« فهرست دروس
درس تفسیر استاد محسن ملکی

1403/09/28

بسم الله الرحمن الرحیم

آیه 185/سوره آل عمران /معاد در قرآن

 

موضوع: معاد در قرآن/سوره آل عمران /آیه 185

﴿افلا یتدبرون القران﴾ به شکل اصطلاحی در بعضی آیات شریفه قرآن در مورد معاد تدبر می کنیم و رسیدیم به آیه ﴿کل نفس ذائقه الموت﴾ که در آن واکاوی می نماییم

نفسی که در این آیه شریفه آمده نفس بخاری است برای تکمیل بحث در ادامه جلسه گذشته بنده فرمایش علامه طباطبایی را در نهایه آوردم که به پیروی از فلاسفه می فرماید:« اما النفس المجرده » یعنی مجرد از ماده در اینجا می خواهیم بفهمیم ﴿کل نفس ذائقه الموت﴾ از جهت علمی چیست؟ آیا نفس مجرد است یا غیر مجرد

تا اینجا طوری وانمود شده که نفس منظور نفس بخاری است یعنی نفسی که نه مادی محض است و نه روح الهی بلکه برزخی است واسطه بین روح الهی که خدا در انسان دمیده با بدن؛ بنظر می رسد فرمایشات علامه طباطبایی می خواهد همان نفس لطیف شده را بگوید ایشان می فرماید:« فهی باعتبار انها فصل للنوع حیثیتها حیثیة الوجود الناعتی و قد عرفت ان لا ماهیة للوجود الناعتی » نفس فصل برای نوع (انسان) است تا می گوید فصل به ذهن می آید عقل و نفسی که جنبه عقلانیت دارد حس و درک دارد و بعد می گوید حیثیت آن حیثیت وجود ناعتی است که در مقابل آن وجود منعوتی می باشد وجود ناعتی این است که ماهیت نداشته و فقط وجود است در اصطلاح فلسفه به آن صورت گفته می شود یعنی گویا نفس صرف الوجود است که صرف الوجود دیگر ماهیت ندارد وقتی ماهیت نداشت از اینجا دریچه تجرد باز می شود که وجودی است مجرد آمده تا ماهیت را جلوه دهد « و اما من حیث تجردها فی ذاتها فان تجردها مصحح وجودها لنفسها » نفس مجرد است تا وجود خود را اثبات نماید «کما انها موجودة فی نفسها و هی تمام حقیقة النوع » نفس عرض نیست و در خود موجود است نفس تمام حقیقت نوع است بخاطر اینکه فصل تمام حقیقت انسان است این در منطق و فلسفه ثابت است که فصل اشیاء تمام حقیقت آن اشیاء است لذا می گویند "شیئیة شیء بصورته" یعنی انسانیت انسان به ناطقیت اوست « فیصدق علیها الجوهر» چون وجودش در ذات خود اوست جوهر بر او صادق است نهایتا جوهر مجرد « فتکون هی النوع الجوهری» نفس می شود نوع جوهری «الذی کانت جزءاً صوریّاً له و لیست بصورة »خودش صورت نیست اما جزء صوری است « لاینافیه کون وجودها للماده ایضا » با این بیان نفس یک وجود مجرد شد پس این بدن چیست؟ می فرماید اشکال ندارد که نفس مجرد وجودش برای ماده باشد « فان هذا التعلق انما هو فی مقام الفعل دون الذات » این تعلق نفس مجرد به بدن در مقام فعلیت وجود است نه در ذات آن زیرا نفس در ذات نیاز به ماده ندارد « فهی مادیه فی فعلها لا فی ذاتها »این قسمت مطلب مورد بحث ماست که نفس در مقام فعل مادی است نه در مقام ذاتش، در مقام ذات جوهر مجرد است و در مقام فعل و تحقق در خارج بدون ماده تحقق پیدا نمی کند « هذا علی القول بکون النفس المجردة روحانیة الحدوث والبقا » در جلسه گذشته گفتیم فلاسفه می گویند "النفس جسمانیة الحدوث، روحانیه البقا" این عبارت را آوردم تا آن کلام تکمیل شود می فرماید این توضیحی که بیان کردم طبق قول به این بیان است که "النفس المجرده روحانیه الحدوث والبقا" که نفس هم روحانیة الحدوث است چون مجرده است و هم روحانیه البقا است چون بعد از جدا شدن از قالب تن باقی می ماند « کما علیه المشاؤون » فلاسفه مشائی این گونه گفته اند که بنظر می رسد کلامشان مطابق با واقع است اینکه نفس از جهت وجود روحانی است حدوثا و بقاءاً حتی نفسی که تعلق به ماده دارد و واسطه است بین روح اعظم و روح اصغر (ما روح را در بحث فعلی به دو قسم تقسیم می کنیم روح اعظم روح خدادادی است و روح اصغر روحی است که در کالبد ما می جنبد و بر قلب صنوبری ما سوار می شود) « و اما علی القول بکونها جسمانیة الحدوث روحانیه البقا فهی تتجرد فی ذاتها اولا و هی بعد متعلقة بالماده فعلا ثم تتجرد عنها فی فعلها ایضا بمفارقة البدن» [1]

