1404/08/01
بسم الله الرحمن الرحیم
موضوع: فقه حکمرانی/قاعده لاحرج /حرج شخصی یا نوعی
این متن توسط هوش مصنوعی پیادهسازی و سپس توسط انسان برای مستندسازی و تطبیق با فایل صوتی استاد، بازبینی و تأیید شده است.
مقدمه: مروری بر مباحث گذشته و طرح سؤالات
دوستان فرمودند یک سری سؤالاتی هم دارند. من یک مقدار بحث را، یک تبیینی و نکاتی را بر مباحث گذشته ذکر بکنم، بعد دوستان اگر فرمایشی داشتند بفرمایند، حالا توضیحی داشتند، نقدی داشتند، سؤالی داشتند، بفرمایند.
بررسی دیدگاه امام خمینی (ره) در کتاب الطهاره
حضرت امام رضوان الله تعالی علیه، یکی از کتابهایی که تألیف کرده، کتاب الطهاره است. در جلد دوم کتاب الطهاره، از همان صفحات ۶۰-۷۰، حضرت امام رضوان الله تعالی علیه بحث حرج و نفی حرج را بهش پرداخته است[1] .
دیدگاه اول: حرج به معنای مشقت شدید و غیرقابل تحمل
اینکه برخی از فقها حرج را به معنای چیزی گرفتهاند که قابل تحمل نباشد. معمولاً قابل تحمل نباشد و اهل لغت هم این را تأیید میکنند و گفتند: «إنَّ الحرجَ أضیقُ الضیق»[2] ، یعنی حرج شدیدتر از ضیق و مشقت است؛ صرف مشقت و صرف ضیق، حرج نیست.
در کلام شیخ علی بن ابراهیم قمی آمده:«الحرج الذي لا مدخل له فيه و الضيق ما يكون له المدخل الضيق»[3] یعنی حرج آن چیزی است که هیچ راهی بر انجامش نباشد، ضیق آنی است که به گونهای انجامش ممکن است.لذا دو تا نگاه هست در معنای حرج: یک نگاه، حرج به معنای مطلق ضیق و تنگنا و مشقت است. یک معنا هم این است که حرج یعنی ضیق و مشقت شدید، نه مطلق ضیق و مشقت.
دیدگاه دوم (نظر مختار امام): حرج به معنای مطلق ضیق و مشقت
امام نظری که انتخاب میکند این است که حرج، مطلق ضیق و مشقت است. لذا میفرماید: « «لكن الظاهر من كثير من كتب اللغة تفسيره بالضيق من غير تقييد بما لا يتحمل أو غيره»[4] . یعنی ضیق... حرج را مطلق ضیق گرفتند. ظاهر بعضی از یا بسیاری از کتب لغت هم این است که مقصود از حرج، مطلق ضیق است، بدون اینکه مقید بشود به ضیق غیر قابل تحمل یا غیر آن.
شواهد لغوی و روایی برای دیدگاه دوم در قاعده لاحرج (تحلیل رأی امام خمینی)
شواهد لغوی و روایی بر اطلاق معنای «حرج»
بعد میفرماید که، موارد متعددی از کتب لغت همچنین روایات هم همین معنا را ذکر کردهاند که حرج به معنای مطلق ضیق و مطلق مشقت است، بدون هیچ قیدی. قیدی در صحاح[5] و در قاموس[6] هم «التحریج»، «التضییق» معنا شده. به قربالاسناد [7] هم حضرت امام استناد میکند، از امام صادق علیه السلام نقل میکند در تفسیر آیه شریفه « ﴿و ما جعل عليكم في الدين من حرج﴾ [8] يقول من ضيق »[9] پس با توجه به این نکاتی که گفته شد و امام بیان میکند، در واقع استدلال امام این است بر این مطلب که حرج، مطلق ضیق است، نه ضیقی که قابل تحمل نباشد و اضیق الضیق مقصود نیست.
تأییدات فقهی و امتنانی بر وسعت قاعده
بعد امام تمسک فقها در برخی از موارد به قاعده نفی حرج را ذکر میکند. در مقام امتنان بودن برخی از آیات هم مؤیداتی را بیان میکند و میفرماید از برخی از موارد تمسک فقها به دلیل نفی حرج، وسعت و اطلاق آن نسبت به هر مشقتی استفاده میشود.
پس: یک، امتنانی بودن آیات نسبت به نفی حرج؛ دو، کتب لغت؛ سه، از روایاتی مثل قربالاسناد که از امام صادق نقل شد؛ چهار، موارد تمسک فقها به دلیل لاحرج. مجموعه اینها دلالت دارد بر اینکه حرج به معنای هر مشقت و سختی است و مطلق مشقت و ضیق را شامل میشود.
پس این خلاصه در واقع رأی امام شد که حرج در مفاد قاعده لاحرج بر هر مشقت و سختی منطبق است، حالا چه عرفاً قابل تحمل باشد یا عرفاً قابل تحمل نباشد. ظاهر امر هم همین است.
ما هم به نظر ما همین نکته را که و تفسیری که از حضرت امام و بسیاری از فقهای دیگر دارند، میشود پذیرفت و در واقع قاعده لاحرج به این معنا وسعت خاصی پیدا میکند.
