« فهرست دروس
درس تفسیر استاد محسن ملکی

1403/08/23

بسم الله الرحمن الرحیم

آیه 185/سوره آل عمران /معاد در قرآن

 

موضوع: معاد در قرآن/سوره آل عمران /آیه 185

جلسه دیگر از تفسیر و توضیح آیات شریفه قرآن را از جوار مرقد مولی الموحدین در ایام فاطمیه سلام الله علیهما به مباحثه و گفتگو می نشینیم خداوند به میمنت و یمن حضور در این مضجع نور برکات وافری را نصیب گوینده و شنونده بفرماید

آیات شریفه را با نگاه به معاد مورد نظر قرار داده و رسیدیم به آیه 185 از سوره مبارکه آل عمران:

﴿كُلُّ نَفْسٍ ذَائِقَةُ الْمَوْتِ﴾

در جلسه گذشته کلمه "کل" بررسی شد و این جلسه نفس را مورد واکاوی قرار می دهیم

کتاب ابوهلال نوشته حسن بن عبدلله بن سعد عسکری که در قرن چهارم بین سالهای 310 و 320 در عسکر منطقه ای در استان خوزستان متولد شده است از جهت مذهب او را هم معتزلی و هم شیعه گفته اند آنچه در این کتاب مهم است اینکه این کتاب شریف فرقهای بین واژه ها و کلمات عربی را تبیین نموده است؛ در رابطه با عقل و نفس و روح این سه واژه را کنار هم گذاشته و توضیح داده است، ابتدا درباره عقل می گوید: « جوهر مجردٌ » عقل جوهر مجردی است از ماده که کلیات را درک می کند از باب عقد البعیر یک نوع محدودیت یا وابستگی و یک نوع عقدی است در درون انسان که این عقد به عنوان اهرمی برای درک کلیات است و به بدن تعلق می گیرد و می شود نفس ناطقه ایشان می گوید در روایات اهل بیت سه معنا برای عقل بیان شده است:

معنای اول: کف استعداد انسان برای تکلیف که نقطه مقابلش جنون است مقداری که انسان بتواند احکام الهی را تحمل نماید و مکلف شود عاقل گفته می شود

معنای دوم: عقل واقعیتی است که سعادت انسان را در دنیا و آخرت تامین می کند و بحث اعتقاد به مبدا و معاد را به دنبال دارد لذا حضرت صادق علیه السلام می فرماید: « مَنْ كَانَ عَاقِلًا كَانَ لَهُ دِينٌ وَ مَنْ كَانَ لَهُ دِينٌ دَخَلَ الْجَنَّةَ » [1]

کسی می تواند متدین شود که عقلش در میدان زندگیش حضور داشته باشد یا در بیان دیگری فرمودند: « مَا عُبِدَ بِهِ الرَّحْمَنُ وَ اكْتُسِبَ بِهِ الْجِنَانُ » [2] عقل آنست که حضرت پروردگار به آن عبادت می شود و وسیله کسب عاقبت بخیری است بنابراین عبودیت در انسان شکل نمی گیرد مگر بر پایه عقل

معنای سوم: عقل در مقابل جهل است « قال ابالحسن الرضا علیه السلام: صَدِيقُ كُلِّ امْرِئٍ عَقْلُهُ وَ عَدُوُّهُ جَهْلُهُ »[3] دوست هر شخص علم او و دشمن او جهل اوست .

تا اینجا مساله عقل را توضیح داده و بعد از آن می رود سراغ نفس و می گوید: نفس اطلاق می شود بر نفس ناطقه همین که می گوئیم من هستم کلمه "من" حکایت از نفس دارد و در معنای دیگری به عقل هم گاهی نفس گفته می شود و معنای سومی که برای نفس آمده روح است یعنی نفس هم بر عقل اطلاق شده و هم بر روح اما روح را به این شکل توضیح می دهد « روح ما به الحیاة و قد تطلق علی النفس »گاهی به نفس نیز روح گفته می شود.

