌الیه‌اش معنا پیدا می‌کند. مثال: «أُسَبِّحُ سبحانک» یعنی «تو را به نوعی که خودت منزه می‌دانی، منزه می‌کنم».

مفهوم معرفتی: مفهوم کلیدی این عبارت این است که انسان به شکل واقعی توانایی منزه دانستن خدا را ندارد؛ بلکه تسبیح و تنزیه را به خود خدا تفویض می‌کند. این همان معنای «مفهوم مطلق مفعول نوعی» است: انسان تسبیح می‌کند، اما این تسبیح مطابق با درک و تقدیر محدود انسانی نیست، بلکه مطابق با نوع تسبیح و تنزیه‌ای است که خداوند ذاتاً اهل آن است. این معنا شبیه دعای «اللهم صل علی محمد و آل محمد بعدد ما أحاط به علمک» یا «عرفنی نفسک[2] » است که انسان می‌گوید: «انت دللتنی علیک» نمی‌توانم خودت را به‌طور کامل بشناسم یا منزه بدانم، ولی تسبیح و معرفت خود را به تو تفویض می‌کنم.

نتیجه‌گیری: عبارت «أُسَبِّحُ سبحانک» نشان‌دهندهٔ تسبیح تفویضی است: تسبیح از سوی انسان انجام می‌شود، اما به نحوی که خود خدا آن را تأیید می‌کند. از دیدگاه دستوری، مفعول نوعی است که با مضاف‌الیه معنا پیدا می‌کند. از دیدگاه معرفتی، مفهوم مطلق نوعی دارد، و در ذات خود دارای تأکید و التفات به قدرت خداوند است. دیگر اوج تاکید این است: خدایا، خودت به جای من خودت را تنزیه و منزه کن؛ این از جهت ظاهر عبارت است.

ریشه لغوی کلمهٔ «سبح»

اما از جهت ریشه، این کلمه سبح در لغت به معنای حرکت تند در آب است و به کسی که شنا می‌کند، سباحه گفته می‌شود. این معنای ریشه‌ای در تسبیح نیز وجود دارد، یعنی حرکت تند در عبادت؛ سریع‌ترین نوع حرکت انسان در عبادت، تسبیح است. به عبارت دیگر، شاید اولین میدان و قرارگاه برای عبادت حقیقی الله تبارک و تعالی این است که انسان به مقام تسبیح برسد. تسبیح یعنی تنزیه. این مفهوم در آیهٔ الکرسی نیز آمده است: ﴿یکفر بالطاغوت﴾[3] ؛ این کفر به طاغوت، خود نوعی تنزیه در رابطه با پروردگار است. هر عیبی و نقصی که، خدای نکرده، در فکر و ذهن انسان بیاید، طاغوتی محسوب می‌شود. کفر به طاغوت، همان تسبیح و تنزیه است، و ریشهٔ توحید نیز در تسبیح نهفته است. هم جمادات و نباتات و همهٔ حیوانات در قرآن آمده است: «﴿وَإِن مِن شَیءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[4]

حرکت تند در عبادت یعنی اینکه انسان کاری کند که زود به کمال برسد. انسان زمانی به کمال می‌رسد که عقل او کامل شود و اولین گام را بردارد، یعنی خدا را از هر عیبی و نقصی پاک بداند؛ این، خود کمال است. کمال حقیقی یعنی اینکه نقص‌ها برداشته شوند. انسان‌ها به طور طبیعی کمال‌گرا هستند و همه به دنبال آن می‌روند. از نظر فطرت، انسان به دنبال مال و دنیا است تا زیادتر شود؛ زیرا ذات او کمال‌طلب است. اما انسان به دلیل اشتباه و خطا ممکن است راه را گم کند. دین و معارف آسمانی آمده‌اند تا جلوی خطا را بگیرند و به انسان بیاموزند که کمال حقیقی در عبودیت است، و نقطه صفر آن نیز تسبیح است.

بنابراین، بدانی که خالق تو از هر عیبی منزه است؛ وقتی این را فهمیدی، کمال‌طلبی تو ایجاب می‌کند که در زندگی خود نیز اهل تنزیه باشی، خودت را از رذائل و عیب و نقص پاک کنی و جلو عیب و نقص‌ها را بگیری. این تسبیح، در حقیقت، جاری در زندگی انسان است.

تجلی تسبیح در وجود انسان

خب، این تسبیح به سه صورت در وجود انسان تجسم پیدا می‌کند: اول: زبان (یکی کاره کاری که حکایت دارد از اینکه انسان خدا را منزه از عیب و نقص می‌داند.) دوم. اعمال (اصولاً همه کارهایی که ما خوب انجام می‌دهیم، ذاتش تسبیح است.) و سوم، قصد و نیت‌های درون.