تطبیق مبنای مطلق در اسباب تیمم (کتاب الطهاره)
بعد خود حضرت امام بر اساس این مبنا در کتاب طهارت، در بحث اسباب تیمم، هرگونه مشقت و سختی را در استفاده از آب برای وضو مطرح میکند و میگوید هرگونه مشقتی که باعث بشود ما از آب برای وضو سختمان باشد استفاده کنیم، این مجوز تیمم میشود. علاوه بر اینکه ترس از ضرر و مریضی و اینها سبب تیمم هست، هر مشقتی برای استفاده از آب برای وضو، این مجوز استفاده از تیمم میشود.[10]
چون فرق حرج و ضرر را گفتیم. لازم نیست در حرج حتماً به ضرر و زیان بینجامد. حتی ترسی که به ضرر و زیان هم نینجامد و هر مشقتی که به ضرر و زیان نینجامد، این مشمول قاعده لاحرج میشود. مثلاً فرض کنید گاهی خود استفاده از آب باعث میشود که پوست خشک بشود و به ترکیدن پوست نینجامد. یک وقت استفاده از آب، پوست را خشک میکند و پوست ترک میخورد، یعنی در واقع ضرری به بدن وارد میشود. این ، قاعده لاضرر جاری میشود نه لاحرج. اما گاهی اوقات آب باعث خشکی پوست میشود ولو به ترکیدن هم نینجامد. این هم حرج است دیگر. وقتی حرج شد، حکم لاحرج جاری میشود.
بنابراین این آیه: ﴿«... وَإِن كُنتُم مَّرْضَى أَوْ عَلَى سَفَرٍ أَوْ جَاء أَحَدٌ مِّنكُم...»﴾ [11] تا آنجا که ﴿...مَا يُرِيدُ اللّهُ لِيَجْعَلَ عَلَيْكُم مِّنْ حَرَجٍ ... ﴾[12] این دلیل بر حرجی بودن این موارد هم میشود و هیچ تقییدی هم حرج در این آیات ندارد. این یک نکته که به هر حال در نظر امام در کتاب طهاره لازم بود عرض بکنم.
مدلول لاحرج (نفی جعل حکم حرجی) و مقایسه با لاضرر
تهذیب الاصول:امام در تهذیب الاصول، باز به این موضوع پرداخته. یعنی قاعده لاحرج را توضیح میدهد، میگوید مثل قاعده لاضرر بر نفی نفس حرج و عدم جعل و تشریع حکم حرجی دلالت دارد. یعنی مفاد قاعده، نفی امر حرجی نیست، بلکه در واقع میخواهد بگوید اصلاً حکم حرجی جعل نشده. در مقام جعل، حکم حرجی نفی شده است.
حضرت امام در قاعده لاضرر، قاعده لاضرر را به معنای نهی سلطانی و نهی حکومتی گرفت که ما قبلاً توضیح دادیم.[13] حالا آیا میشود لاحرج را هم مثل لاضرر در مبنای امام تفسیر کرد؟ در، من ندیدم، خیلی هم جستجو کردم، که امام، لاحرج را مثل لاضرر در واقع نهی حکومتی و سلطنتی و سلطانی بگیرد. یعنی در واقع قاعده لاضرر را جزء قواعد سلطانی و حکومتی گرفته، عمدتاً هم از روایت سمرة بن جندب استفاده کرده، ولی قاعده لاحرج را نه، به معنای همین نفی جعل حکم حرجی معنا کرده است.
استفاده از لاضرر برای اثبات لاحرج (بدائع الدرر):
ولی در کتاب بدائع الدرر[14] ، حضرت امام رضوان الله علیه در بحث تعارض دو قاعده لاضرر و لاحرج، به دو دلیل و مدرک برای قاعده لاحرج اشاره میکند: یکی قاعده لاضرر است، یکی هم آیه ﴿ وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ ﴾ [15] ممکن است کسی چنین برداشتی بکند که وقتی امام رضوان الله تعالی علیه از قاعده لاضرر به عنوان دلیل برای اثبات قاعده لاحرج استفاده کرده، پس چه بسا قاعده لاحرج هم همچون قاعده لاضرر، قاعده سلطانی و قاعده حکومتی تلقی بشود. این ممکن است چنین برداشتی بعضیها داشته باشند. ولی آنچه در «کتاب الطهاره» از امام آشکار است و ظهور دارد، این است که لاحرج را به معنای نفی حکم حرجی گرفتهاند.
جمعبندی مدلول (دیدگاه استاد):
اگر خاطرتان باشد ما عرض کردیم مدلول مطابقی لاحرج و لاضرر، نفی ضرر و نفی حقیقت ضرر و نفی حقیقت حرج در عالم تشریع است، نه عالم تکوین. این نفی حقیقت ضرر و حقیقت حرج، مصادیقی دارد. یک مصداقش امر حرجی است، امر ضرری است. یک مصداقش حکم حرجی است، حکم ضرری است. آن وقت لازمه این مدلول مطابقی که مصادیقی دارد، نهی تحریمی هم هست و لازمه دیگرش، نهی سلطانی و حکومتی هم هست. البته این سه ساحت معنا را ما از روایت سمرة بن جندب در لاضرر استفاده کردیم. از ادله مستقیم اثبات حجیت لاحرج، حکومتی استفاده نمیشود. همان که عرض کردم، نفی حقیقت حرج در عالم تشریع استفاده میشود که او مصادیقی دارد. یک مصداقش امر حرجی، یک مصداقش حکم حرجی است و تمام مصادیق. اما لازمه اش نهی هست که در واقع فقیه میتواند نهی کند مکلف را که در واقع خود را گرفتار امر حرجی نکند. اما از این هم میتواند حاکم استفاده کند؟ بله، با ادله اختیارات حاکم میشود استفاده کرد و یک نهی سلطانی و حکومتی را هم نسبت به لاحرج بهره برد.