بنده فرمایشات ایشان را به این صورت جمع می کنم: از آنچه از لغت و عرف و اصطلاحات دینی بر می آید اولا نفس و نفَس همان حالتی است که در حیوان وجود دارد نفَس یعنی تنفس و عمل دم و بازدم؛ حالتی که موجود بتواند به شکل خاصی از مجرای شش اکسیژن بگیرد و دی اکسید کربن پس بدهد نفَس گفته می شود که از لوازم حیوان است موجودات از جمادی شروع می شوند سپس نامی بعد از آن حیوان و بعد انسان می شوند نفَس از لوازم حیوانیت است لذا اگر تنفس در موجودی تصور شد اولین قسمت موجود زنده خاص تحقق پیدا می کند که عبارتست از نفس(حیوان) که از نظر لغت و اصطلاح اولین مرحله استعمال نفس، حیوانیت است؛ بُعد حیوانیت انسان را نفس تعریف می کند و حیات انسانی را تعریف می کند اما در مقابل نفس، روح است روح حقیقتی است غیبی که تعلق می گیرد به نفس انسان یعنی نفس حیوانیت ویژه است که فرودگاه و محل روح آدمی است و این روح است که حیوانیت را تبدیل می کند به انسان به عنوان موجود غیبی از جهت روح که خداوند در مورد آن فرمود: ﴿وَيَسْأَلُونَكَ عَنِ الرُّوحِ قُلِ الرُّوحُ مِنْ أَمْرِ رَبِّي﴾ [4] روح از عالم خلق نیست بلکه از عالم امر است برخلاف نفس که از عالم خلق است و توسط انسان قابل تجزیه و تحلیل است اما روح حقیقتی است که علم به آن و حقیقت آن در اختیار الله تبارک و تعالی است وقتی انسان می میرد حیوانیت او معطل می شود اما روح باقی است و از بین نمی رود در مرحله سوم عقل از لوازم ارتباط روح با حیوانیت انسان است وقتی روح که یک حقیقت مجهول و مرموزی است در وجود انسان با حیوانیت انسان ارتباط می گیرد از میان این ارتباط، حقیقتی پدید می آید بنام عقل و قوه درّاکه که حال به چه شکلی تولید می شود از مسائل غیبی است.

در رابطه با تصرفات روح به نفس در انسان و لوازمی که از این تصرف پدید می آید اگر کسی بخواهد بگومگویی داشته باشد واقعی نبوده و پایه علمی دقیق ندارد که بخواهیم آن را در میدان مباحث علمی بیان کنیم ممکن است فلاسفه و اهل عقل مطالبی گفته باشند اما تقریبا نوعی شرح الاسمی است و بیان واقعی ارتباط روح با نفس نیست یعنی نشده است تا به الان کسی بر اساس فرمولهای علمی از مسائل رابطه روح با نفس حقایقی را کشف نماید و آن را به نمایش بگذارد و دیگران بخواهند از آن به عنوان برهان دقیق استفاده کنند که حالت افهام و تفهیم و بیان داشته باشد

نتیجتا آیه شریفه که می فرماید ﴿کل نفس ذائقه الموت﴾ یقینا نفسی که در اینجا آمده نه روح است و نه عقل بلکه همان بُعد حیوانیت است گرچه نفس گاهی به روح و عقل هم اطلاق شده است اما اطلاق آن حقیقی نیست اطلاق و استعمال حقیقی نفس آنجایی است که ما این واژه را استعمال کنیم و اراده کنیم حیوانیت یک انسان را .