سوالی که اینجا مطرح می‌شود این است که چرا ﴿سُبحانَکَ﴾ بعد از آیهٔ ﴿رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا﴾ آمده و چه ارتباطی دارد.

پاسخ: وقتی گفته می‌شود ﴿رَبَّنَا مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا﴾ و بعد یکدفعه ﴿سُبحانَکَ﴾می‌آید، این به معنای تاکید بر تنزیه است. بعد از تنزیه، نهایتاً تنزیه قبلی تأکید می‌شود.

دو معنا

۱. تنزیه مستقل خداوند: تو از این تنزیه من مبرا هستی؛ تنزیه من ناقص است و تو باید خودت را تنزیه کنی.

۲. واگذار کردن تسبیح حقیقی به خداوند: خود اینکه گفته می‌شود ﴿مَا خَلَقْتَ هَذَا بَاطِلًا﴾ خودش نوعی تسبیح ممکن‌الوجود است. با افزودن ﴿سُبحانَکَ﴾، این تسبیح واجب‌الوجود می‌شود، یعنی واگذار کردن تسبیح حقیقی به الله تبارک و تعالی.

از اینجا یک نکته کشف می‌شود: در تسبیحات اربعه، رکعت سوم و چهارم که می‌خوانیم «سبحان الله و الحمد الله و لا اله الا الله و الله اکبر»، اول تسبیح آمده و آخر تکبیر. این جایگزین سوره حمد است طبق فقه.

علت ترتیب تسبیح و تکبیر در تسبیحات اربعه

علتش همین تبرئه کردن و پاک کردن خدا از هر چیزی است: ابتدا تنزیه‌ها و در آخر تکبیر

در ﴿سُبحانَکَ﴾که گفته می‌شود «سبحان الله»، تسبیح به خدا واگذار شده است. الا اینکه در آخر گفته می‌شود که با اینکه واگذار کردن به خود تو است، ولی به زبان من جاری شده؛ بنابراین تنزیه من و تسبیح من شد، یعنی یک توصیف.

اهل بیت علیهم السلام فرمودند وقتی می‌گویید الله اکبر، نگویید «الله اکبر من کل شی»، بلکه بگویید «الله اکبر من أن یوصف[5] ». یعنی خدا بزرگ‌تر است از آنکه توصیف شود.

اول و آخر تسبیحات اربعه دارای نکته است و اوج تجسم معرفتی آن در تنزیه است. یعنی کفر به طاغوت نیز محسوب می‌شود. برای اینکه انسان به فضائل اخلاقی دست یابد، ابتدا باید رذائل اخلاقی را دور کند. تا رذائل پاک نشود، فضائل وارد وجود انسان نمی‌شوند.

مسبحات در قرآن

از همین جهت، مسبحات در قرآن مطرح شده‌اند. از نظر علمای شیعه، مسبحات خمس مهم است: پنج سوره که به تسبیح خداوند اشاره دارند: سوره حدید، سوره حشر، سوره صف، سوره جمعه، سوره تغابن. مرحوم علامه مجلسی نقل می‌کند که مرحوم شیخ طوسی این پنج سوره را مسبحات خمس نامیده‌اند. مرحوم علامه در تفسیر المیزان همین پنج سوره را مطرح می‌کند و می‌گوید: «استاد مرحوم قاضی معتقد بود که شش سوره است و «اعلی» را به آن اضافه کرد.

به سبح، اسم صیغه امر داده شده است، ولی روایت خاصی ندارد و در کلمات فقها نیامده است؛ بنابراین در کلمات فقها، پنج سوره معتبر شناخته شده‌اند. ششم: «اعلی» و دیگری: اضافه کردن سبحان، کلمه‌ای که در ابتدای سوره اسراء آمده است: ﴿سبحان الذی اسراء….﴾[6]

در کلمات اهل سنت نیز برخی اشاره کرده‌اند، اما روایتی دقیق از پیامبر نقل نشده است. نسبت داده شده به برخی علماء سنی که گفته‌اند هفت سوره محسوب می‌شود، یعنی هر سوره‌ای که با کلمهٔ سبح یا مادهٔ سبح شروع شده باشد، می‌تواند جزء مسبحات باشد.