تعارض دو قاعده لاضرر و لاحرج
حالا علی ای حال حضرت امام در همین کتاب بدائع الدرر و همچنین در کتاب البیع، جلد یک، این بحث تعارض قاعده لاحرج و قاعده لاضرر را هم مطرح کرده که این دو تا با هم اگر تعارض پیدا کردند، اگر تعارضی شد بین یک امر حرجی و امر ضرری، کدام مقدم است؟ گفتهاند قاعده لاضرر مقدم است، چون دلیل قاعده لاحرج است. ولی باز از فرمایشات امام چیزی در این باب استفاده نمیشود.
منبع مورد استناد
این مطالبی که عرض کردم از کتاب «قواعد فقهی در آثار امام خمینی» که آقای حمیدرضا نوحی، جمع کرده، من مطالب را از این کتاب برایتان نقل کردم.[16] ببداینظرات امام را یک جا ایشان در واقع جمعآوری کرده است.
معیار حرج در قاعده لاحرج: شخصی یا نوعی؟
نکته بعدی که باز قبلاً سریع از آن عبور کردیم ولی به نظر من بحث مهم و یک بحث کلیدی هست، این است که آیا حرج در لاحرج شخصی است یا نوعی؟
دیدگاه اول: معیار، حرج شخصی است (آیتالله مکارم شیرازی)
حضرت آیتالله العظمی مکارم شیرازی در کتاب قواعد فقهیشان، تنبیه دوم این بحث را مطرح کرده. میگوید: این همان بحثی است که در قاعده لاضرر هم مطرح بود. بله، ما مفصل در کتاب قاعده لاضرر به این پرداختیم که لاضرر آیا ضرر شخصی است یا ضرر نوعی است. اینجا هم همان بحث را استاد مکارم شیرازی مطرح میکنند و میفرمایند که از احادیث باب، استدلال امام در موارد مختلفی به عموم آیه شریفه «﴿و ما جعل علیکم فی الدین من حرج﴾ [17] برای نفی حکم از تمام افراد ظاهر می شود، با این مطلب فقط در مورد افراد حرجی میباشد. مثل روایت ابی بصیر که دلالت بر عدم انفعال آب کر دارد و بعد... خلاصه توضیحاتی که میدهد، استدلال میآورد برای اینکه ... می گوید: حاصل آن که استدلال حضرات معصومین در بعضی از مواردی که حرج در آنها نوعی هست به آیه نفی حرج، دلیل بر وجه ثانی نمیباشد و تعدی از آنها از مواردی که حرج در آنها نوعی است جایز نیست، بلکه لازم و واجب است در خصوص مورد اقتصار شود، زیرا سیاق آنها، سیاق بیان حکمت تشریع است نه علت حکم.
علی ای حال، آنچه در واقع ایشان نتیجهگیری میکند بعد از این مباحث، میگوید: از آنچه ذکر شد این نتیجه حاصل میشود که معیار در این باب تنها و تنها حرج شخصی است. این نظر استاد مکارم شیرازی است. [18]
دیدگاه دوم: دیدگاه آیت الله شیخ جواد فاضل
جناب آقای شیخ جواد فاضل لنکرانی یک رسالهای دارد، «قاعده لاحرج»، که تقریرات درس ایشان هست. آقای سید جواد حسینی خواه تقریر و تنظیم کرده است. ایشان میگوید به مشهور، فقها نسبت دادهاند که مقصود فقط حرج نوعی است. عدهای از بزرگان هم گفتند حرج شخصی است. بعد ارجاع دادهاند به مرحوم محقق نراقی، مرحوم آشتیانی( محمدحسن)، مرحوم آقای بجنوردی( محمدحسن بجنوردی) و آیتالله مکارم شیرازی. این حرج را حرج شخصی دانستهاند .
استدلال طرفداران حرج شخصی:
و استدلالشان هم این است، از ظاهر آیات و روایات استفاده میشود که حرج، حرجی که نفی شده حرج شخصی است نه حرج نوعی. مثل ﴿وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ﴾ [19] که یک خطابی که در آن هست بر حرج شخصی دلالت دارد. یعنی منحل میشود این خطاب به کل مکلفین. یعنی در واقع «ایها المکلف اذا کان علیک حرج فما جعل الله...» حالا اگر در واقع به این صورت که حرج را حرج شخصی بدانیم.