مطابق با لغت و اصطلاحات انسان شناسی ترتیب استعمال این سه واژه بر انسان به این صورت است:

1. می گوئیم "الانسان حیوان ناطق " انسانیت نوع و جنس آن حیوانیت است که در ایه جنس را فرموده کل نفس ذائقه الموت حیوانیت انسان می میرد و فانی می شود

2. می گوئیم "الانسان حیوان ناطق" و حیوانیت او نفس است اما ناطقیت بیان دو معنا است در وهله اول ناطقیت بیان روح است زیرا نشان دهنده انسانیت انسان است و آن حقیقتی که خدا در او دمیده است ﴿نفخت من روحی﴾

3. این انسانیت حقیقی که بر پایه ورود روح و دمیده شدن روح خدا در او شکل می گیرد لازمه ای دارد که آن لازمیت عقل است عقل که قوه دراکه انسان است و کلیات را درک می کند از درونِ امتزاج و تعلق روح به نفس پدید می آید نتیجتا ترتیب این گونه شد « الانسان اولا نفس ثانیا روح و ثالثا عاقلٌ » و آیه شریفه بر اساس این بیان که فرمود "کل نفس ذائقة الموت" اشاره به بعد حیوانیت انسان دارد که البته در صورتی که "الموت" را به معنای از بین رفتن و خمود شدن و افول کردن و متلاشی و فانی شدن بگیریم حیوانیت می میرد لکن روح انسان باقی است و عقل که لازمه اتصال روح به جنس است از بین می رود از باب اینکه عرض است و عارض اگر پذیرفتیم که بر اساس یک تحلیل از رابطه روح با نفس عقلانیت تولید می شود با از بین رفتن یک طرف داستان یعنی جسم و نفس، زمینه برای تعقل وجود ندارد ممکن است بگوئیم روح بما هو روح از درون خودش عقلانیت دیده می شود و قابل تصور است نهایتا خود این بحث که آیا عقل از درون روح تراوش می کند از مبهمات مسائل علوم حقیقت شناسی است.

در هر صورت این آیه شریفه را به سه شکل می توانیم معنا کنیم:

اگر موت را به معنای فنا و نابودی بگیریم "کل نفس" می شود حیوانیت انسان

اگر موت را به معنای انتقال بگیریم منتقل شدن انسان از یک نشئه به نشئه دیگر می توان از آن روح را اراده کرد هر روح که در کالبد بدن است مرگ را می چشد یعنی مرگ روح را از این کالبد به عالم ارواح و برزخ منتقل می کند

اگر موت را به معنای معطل کردن قوه دراکه انسان بدانیم پس یعنی هر انسانی می چشد بی درکی و درک نکردن و از دست دادن قوه دراکه را

بنابراین همان طور که در لغت مشاهده کردیم از نفس در این آیه هم حیوانیت و هم روح و هم عقل می تواند اراده شود لکن قوی تر و مدلّل تر این است که از نفس، بُعد حیوانیت انسانی اراده شود که البته از این حیوانیت به کمک عقل استفاده می کند تا در این عالم تصرف کرده و زندگی کند

نکته:

در این آیه "ذائقه" چشیدن است ظاهرا چشیدن به آن معنا است که حیوانیت انسان جداشدن روح را از بعد حیوانی درک می کند و این درک دو قسم است: درک تلخ و درک شیرین؛ اولیاء خدا از این جدایی درک شیرین دارند و غیر اولیاء درکشان تلخ است جدا شدن روح از نفس نوعی چشیدن و درک کردن است از این باب کلمه ذائقه بکار برده شده است اما کلمه ذائقه را که امری وجودی است و ارتباط آن با بحث موت و نفس و عقل و روح ان شااله در جلسه بعد تعقیب خواهیم کرد

نائب الزیاره همه شما بزرگواران هستم در حرم حضرت امیر علیه صلوات الله در این ایام فاطمیه و در جوار علمای اسلام و شخصیت های بزرگ و یاد امام رضوان الله تعالی علیه و فرزندشان آقا مصطفی و همه علمای اسلام را گرامی می داریم در کنار هم زحمت کشیدند و حال ما بر سر سفره علوم آل محمد صلی الله علیه و اله و سلم از قرآن و حدیث و فقه و اصول نشسته ایم حوائج همه برآورده به خیر عاقبت ها بخیر مؤید و منصور باشید ان شاالله.

 


logo