روایت از حضرت باقر علیه‌السلامدر کتاب کافی، جلد دو، صفحه ۶۲۰ آمده است: قال سمعت اباجعفر علیه السلام یقول: «مَنْ قَرَأَ اَلْمُسَبِّحَاتِ كُلَّهَا قَبْلَ أَنْ يَنَامَ لَمْ يَمُتْ حَتَّى يُدْرِكَ اَلْقَائِمَ وَ إِنْ مَاتَ كَانَ فِي جِوَارِ مُحَمَّدٍ اَلنَّبِيِّ صَلَّى اَللَّهُ عَلَيْهِ وَ آلِهِ»[7] این روایت نشان‌دهندهٔ فضیلت خواندن مسبحات قبل از خواب است.

ترتیب سوره‌ها

طبق ترتیب قرآن: حدید، حشر، صف، جمعه، تغابن. دو سورهٔ دیگر، بر اساس ذوق و سلیقهٔ بعضی افراد اضافه شده‌اند و در متون فقها به صورت قطعی نیامده‌اند.

این بحث تسبیح از مطالب مهمی است که باید مورد توجه قرار گیرد. گاهی مثال می‌آورند که صلوات را به میدان تعصبی می‌آورند. دقت کنید: صلوات ذکر عجیبی است و در سطح بالایی قرار دارد، همان که تبلیغ می‌کنند. اما اینطور نیست که جای ذکر سبحان الله را بگیرد. به عبارت دیگر، اگر صلوات بفرستی، از سبحان الله قوی‌تر نیست.

از جهت شور، صلوات اثر دارد، ولی از جهت شعور، اگر انسان به مقام تسبیح نرسد، صلوات او هم فایده ندارد و صرفاً ظاهری می‌شود. عبادت‌هایی که زبانی هستند، مانند صلوات یا مناسک، زمانی کاربرد جدی پیدا می‌کنند که قلب و جان برای تنزیه پروردگار آماده باشد و درون انسان پاک باشد. هیچ گونه نقص، عیب یا سوءظن به الله نباید وجود داشته باشد. در مسائل اخلاقی، سوءظن به خدا ممکن است اتفاق بیفتد، مثلاً وقتی انسان می‌پرسد چرا خدا این کار را انجام می‌دهد. این سوءظن‌ها باید کنار گذاشته شود.

تسبیح در قرآن و نماز

مقام تسلیم و قلب سلیم وابسته به تسبیح است: ﴿وَإِن مِن شَیءٍ إِلَّا یُسَبِّحُ بِحَمْدِهِ﴾[8] در دو رکن نماز نیز، مأمور به ذکر شده‌ایم: «سبحان ربی العظیم» و «سبحان ربی الاعلی».

اهمیت رویکرد فقهی و اصولی

خداوند منان توفیق بهره‌وری، تدبر و استفاده از قرآن را به ما بدهد، ولی با محوریت فقه و اصول. برخی افراد بسیار به ذکر قرآن تأکید می‌کنند و می‌گویند «قرآن، قرآن، قرآن»، ولی این به خودی خود کافی نیست و می‌شود «حسبنا کتاب الله».

قرآنی که در فرهنگ اهل بیت علیهم‌السلام مطرح است، بر پایه دقت‌های دقیق اصولی و فقهی است: اصول بالاخص مباحث الفاظ، مباحث حجت و انطباق آن‌ها با فروع دین.

قرآن قرار است ما را در بعد عملی هدایت کند. برای فهم صحیح آن، ابزار لازم، یعنی فقه و اصول ضروری است. افرادی می‌گویند قرآن مهجور است، ولی آن‌ها صرفاً فقه و اصول را مطالعه می‌کنند. وقتی فقهای حوزه وارد مباحث کل قرآن می‌شوند، با همان گرایش‌ها، عمیقاً وارد حلاجی و تحلیل می‌شوند. کتاب البیان مرحوم آقای خوئی، اگر ادامه پیدا می‌کرد، شاید بسیار متفاوت‌تر، مفصل‌تر، دقیق‌تر و پردامنه‌تر از المیزان مرحوم علامه می‌شد. دلیل آن این است که فقها وقتی وارد می‌شوند، روایات و الفاظ را حلاجی می‌کنند و در بحث اصول بررسی می‌کنند: عقلی هست یا نیست، ملازمه عقلی یا غیر ملازمه عقلی، مستقلات عقلی یا غیر آن. این روند یک نوع تحلیل دقیق و ابزارمند در اذهان پدید می‌آورد که وقتی وارد قرآن شود، حرف اول را می‌زند. با گرایش فقه و اصول و تقویت فقه در حوزه، به قرآن می‌پردازیم، زیرا: فهم قرآن فقه القرآن است و فقه بدون اصول معنا ندارد.

 


logo