چالش در تفسیر حرج شخصی و نوعی در آیه سفر
آقای شیخ جواد فاضل لنکرانی، میگوید که میشود این را تفسیر حرج نوعی هم کرد. و این «ایها المکلف اذا کان علیک حرج و ما جعل الله...» این بگوییم «ایها المکلف اذا کان حرج علیک» میشود اینطور معنا کرد. آنهایی که طرفدار حرج شخصیاند، این آیه... ﴿وَمَن كَانَ مَرِيضًا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِّنْ أَيَّامٍ أُخَرَ يُرِيدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلاَ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ ﴾ [20] این نسبت به مسئله سفر، حرج نوعی را استفاده کردهاند، در حالی که ممکن است گرفتن روزه در سفر برای اشخاصی به هیچ عنوان حرجی نباشد. بنابراین نمیتوان گفت مقصود از حرج در آیه شریفه ﴿وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ﴾ [21] فقط حرج شخصی است. یعنی از این آیه ﴿وَمَن كَانَ مَرِيضًا أَوْ عَلَى سَفَرٍ فَعِدَّةٌ مِّنْ أَيَّامٍ أُخَرَ يُرِيدُ اللّهُ بِكُمُ الْيُسْرَ وَلاَ يُرِيدُ بِكُمُ الْعُسْرَ ﴾ [22] استفاده شده حرج نوعی، پس میشود «﴿وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ﴾ [23] هم دلالت بر حرج نوعی داشته باشد. علاوه اینکه مولا در مقام جعل قاعده و قانون، وقتی جعل میکند، هیچگاه تکتک افراد را در نظر نمیگیرد، همیشه نوع مکلف را مدنظر دارد. و لذا ظاهراً مقصود اینجا حرج نوعی است.
استدلال اول بر حرج نوعی
بعد میگوید: که یکی از دلایلی که آقایان حرج را حرج شخصی گرفتهاند، امتنانی بودن لاحرج است. چون قاعده لاحرج، قاعده امتنانی است، پس بنابراین باید مستلزم حرج شخصی باشد. و ایشان این را نقد میکند، میگوید که اگر امتنان به عنوان غایت و هدف ﴿وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ﴾ [24] باشد، این هدف در ملاک احکام نقشی ندارد، دخالتی ندارد. هدف در ملاک حکم نقشی ندارد. بر فرض که امتنان در ملاک قاعده و ملاک ﴿وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ﴾ [25] هم نقش داشته باشد، چه اشکال دارد بگوییم این امتنان، یک امتنانی است برای نوع مردم؟ چرا امتنان برای شخص تلقی بشود؟ پس این استدلال آقایان بر حرج شخصی را اینگونه ایشان نفی میکند.
استدلال دوم بر حرج نوعی
استدلال دیگر این است، میگویند: حرج، علت نفی حکم است. وقتی علت شد، مقصود حرج شخصی است نه حرج نوعی. خلاصه از کلمات فقها استفاده میشود حرج علت تامه برای رفع حکم است. پس معلوم است این حرج، حرج شخصی است نه حرج نوعی. باز این را جواب میدهد، میگوید نه، ما اولاً نمیدانیم حرج، علت است یا حکمت و در هر صورت هم با حرج شخصی سازگاری دارد هم با حرج نوعی سازگاری دارد.
دلیل عقلی بر حرج نوعی:
استدلال سوم برای اثبات شخصی بودن حرج این است که عناوین وارده در شریعت، عنوان ضرر، استطاعت، اینها ظهور در شخصی دارد. ﴿وَلِلّهِ عَلَى النَّاسِ حِجُّ الْبَيْتِ مَنِ اسْتَطَاعَ إِلَيْهِ سَبِيلًا﴾ [26] منظور، استطاعت شخصی است. پس ﴿وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ﴾ [27] هم مقصود، حرج شخصی است. این را هم ایشان نقد میکند که این کبرای کلی که هر عنوانی از عناوین شریعت در مصداق شخصی ظهور دارد، این مورد قبول نیست، این کبرای تامی نیست. خلاصه نمیپذیرد این سه تا استدلال را و در نهایت ایشان در این رساله «قاعده لاحرج» نظرش این است که لاحرج، حرج نوعی است.
تحلیل روایی معیار حرج (دکتر ابوطالب خدمتی)
یک کتابی دیگر هم از «قواعد فقهی و کاربردهای آن در مدیریت و سازمان»، آقای دکتر ابوطالب خدمتی این کتاب را نوشته. در صفحه ۱۹۵... چون دلالتهای جالبی هم دارد که من دلالتهایی که ایشان از قاعده لاحرج استفاده کرده در مدیریت، بعداً برایتان میخوانم. ولی ایشان یک نکتهای در همین صفحه ۱۹۵ دارد که حرج شخصی یا نوعی است. میگوید: با دقت در روایات مستند قاعده، ملاحظه میشود که در اغلب آنها حرج مورد سؤالی که به استناد وَمَا جَعَلَ عَلَيْكُمْ فِي الدِّينِ مِنْ حَرَجٍ﴾ [28] شده، از حرجهای شخصی است.
تفکیک روایات بر اساس نوع حرج
با این حال، در میان روایات یاد شده، مواردی نیز وجود دارد که به موجب آن، احکام حرجی ناظر به نوع مردم مورد نفی قرار گرفته است و حرج و مشقت مردم به عنوان حکمت تشریع حکم مطرح است.