از این عبارات و شبه آنها که در کتاب ملاصدرا وجود دارد و می گوید «فالنفس شیء یصیر الحیوان به حیوان و النبات به نبات» فهمیده می شود علی کل حال چیزی که در کالبد بدن ما هست شیء لطیفی است که بر جسم ما سوار می شود و بر قلب صنوبری ما استوار است و می شود پل ارتباطی بین روح اعظم و بدن که آن موجود لطیف حس می کند و درد را می چشد و متالم می شود و آزار می بیند و زمانی که می میریم "ذائقه الموت" می چشد مرگ را؛ چون می چشد پس از بین هم می رود و در ظاهر نابود می گردد و شاهد بر این مطلب عبارت ملاصدرا است که می گوید "فالنفس شیء یصیر الحیوان به حیوان و النبات به نبات" نفس چیزی است که حرف اول وجود یک شیء را می زند حیوان با نفس حیوانی خود حیوان می شود و نبات با نفس نباتی خود نبات می شود همچنین انسان با نفس انسانی خود انسان می شود این همان نفس پیش پا افتاده است که یذوق الموت نه آن روح اعظم خدایی که مدتی با ما هست و بعد جدا می گردد

برای تکمیل بحث، ملاصدرا می گوید:« فالنفس مجرده عن الماده و علیه براهین کثیره » یکی از آن ادله و براهین عنوان می دارد اعضای حیوان کم می شود، علم بدن شناسی می گوید سلول های جسم تغییر می کند و از بین می رود بعد به اصطلاح «تستولی علیه الحراره الغریزیه و الاسطقسیه» اسطقس به عنصر گفته می شود و به چهار نوع است: حرارت برودت رطوبت یبوست یعنی عناصر اربعه که تاثیر می گذارند و جسم را از بین می برند « و ذلک الحیوان باق بشخص فی الاحوال » ولی حیوان با تغییر این عناصر باقی است و آن حقیقت نفس حیوان باقی می ماند « فعلمنا ان هویته مغایرة للبنیة المحسوسه » می فهمیم که حیوانیت حیوان به اجزاء آن نیست

این نفس که می گوید من هستم یعنی جسم نیست چیزی است که جسم را سوار شده و از آن استفاده می کند ﴿کل نفس ذائقه الموت﴾ در برداشت عرفی و اولی ما همین نفس لطیف است

انما الکلام در بحث معاد است که در حشر انسان چه چیزی محشور می شود یا قائل می شویم به معاد روحانی که همان روح است و یا قائل می شویم به اینکه جسمی که چشیده و نابود شده دوباره زنده می شود همان جوهر مجرد یا جسم لطیف زنده می شود و اجزاء اصلی آن لوازمی که با آن زندگی کرده را می آورد که می شود معاد جسمانی و خود مرحوم ملاصدرا که به ایشان منسوب است معاد روحانی و جسمانی را قبول ندارد این مساله را قبول دارد و می گوید جسمانی است اما جسمانیةٌ برزخیهٌ جسمانی خاصی است

این جسم لطیف و روح اصغری که در این آیه شریفه وجود دارد و نزدیک به فهم ما آدمیان است باید خلاصه اش کنیم در تعبیر ملاصدرا چیزی که من با آن انسان شدم همان چیز ذائقه الموت که همان نفس و روحی است که سوار بر جسم من است؛ مگر روح مجرد خدایی می تواند سوار بر جسم شود؟ آن روح که خداوند می فرماید﴿قل الروح من امر ربی﴾ نیاز به پل دارد پس باید روحی را بفهمیم که از عالم خلق باشد که آن یک حقیقتی برزخی است بین روح اعظم و بین جسم و کالبد ما که باعث شده آن روح الهی در ما جلوه کند زمانی که خیلی انسان و خدایی می شویم همه کار دست ان روح اعظم است زمانیکه مانند حیوان زندگی می کنیم همان نفس حیوانی و بدنمان وجود دارد ﴿کل نفس ذائقه الموت﴾ بنظر می رسد اگر بخواهیم در حد ظاهر قرآن کریم برداشت کنیم همان نفس حیوانی است که می چشد مرگ را یعنی جداشدن آن از بدن سخت است در حالیکه جداشدن روح رحمانی و روح اعظم از بدن سخت نیست

﴿کل نفس ذائقه الموت﴾ با این توضیحات بیان شد و در نهایت باز هم نمی دانیم عالم واقع آن چیست اگر تمام بحث و مطالب ملاصدرا را بخوانیم در آخر نمی توانیم بگوئیم مطلب را کامل دریافته ایم اینها تمام الفاظ و استعارات است برای پدید آمدن یک سری اقناعات نفسی و قانع شدن و آرام شدن نفس و فهم و درک آن اصلا از راه استدلال امکان ندارد روی همین جهت فلسفه ملاصدر شده است فلسفه متعالیه مشائیت را کنار گذاشته و می رود سراغ اشراق در بسیاری از موارد می گوید من فهمیده ام، آن را انکار نکنید.


logo