از روایات نوع نخست میتوان به مواردی از قبیل رفع حکم وضو و تجویز تیمم بر جبیره و نیز نفی حکم جهاد از پیران و بیماران اشاره کرد. و مواردی از قبیل قصر نماز مسافر و نفی روزه او و برخی خیارات مربوط به معاملات و اصالت صحت و عفو دایه طفل از تطهیر لباس خود و نیز تشریع تقیه را شاهدی بر نوع دوم ذکر کرد که در قالب روایات، نوع اخیر، عسر و حرج به اصطلاح از مقوله حکمت حکم محسوب میشود.
چون دلیل لاحرج بر ادله دیگر حکومت دارد، بدیهی است جایی برای پذیرش حرج نوعی باقی نمیماند. ادلهای که در بیان احکام شرعی آمده، لاحرج حاکم بر آنهاست. حکومت علی التضییق، میگوید چون لاحرج حاکم بر ادله دیگر است و ادله دیگر ناظر به تک تک مکلفین است، پس نمیتواند لاحرج، حرج نوعی باشد. زیرا معنای حکومت از یک سو رفع هر حکمی است که موجب حرج باشد و از سوی دیگر بقای احکامی است که مقتضی حرج نباشد و این همان معنای شخصی بودن حرج است. البته روشن است که هرگاه دلیل لاحرج ناظر به نوع مردمان باشد، نمیتوان به استناد دلیل این قاعده، آن الزام قانونی را از نوع مردم رفع کرد. ، پس ایشان با استفاده از حکومت که لاحرج حکومت دارد بر ادله شرعی، استفاده کرده حرج شخصی را، نه حرج نوعی را.
تبیین دیدگاه شیخ عباس علی زارعی سبزواری
این بحث را این آقای شیخ عباس علی زارعی سبزواری که «القواعد الفقهیة فی فقه الامامیة» دارد، ایشان قاعده لاحرج را در جلد هشتم مفصل بحث کرده، خیلی تفصیلی قواعد را بحث کرده « التنبيه الرابع: المراد بالحرج المنفي هو نفي الحرج الشخصي»[29] حرج منفی را نفی حرج شخصی گرفته. ولی میگوید که اختلاف است بین محققین اولاً که مراد از حرج منفی، حرج شخصی است یا حرج نوعی.
ابتدا ایشان میگوید: « وقبل الخوض في تحقيق المسألة لا بدّ من بيان المراد من نفي الحرج الشخصي و نفي الحرج النوعي، فنقول: المراد من نفي الحرج الشخصي هو خروج العمل عن موضوع الحكم - إمّا بنحو الحكومة التضييقيّة في عقد الوضع، كما هو المختار، و إمّا بنحو الحكومة التضييقيّة في عقد الحمل، كما هو المشهور - بالنسبة إلى خصوص كلّ شخص وقع بالإتيان به في المشقّة الّتي لا تتحمّلها متعارف الناس»[30]
قبلاً عرض کردم که ایشان در مفاد قاعده لاحرج میگوید :خروج العمل از موضوع الحکم. یعنی حکم یک موضوعی دارد. شارع مقدس... حکم شرعی یک موضوع دارد، یک حکم دارد. این موضوع مثلاً صلات است: «الصلاة واجبةٌ». این صلات، عمل، این صلات برای زید بن ارقم حرجی است، عمل او از این موضوع صلات خارج شده است. لاحرج را اینطور معنا کرد. مشهور میگویند نه، حکم از این موضوع یا از این مصداق خارج شده است ؟ لذا این «فی عقد الوضع»، «فی عقد الحمل»، اختلاف داریم ما چی گفتیم؟ ما گفتیم لاحرج میگوید نفی حقیقت حرج در عالم تشریع. حالا این حرج، منشأش موضوع است، منشأش حکم است، منشأش فعل است یا چیز دیگری است.مطلق حرج را دارد نفی میکند. خلط مفهوم و مصداق بعضی از این بزرگان دارند.
بعد میگوید: «و لا فرق في ذلك بين أن يكون نفس الحرج شخصيّا أو نوعيّا أمّا الأوّل: فهو..» [31] ، توضیح میدهد که حرج شخصی معلوم است دیگر. مکلف، شخص مکلف وقتی گرفتار حرجی شد، حکم از او مرتفع میشود. یعنی نمیتواند وضو بگیرد، سختش است، مشقت دارد، تیمم میگیرد. یکی دیگر کنارش هست، این سرما برایش حرجی نیست، اصلاً مزاج گرمی دارد، راحت کیف هم میکند با یک آب سرد وضو میگیرد، مشقتی برایش ندارد، وضو میگیرد. اما اگر گفتید حرج نوعی مقصود است، نتیجهاش این میشود که نوع آدمها اگر در این سرما با این آب نتوانند وضو بگیرند، حالا اگر یکی دو تا پهلوان هم آنجا هستند یا مزاج گرم خوزستانی دارند، کیف میکنند با این آب سرد وضو بگیرند، این در واقع لاحرج میگوید که نه، باید همهشان تیمم کنند، چون مشقت، مشقت نوعی است. اینها را توضیح میدهد که حالا من دیگر عبارت نخوانم.
بعد یکی یکی ادله نفی حرج نوعی را ذکر میکند. میگوید صاحب فصول... یک عبارتی قبلاً ما از صاحب فصول برایتان خواندیم[32] آنجا مرحوم صاحب فصول تعبیرش این بود که اگر عسر و حرج منتهی به اکثر موارد و اغلب افراد بشود، مرفوعٌ. یعنی در واقع حرج را نوعی گرفت
بعد ایشان به مرحوم امام نسبت میدهد در کتاب الطهاره که حضرت امام در کتاب الطهاره هم یک همچین برداشتی داشته است که در واقع حرج نوعی است.[33]
ولی بزرگان عمدتاً حرج شخصی گرفتهاند، مثل شیخ انصاری در فرائد الاصول، مثل محقق آشتیانی، مثل مرحوم آقای خویی، آقای نائینی، آقای خویی، آقای بجنوردی، اکثراً نظرشان این است که حرج، حرج شخصی است.
تلاش برای جمع بین حرج شخصی و نوعی
بعد یک عبارتی هم از هدایة المسترشدین، نقل میکند.[34]
ایشان در کتابش، صفحه ۲۸۳، به عنوان «تتمة القول به جمع بین نفی الحرج نوعی و شخصی» میگوید: «يظهر من صاحب هداية المسترشدين الجمع بين نفي الحرج النوعي والشخصي من دون منافاة بينهما، فإنّه قال: «والّذي يظهر من عموم الادلّة ما أشرنا إليه في صدر المسألة من نفي الامرين جميعا، فالحكم الّذي يتضمّن الحرج في الأغلب منفي عن الشرع، لبناء أحكام الشرع على ملاحظة حال الغالب من المكلّفين، فلا يكلّف الأقوى بما لا يكلّف به أغلب الناس من حيث قوّته على تحمّل ما يضعف عنه غيره. ومع ذلك فلو اتّفق تعسّر الامتثال على المكلّف المخصوص من حيث ضعفه عن تحمّل ما يقوى عليه الأكثر سقط التكليف عنه أيضا، لأنّ نفي الحرج يقتضي نفي جميع أفراده ومصاديقه....» [35] و حالا تا بعد... اینها را البته نقد میکند.
دیدگاه مختار: تبعیت معیار حرج از نوع تکلیف
حالا نظر ما چیست؟ آیا حرج، حرج شخصی است یا حرج نوعی است؟ ما هم از مجموع ادله، هم آیات، هم روایات که ذکر مصادیق است، مخصوصاً سؤالاتی که از مکلف درباره ، راوی میپرسد، در روایت ابی بصیر و روایت دیگری که قبلاً به سرعت اشاره شد، دیگر ما خیلی به تفصیل وارد روایات نشدیم چون ذکر مصادیقی دارد که ما در مصادیق آنها را اشاره میکنیم، اینها عمدتاً حرج شخصی مقصود است و در واقع به نظر ما هم امتنانی بودن این حکم، حکومتی بودن این حکم، دلالت بر حرج شخصی میکند تا حرج نوعی.
چارچوب تحلیل بر اساس نوع تکلیف
گاهی اوقات حرج، ناظر به تکلیف مکلف شخصی نیست، ناظر به تکلیف مکلف نوعی است.
مثال نظامی (تکلیف نوعی):
مثلاً ببینید برای رفتن به جهاد، تکتک افراد مکلفاند بروند و در جهاد شرکت کنند، مگر کسی که مریض است یا استطاعت ندارد و اینها. بعد میروند وارد میدان جنگ میشوند. دیگر وقتی جنگ شروع میشود، امر، امر فردی نیست، امر اجتماعی است. حالا جنگ به یک جایی رسیده که باید نوع رزمندگان مقاومت کنند، هرچه گلوله میبارد نباید عقبنشینی کنند. نوع باید مقاومت کند. یا نه، نوع باید عقبنشینی بکنند. حالا اگر یک کسی گفت که من توان ندارم مقاومت کنم، این تکلیف، تکلیف نوعی است، همه باید تبعیت کنند. یا مثلاً فرض کنید نوع الان باید عقبنشینی کند، اگر نکنند همه کشته میشوند. حالا یک کسی میگوید نه، من توان دارم، میتوانم اینجا مقاومت کنم، بزنم بکشم مثلاً. اینجا باید تکلیف نوعی عمل بشود.
نکته کلیدی:
ما باید بین تکلیف شخصی... اینکه آیا حرج، حرج شخصی است یا نوعی است، این منطبق بر این است که آیا تکلیف شخصی است یا تکلیف نوعی است. آیا مکلف نوعی، مکلف این تکلیف است یا مکلف شخصی؟ یعنی حکم کلی انحلال پیدا کرده به تکتک افراد یا حکم رفته روی امت، روی جامعه، مثلاً امر به معروف و نهی از منکر، یک حکم به نظر من اجتماعی است، یک حکم اجتماعی است.
شارع مقدس در سوره اعراف میفرماید: ﴿وَلِكُلِّ أُمَّةٍ أَجَلٌ﴾[36] هر امتی اجلی دارد. اصلاً گاهی اوقات امور تکوینی و امور تشریعی بار شده بر امت. و در این آیه 156 سوره اعراف بعد از اینکه آیات مربوط به حضرت موسی را بیان میکند، ﴿وَاكْتُبْ لَنَا فِي هَذِهِ الدُّنْيَا حَسَنَةً وَفِي الآخِرَةِ إِنَّا هُدْنَا إِلَيْكَ قَالَ عَذَابِي أُصِيبُ بِهِ مَنْ أَشَاء وَرَحْمَتِي وَسِعَتْ كُلَّ شَيْءٍ﴾ [37] این رحمت خدا که وسعت دارد بر هر چیزی، میفرماید: ﴿فَسَأَكْتُبُهَا لِلَّذِينَ يَتَّقُونَ وَيُؤْتُونَ الزَّكَاةَ وَالَّذِينَ هُم بِآيَاتِنَا يُؤْمِنُونَ﴾ [38] بعد اینها کیاند که تقوا دارند، زکات میدهند، به آیات ما ایمان دارند؟ اینها کسانیاند که ﴿الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ الرَّسُولَ النَّبِيَّ الأُمِّيَّ ﴾ [39] یعنی به پیغمبر خدا حضرت محمد بن عبدالله صلی الله علیه و آله و سلم، محمد مصطفی صلی الله علیه و آله و سلم ایمان دارند، تبعیت میکنند. بعد حالا پیغمبر کیست؟
﴿الَّذِي يَجِدُونَهُ مَكْتُوبًا عِندَهُمْ فِي التَّوْرَاةِ وَالإِنْجِيلِ يَأْمُرُهُم بِالْمَعْرُوفِ وَيَنْهَاهُمْ عَنِ الْمُنكَرِ﴾[40] ببینید امر به معروف و نهی از منکر را شأن پیغمبر و نبوت میداند. ﴿وَيُحِلُّ لَهُمُ الطَّيِّبَاتِ وَيُحَرِّمُ عَلَيْهِمُ الْخَبَآئِثَ وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالأَغْلاَلَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ﴾[41] بعد میفرماید: ﴿فَالَّذِينَ آمَنُواْ بِهِ﴾ [42] ببینید همهاش جمع است. امت باید این کار را بکند..﴿ وَعَزَّرُوهُ وَنَصَرُوهُ وَاتَّبَعُواْ النُّورَ الَّذِيَ أُنزِلَ مَعَه﴾ [43] حالا ﴿النُّورَ الَّذِيَ أُنزِلَ مَعَه﴾[44] ، چون معمولاً «اُنزِلَ عَلَیهِ» باید بگوید یا «اُنزِلَ اِلَیهِ»، ولی دارد میگوید ﴿أُنزِلَ مَعَه.﴾ [45] بعضی مفسرین گفته اند روایت داریم «النور» یعنی امیرالمؤمنین. یعنی ﴿الَّذِينَ يَتَّبِعُونَ﴾ [46] پیغمبر را که تبعیت میکنند، تبعیت میکنند امیرالمؤمنین را که «اُنزِلَ مَعَ» پیغمبر. ﴿أُوْلَئِكَ هُمُ الْمُفْلِحُونَ﴾[47] یا حالا قرآن هم که باشد، این باز یک تفسیر ظریف و لطیفی دارد. یعنی نزول قرآن، معیت دارد با پیغمبر.یعنی اگر قرآن از لوح محفوظ، از عالم جبروت، ملکوت تا ملک نزول کرده، این سیر نزول هم برای پیامبر اعظم هست. وقتی سؤال میشود که چرا اینها را موعظه میکنید، این قومی را که خدا هلاکشان کرده یا عذابشان میکند، عذاباً شدیداً؟ ﴿لِمَ تَعِظُونَ قَوْمًا اللّهُ مُهْلِكُهُمْ أَوْ مُعَذِّبُهُمْ عَذَابًا شَدِيدًا ﴾ [48] جواب میدهند: ﴿قَالُواْ مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّكُمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ﴾ [49] . جامعه باید امر به معروف داشته باشد. ولو این موعظه اثرگذار نباشد، ولو این موعظه مفید و مؤثر هم نباشد، ولی باید معذرتاً این انجام بشود. و اینکه در روایت داریم درباره بادیهنشینان که لانهن إذا نهين لاينتهين[50] ، اینها نهی هم که میکنید اثری ندارد، پس بنابراین مثلاً تکلیف ساقط است؛ اولاً آن احادیث مال امام صادق علیه السلام است، حکومت دستش نبوده. ثانیاً درباره اهل ذمه است، تصریح شده اهل ذمه است ؟ ثالثاً این آیه شریفه دارد میفرماید: ﴿قَالُواْ مَعْذِرَةً إِلَى رَبِّكُمْ وَلَعَلَّهُمْ يَتَّقُونَ﴾ [51] . پس بنابراین یک وقت ها ما، امرها به جامعه و امت وارد شده، آنجا حرج، حرج نوعی است.
پس مطلقاً بگوییم حرج، حرج شخصی است یا حرج نوعی است، به نظر من این درست نیست البته مفسرین و فقها خیلی بحث مستقل باز نکردهاند جز متأخرین. قدماء هم خودشان همین طور کلی بحث کردهاند، در ضمن مباحثشان میشود استفاده کرد. فصول از ضمن بحثش استفاده کردیم یا شیخ انصاری و دیگران. به نظر ما این لاحرج، هم لاحرج شخصی است نسبت به مکلفین شخصی، از احکامی که تکلیف شخصی است، و لاحرج نوعی است وقتی که تکلیف، تکلیف نوعی باشد.
ما به این مقدار بسنده کنیم. دوستان اگر نکتهای، سؤالی دارید... ما جلسه گذشته نکتهای گفتیم، فکر کنم بعضی دوستان ایراد داشتند، یعنی مقبول نیفتاد. ما عرض کردیم که قاعده لاحرج حاکم بر ادله است، اما در حوزه بعضی واجبات یا محرمات اگر اجرا بشود، مقاصد شریعت نفی میشود. اگر لاحرج به نفی مقاصد شریعت انجامید، ما معتقدیم که این لاحرج باید مقید بشود. یعنی مقاصد شریعت نباید نفی بشود. مثلاً گفته شد اگر یک جوانی، ازدواج برایش حرجآور است و مثلاً این، آیا مجاز است معاذالله زنا بکند، حرامی را مرتکب بشود؟ حالا بنا بر اینکه لاحرج، محرمات را هم شامل بشود که ما معتقدیم شامل میشود. چون بعضی فقها میگویند فقط واجبات را شامل میشود. ما معتقدیم نه، واجبات را شامل میشود، محرمات را هم شامل میشود، مکروهات را هم شامل میشود. اما مستحبات را نه، شامل نمیشود، چون آدم آنجا دستش باز است. ولی بنا بر این نظر، آیا این میتواند مثلاً زنا بکند برای به خاطر لاحرج، حکم حرمت زنا منتفی بشود؟ میگوییم نه. برای اینکه این اصلاً باعث میشود مقاصد شریعت منتفی بشود. یعنی یا اینکه مثلاً فرض کنید قتل نفسی انجام بدهد به خاطر حرج، نمیتواند چون حفظ جان و ناموس و اینها جزء مقاصد شریعت است.
این نکتهای بود که من در آثار فقهای دیگر ندیدم این تبیین را ذکر بکنند، ولی خیلی از آقایان گیر کردهاند در این بحث محرمات که در این حوزه مصادیق محرمات چه کار باید بکند اگر کسی گرفتار حرج شد. صرفاً مثلاً گفتند نه، نباید این زنا بکند. اما به چه دلیل؟ اگر حرج است، حرج که دیگر... چرا باید استثنا بشود؟ ما دلیلمان در واقع مقاصد شریعت است. اگر دوستان نکتهای دارند، بفرمایند.
پرسش و پاسخ: حرج شخصی در برابر حرج نوعی در واجبات اجتماعی
دانشجو: فرمایش اخیرتان امروز... ببینید درست متوجه شدم؟ فرمودید تفکیک میدهیم بین واجبات شخصی و اجتماعی؟ امر به معروف و نهی از منکر هم فرمودید یک واجب اجتماعی است دیگر، درست است؟
پاسخ استاد: ماهیت دو ساحتی برخی تکالیف مانند امر به معروف و جهاد
• استاد: بله. حالا ببینید، البته امر به معروف و نهی از منکر، جهاد هم همینطور، در یک ساحتی تکلیف فردی شخصی هست. مثلاً شما فرض کنید یک جایی هستید، دوستی دارید، کسی هست یا فرزندتان هست، مکلفید نهی از منکر بکنید. اینها تکالیف شخصی هستند. اما وقتی میآید در عرصه جامعه و جامعه در واقع با یک پدیده منکر مواجه میشود، مثل منکر بنیامیه، امام حسین قیامش در مقابل یک منکر اجتماعی بود. اینکه علما همه را امام خطاب میکند، در واقع دارد از یک منکر اجتماعی نام میبرد. این منکر دیگر منکر شخصی فردی نیست. نمیخواهم بگویم مطلقاً نهی از منکر یک امر حکومتی است، ولی مواردی، در جاهایی به عنوان مصداق حکومتی پیدا میکند. همان مواردی که فرمایش شما، واجب اجتماعی است.
ادامه سؤال دانشجو: حکم حرج شخصی در واجبات اجتماعی
• دانشجو: مثلاً همین [واجب اجتماعی]، هم الان برای من به شخصه حرجی باشد، ولی نوعاً [حرج] نیست، از من وجوب برداشته نمیشود؟ میگویند نه، تو مهم نیستی، مهم این است که [واجب] برقرار باشد؟
• استاد: چه حرجی؟ متوجه مثال نشدم.
• دانشجو: فرض بفرمایید که برای من به شخصه الان سخت است، حرج است، مثلاً مشقت شدید دارد، میخواهم نهی از منکر کنم. ولی بله، نوعاً این حرج وجود ندارد و از من تکلیف برداشته نمیشود دیگر؟
پاسخ نهایی استاد: تبعیت از تکلیف نوعی در واجبات اجتماعی
• استاد: نه، اگر... بله دیگر. اگر این در... به عنوان اینکه امر اجتماعی باشد، یک وقتا به عنوان یک امر اجتماعی باز تزاحم پیدا کرده با یک امر اجتماعی دیگر. مثلاً فرض کنید حالا یک مشکلات اقتصادی مردم دارند، این هم هست، ممکن است مثلاً باعث یک چالش اجتماعی جدیدی بشود، آن یک بحث دیگری است. اما در صورت عادی، به عنوان یک امر اجتماعی، ولو برای شخصی حرجآور باشد، برای نوع حرجآور نباشد، بله، نوع باید همه... یعنی حتی آنی که حرجآور است برایش هم تکلیفآور هست که نهی از منکر بکند.